هنری فورد حقوق کارگران را دو برابر میکند
نویسنده: الکس تیلور (Alex Taylor)
موفقیت بیش از اندازه هنری فورد برایش دردسرساز شده بود. ایده تولید انبوه باعث کاهش قیمت فوردِ تی و در نتیجه فروش بیشتر آن شده بود، ولی حاشیههای آن نگرانیهای زیادی در ذهن فورد ایجاد کرده بود. او خط مونتاژ را در سال 1913 در هایلند پارک (Highland Park) ایالت میشیگان (Michigan) راهاندازی کرده بود و موفقیت کارخانه فراتر از حد تصور او بود. او در سال 1912، با دو برابر کردن تعداد کارگران، تولید فوردِ تی را دو برابر کرده بود. سال بعد با راهاندازی خط مونتاژ، تولیدباز هم نزدیک به دو برابر افزایش یافته بود، اما این بار بدون افزایش تعداد کارگران. خط مونتاژ هایلند پارک به اندازهای بازدهی داشت که سهم هزینه نیروی کار در قیمت تمام شده، سیر نزولی پیدا کرده بود.
اما مشکل فورد نرخ بالای خروج کارگران بود. سختیهای ناشی از کار تکراری به قدری فشار روحی و جسمی وارد میکرد که کارگران گروه گروه کارخانه را رها میکردند. تنوع نداشتن، تکراری و سخت بودنش واکنشی جز ترک کار از سوی کارگران نداشت.
فورد توصیهٔ دست راستش جیمز کوزنز (James Couzens) را پذیرفت و تصمیمی انقلابی گرفت. ان طور که استیون واتس (Steven Watts) در زندگی نا مه فورد با عنوان سرمایهدار مردمی: هنری فورد و عصر آمریکا آورده است، ایده آنها جنجالی به پا کرد. پنجم ژانویهٔ سال 1914، فورد و کوزنز خبرنگاران روزنامهها رادر کارخانه جمع کردند تا تغییر سیاستهای استخدام در هایلند پارک را با هدف نگهداشت (مجموعه برنامههای رفاهی و دستمزدها که موجب میشود کارکنان ماندن در شرکت را نسبت به جابجایی ترجیح دهند.) کارگران اعلام کنند. در درجهٔ اول شرکت فورد، ساعت کاری را از نه ساعت در روز به هشت ساعت کاهش میداد. دوم اینکه شیفتهای کاری را از دو به سه شیفت تبدیل کردند، که فرصتهای شغلی جدیدی را بوجود میآورد. اما خبر مهم در سومین بخش بود: فورد تحت شرایط خاصی، دستمزد کارگران را تا بیش از دو برابر حقوق پایه، به 5 دلار در روز افزایش میداد. شرکت 11 سالهٔ فورد میخواست سالانه 10 میلیون دلار بیشتر هزینه کند تا بهرهوری و زندگی کارگران را بهبود بخشد.
روز بعد روزنامه دیترویت فری پرس (Detroit Free Press) اعلام کرد: «در سال 1914، هنری فورد 10 میلیون دلار سود به کارکنانش پرداخت میکند.» خبر به سرعت همه جا پخش شد. نیویورک ایوینینگ پست (New York Evening Post)، خبر را اینگونه اعلام کرد: «سخاوتی باشکوه». روز بعد لشکری از بیکاران که به مرور به 12000 نفر رسیدند، با وجود سرمای شدید جلوی در کارخانه صف کشیدند. ازدحام زیاد منجر به درگیریهایی شد، در حدی که برای جلوگیری از گسترش آن پلیس دیترویت فراخوانده شد. در عرض یک هفته، بیش از چهارده هزار رزومه از طریق پست به هنری فورد رسید. چنین اتفاقی در تاریخ صنعت کمنظیر بود.
فورد با توجه به توضیحاتی که بعداً میدهد، میخواست به آنها در حدی دستمزد بدهد که آنها با خرج کردن آن اقتصاد را رونق دهند. در سالهای بعد دخالت نابهجا در زندگی کارگران و اختلاف نظرهای شدید با سازمانهای کارگری، شهرت فورد به عنوان حامی کارگران را خدشهدار کرد. اما بیتردید این دستاورد او غیرقابل انکار بود: پرداخت دستمزد پنج دلار در روز، شاهکاری بود که سود هنگفتی نصیب شرکت کرد و صنعتگر تکنوکراتی چون هنری فورد را به متفکری اصلاحطلب و یشرو تبدیل کرد. واتس میگوید: “فورد با اجرای این سیاست، تلقی افکار عمومی از تاجران و صنعتگران بزرگ آمریکایی که به دزدان نجیبزاده معروف شده بودند را تغییر داد. او شمایل جدیدی از یک مدیر کسب و کار معرفی کرد؛ کسی که به دنبال سهیم کردن دیگران در ثروت و موفقیتی بود که نصیبش میشد.”
اگر چه بعضی از افکارش به ویژه ضدیهودی بودنش، متحجرانه بود، تاریخنگاران فورد را محصول «جنبش پیشرفت (Porogressive Movment) میدانند که از دههٔ 1890 تا دهه 1920 اوج گرفت. هواداران این جنبش پپشت سر رهبرانی چون تئودور روزولت (Theodore Roosevelt) و ویلیام جنینگز برایان (William Jennings Bryan) قصد داشتند دولت، آموزش و صنعت را اصلاح کنند، از حق رأی زنان حمایت کنند و مشروبات الکلی را ممنوع کنند. در مورد کارگران آنها کاهش ساعات کار، افزایش دستمزدها، بهبود شرایط کار و حمایت از نهاد خانواده را تبلیغ میکردند.
فورد تا سال 1914 مشغول سر و سامان دادن به کارخانه بود و هنوز نسبت به حقوق کارگران سخاوتمند نشده بود. و نرخ تداول حقوق را پرداخت میکرد: 90/1 دلار برای 10 ساعت کار در روز در سال 1908 تا 1913 این رقم به 5/2 دلار در روز همراه با سهم ناچیزی از سود تولید سالیانه افزایش یافت. اما هر چه تولید بیشتر و بیشتر میشد، کیفیت نیروی کار افول میکرد. چنین به نظر میرسید که کارگران در فورد باید از دانش شغل راضی میبودند. ولی آنها زیر فشار روزی 9 ساعت کار طی شش روز هفته با حداقل دستمزد و کمترین امکانات و سرپرستهای خشن، پوستشان کنده میشد. کار در خط تولید شغلی یکنواخت بود که به خلاقیت نیاز نداشت. واکنش کارگران، سَمبَل کردن و از زیر کار دررفتن بود. رابرت لیسی (Robert Lacey) در کتاب فورد: کارگران و کارخانه مینویسد که فورد در یکی از بازدیدهایش خود از نزدیک شاهد مشاجرات کارگری بود.
مشهودترین نمود نارضایتی کارگران در غیبتهای مکرر و ترک کار بود. استفن مِیِر (Stephen Meyer) در کتاب روز پنج دلاری: مدیریت کارگران و کنترل اجتماعی در شرکت فورد موتور، 1921-1908 نشان میدهد در هر روز ده درصد کارگران سر کار حاضر نمیشدند. یعنی شرکت باید 1300 تا 1400 نیروی اضافه داشته باشد تا خط تولید متوقف نشود. با نرخ خروج از خدمت 370 درصدی نیروی کار، فورد باید سالیانه 52 هزار نفر را استخدام میکرد تا فقط مجموعهٔ موجود در هایلند پارک را حفظ کند. وقتی شرکت در دسامبر سال 1913 تصمیم گرفت سود سالیانه ویژهٔ کریسمس را به کارگرانی که بیش از سه سال در فورد کار کردهاند، بدهد تنها 640 نفر از 15 هزار کارگر شرکت، واجد شرایط بودند.
اوج گرفتن فعالیتهای اتحادیههای کارگری در آن دوره، یکی دیر از نشانههای نارضایتیهای کارگران بود که توجه فورد را به خود جلب کرده بود. مِیِر مینویسد که در سال 1913 هر دو اتحادیه فعال کارگری، تهدید کرده بودند که دست به اعتصاب میزنند. اتحادیههای کارگری مورد نفرت فورد بودند و او با هر فعالیت صنفی برخورد میکرد. بلاخره اتحادیه جامع کارگران خودرو، که در سال 1935 شکل گرفته بود، توانست در سال 1941 با فورد به توافقاتی دست پیدا کند. او گامهای کوچکی برای بهبود وضعیت کار برداشت؛ یک سیستم منظم پاداش برقرار کرد، مرکزی برای درمان صدمات حین کار بنا نهاد و در نهایت پارکی 20 هکتاری با زمینهای ورزشی، محوطههای بازی کودکان و جایگاهی برای فعالیتهای فرهنگی ایجاد کرد.
برای ساماندهی نیروی کار، فورد و مدیر تولید شرکت، چارلز سورنسن (Charles Sorensen) ایده پرداخت پنج دلار در روز را طراحی کردند. البته پرداخت این رقم شرط و شروطی هم داشت. فیش حقوقی به دو بخش تقسیم میشد: دستمزد (تقریباً 4/2 دلار در روز برای هر کارگر ساده)9 و پاداش (تقریباً 6/2 دلار در روز). همهٔ کارگران دستمزد کارشان در هایلند پارک را دریافت میکردند، اما تنها هنگامی که ارزیابی عملکرد قابل قبولی داشتند، مشمول پاداش میشدند. اولین پیششرط برخورداری از شش ماه سابقهٔ کار بود. کارگران متاهل و نیروهای زیر 22 سالی که سرپرستی مادر بیوه یا برادران و خواهرانشان را بر عهده داشتند، واجد شرایط بودند. همچنین زنان سرپرست خانوار. اما زنان و مردان مجردی که کفیل خانواده نبودند، از پاداش محروم بودند. فورد تصریح کرده بود که برای دریافت حقوق بالاتر، کارگران ضمن سختکوشی، باید از زندگی سالمی برخوردار باشند. نوشیدن مشروبات الکلی برای کارگران ممنوع بود و نباید خانوادهشان را اذیت میکردند. همچنین باید بخشی از درآمدشان را پسانداز میکردند. منزلشان را پاکیزه نگه میداشتند. و به حسن خلق معروف باشند. کارگرانی که مشمول پاداش میشدند، باید در ساعات غیرکاری هم به گونهای رفتار میکردند که نشان دهند کارگر کارخانه فورد هستند. آن طور که فورد توضیح میدهد: “هدف ما بهبود شرایط مالی و اخلاقی کارگران بود.”
فورد برای اجرایی کردن آیین نامه انضباطی شرکت، بازرسانی را استخدام کرد که در مقاطعی تعدادشان به 200 نفر هم رسید. لِیسی مینویسد: “آنها میبایست هر روز به خانهٔ دست کم شش کارگر مراجعه و اطلاعاتی دربارهٔ وضعیت تاهل، مذهب، شهروندی، میزان پسانداز، سلامت، سرگرمیها، بیمهعمر کسب میکردند و سوالهای بیشمار دیگری را میپرسیدند.” فورد برای سهولت کار، یک فوردِ تی، یک راننده و یک مترجم برای محلههای اقلیتنشین در اختیار بازرسان میگذاشت. این روش تنها در بازه زمانی کوتاهی اجرا شد. چرا که با گسترش کارخانه، بازرسی از تکتک خانههای کارگران غیرعملی و پرخرج شد. فورد مدتی از این روش دفاع میکرد، اما در نهایت نظرش عوض شد و در زندگینامهاش در این مورد، چنین نوشت: “این روش به پدر سالاری نزدیک است و پدرسالاری جایی در صنعت ندارد. ارائه خدمات رفاهی مبتنی بر اطلاعات زندگی خصوصی افراد، روشی سنتی و ناکارآمد است.”
شرکتهای کمی از ایده فورد برای پرداخت 5 دلار دستمزد در روز پیروی کردند. این نگرانی وجود داشت که پرداخت دستمزد بالاتر، منجر به افزایش قیمتها شود بدون آنکه سططح زندگی ارتقاء یابد. پیشتاز مخالفان، وال استریت ژورنال بود. این روزنامه در سرمقالهایی چنین نوشت: “تزریق 10 میلیون دلار به کارخانهٔ یک شرکت و دو برابر کردن حداقل دستمزدها بدون در نظر گرفتن سابقهٔ خدمت، اشتباه است. فورد در اجرای مسئولیت اجتماعی خود، گاف اقتصادی داده است، اگر نخواهیم بگوییم که مجرم است.” خودروسازان رقیب از این حرکت وحشت زده شده و علیهاش موضع گرفتند. آنها نگران بودند که بازار کار دچار بحران شده و آنها ورشکست شوند. جنرال موتورز به آرامی دستمزدها را افزایش داد اما تا سالها نتوانست به سطح دستمزد پنج دلار در روز برسد.
