تک‌گویی یا مونولوگ زییای فیلم‌ مادر 1369 ساخته علی حاتمی

تک‌گویی اول:

مادر (رقیه چهره‌آزاد) زمان مرگ خود را می‌شناسد. فرزندان را در خانه پدری گرد آورده و تدراک رفتن خود را می‌بیند و نگران مراسم و محترمانه برخورد کردن با مردم است پس توصیه‌هایی مهم به فرزندان می‌کند.

مادر: سر شام گریه نکنین، غذا رو به مردم زهر نکنین. سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت دارم، راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف. آبروداری کنین بچه‌ها، نه با اسراف. شفره از صفای میزبان خرّم می‌شه نه از مرّصع پلو. حرمت زنیّت مادرتون رو حفظ کنین. محمدابراهیم گوشت قیمه را خیلی ریز نکن مادر، اونوقت می‌گن خورشت‌شون فقط لپه داره و پیاز داغ …

می‌مونه یه حلوا، هدیه صاحبان عزا به اهل قبور. این تنها شیرینی ضیافت مرگ، عطر و طعمش دعاست. روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده‌ها به مرده‌هاشون می‌ذارن اجرشم نزول صلوات و حمد و قل هوالله است. فقط دلواپس آردم. خاطر جمع نیستم … می‌ترسم مونده باشه …

در صحنه‌ای دیگر مادر ماجرایی ناگفته از نابرادری آن‌ها را برای فرزندان فاش می‌کند که با تصاویر زمان گذشته و دورهٔ تبعید رفتن آن‌ها به بندری در جنوب همراه است.

مادر: پدر تبعید شد. من و بچه‌ها شدیم اهل آن شهر تا تبعیدگاه، وطن او باشد برای پدر، نه غربت. اما تدبیر ما مغلوب تقدیر شد. ماه منیر نوپا بود. نازک‌تن، مثل پنبه و آسمان، بند آتش می‌بارید. تاوان وصل ما تلف طفلم بود و نجات فرزند سبب‌ساز مرگ شوهر، مرد بی‌سامان همسری گرفت به خواست من، زنی از طایفهٔ «بدو». حاصل آن وصلت این نابرادری‌ست…

تک‌گویی دوم:

محمدابراهیم (با بازی محمدعلی کشاورز) برادر بزرگ خانواده با لحنی تند و بی‌احساس و در ظاهر بی‌تفاوت با دیگران برخورد می‌کند، این واکنشی در قبال نگاه تحقیرآمیز همسرش نسبت به او است که او تلافی‌اش را سر اعضا خانواده و مادرش خالی می‌کند. تک‌گویی‌های طولانی او انبوه از واژه‌ها و فرهنگ کوچه و اصطلاحات مردانه است که تا حدودی به محیط کاری‌اش پاک کردن روده و … مربوط می‌شود. به خوردن و شکمبارگی علاقه دارد و اغلب در حین خوردن به دیگران هم به اصطلاح گیر می‌دهد. در یکی از تک‌گویی‌ها رو به مادر که بچه‌ها مراقب خوردن او هستند وضعیت او را با دقایق آخر بازی فوتبال مقایسه می‌کند:

محمدابراهیم (محمدعلی کشاورز): پرهیز و مرهیزش میدین که چی؟ خورشید دم غروب، آفتاب صلات ظهر نمی‌شه، مهتابی‌اش اضطراریه، دو ساعته باتریش سه‌اس، بذارین حال کنه این دمای آخر، حال و وضع «ترنجبین بانو» عینهو وقت اضافیه بازیه فیناله، آجیل مشگل‌گشاشم پنالتیه، گیرم اینجور وجودا، موتورشون رولز رویسه، تخته گازم نرفتن سربالایی زندگی رو، دینامشون هم وصله به برق توکل، اینه که حکمتش پنالتیه، یه شوت سنگین گله، گلشم تاج گله، قرمزته آبی آبلیموجات …

در صحنه‌ای دیگر با ورود خواهر بزرگ‌اش که تازه رسیده و برادر کوچک‌اش به پیشواز او رفته، بی‌درنگ در هشتی اتاق با بلاس خواب با همان لحن خاص خود به مادر تشر می‌رود.

محمد ابراهیم: آبلیموی حالبرت رفت سراغ بهار نارنج کیچا، آبجی خانوم مرباش … دست‌خوش! هنّ و گلابم می‌زاییدی حریف هفته بیجارت نمی‌شد ترنجبین بانو! … سهره مهره یه دوجین بچه میزاد یکیش می‌شه بلبل، ننهٔ ما، کت سهره رو بست، زایید گل و بلبل. سنجر! دهن مهن، کولون مولون! آخه تو رو خدا زا این جسد مرده‌شورخونه بر میومد زابراش کردین؟ آمبولانس تو خیابون ببیندش جلب‌اش میکونه.

تک‌گویی سوم:

نقطه‌ضعف محمدابراهیم برادر بزرگ (محمدعلی کشاورز) همسرش توبا خانم (با بازی مرحوم حمیده خیرآبادی) است. توبا خانم عروس بزرگ خانواده حتی به دیدن مادر نمی‌آید. در قایق بادی نشسته با تلفن سیار، شوهرش را با شوهر دیگران مقایسه و تحقیر می‌کند و به کل خانوادهٔ آن‌ها از بالا نگاه می‌کند. تک‌گویی که لحن زنانه و وضعیت خانگی محمدابراهیم را یکجا نشان می‌دهد و از شاخ و برگ دادن بیشتر آن خودداری می‌کند.

