دارونماها یا داروهای پلاسیو – چگونه مغز درمان میکند؟
«شیوههایی که با آنها فکر میتواند روی کارکرد بدن، آغاز، جریان و درمان بیماری تاثیر گذارد، همچنان ناشناخته مانده است. با این حال نمیتوان انکار کرد که: تمرکز فکری میتواند هم بیماریزا و هم درمانکننده برخی از بیماریها باشد و گرچه این موضوع کاملا عیان و آشکار است، تفسیر آن به صورت راز بر جای مانده است.»
همه پزشکان و نیز هومئوپاتها (کسانی که با داروهای همسان بیماری را درمان میکنند) میدانند که هیچگونه عنصر فعالی در داروی هومئوپاتیک یا داروی دروغی وجود ندارد. با این حال نمونههایی از کارایی درمان با داروهای دروغی، یکی از شگفتانگیزترین بخشهای پزشکی را پدید میآورد.
هیچکس از خواب مصنوعی (هیپنوز) و اینکه چه ساز و کار عصبی در آن دخالت دارد، آگاهی ندارد. به عقیده برخیها، این خواب مصنوعی تنها تلقین سادهای است. با این وجود هیپنوتیسم میتواند مثلاً، به طور موثری جایگزین داروهای ضد درد گردد و یا برخی از عفونتهای ویروسی را از میان بردارد. رشته پزشکی روانتنی (پیسکوسوماتیک) مدت زیادی بر این نظر بوده است که روان عمل مهمی روی بدن اعمال میکند (در زبان یونانی سوما به معنی بدن میباشد). آنچه مجهول است این است که هرگز نتوانسته شیوه و چگونگی درمان آن را بیان نماید. پس به ناچار میتوان چنین فرض کرد که در منطقه نامشخصی در واکنش میان مغز و بدن نوعی «جعبه سیاه» وجود دارد که درون آن کارهای اسرارآمیزی انجام میپذیرد. که نمادیترین پدیده آن اثرات داروی بیخاصیت یا داروی دروغی (مریض راضی کن) است. پس در ابتدا باید ببینیم چه عناصری باعث می شوند که فرض نمود این عملیات ذهنی – فکری وجود دارد؟
پلاسبو یا داروی دروغی چیست؟
پلاسبو واژهای قدیمی و کهن است. نخستین توصیفی که امروزه پذیرفتنی باشد در سال ۱۲۷۳ هخ (1894 م) داده شده است: پلاسبو مادهای بیاثر به شکل قرص، حب و یا گرد (معمولا شکر، نشاسته و یا آب مقطر) بوده و خالی از هرگونه عنصر فعال و خصوصیات دارویی است. ولی از سالهای ۱۳۴۰ هخ به بعد است که به طور منظم پلاسبو با حجم بسیار کمی همچون یک حبه نشاسته یا قند برای مقایسه با اثرات داروهای واقعی مثلا فنوباربیتال به کار رفت.
با شروع ثبت اثر واقعی داروی دروغی، هنگامی که استرپتومایسین به اندازه کافی موجود نبود به مبتلایان به سل، پلاسبو تجویز شد و مشاهده گردید که بیماران به ظاهر همانند آنهایی که با استرپتومایسین درمان شده بودند از خود واکنش نشان میدادند. این در حالی بود که در آسیبهای بافتی مشاهده شده با روش پرتونگاری، تغییری روی نداده بود! این وضع شگفتانگیز بود: بیمار احساس میکند حالش بهتر شده در حالی که بیماریاش همچنان بر جای مانده است!
اکنون، به داروهای دروغی بیشتر توجه میشود و از آنها در بیماریهای قلبی، تا تصلب بافتها (اسکلروز) بهره گرفته میشود. بنا به اظهارات کارشناسان لاشو و لوموان، عملا همه علائم بیماری و کلیه بیماریهای بررسی شده با روش «کور دوگانه» (نه پزشک و نه بیمار نمیدانند نسخه تجویز شده دارویی است بیخاصیت و یا دارویی حقیقی است) ممکن است در برابر پلاسبو واکنش نشان دهند حتی دیابت (مرض قند) دردهای سینه و سرطان، از اوایل ۱۳۳۴ هخ (1955 م) اچ.جی.بیچر ملاحظه نمود که یکسوم بهبودی بیماران در عفونتهای بسیار متفاوت به علت «اثرات نامخصوص» بوده که منظور وی اثر داروی بیخاصیت است. ولی در تیر ماه ۱۳۷۲ هخ، الان/رابرتز این میزان را دو برابر کرد: دوسوم موفقیتها به خاطر اثر پلاسبو میباشد! و آن را در کتاب نیروی روانی قویتر از آنچه تصور میشده است، تفسیر نمود. ولی میزان درمان بر حسب موارد همان گونه که جدول زیر نشان میدهد، فرق میکند.
