در فیلم خواب ابدی (۱۹۴۴) ساختهٔ هاوارد هاوکز (Howard Hawks) دو اسمی که بیش از همه تکرار میشوند آون تیلور و شان ریگان است. نفر اول رانندهٔ شخصی خانوادهٔ ثروتمند استرن وود و دیگری یک مرد ایرلندی است که ژنرال استرن وود پیر او را استخدام کرده «تا نوشیدنیاش را به او بنوشاند». هیچکدام تا به حال زنده دیده نشدهاند؛ ریگان به طرز اسرارآمیزی قبل از این که فیلم شروع شود ناپدید شده است، و بدون تیلور را هم بعد از این که اتومبیل پا کاردش از اسکله درون آب میافتد، از اقیانوس آرام بیرون میکشند. آیا آنها به قتل رسیدهاند؟ و آیا اصلاً جواب این پرسش در حالی که پنج قتل دیگر هم در فیلم وجود دارد اهمیتی دارد؟
یکی از معروفترین حکایات هالیوود مربوط به داستان گیچکننده فیلم میشود، که آن هم براساس رمان ریموند چندلر (Raymond Chandler) ساخته شده که به همان میزان گیچکننده است. لورن باکال (Lauren Bacall) در خود زیستنامهاش مینویسد: «یک روز بوگی (بوگارت را بوگی صدا میزدند.) سر صحنه آمد و به هاوارد گفت: چه کسی تیلور را از اسکله به آب پرتاب کرده؟ بعد همهچیز متوقف شد.» ای.ام.اسپربر (A. M. Sperber) و اریک لکس (Eric Lax) در کتاب زندگینامهٔ بوگارت نوشته: «هاوکز به چندلر تلگرام میفرستد و از وی میپرسد که آیا رانندهٔ شخصی استرن وود، آون تیلور، به قتل رسیده یا خودکشی کرده، و چندلر جواب میدهد: نلعنتی، خودم هم نمیدانم! و بعداً خطاب به ناشر خود مینویسد: کسی که نقش دختر هوسران را بازی میکرد (مارتا ویکرز) آنقدر خوب بود که خانم باکال را کاملاً تحتالشعاع قرار داد. برای همین آنها صحنههای وی را طوری حذف کردند که جز یکی از آنها، بقیه کنار گذاشته شدند. نتیجه بیمعنی از آب درآمد و هاوارد هاوکز تهدید کرد که دادخواست خواهد داد. بعد از مجادلههای طولانی، آنطور که شنیدم، او برگشت و صفحههای زیادی مجدداً فیلمبرداری شد.»
این اقتضای پیچیدهترین فیلمهاست که افراد حتی در مورد چرایی پیچیدگی آن هم توافق نظر ندارند. اما این امر هیچگاه تأثیری بر محبوبیت همیشگی خواب ابدی نگذاشت، زیرا فیلم در مورد روند یک تحقیق جنایی است و نه نتیجهاش. این روند، کارآگاه خصوصی، فیلیپ مارلو (همفری بوگارت Humphrey Bogart) را در مسیری هدایت میکند که به دارودستهٔ قماربازها، پورنوگرافرها، قاتلها و باجگیریهایی میانجامد که خود جریان ژنرال ثروتمند پیر (چارلز والدرون Charles Waldron) و دو دختر هواسرانش (باکال و ویکرز) متصلاند. بعضی از آدمهای بد، کشته میشوند و بعضی دیگر دستگیر؛ و برای ما اهمیتی هم ندارد- چون پایان واقعی این است که بوگارت و باکال سرنوشتی یکسان پیدا میکنند. خواب ابدی داستانی در مورد غرایزی است که طرح آن، خود مقولهای دیگر است.
حالا که نسخهٔ قدیمیتری از فیلم پیدا شده، این موضوع با وضوح بیشتری پیداست. کمپانی برادران وارنر به سال ۱۹۴۵ ساخت فیلم خواب ابدی را به پایان میرساند. اما به دلیل شتاب استودیو برای پخش فیلمهای جنگ جهانی، در اکران آن وقفهای میافتد. نسخهٔ فیلم در سال ۱۹۴۵، ماجرای پیچیدهای دارد. این نسخه از طریق اتحادیه سازمانهای خدمات نظامی به قصد نمایش برای نیروهای نظامی مستقر در اقیانوس آرام فرستاده شد و در یک بعدازظهر یکشنبه سال ۱۹۸۰، دیوید بردلی (David Bradley)، بایگان اسطورهای فیلم، یک کپی از آن نسخه را به من نشان داد. در هالیوود هلیز (Hollywood Hills)، پشت خانهاش یک انبار بلوک سیمانی داشت که پر از حلقههای چاپی فیلمها بود. بردلی گفت خیلی به ندرت پیش میآید که وقتی فیلمی هنوز در سالنهای سینما اکران نشده، به پایگاههای نظامی فرستاده شود؛ به گمان او احتمالاً استودیو در پررنگکردن نقش باکال فکرهایی در سر داشته است.
به هر حال هر پیشآمدی میتواند بر آینده تأثیر بگذارد. فیلم داشتن و نداشتن (To Have and Have Not) (1944) ساختهٔ هاوکز که تجربهٔ اولین حضور باکال بر پردهٔ سینما بود، موفقیت عظیمی به همراه داشت. علاقهٔ آشکار میان او و بوگارت در صحنههای فیلم هیجانانگیز بود. «تو که میدانی چطور سوت بزنی، دست است استیو؟ کافی است لبهاست را روی هم بگذاری و فوت کنی.» بعد از آن، باکال در فیلم مأمور مخفی (Confidential Agent) در مقابل شارل بوایه (Charles Boyer) ایفای نقش کرد که بر او انتقادهای کوبندهای وارد شد. او و بوگارت با هم ازدواج کردند (او بیست سال داشت و بوگارت چهل و چهار سال).
وکیل قدرتمند باکال، چارلز فلدمن(Charles Feldman)، که از نسخهٔ اصلی فیلم خوشش نیامده بود با نومیدی به رئیس استودیو، جک وارنر (Jack Warner)، نامهای نوشت و درخواست کرد که تعدادی صحنه حذف، اضافه و مجدداً فیلمبرداری شوند. او هشدار داد که رد غیر این صورت باکال باید منتظر انتقادات منفی بیشتری باشد که این میتواند به آیندهٔ کاری ستارهٔ در حال ظهوری که با بزرگترین پولساز هالیوود ازدواج کرده، خدشه وارد کند. وارنر موافقت کرد و هاوکز به همراه بازیگرانش برای فیلمبرداری مجدد به محل برگشتند. در کتاب باکال، خلاصهٔ جریان چنین است: «هاوارد … قطعاً به صحنهای دیگر بین من و بوگی نیاز داشت.» در واقع او به خیلی بیشتر از آن نیاز داشت. در نسخهٔ سال ۱۹۴۵، که توسط بایگانهای دانشگاه کالیفرنیا در لوسآنجلس ترمیم شده و فیلمهای ویدئویی آن در دسترس است، مستندی پر از جزئیات وجود دارد که حذفیات نسخهٔ اولیه و محتویات نسخهای را که سرانجام در ۱۹۴۶ منتشر شد، نشان میدهد.
فلدمن در نامهاش به وارنر نکتهای را از قلم انداخت، و آن جسارتی بود که باکال در فیلم داشتن و نداشتن از خود نشان داده بود. در نسخهٔ اصلی خواب ابدی، ارتباط بین بوگارت و باکال سؤالبرانگیز است: مارلو مطمئن نیست که به این دلربای زیبا اعتماد دارد یا نه. نسخهٔ ۱۹۴۶، احساسی عاطفی بین آن دو را تأیید میکند، و در صحنههای دیگر، یکی از متهورانهترین نمونههای ایهام دیده میشود ه تا آن زمان نمایش داده شده:
باکال: … گفتی اسب، دوست دارم خودم آنها را برانم. اما قبل از آن، میخواهم کمی امتحانشان کنم، ببینم آیا از آن دستهاند که جلوتر از بقیه میدوند یا جزو آن دستهاند که عقب میافتند … فکر میکنم تو از آنها نیستی که در مسابقه منتظر مقام باشی. دوست داری بروی اول صف، راه را باز کنی و مکثی هم در انتهای صف، و بعد سربلند بیرون بیایی …
بوگارت: تو هم برای خودت سبک و روشی داری اما نمیدانم این طوری چقدر دوام میآوری.
باکال: خیلی به بستگی دارد که چه کسی روی زین نشسته باشد.
آنچه در این صحنه احساس میکنید فضای دوستداشتنی بین دو آدمی است که عاشق همند و از دستانداختن یکدیگر لذت میبرند. صحنههای جدید بهایی به فیلم میدهند که نسخه-ی ۱۹۴۵ از آن بیبهره بوده؛ این جا است که «مداخله استودیو» دقیقاً به کار درستی است. تنها انگیزهٔ تماشای نسخهٔ اولیه، سیر در پسزمینهٔ صحنهها است، برای آن که یاد بگیریم چگونه آهنگ و اثرگذاری یک فیلم میتواند تنها با چند صحنه تغییر کند. (حتی مستند همراه فیلم نشان میدهد که چگونه دیالوگها صداگذاری مجدد شدند تا به فیلم اثربخشی متفاوتی بدهند.)