توبا خانم: ابراهیم مادر دوست! نمردیم دیدیم قوم و خویش‌شناس شدی دم رفتن؟! او جلال یکه‌گو طلعت ماما خمیرم که دست کمی از داداشی خل و آبجی چله‌ات ندارن. توام خوب شدی میوندارشون! واسه اون یه خشت خرابه مادرجون پیلیسه‌ات! نترس، اون تا همه مارو نذاره تو گور، خیال رفتن نداره. زنای مردم شانس دان والله. شوهراشون به موقع سرشونو می‌ذارن زمین با عزت زناشون به نفس راحست می‌کشنیه چار صباح. شوهر بانو بنده خدا 40 سالگی سکته کرد، یه کرور دلار و چک و املاک گذاشت واسه زنش تو فرنگستون بگرده و حظ کنه. «مرادخان» شوهر «وجیهه»، جای پسر تو بود، سرطان خون گرفت، نه زاقی نه زوقی، اونچه جواهرفروش و بوتیک داره تو تهرون دست به سینهٔ زنشن. وضع «رفیعه» ماشالله از همه بهتره. شوهرش تو سیستان و بلوچستان جاده صاف می‌کنه زن‌شو فرستاده ساحل «نیس». اینارو می‌گن مرد! جون کلام، خاک کفش پدر زنو بر می‌دارن می‌کنن گل دوماد. دومادتونم تنش خورده به تن تو. تنبونشون دوتا نشده دو درآوردن افتادن به جون دهترات. منم حال و حوصله بیوه‌داری ندارم. بچه‌هاشونو انداختن سر من. یا فالگیرن یا سلمونی. خواستم بدونی می‌خوام با «فریده و محمود» برم دبی یا ترکیه. هزار دلار بیشتر نمی‌خوام. صندلی پلاستیکی می‌بریم شلوار جین می‌یاریم. توام یا خودت می‌یا یا خبرت، همین.

تک‌گویی چهارم:

در این صحنه زن وارد خانه می‌شود و به طرف ضبط می‌رود و آن را روشن می‌کند. همزمان که کارهایش را انجام می‌دهد با مرد صحبت می‌کند:

مهین: گوشت و میوه و نون خریدم. کارمون شده پر و خالی کردن یخچال، شام شنیسل مرغ داریم. منشی دکتر آزادی یه هفته می‌خواد بره دریا. ماهیتابه رو تا گلو روغن نکن. کافیه تا ماهیتابه چرب بشه. از فردا بعدازظهر هم می‌رم مطب دکتر. واسه یه شنیسل یه خروار ظرف کثیف نکنی. مایع ظرف‌شویی گیر نمی‌یاد. حقوق سه ماه دختره رو واسه یه هفته مرخصی‌اش گرفتم. باز کتاب تازه خریدی؟ بالاخره نگفتی آخر «کلیدر» چی شد؟ چرخ جلو ماشین صدا می‌ده، طرف راننده! فردا «هاجر خانوم» می‌یاد. ممکنه قبل از اومدن من برسه، بگو خانم گفت برو سراغ رخت پرکا تا خودم بیام. «خاله نفیسه» تلفن کرد گفت از جلال بپرس تکلیف وام چی شد؟ سه دفعه این هفته تلفن زده، یک کلام جوابشو بده، رو آپارتمان می‌تونه وام بگیره یا نه. بگو کیو دیدم؟ «فرشته نباتی» یو. اومده بود فیزیوتراپی. شوهرشو آورده بود. زن یه بسازبفروش شده بود. شهور رو نمی‌دونم چی به روزگارش آورده بود، مردتیکه چهارچنگولی مونده بود. خودش می‌گفت مهندسه شرکت ساختمونی داره اما بساز بفروش بود. جلل چند هزار دفعه بهت بگم تو کار خونه به من کمک نکنی سنگین‌تری. باز در شکردون رو درست نبستی خونه شد دنیای مورچگان موریس مترلینگ …

در صحنه‌ای دیگر مهین در بیمارستان با تلفن برای جلال همسرش پیغام می‌گذارد و حرف‌های دل‌اش را هم بیان می‌کند.

مهین (در بیمارستان): موندگار شدی؟ پس محفل انس اونجا بود، صلح کردی با اشقیاء. اگه خواسته‌ات زندگی فامیلی بود از اول می‌موندی با اونا. منم به جای پرستاری همیشه، کشیک روزای زندگی‌مو می‌کردم. بعدازظهرم یه سر می‌زدم مطب. «گیتی» تو درس پس قافله‌اس حالا مطب‌اش وقت شش ماهه می‌دن. ما شدیم خانم پرستار. دهتر تنبلای دانشگاه رفتن پی «پسر بازاریا» ما که آب و رنگی داشتیم و خط و ربطی، خواستیم «هگل» مون بره بالا، شدیم هم‌صحبت آقا. حالا اونا از برکت پول «پسر بازاریا» یا متخصص و ماما و استاد دانشگان، ما بوتیمار شب بیدار …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا