-تو این خونه زیادی آدم هست، این وضع حالمو به هم میزنه. وقتی بزرگ بشم و ازدواج کنم، تنها زندگی میکنم.
کوین مکالیستر (مکالی کالکین)
نویسندهٔ فیلمنامه: جان هیوز
کارگردان: کریس کلومبوس
یک پسر هشت سالهٔ پیش رس در تعطیلات کریسمس در خانه تنها میماند و یک تنه از خانه در برابر دو دزد ناشی دفاع میکند.
تنها در خانه به یک از بزرگترین و جهانشمولترین ترسهای ما میپردازد: ترس از تنها ماندن. اما تنها در خانه در عین حال یکی از بزرگترین خیالات کودکان در هر سنی را به نمایش میگذارد: توانایی آنها برای دفاع یک تنه از خانه در برابر آدمهای بد. گرچه کوین در دنیای عادی خود پسر بیکفایتی تلقی میشود، اما از عهدهٔ نیازهای این دنیای ویژه برمیآید. او اعتماد به نفس پیدا میکند و از قدرتهای ویژهٔ خود به عنوان یک کودک استفاده میکند تا دشمنش را گیج کند، شکنجه بدهد و تحقیر کند.
اما شاید موفقیت باورنکردنی تنها در خانه را بتوان به سفر درونی کوین جوان برای درمان خود نسبت داد. گرچه او آرزو میکرد خانوادهاش سر به نیست شوند، اما سفر تنهای او برای زنده ماندن و محافظت از خانه باعث میشود بفهمد که دلش برای خانواده تنگ میشود (و خانواده هم دلشان برای او تنگ میشود). چیزی شبیه به فیلم زندگی فوقالعادهای است از دید یک بچه.
ایام کریسمس است. خانوادهٔ مکالیستر در شب قبل از پروازشان به پاریس، دیوانهوار مشغول بستن چمدانهای خود هستند (مسئلهٔ بیرونی آنها). در گیرودار این دنیای عادی آشفته، با یک دشمن ملوّن و قهرمان کم سن و سال آشنا میشویم. هری (یکی از دزدان ناشی ما)، در لباس مبدل افسر پلیس، محله را برای سرقت بعدی خود جستجو میکند و وسط این شلوغی سری نیز به خانوادهٔ مکالیستر میزند. دشمن آیندهٔ هری، قهرمان هشت سالهٔ ما به مان کوین، بچهای تودار، خلاق، کنایه زن و دردسرساز است. کوین نیاز به توجه دارد، ولی شرایط به نحوی است که حل این مسئلهٔ درونی را خیلی دشوار میکند. او را میفرستند تا چمدانش را ببندد، اما کوین نمیداند این کار را چطور انجام دهد. هیچ کس به او کمک نمیکند و در عوض او را آماج توهین و شوخی قرار میدهند. برادر بزرگتر کوین به مان باز، او را با نقل قصههای ترسناک دربارهٔ همسایهٔ گوشهگیرشان، پیرمردی به نام مارلی، عذاب میدهد. باز با خوردن پیتزای پنیر کوین بالاخره کاسهٔ صبر او را لبریز میکند. کوین، سرخورده و مأیوس از این دنیای عادی پر ازدحام، به باز حمله میکند و افتضاح بزرگی به بار میآورد. (و بلیت هواپیمای او ناخواسته درون آشغالها میافتد). همه فوراً تقصیرها را گردن کوین میاندازند و مادرش، کیت، به سرعت قهرمان تک رو و سرکش را به طبقهٔ بالا میبرد. کوین، ناتوان از اثبات حقانیت او، توی روی این استاد سایه میایستد و مسئلهٔ درونی خود را به زبان میآورد: او آرزو میکند دیگر چشمش به هیچ کدام از آنها نیفتد. کیت به او هشدار میدهد چیزی را که واقعاً نمیخواهد آرزو نکند. کوین دست به حملهٔ مجدد میزند و آرزویش را تکرار میکند. کیت او را از دنیای عادی اخراج میکند تا تنها در اتاق زیر شیروانی بخوابد، و کوین در آنجا یک بار دیگر آرزو میکند که تمام خانوادهاش نابود شوند.
دعوت به ماجرای کوین با یک طوفان از راه میرسد. برق قطع میشود و خانوادهٔ مکالیستر خواب میمانند. آنها با عجله به درون ماشینهایی که منتظر آنها هستند میچپند، به سوی فرودگاه میشتابند، سوار هواپیما میشوند و پرواز میکنند، در حالی که کوین را در خانه تنها گذاشتهاند. کوین از زندان زیرشیروانی خود بیرون میآید و با یک خانهٔ خالی روبهرو میشود. اما کوین نسبت به پذیرش این دنیای ویژه بیمیل است. وقتی کوین متوجه میشود ماشینها هنوز در پارکینگ خانه هستند، یقین پیدا میکند که خانوادهاش را سر به نیست کرده. اما وقتی توهینها و نفرت شب گذشته را به یاد میآورد، برآورده شدن آرزویش را جشن میگیرد. او آستانهٔ پذیرش را آغاز کرده، اما باید واقعیت این دنیای ویژه را بیازماید. کوین خانوادهٔ گمشدهاش را ترغیب میکند تا مچ او را حین شکستن قوانین دنیای عادی بگیرند: خوردن ذرت بو داده در تختخواب والدینش؛ جستجو در وسایل خصوصی باز؛ خوردن غذا و تماشای فیلمهای نا مناسب. اما فراموش میکند که این قوانین مهم هستند. فیلمهای نامناسب او را میترسانند. مادرش را صدا میزند. او دراین دنیای ویژه تنهاست و میترسد، و به این ترتیب سکانس آستانهٔ پذیرش را کامل میکند.
