سه لطیفه روانشناختی

لطیفه اول
دکتر آلبرناتی جراح مشهور اسکاتلندی، بسیار کم حرف بود، ولی روزی زنی همتای خود یافت. روزی زنی به مطب او آمد و دستش را که بسیار متورم و باد کرده بود به دکتر نشان داد.
مکالمات زیر توسط دکتر شروع شد:
- سوخته؟
- ضربه.
- پماد.
روز بعد زن باز هم به مطب مراجعه کرد و مکالمات چنین بود:
- بهتره؟
- بدتر.
- پماد بیشتر.
دو روز بعد زن بار دیگر به مطب مراجعه کرد و این گفتگوها رد و بدل شد:
- بهتره؟
- خوبه، حق ویزیت؟
- هیچ، عاقلترین زنی که دیدم!
تلگرافی باش. فقط چیزی را بگو که واقعا ارزش گفتن داشته باشد. پرسشهای غیر لازم نکن. زمان گرانبهاست. فقط چیزهای خیلی لازم را بپرس. فقط چیزی را بپرس که در زندگی تو تفاوتی ایجاد میکند.
هر حرکتت را تماشا کن، زیرا همه چیز بازتاب میکند: طوری که راه میروی، طوری که مینشینی، طوری که به مرشد نگاه میکنی، هر حرکت کوچک نشانگر است، همهاش زبان است. بدن تو زبان خودش را دارد.
گاهی میبینم که شخصی بسیار با نخوت به سوی من میاید و واژههایی که مصرف میکند بسیار ادیبانه است. طوری راه میرود که پر از نخوت است و این بسیار صادقتر از کلام اوست. او از این آگاه نیست. کلامی که به کار میبرد بسیار محترمانه است و کاذب. کلام او صادق نیست زیرا با بدنش تنظیم نیست. بدن کمتر از ذهن فریبکار است. تو با دهانت چیزی را میگویی و چشمانت کاملا چیز دیگری را میگویند، داستانی دیگر است و چشمان تو از کلماتت بیشتر صادق هستند.
تو چیزی میگویی، ولی لحن گفتن تو، بیشتر بیانگر و گوینده است تا واژههای تو. میتوانی طوری آری بگویی که «نه» معنی بدهد. میتوانی چنان عاشقانه «نه» بگویی که «آری» معنی بدهد.
یادت باشد: کلام آن قدرها مهم نیست.
شنیدهام: مارک تواین بسیار بد دهن بود و با این لحن زنش را خشمگین میکرد. روزی فکری به سر ذهنش رسید: او را با طعمی از داروی خودش شفا بدهد. وقتی که شوهرش سرگرم مطالعه بود ناگهان بیخبر وارد شد و گفت: «تو چرا این ته سیگارهای لعنتیات را در همه جای این خرابشده میریزی؟»
مکثی شد و سپس تواین سرش را بالا کرد و گفت: «عزیزم، شاید کلام را یاد گرفته باشی ولی هرگز لحن را نگرفتهای!»
و چیز واقعی همان لحن است.
تقریبا همه روز اتفاق میافتد: شخصی «بله» میگوید. ولی تمام وجودش میگوید: «نه». کدام را باور کنیم؟ کلام او را یا تمام وجودش را؟ و گاهش درست خلاف این است. شخصی میگوید: «نه، باگوان، نه» ولی تمام وجودش میگوید:«آری». حتی طوری که نه میگوید آن قدر عاشقانه است که «نه» معنی نمیدهد، معنی منفی ندارد و گاهی میگویی «بله، خوب، بله» ولی «آری» تو گنگ و مرده است. واقعا «نه» معنی میدهد.
نمیخواستی «آری» بگویی، تحت فشار چنین میگویی. بی معنی است.
لطیفه دوم
مردی که چند پیاله بیشتر از ظرفیت خودش نوشیده بود از طبقه پنجم به خیابات پرت شد. به زودی جمعیت اطراف او را گرفت. سپس پلیسی آمد و راهش را از میان جمعیت باز کرد و پرسید: «این جا چه خبر است؟»
مرد مست گفت: «نمیدانم من هم تازه رسیدهام!»
این موقعیتی است که شما در آن هستید که از جای ناشناخته سقوط کردهاید، ابدا نمیدانید از کجا آمدهاید. اگر تو ندانی که از کجا آمدهای، چگونه میتوانی بدانی که به کجا خواهی رفت؟ و با این وجود هنوز هم فکر میکنی که زندگی مقصدی بزرگ دارد؛ هنوز هم میپنداری که زندگی تو پرمعناست. تو خودت را فریب میدهی.
تو هر آنچه را برای دانستن مورد نیاز است داری، ولی از آن استفاده نمیکنی. تو گیتار را داری ولی آن را نمینوازی، پس موسیقی شنیده نمیشود. تو ظرفیت هشیار شدن را که بتواند اسرار از کجا آمدن و به کجا رفتن و ماهیت اصلی تو را برملا کند، داری ولی آن را نکاویدهای! این نخستین کاری است که هر انسان هوشمندی خواهد کرد.
لطیفه سوم
زوج جوانی که تازه زندگی مشترک را شروع کرده بودند، شبی در مهتاب کنار هم روی نمیکت نشسته بودند. عطر گلها و خلوت شب مهتابی طوری بود که عشق را در قلب هر کسی بر میانگیخت. فریبرز رو کرد به سیما و گفت: «سیما، اگر تو کسی که اکنون هستی نبودی، دوست داشتی که باشی؟»
سیما گفت: «فریبرز، اگر من اینی نبودم که هستم، دلم میخواست گل سرخ زیبای امریکایی باشم».
سپس سیما پرسش را بازگرداند و گفت: «فریبرز تو اگر این که هستی نبودی، میخواستی که باشی؟»
فریبرز گفت: «اگر من اینی نبودم که هستم، میخواستم یک هشت پا باشم».
سیما گفت: «فریبرز، هشت پا چیست؟»
فریبرز گفت: «هشت پا نوعی ماهی، حیوان یا موجودی است که هزار بازو دارد».
سیما گفت: «فریبرز، اگر تو هشت پا بودی و هزار بازو داشتی، با بازوهایت چه میکردی؟»
فریبرز گفت: «من با هر بازویم تو را صمیمانه میفشردم».
سیما گفت: «برو کنار، فریبرز! تو از همین دوتایی هم که داری استفاده نمیکنی!»
این اوضاع بشریت است، تو از آن چه که هم اکنون داری استفاده نمیکنی در حالی که آنچه را که مورد نیاز است داری. خداوند هرگز تو را نامجهز و آماده نشده به دنیا نفرستاده است. هر آن چه را که برای زیارت زندگی مورد نیاز است تامین کرده؛ پیشاپیش تامین شده.