– یک پند کوچولو درباره احساس، پسر. انتظار نداشته باش همیشه خوشایند باشه.
برگر (جاد هرش)
نویسنده فیلمنامه: آلوین سارجنت
بر اساس رمانی به قلم جودیت گست
کارگردان: رابرت ردفورد
نوجوانی که وجدان معذبی دارد از یک روانپزشک کمک میگیرد تا دوست داشتن و زندگی کردن را یاد بگیرد.
خانواده جارِت پسر بزرگ خود را در یک حادثه قایقرانی از دست داده است. مرگ باک علاوه بر تک تک اعضا، به کل خانواده نیز آسیب زده، اما قبل از اینکه خانواده به طور کلی درمان شود، زخمهای فردی باید مورد تشخیص و درمان قرار گیرند. وقتی کنراد، پسری که از حادثه جان سالم به در برده، برای فرار از رنج و احساس گناه اقدام به خودکشی میکند، والدین او به این باور میرسند که فقط زخمهای اوست که مانع از درمان خانواده میشود. بت و کالوین در آغاز زخمهای خود و مسئولیتی را که در فرآیند درمان دارند انکار میکنند. کنراد، که دیگر نمیتواند با این دنیای عادی از هم پاشیده کنار بیاید، دنیای ویژه درمان را میپذیرد. اما کنراد هرگز قادر به ایجاد تغییر و درمان زخمهای خود نخواهد بود مگر اینکه دنیای عادیاش نیز قادر به تغییر باشد. زیبایی سفر کنراد، و مثلث دراماتیک بنیادی ما، از اینجا نشئت میگیرد. کنراد به دنبال یک روانپزشک است تا از او برای دگرگون کردن و احیای دنیای عادیاش کمک بگیرد. مادرش، بت، معرف سایهای است که هر تغییر دیگری را در زندگیاش رد میکند. سرانجام کالوین نقش میانجی را بازی میکند. او شکاف موجود میان همسر و پسرش را میبیند و باید تصمیم بگیرد که آیا مسئولیت بقای خانواده صرفا در دستان کنراد است یا خیر.
مرحله آزمون در سفر کنراد اهمیت خاصی مییابد. در بسیاری از سفرها شاهدیم که قهرمان در یک دوره طولانی از دنیای عادی خود جدا میشود، دورهای که طی آن زخمها درمان میشوند و تحول اتفاق میافتند. در راه بازگشت، قهرمان سرانجام میتواند یک بار دیگر متعهد به تغییر شود و به دنیای عادی بازگردد. در مقابل، کنراد فقط طی دو ساعت درمان خود در هفته میتواند از دنیای عادی پریشان و پر مشقت خود جدا شود. هر جلسهای که کنراد نزد استادش، برگر، میرود او را به چالش میکشاند و عواطف عمیق تری را آزاد میکند که کنراد آنها را بلافاصله به دنیای عادی خود میآورد. در حالی که کنراد در مرحله آزمون تلاش میکند خودش را تغییر دهد، دنیای عادی او نیز باید با این تغییرات مواجه شود، آنها را مورد پذیرش قرار دهد یا رد کند، و موانعی به وجود آورد که تعهد کنراد را به درمان، بیش از پیش بیازماید. به علاوه، توجه داشته باشید که استاد در دنیای عادی کنراد را همراهی نمیکند، مگر از طریق درسها و راهنمایی هایش؛ با وجود این، هر وقت کنراد به برگر نیاز دارد، او حاضر است، خصوصا در راه بازگشت کنراد، یعنی زمانی که از مرگ کارن مطلع میشود. حالا در انتخاب میان خودکشی یا برگر، کنراد به اندازه کافی قوی هست که از روشهای قدیمی خود احتراز کند و برای متعهد شدن به تغییر نهایی از استادش کمک بگیرد.
کنراد جارت از یک حادثه قایقرانی که به مرگ برادر بزرگش، باک، انجامیده جان سالم به در میبرد. سنگینی احساس گناه باعث میشود کنراد رگ دستهایش را بزند. او از این خودکشی جان سالم به در میبرد و چندین ماه را در یک بیمارستان روانی بستری میشود. بعد از بازگشت به خانه، با پدرش، کالوین، توافق میکند که اگر مشکلاتش حل نشد، از یک روانپزشک کمک بگیرد. یک ماه میگذرد و از شدت مشکلات او کاسته نمیشود. کنراد نمیتواند دوباره در دنیای عادی خود جا بیفتد (مسئله بیرونی او). دائما خواب حادثه قایقرانی را میبیند؛ نمیتواند بخوابد، اشتها ندارد و در کلاس قادر به تمرکز نیست. کنراد تصمیم میگیرد به جای پذیرفتن رنجی که عامل آن دنیای عادی اوست، احساساتش را محبوس کند (نوعی امتناع از پذیرش مسئله درونی خود). او از دوستان قدیمی خودش و باک و هم تیمی هایش در تیم شنا دوری میکند. اما امتناع از پذیرش احساسات خود باعث میشود از توانایی او برای عشق ورزیدن نیز کاسته شود. کنراد مجذوب جنین است، اما نمیتواند بر اساس احساسات خود عمل کند.