دیده میشود. بیش از ۷۰ درصد نتایج مثبت برای انواع سردردها و ۵۸ درصد برای بیماریهای گوارشی است. میزانی که با داروهای حقیقی رقابت میکند. این میزانها تا اندازهای آموزنده میباشند. زیرا اختلاف اساسی، مثلا ما بین سردرد و میگرن را آشکار میسازد. در واقع، میگرن نیم برابر کمتر در برابر داروهای بیخاصیت محو میشود.
به هر حال از آنچه مشاهده میشود، تاثیر خاصی در زمینه دردها دارد. بدین گونه در دردهای پس از عمل جراحی ۷۲ درصد بیماران دردشان توسط مورفین و ۴۰ درصد از میان آنها با داروی بیخاصیت تسکین یافتهاند! و با پلاسبو توانستهاند میزان کلسترول را پایین آورده، بیخوابی را درمان کرده و ۵۰ درصد بهبود در خصوص آرتریت روماتیسمی به دست آورند و حتی اثری مثبت روی تومورها یا دژپیههای سرطانی مشاهده کنند.
علاوه بر آن، پلاسبو حبه نشاستهای بیقیمت میتواند باعث اثرات جانبی گردد: خشکی دهان، استفراغ، احساس سنگینی، میگرن، اشکال در تمرکز، چرت زدن، احساس گرمی، تمدد اعصاب و به خواب رفتن.
باید گفت که تأثیر پلاسبو در همه موارد ثابت نیست و حتی ممکن است کاملا بیاثر باشد. آزمایشی که در سال ۱۳۶۵ هخ، وزارت تعاون ملی و امور اجتماعی فرانسه انجام داده است، نشاندهنده این موضوع است، ۶۰۰ بیمار انتخاب و به چهار گروه تقسیم شدند. به گروه اول هیچ چیز داده نشد. به دومین گروه داروی بیخاصیت و به سومین و چهارمین دانههای ریز هومئوپاتیک (داروهایی که در اشخاص سالم علائم بیماری به وجود میآورند) (تریاک CH15 و رافانوس CH5) داده شد. نتایج به دست آمده در چهار گروه مشابه بود: داروی بیخاصیت و دانههای هومئوپاتیک بودن یا نبودشان تاثیر در بیماری نداشته است. بنابراین هیچگاه از اثر دارویی خاصیت نمیتوان مطمئن بود و تاثیرگذاری آن بر حسب شرایطی که میبایست مشخص شود، تعیین گردد و میتوان درک کرد که کلمه پلاسبو برای بعضی پزشکان تقریبا ناشایست و به هر حال جزء آداب و رسوم ممنوعه (تابو) میباشد. و وقتی تاثیر پلاسبو میگذارد چه روی میدهد؟ آیا بر اثر تلقین است؟ ممکن است ولی باید دید خود تلقین چیست؟ باید این موضوع را بسیار جدی گرفت زیرا بنا به گزارش لاشو و لوموان، مردی معتقد پس از خوردن دو بسته داروی دروغی مدت ۲۴ ساعت، به حالت اغما افتاد و در بخش ویژه بیمارستان بستری شد. که این مقدار داروی دروغی از یک لقمه نان هم کمتر بود. بنابراین تجویز آن تحت مراقبت پزشکی باید صورت گیرد. در واقع این خود مغز است که همانند «داروخانه مداربستهای» عمل مینمایدً امروزه اطلاعات فراوانی که در عصبشناسی و بررسی غدد درونریز به دست آمده، امکان وارسی و درک بهتر اندیشهای فراهم شده که از سال ۱۳۱۵ هخ (1936 م) هانس/بیلیه پایهگذار پزشکی روانتنی آغاز کرده است. مغز به طور دائم و مستقیم بر دستگاه اعصاب مرکزی و جانبی، تنفسی، قلب و رگها و غدد درونریز، دستگاه گوارش و تناسلی – ادراری و همچنین پاسخ ایمنی اثر میگذارد.