با آمدن هری و مارو، یعنی دزدها، سفر کوین پیچیده تر و تهدیدکنندهتر میشود. لباس مبدلی که هری قبلاً پوشیده بود کارگر میافتد. در حالی که تعطیلات در اوج خود است، هری تمام خانههای خالی را تا لحظهای که تایمر خودکار به صدا درمیآید جستجو کرده. آنها کار خود را با گل سرسبد آن محله شروع میکنند، یعنی خانهٔ خانوادهٔ مکالیستر.
کوین با صدای نزدیک شدم دشمنان از خواب میپرد و چراغهای زیرزمین را روشن میکند تا آنها بترسند و نزدیک نشوند. او هرگز خطرات واقعی این دنیای ویژه را پیشبینی نمیکرد، اما کوین سعی میکند بر ترس خود غلبه کند. او بیرون در ورودی میایستد و وانمود میکند نترسیده. اما با دیدن مارلی پیر به سرعت به داخل خانه برمیگردد و در رختخواب والدینش پناه میگیرد. غلبه بر برخی ترسها زمان میبرد.
مرحلهٔ آزمون کوین ادامه مییابد، در حالی که او تمام سعی خود را میکند تا از خودش و خانه مراقبت کند. کوین دوش میگیرد، پول باز را برمیدارد (قفسهٔ کتابها را خراب و رتیل خانگی باز را آزاد میکند). سعی میکند یک مسواک بخرد و به مارلی برمیخورد. کوین از ترس فرار میکند، در حالی که پول مسواک را نپرداخته. این بار هم، ترس ک.ین باعث میشود در این آزمون شکست بخورد.
در حالی که کوین پیاده به خانه برمیگردد چیزی نماده زیر وانت مارو و هری برود. هری به او هشدار میدهد که بیشتر مراقب باشد و وقتی میخندد دندان طلایش برق میزند. قهرمان کم سن و سال دندان طلای هری را، که موقع آمدن ملوّن به اتاق نشیمن خانه دیده بود، به جا میآورد و به راه خود میرود. هری هم فکر میکند کوین را میشناسد. او و مارو به تعقیب کوین میپردازند، اما کوین با پنهان شدن درصحنهٔ نمایش کلیسا از دست آنها فرار میکند (آزمون). دشمنان میروند. کوین باید به دعوت آنها پاسخ دهد. پس به خانه میرود و خود را برای بازگشت آنها آماده میکند.
بزرگترین ترس کوین این است که دشمن بفهمد او در خانه تنهاست. همان شب دزدها میآیند، اما به نظر میرسد در خانه مهمانی کریسمس برپاست، که در واقع دروغی ماهرانه است که با استفادهٔ نبوغ آمیز یک بچه از طناب، قرقره، اسباب بازی و عروسکهای مانکن درست شده. کوین شاهد رفتن دزدان است. او دشمنش را شکست داده.
آزمونهای دنیای ویژه شروع به تضعیف تعهد کوین میکنند. کوین در حالی که تنها روی تخت خوابیده متوجه میشود که زندگی بدون خانواده خیلی خالی و غمانگیز است (مسئلهٔ درونی). کوین قول میدهد اگر خانوادهاش برگردند، دیگر هرگز برای آنها دردسر درست مکند و عکس خانواده را میبوسد. تحول تدریجی او یک پاداش است. بعلاوه، کوین مسئولیتپذیرتر میشود. از فروشگاه خرید میکند، لباسها را میشوید و حتی بر ترس خود از موتورخانه غلبه میکند، یک پاداش. اما بازگشت مکرر دزدها مانع از این میشود که کوین بر دنیای تک افتاده و منزوی خود مسلط شود. و طولی نمیکشد که کوین با بزرگترین ترس خود روبهرو میشود. هری و ماری متوجه میشوند که تا کنون گول یک پسر بچهٔ هشت ساله را خوردهاند که در خانه تنهاست. آنها از پشت پنجره کوین را میبینند که در حال تزئین درخت کریسمس است. کوین تصویر دشمنانش را در لامپ میبیند، آزمون بزرگ. او سعی میکند به آنها کلک بزند و والدینش را در جای دیگر خانه صدا میزند. اما دشمن گول او را نمیخورد. کوین میشنود که آنها نقشه دارند همان شب ساعت نه به خانه حمله کنند، تیکتیک ساعت.