ندای درونی کنراد سرانجام او را وادار به تماس با دکتر برگر میکند. این ملاقات با استاد برای کنراد، که ترس خود را از تغییر آشکار میکند، زمان آزارندهای است (یک امتناع). کنراد درباره چگونگی اقدام خود به خودکشی حرف میزند و به نیاز خود برای مسلط شدن بر اوضاع اعتراف میکند (مسئله بیرونی)، اما وقتی برگر پیشنهاد میکند که بهتر است هفتهای دو بار جلسه داشته باشند، کنراد پا پس میکشد. این کار به تمرین شنای او آسیب میزند (یک امتناع). اگر کنراد خواستار تغییر است، باید تعهد خود را نشان دهد و دنیای عادی او باید منتظر درمان او باشد. کنراد شرایط برگر را میپذیرد، اما به تأیید چندین نگهبان آستانه در خانه و مدرسه نیاز دارد. کالوین، که از تصمیم کنراد احساس غرور میکند، او را ترغیب به پذیرش سفر میکند، در حالی که بت تردید خود را نشان میدهد. مربی سرد و بی اعتنای شنا کنراد را تحقیر میکند، اما به او اجازه میدهد که برای حضور در جلسات درمان به کلاس شنا نیاید. کنراد سرانجام از آستانه عبور میکند و وارد دنیای ویژه درمان میشود.
بزرگترین مانع کنراد مادر اوست، که از خیلی جهات یک سایه به حساب میآید. بت جارت تمام تلاش خود را میکند تا آنچه را از دنیای عادی باقی مانده دست نخورده نگه دارد. او اکنون نمیتواند عشق خود را به کنراد ابراز کند چه برسد به اینکه با او رابطه برقرار کند. او نیاز کنراد را به هر گونه کمک خارجی انکار میکند و شرکت کنراد را در جلسات درمان از همه، جز بستگان درجه یک، مخفی نگه میدارد. امتناع سرسختانه بت از پذیرش هر گونه تغییری در دنیایش موجبات سقوط او را فراهم میکند.
کنراد بعد از پذیرفتن سفر خود وارد یک مرحله آزمون مهم میشود که بر اساس جلسات درمان وی با استادش تنظیم شده است. برگر کنراد را ترغیب به بیان احساسات و عواطف خود میکند. این آزمونها باعث کمک به مراحل رشد (پاداشهایی) میشود که کنراد باید با خود به دنیای عادیاش بیاورد، جایی که در آن، او (و دنیایش) میتوانند از پیروزیها بهره مند شوند و از شکستها رنج ببرند. وقتی کنراد این تغییرات را به دنیای عادی میآورد، این دنیا باید پذیرای رشد او باشد. شاید دنیای او نیز به ضرورت تغییر خود پی ببرد (همان طور که در سفر کالوین شاهد آنهم). یا شاید نگهبانان آستانهای که مانع از هر گونه تغییر میشوند مجبور به رفتن شوند (مربی شنای کنراد و سرانجام بت). به همین ترتیب، آزمونهای دنیای عادی میتوانند باعث آشکار شدن مسائلی شوند که به جلسات درمان آورده میشوند.
در اولین جلسه درمان، ناخشنودی کنراد از دنیای عادیاش باعث میشود به فکر رها کردن تیم شنا بیفتد؛ اما نگران است که دوستان و مادرش چه فکری در مورد آن خواهند کرد (نوعی امتناع). برگر از کنراد میخواهد که بپذیرد نسبت به سال پیش آدم متفاوتی شده است. به علاوه، کنراد را ترغیب میکند تا دوباره با مردم حرف بزند. صحبت کردن با دوستانش خیلی دردناک است و لذا کنراد کارن را انتخاب میکند، یکی از دوستان بارش در دنیای امن تر بهارستان. کارن باعث میشود کنراد احساس ناخوشایندی درباره سفر درمان خود پیدا کند. اما کنراد میتواند امتناع این نگهبان آستانه را از پذیرش نیاز خود به بهتر شدن ببیند. کنراد بعدا تلاش بیشتری میکند تا با مادرش ارتباط برقرار کند (یک آزمون). کنراد خاطراتی را از باک و کبوتر نقل میکند، اما مادرش وارد آن دنیا نمیشود. کنراد احتیاج شدیدی به ارتباط دارد، اما مادرش از گشودن دنیای عاطفی خود به روی او امتناع میکند.