رهبر ارکستر این عملیات گوناگون به نظر میرسد هیپوتالاموس باشد. مثال زیر نشاندهنده این موضوع است. در صورت حمله، وضعیت خطرناک، تغییر ناگهانی محیط زیست، شوک وارده به بدن، هیپوتالاموس به هیپوفیز فرمان ترشح نوروهورمونی (هورمون اعصاب) به نام کورتیکوتروفین که اختصاص به تحریک غدد فوق کلیوی دارد را میدهد تا آدرنالین و نورآدرنالین تولید نماید که تحریککننده ماهیچهها و اعصاب هستند. آدرنالین و نورآدرنالین که وارد جریان خون میشوند سریعا به بدن امکانات مقابله با تهاجم را میدهند. سلسله اعصاب نیز به نوبه خود دست به تهیه نورآدرنالین میزند.
این نخستین مرحله، توسط یکی دیگر دنبال میشود که به نوعی پایان دوره است. غدد فوق کلیوی سپس هورمون دیگری به نام کورتیزول ترشح میکنند که روی هیپوفیز و بعد روی هیپوتالاموس جهت توقف فعالیتشان اثر میکند. این تنها یک مسکن است (در واقع التهاب است که عمل اعلام خطر را کاهش میدهد). زیرا میزان گلوکز را در خون بالا میبرد و این عملکرد مغز را که در این راستا به کار افتاده، بهبود میبخشد. چون کورتیزول تباهی پروتئین را نیز مساعد مینماید نقص اسید آمینههایی برای ترمیم یاختههای احتمالا آسیبدیده آزاد مینماید. به علاوه فشارخون را بالا میبرد که این وضع اعلام خطر را حفظ میکند. تاکنون شمار بسیاری از اعمالی که نشاندهنده نقش هیپوتالاموس است، شناخته شده، حال عمل جدید دیگری که بهتر نقش این عضو را در دفاع در برابر بیماری روشن مینماید کشف گردیده است. این نقش پیشتر در چگونگی عملکرد خواب و تب مطرح شده بود. در واقع این عمل در مغز با ورود اینترلوکین 1 شروع میشود که یاختههای ماکروفاژ (درشتخوار) را آزاد میسازد. این یاختهها، گویچههای سفید بزرگی هستند که نقشی اساسی در مصونیت فرد بازی میکنند و اجسام بیگانه باکتریها، یاختههای بیگانه یا عفونی را بلعیده و هضم مینمایند. با گذر از آستانه غلظت انترلوکین در خون، تنظیم دمای بدن که توسط هیپوتالاموس مراقبت میشود، به کار میافتد که بر سرعت جریان خون و سوخت و ساز بدن افزوده میشود و بنابراین اسید آمینه بیشتری برای ترمیم یاختههای آسیبدیده تولید میشود.
چند پژوهشگر، رابطه دیگری میان مغز و دستگاه ایمنی کشف کردهاند رابطهای که در آن هیپوتالاموس وادار به دخالت میشود. این یک مولکول (ام.ا.جی مخفف میلین اولیگو دندروسیت گلیکوپروتئین) میلین تشکیلدهنده نیامی است که که دور عصب را میپوشاند و انتقال جریان عصبی را مساعد میسازد. حال آنکه ام.ا.جی، جزو گروه بزرگ ایمونوگلوبولین میباشد (که آن هم توسط هیپوتالاموس کنترل میشود. زیرا پادتنها (آنتیکرها) مولکولهای بیگانه و پادگنها (آنتیژنها) یا مواد مولد واکنش را ردیابی میکنند. این تنها مولکول میلین نیست که به گروه ایمونوگلوبولین وابسته است. تاکنون چند تا از آنها مانند ام.ا.جی، پروتئین صفر و تعدادی دیگر شناسایی شدند و اخیراً نقش آنها بررسی گردیده است و دانشمندان اکنون بررسی میکنند تا بدانند آیا این مولکولها در پاسخ ایمنی در داخل خود دستگاه اعصاب، کار خاصی انجام میدهند؟
و کشف این رابطه فیزیکی میان دستگاه اعصاب و مصونیت بسیار شگفتانگیز است.
و سرانجام هم اکنون مشغول بررسیهای تازهای هستند که نشان میدهد بافتهای لنفاوی، رگها و غدههای عصب، برخلاف آنچه که مدتها داشتند، دارای عصبی هستند که این فرضیه، وابستگی نزدیک دستگاه اعصاب و دستگاه ایمنی را تقویت میکند که در آن میان اندامهای لنفاوی در عملکرد آن نقش عمدهای ایفا میکنند زیرا انواع گوناگون گویچههای سفید در داخل آن در جریان است.