درخصوص نسخهٔ سال ۱۹۴۶ که در تمام این سالها تماشا کردهایم باید گفت که این فیلم یکی از بهترین فیلمهای گونهٔ نوآر است، یک سمفونی سیاهوسفید که دقیقاً حاکی از توانایی نوشتاری چندلر برای یافتن لحنی است که در عین حفظ فاصله، اگرچه کنایهآمیز و خندهدار است، اما بیمعنا نیست. نویسندگان این فیلمنامه (ویلیام فاکنر(William Faulkner)، جولز فورتمن (Jules Furthman) و لی برکت (Leigh Brackett)) با کار روی کلمات چندلر و اعمال سلایق خودشان، فیلمنامهای نوشتند که از آن باها نقل قول شده است، جالب است که در فیلمی نه به دلیل خندهدار بودن چیزی بلکه به خاطر زیرکانه بودن آن به خنده بیفتید. (مارلو در صحنهای در مورد خواهر کوچولوی بازیگوشش میگوید: «وقتی داشتم از جایی بلند میشدم او سعی کرد روی پایم بنشیند.» برخلاف فیلمهای جنایی مدرن که پر از صحنههای پرحادثه است، خواب ابدی مملو است از دیالوگ.
شخصیتها حرف میزنند و حرف میزنند، درست مانند رمانهای چندلر، گویا مسابقهای است برای تشخصی این که چه کسی سبکهای سخنوری سخنوری را بهتر میداند.
قطعاً خود مارتا ویکرز به اندازهٔ شخصیت خواهر کوچلو هیجانانگیز است، و دوروتی مالونه در نقش کتابداری مجذوب مارتا او را متأثر از بازی درخشان خود میکند. اما نسخهٔ ۱۹۴۵ این نکته را روشن میکند که باکال به هیچوجه به اندازهای که فلدمن از آن میترسید بد نبود- او در اکثر صحنهها مؤثر بود و رد بقیه باشکوه ظاهر شد- اما خود صحنهها به اندازهٔ فیلمبرداری مجدد برایش فرصت ایجاد نکردند. در صحنههایی مانند گفتوگوی «مسابقهٔ اسبدوانی» که تبدیل به علامت تجاری و تبلیغاتی او شد، او قاعدهٔ مکالمهٔ رسمی را رعایت میکند، سرگرمی را پنهان نگه میدارد، بر موشکافیهای مردانه آگاه است و از رقابت با او لذت میبرد. پی بردن به این که او در این فیلم بیست سال داشته، آموزش بازیگری ندیده، و طبق گفتهٔ خودش برای بازی در آن تا سرحد مرگ ترسیده بود، حیرتانگیز است.
بوگارت، ظاهر شخصی خود را تبدیل به قالب هنری کرد. از چه دستاویز دیگری باید استفاده میکرد؟ او خیلی خوشقیافه نبود، بدلباس میپوشید، قدبلند نبود. او به ویکرز میگوید: «سعی میکنم باشم.» و به نظر میرسد همیشه در حد و حدودی مشخص بازی میکند. ولی این احتمال که یک قرن بعد رد سینما به یاد آورده شود برای هیچ بازیگری به اندازهٔ او وجود ندارد و نکتهٔ جذاب در خواب ابدی این است که او نتوانسته نیمهٔ گمشدهاش را در باکال پیدا کند.
شما میتوانید این را در چشمانش ببینید. مطمئناً عاشق است اما مسألهٔ دیگری هم وجود دارد. او در جریان فیلمبرداری، درگیر جدایی ناخوشایند از همسرش، مایو (Mayo) بود. او گاه آنقدر مشروب میخورد که چند روز سرکار نمیآمد و هاوکز مجبور شد صحنههایی را که او در آنها نقش ندارد فیلمبرداری کند. او این دختر بازیگوش بیست ساله را نه تنها عشق، بلکه ناجی خود میدانست و این همان نکتهٔ پنهان در فیلم است. ممکن است چنین اتفاقی در زندگی واقعی باعث شادی نباشد اما روی پرده، القاءکنندهٔ نوعی تنش سوگوارانه و سرورآمیز است و از آن جایی که ایدهٔ کلی فیلم نوآر، زندگی در میان تجربههایی ناگفتنی و در عین حال حفظ خونسردی است، این فیلمنامهای مناسب برای این دوره از زندگی بوگارت بود.