کنراد ناکامی خود را در برقراری ارتباط با مادرش به جلسه بعدی درمان میآورد، اما از بیان احساسات خود امتناع میکند. برگر او را تشویق میکند که خودش را خالی کند. با این «تلنگر» از سوی استادش، کنراد قدرت لازم را برای خارج شدن از تیم شنا پیدا میکند (یک آزمون). کنراد توی روی مربی اش، که سعی دارد او را با کلمات بترساند، میایستد. کنراد حتی از تصمیم خود در برابر بهترین دوستش لازنبی دفاع میکند، اما ناتوانی لازنبی از درک این مسئله باعث میشود کنراد نسبت به بیان آن به والدینش و تحمل این رنج بی میل شود.
اکنون برگر سعی میکند کنراد را وادار به راهیابی به ژرفترین غار کند. شاید ارتباطی میان نیاز کنراد به تسلط و فقدان احساسات در او وجود داشته باشد. کنراد سعی میکند از پذیرش این درس امتناع کند، اما استاد آن قدر به کنراد تلنگر میزند تا او سرانجام از خشم منفجر میشود. آزاد کردن خشم بهتر از محبوس کردن آن است. کنراد این درس را با خود به خانه میآورد. کنراد حین گرفتن عکس خانوادگی در روز شکرگزاری عصبانی میشود و دنیای عادی خود را شوکه میکند.
شاید، همان طور که استادش میگوید، احساسات همیشه خوشایند نباشند، اما توانایی ابراز خشم راه بروز دیگر احساسات را نیز هموار میکند. کنراد از احساسات دل خود پیروی میکند و این شهامت را به دست میآورد که از جنین برای بیرون رفتن دعوت کند. کنراد با عبور از این آستانه عاطفی، کم کم احساس خوبی نسبت به خودش پیدا میکند.
تصمیم کنراد برای محافظت از خانوادهاش در برابر برخی از تغییراتی که در زندگی خود ایجاد کرده به فاجعه میانجامد. در حالی که او و کالوین درخت کریسمس را تزئین میکنند، بت ناراحت و خجالت زده به خانه میآید، چون شنیده که کنراد از تیم شنا خارج شده است. بت، که عمل پسرش را نوعی حمله شخصی تلقی میکند، همان خشمی را نشان میدهد که کنراد نشان داده بود. کنراد به اتاق خود در طبقه بالا میگریزد. کالوین تغییراتی را که در پسرش بروز کرده دیده و حالا شاهد این آزمون بزرگ است. به رغم خواست همسرش، کالوین به طبقه بالا میرود تا نیاز بیرونی خود را برای درک اتفاقاتی که در حال وقوع است ارضا کند. پسرش اصرار دارد که بت از او بیزار است، اما کالوین قادر به دیدن این اکسیر نیست. این آزمون بزرگ باعث میشود کالوین در مفید بودن کار برگر شک کند، اما کنراد از استاد خود دفاع میکند.
کنراد در جلسه بعدیاش با برگر سعی میکند دنیای عادی خود را وصله پینه کند و از نفرت بت، به عنوان نوعی عدم بخشش نسبت به افتضاحی که با خودکشی خود به بار آورد، دفاع میکند. اما کنراد متوجه میشود که اوست که نمیتواند بت را به خاطر محدود بودن عشقش ببخشد. برگر بسرعت مانع از تلاش کنراد برای بازگشت به «خود عادی اش» میشود. کنراد باید به جای اینکه خودش را به خاطر دوست داشتنی نبودن سر زنش کند، نیاز خود را به بخشیدن خودش بپذیرد. جلسه به اتمام میرسد و استاد قهرمان زخمی را در بلاتکلیفی رها میکند. کنراد خودش را برای چه ببخشد؟ پاداش در دسترس اوست.