بدین ترتیب به آهستگی طرحی از نقش سلسله اعصاب در نحوه عملکرد بدن ظاهر میشود این عملکردها نشان دهنده واقعیتی است که تاکنون ناشناخته مانده و کافی است که آن را بر پایه علمی مستقر نماییم. زیرا طرح جدیدی که به نظر میرسد، همچنان امکان نمیدهد معمای بزرگ رابطه مابین فکر و مغز حل شود.
آیا مجموعهای از یاخته های عصبی به طور متمرکز یا پراکنده وجود دارد که در آنها به گونهای تصویر بدن به طور مشخص شکل میگیرد به طوری که یکی یا دیگر عضو بدن، همانگونه که اثرات داروی دروغی دیدیم، هدف انتخابی عملکرد مغز قرار میگیرد؟ چگونه مغز و مخصوصا هیپوتالاموس از این تصویر ذهنی آگاه میشوند؟ تا آنها را وادار به واکنش نمایند؟ به عبارت دیگر میتوان از خود پرسید آیا تصویر اندامی (در صورتی که چنین تصویری وجود داشته باشد) که نظر توسط پلاسبو، هیپنوز (خواب مصنوعی) تحت تاثیر واقع شده، در داخل بافت مغزی زیر جمجمه تشکیل میشود و محل آن کجاست؟ و با چه پیوند سازوارهای و یا بدنی، تغییری در شمار تپش قلب، مقاومت در برابر عفونت، پیدایش قند در کبد، پدید آمده و از چه آستانهای به بعد مولکولهای پیچیده و متفاوتی نظیر اینترلوکین، سیتوکینین، کورتیزول، اندورفین، دوپامین، نورآدرنالین، سروتونین، در بدن جریان مییابند؟
این موضوع تنها شامل عصبشناسی و مجموعه رشتههای پزشکی نمیگردد بلکه فلسفه را نیز در بر میگیرد. در کتاب «روانشناسی زیستی»، روانشناسی به نام جیمز/کالات، کوشش در تفسیر رابطه میان اندیشه و مغز توضیح میدهد. همه چیز البته به طور نظری، به نتیجه رسیده ولی هیچکدام وارسی نگردیده است و موشکافیهای فراوانی درباره آزمایش معروف گوستاو/فریتش و ادوارد/هیتسیگ، شده که در سال ۱۲۴9 هخ (1870 م) صورت گرفته و در آن ثابت شده، تحریک الکتریکی مغز برخی از ماهیچهها را به جنبش در میآورد و با استفاده از آن توانستند از محل مراکزی که فرض میشود مربوط به احساس خوشی و درد باشد تشخیص دهند. ولی هیچکس تاکنون نقشه کامل مغز را نکشیده تا بتوان نتیجهگیری کرد که در این یا آن محل، مرکزی وجود دارد که برانگیختن تصویری ذهنی از برخی اعمال را پدید میآورد.
پاسخی بر آن با کارهای رولان و فریبرگ داده شده که نشان دادهاند به هنگام اندیشه و سگالش همراه با سکوت در برخی از بخشهای مغز افزایش جریان خون وجود دارد. برای عصبشناسی با عقیدهای مخالف نظیر سر/جان/اکلس این موضوع نشاندهنده فعالیت انتخابی برخی نواحی مغزی است. «اعلام خطر»، ممکن است توسط فعالیت ساده پارهای از ناحی مغزی به هیپوتالاموس، داده شود ولی این مناطق کدام هستند؟ خود جان/اکلس از تعیین محلی برای آن خوشش نمیآید و به تجسم «من» (یا ضمیر خودی) بسنده میکند. بدون اینکه محل آن را از نقطه نظر کالبدشناسی مشخص نماید و این میبایست اقرار کرد چندان بیباکانه است که مانند تعیین محلی برای روح در غدهٔ صنوبری است که در گذشته دکارت فیلسوف فرانسوی به آن دست یازیده بود. بنا به نظر اکلس، تنها قصد اقدام، بدون تصمیم قبلی، تغییری در توازن مغزی به خصوص در امکانات نقل و انتقال علائم در سیناپسها به وجود میآورد و این نشان میدهد که هر وضعیت روانی کافی است تا دادههای دخالت مغز را روی واکنشهای سازوارهای و یا بدنی ارگانیک مخصوصاً مصونیت، تغییر دهد.