کوین خیلی ترسیده و خیلی احساس تنهایی میکند. مادرش را صدا میزند، اما این کار برای بازگرداندن او کافی نیست. کوین در عمیقترین جای دنیای ویژهٔ خود کمک دیگران را طلب میکند. او از بابانوئل درخواست جادوی یک آرزوی کریسمس را میکند تا آرزوی اولیهٔ خود را باطل کند و خانوادهاش را برگرداند. سرانجام کوین در جستجوی قدرتی بزرگتر وارد کلیسا میشود تا آرزوی قبلی خود را باطل کند. داخل کلیسا، با مارلی پیر روبهرو میشود که از کوین استقبال میکند و کنار او مینوشند. کوین بر ترس خود از همسایه غلبه میکند (یک تجدید حیات از آزمون بزرگ) و از این پس او را یک قهرمان تک رو و دوست داشتنی میبیند که از دوری پسر و نوهاش غمگین است. هر دو در هیئت استاد ظاهر میشوند تا برای غلبه بر درد شکست و غلبه بر ترس ناشی از روبهرو شدن با راه بازگشت، به همدیگر کمک کنند. کوین به مارلی کمک میکند تا قدرت لازم را برای تماس گرفتن با فرزندش به دست بیاورد. ملاقات با استاد در عین حال به کوین نیز کمک میکند تا قدرت لازم را برای روبهرو شدن با ترسهای خود به دست بیاورد. کوین به سوی خانه میشتابد، یک تجدید حیات جسمی از آزمون بزرگ. کوین وارد قلمرو خود میشود، با اطمینان از اینکه از آن در برابر دشمن دفاع خواهد کرد.
راه بازگشت کوین تعیین میشود. او نقشهٔ خود را میریزد، یک نقشهٔ جنگی ماهرانه متشکل از تلههای گول زننده، که توسط ذهن پیچیدهٔ یک روب گلدبرگ (Rube Goldberg، کاریکاتوریست آمریکایی. منظور چیزهایی است که با ابزارهای پیچیده ساخته میشوند در حالی که میتوان آنها را به شکلی سادهتر هم ساخت-م) هشت ساله طراحی شده است. او اجرای نقشهٔ خود را آغاز میکند، یک راهیابی به ژرفترین غار. کوین آخرین شام خود را تهیه میبیند، خدا را شکر میکند و وقتی ساعت خانه، فرارسیدن نه شب را اعلام میکند شروع به خوردن میکند. کوین، مسلح به تفنگ بادی، آمادهٔ نبرد است.
دزدان برای یک جنگ تمام عیار وارد میشوند. جنگی که دست کمی از تیراندازیهای خطرناک و دوئلهای با شمشیر در فیلمهای وسترن و ماجراهای بزرگ ندارد. اما در این جنگ از شگردهای کمدی اسلپاستیک به طور گسترده استفاده میشود، شگردهای خندهداری که هراز گاه کمی دردناک است، اما به هر حال به کمدی اسلپاستیک تعلق دارد. کوین در آغاز بر اوضاع مسلط است و آدمهای بد سادهلوح را به درون تکتک تلهها هدایت میکند. کوین از خانه فرار میکند، اما هری سرانجام حرکت بعدی کوین را پیشبینی میکند. این دشمن چنان مکافاتی را از این بچه متحمل شده که سرانجام موفق میشود مثل او فکر کند. هری و مارو کوین را در خانهٔ همسایه به دام میاندازند و آمادهٔ گرفتن انتقام میشوند. اما مارلی برای نجات کوین از راه میرسد، نخستین تجدید حیات. او با پاروی خود دمار از روزگار دزدها درمیآورد. و طولی نمیکشد که پلیس برای گرفتن دزدها از راه میرسد. کوین آنها را تماشا میکند و لبخند میزند، مطمئن از اینکه از خانهٔ خود دفاع کرده (اکسیر موفقیت). اما کوین باید با شب کریسمس تنهایی روبهرو شود. جورابهای اعضای خانواده را آویزان میکند و شیر و کلوچهها را میچیند، یک راهیابی به استقبال از برآورده شدن تنها آرزوی حقیقی خود.
صبح کریسمس با پوششی از برف تازه و امید یک پسربچه از راه میرسد. کوین با شتاب از پلهها پایین میآید و مادرش را صدا میزند. اما امیدش بلافاصله بر باد میرود. کوین با یکخانهٔ خالی روبهرو میشود. اما دلشکستگی کوین مدت زیادی ادامه نمییابد. مادر و بچه با تجدید حیات عذرخواهیها و بخششها دوباره به هم میرسند. اما تجدید حیات بدون حضور بقیهٔ اعضای خانواده کامل نیست. در باز میشود و آنها به درون خانه میریزند، متحیر از اکسیر. کوین از خودش مراقبت کرده و خانه هنوز پابرجاست.
کوین از پنجره بیرون را نگاه میکند و مارلی را میبیند که او هم اکسیر غلبه بر ترس را جشن گرفته است. او دوباره به پسر و خانوادهاش رسیده است.
اکسیر کوین بدون عواقب نیست. باز متوجه میشود چه بلایی سر اتاقش آمده و کوین را صدا میکند …