سفر کنراد شروع به درمان دنیای عادیاش میکند (یک پاداش). کالوین تصمیم میگیرد به ملاقات استاد پسرش برود. او امیدوار بود که مسئله بیرونیاش را برای کمک به خانواده حل کند، اما این ملاقات نیاز درونی او را برای حرف زدن درباره خودش آشکار میکند. او در مییابد که شاید لازم باشد خودش نیز برخی تغییرات را بپذیرد (یک پاداش). کالوین به خانه بر میگردد با این امید که این ملاقات را با بت تقسیم کند و در اینجاست که نگهبان آستانه را میبیند، نگهبانی که مانع از رشد پسرش و درمان خانوادهاش میشود. او خواستار ملاقات تمام خانواده با برگر میشود، اما بت ان پذیرش تغییر امتناع میکند. در عوض میخواهد کالوین را به هیوستن ببرد تا شب سال نو را در کنار برادرش باشند. این ملون تلاش میکند شوهرش و خودش را از دنیای ویژه کنراد و تأثیر استادش دور کند.
وقتی سنگینی حضور بت برداشته میشود، کنراد میتواند با خطرناکترین آزمونها روبه رو شود. سه حادثه باعث شکستهایی میشود که سرانجام کنراد را وادار به پذیرش راه بازگشت برای تغییر خود میکند.
او طی قراری که با چنین دارد برای اولین بار درباره خودکشی حرف میزند. اما وقتی لحظه دست یافتن او به نوعی شناخت با دخالت گروهی از پسر های مزاحم خراب میشود، کنراد احساسات خود را پنهان و سفر عاطفی خود را رها میکند.
بعد از یک جلسه شنا، کنراد رقیب عشقی خود را به باد تک میگیرد. لازنی آنها را سوا میکند. قصد او کمک به کنراد است، اما کنراد دوستش را پس میزند. این کار احساسات او را بشدت جریحه دار میکند.
کنراد در بازگشت به خانه با کارن تماس میگیرد، اما از شنیدن خبر خودکشی او شوکه میشود، و راه بازگشت را آغاز میکند. کنراد با شتاب به حمام میرود. این آزمون بزرگ باعث یاداوری حادثه قایقرانی و احساس گناه و تمایل به خودکشی میشود. اما کنراد به مراتب قویتر از زمانی است که در دنیای عادی بود. او زندگی را انتخاب میکند و در حالی که برای دیدن استادش بی طاقت شده به دل تاریکی شب میزند.
برگر او را به دفترش هدایت میکند. این استاد سعی میکند خاطرات کنراد را به چنگ آورد (یک تعقیب و گریز روان شناختی). وقتی برگر تلاش کنراد را برای تجربه کردن دوباره حادثه میبیند، با استفاده از تکنیک انتقال، نقش باک را بازی میکند و کنراد را ترغیب به پذیرش تجدید حیات خود میکند. کنراد خودش را به خاطر داشتن قدرت کافی برای چسبیدن به قایق – و به خاطر عصبانیت از دست برادرش به خاطر نداشتن قدرت کافی – میبخشد. کنراد، با راهنمایی یک استاد و دوست خوب، از این راه بازگشت سالم بیرون میآید.
کنراد فورا اکسیر تحول خود را با چنین تقسیم میکند. از او به خاطر رفتاری که در ملاقات قبلیشان داشته معذرت میخواهد و دعوت او را برای صبحانه میپذیرد (تجدید حیات رابطه آنها). کنراد اشتهایش را به دوستی و غذا دوباره به دست آورده.
اما او باید این اکسیر را به نزد والدینش بیاورد. بت و کالوین از سفر پراحساس هیوستن بر میگردند. کنراد شب خوبی را برای آنها آرزو میکند و بت را در آغوش میگیرد. بت قادر نیست متقابلا همان کار را بکند. کالوین شاهد است که او اکسیر تحول پسرشان را رد میکند. شاید بت، به خلاف نظر پسرش، از کنراد متنفر نیست، اما قادر نیست به ابراز عشق او پاسخ بدهد.
آن شب دیر وقت، بت شوهرش را در حال گریه در پشت میز غذا مییابد. کالوین فهمیده آن بتی که او را دوست داشت با پسر شان دفن شده. و حالا از این نگران است که دیگر او را دوست نداشته باشد. بت قادر نیست به تجدید حیات او پاسخ بدهد. بت در تنهایی اتاق خواب بالاخره در هم میشکند و گریه میکند. او باید رنج و نابودی دنیای عادی خود را بپذیرد و چارهای ندارد جز اینکه برود.
کنراد با صدای تاکسی بت بیدار میشود. پدرش را میبیند و بلافاصله خودش را به خاطر رفتن مادرش سرزنش میکند، اما کالوین از گوش کردن به آن امتناع میکند. کنراد از این استاد قدرتمند استقبال میکند و آن دو تجدید حیات پدر و پسر و اکسیر عشق خود را با هم تقسیم میکنند.