هاوارد هاوکز (۱۸۹۶- ۱۹۷۷) از بزرگترین کارگردانان آمریکایی فیلمهای ناب و اصیل (منشی همهکارهٔ اوHis Giri Friday ]1940[، بزرگ کردن بیبی Bringing Up Baby]1938[، رود سرخ Red River ]1948[، ریو براوو Rio Bravo ]1959[) و همچنین قهرمان منتقدین طرفدار فیلمسازان مستقل است، زیرا که ارزشهای موجز خود را در انواع مختلف گونهها میدید. یک بار او فیلم خوب را این طور تعریف کرد: «سه صحنهٔ عالی پشت هم، بدون یک صحنهٔ بد.» مقایسهٔ دو نسخهٔ خواب ابدی نشان میدهد که در راستای همین گفته است، فیلمبرداریهای مجدد او باعث اضافه شدن یک صحنهٔ عالی و حذف چند صحنهٔ بد شدند.
تهیهکننده و کارگردان: هاوارد هاکس. فیلمنامه: ویلیام فالکنر، لی براکت، جولز فورتمن؛ براساس رمانی از ریموند چندلر، مدیرفیلمبرداری: سیدنی هیکاکس، موسیقی: مکس استالینر. بازیگران: همفری بوگارت، لورن باکال، دوروتی مالون، الیشا کوک جونیور. ۱۱۴ دقیقه.
خواب بزرگ، با گنجینهای از دیالوگهای معرکه، بازیهای فراموشنشدنی، فیلمبرداری باشکوه سیاه و سفید و نیز مقداری از پیچیدهترین پیرنگهایی که تا به حال به فیلمی هالیوودی «تحمیل» شده، لیاقت لقب «کلاسیک»ی را دارد که همواره به آن اطلاق شده.
بدیهی است که ابتدا یاد همفری بوگارت در نقش فیلیپ مارلو میافتیم، کارآگاهی سرخورده، بدبین، زبر و زرنگ، متین و با اصالت. بعد یاد لورن باکال، و شیمی کاملی که بین این دو برقرار میشود؛ و یاد دیالوگهای دوپهلویشان که بیعیب و نقش بیان شدهاند. سپس دنیای سیاه و سفید محصولات وارنر را به یاد میآوریم؛ آن سایه روشنها و باران و مه و غبار و کلاههای «شاپو» و تبهکارهای خردهپا و آفتها و این که به هیچکس نمیشود اعتماد کرد و همه کس در همه حال دروغ میگوید.
اما این یکی از آن فیلمهایی است که عملاً تمامی دیالوگهایش مثالزدنی و قابل نقل و تکتک صحنههایش جذاب و لذتبخش است؛ فیلمی که همه شخصیتهایش فرصت کافی داشتهاند تا در همان مدت زمان کوتاهی که در اختیارشان گذاشته شده، بدرخشند. به دوروتی مالون در نقش دختر کتابفروش فکر کنید و یا به الیشا کوک جونیور در نقش جونزی، هالویی که تلاشاش برای «به بازی گرفته شدن»، کار دستاش میدهد. بعد به ژنرال استر وود (چالز والدن) ی فکر کنید که پس از عمری بیبندوباری، مجبور است که در یک گلخانه زندگی کند، و با وجود ظاهر شدن فقط در یک صحنه، چه تأثیر ماندگاری از خود برجای میگذارد.
با آن که به اعتراف سازندگان فیلم، خودشان هم نمیدانستهاند، کی، کی را میکشد (البته میتوان حدس زد که این پیچیدگی، مقادیری به خاطر فرار از دست ممیزی بود و رساندن برخی مقولهجات از طریق ایما و اشاره). ولی حتی سرنخ بعضی از چرخشهای پیرنگی از دستتان در رود، باز امکان ندارد صحنه نفسگیر نهایی (میخکوبکنندهترین لحظات سینمای هالیوودی در نشان دادن تلویحی خشونت) شما را حسابی درگیر نکند. کل فیلم، درسی است در باب این که چطور میتوان فیلمی ساخت که حس و حال، سبک، و هیجان خلق کند و از ابتدا تا انتها نیز ضربانگ پرتنش و گیرایش را حفظ نماید، بیآن که خطوط قرمز تشکیلات ممیزی را زیر پا بگذارد و یا حتی برای گرفتن یک نما به خارج از استودیو سرک کشد.