گذر زمان نشان داد که اکثر نگرانیها بیاساس بودند؛ تورم پیشبینی شده هرگز رنگ واقعیت به خود نگرفت و این روش بهترین روش سرمایهگذاری ممکن بود. به گفتهٔ مِیِر، پول هرگز مسئله نبود. 10 میلیون دلاری که سال اول هزینه شد، از 2/11 میلیون دلار سودی که به سهامداران پرداخت شد، کمتر بود. کارگران هم واکنش نشان دادند؛ پس از یک سال، نرخ خروج کارگران از 370 درصد به 16 درصد کاهش یافت، بهرهوری از 40 درصد به 70 درصد رسید و تعداد کارگرهای جدیدی که استخدام شدند از 53 هزار نفر به دو هزار نفر کاهش پیدا کرد. بین سالهای 1914 تا 1916، سود فورد دو برابر شد و از 30 میلیون به 60 میلیون دلار رسید. فورد بعدها گفت: “پرداخت پنج دلار برای هشت ساعت کار در روز یکی از بهترین شیوههای کاهش بودجه بود. فورد بین سالهای 1910 تا 1919 قیمت فورد تِی را از حدود 800 دلار به 350 دلار کاهش داد، جایگاه خود را به عنوان بزرگترین خودروساز جهان تثبیت کرد و سرانجام به یک میلیاردر تبدیل شد.”
قسمت دوم تجربهٔ فورد نتایج چشمگیرتری داشت: گسترش بازار فوردِ تی. او در مصاحبه خبریاش هنگام اعلام حقوق پنج دلار در روز به خبرنگاران گفت: “ما ترجیح میدهیم به جای پولدار کردن چند سرپرست سختگیر، تمام 20 هزار نفر کارگرانمان را راضی و خشنود کنیم.” سالها بعد فورد گسترش بیشتری به ایدهاش داد. در سال 1922 فورد در زندگینامهاش، زندگی و کارِ من، تاکید کرد که “نرخ فروش به میزان حقوقی که پرداخت میکنیم بستگی دارد. اگر بتوانیم حقوقهای بالاتر بدهیم، آن ول خرج خواهد شد. انباردارها، پخشکنندهها و قطعهسازها و کارگران خطوط دیگر تولید منتفع خواهند شد، و رفاه آنها در فروش ما منعکس خواهد شد؛ بازی بردبرد. افزایش سراسری حقوق به رفاه عمومی منجر خواهد شد.”
اقتصاددانها این تفکر را تز «حقوق بالا» نامیدند؛ اگر سود شرکتی به میزان فروش در همان منطقه استقرار آن وابسته باشد، با افزایش دستمزد و ثروت، آمار مصرف هم باید افزایش یابد. فورد این سیاست را در سراسر دههٔ بیست میلادی ادامه داد و دستمزد کارگرانش را به شش دلار در روز افزایش داد، و در عمل ارتباط مستقیمی بین سیاستهای خود و شکوفایی اقتصادی دههٔ بیست میلادی دید. فورد ادامه میدهد: “واقعیت ساده این است، مردمی که از شما خرید میکنند همان همسایههای شما هستند. کارگران هر کس باید بهترین مشتریان او باشند. با پرداخت حقوق بالا ما قدرت خرید کارکنان خودمان را افزایش میدهیم و آنها قدرت خرید مردم دیگر را افزایش میدهند و این گردش مالی به همین صورت ادامه پیدا میکند. آسایش و رفاه آمریکا نتیجه نظریه افزایش قدرت خرید از طریق بالا بردن حقوقها و فروش در پایینترین قیمت است.”
در نتیجهٔ موفقیت فورد، تز «حقوق بالا»، در دهه 1920 عرف شرکتها شد. این رویه زمینهساز شکلگیری یکی از مهمترین بخشهای قانون کار شد: قانون حداقل دستمزد در سال 1938. به گفتهٔ اقتصاددانانی مثل جیسون تیلور (Jason Taylor) و جورج سلجین (George Selgin) “فشار اصلی که منجر به شکلگیری قانون فدرال حداقل دستمزد در ایالات متحده شد، از سوی صاحبان کسب و کار و اقتصاددانانی اعمال شد که اعتقاد داشتند حقوق بالا باعث افزایش تقاضا، تولید، اشتغال و سود میشود.” فورد تا اوایل دههٔ 1930 هم سیاستش را ادامه داد و با وجود رکورد بزرگ اقتصادی آمریکا، حقوق را تا هفت دلار در روز افزایش داد.
این قصه سر دراز دارد. نئوکینزیهایی مثل پل کراگمن و رابرت رایش تأکید میکنند که تز «حقوق بالا» به طور طبیعی تقاضای مصرف ایجاد میکند و تورم در حد پایین آن میتواند مفید باشد. حامیان تز «حقوق پایین»، اصرار دارند که رفاه اقتصادی با حقوق پایین، بهتر محقق میشود چرا که باعث افزایش تورم یا کاهش سود نمیشود. در حالیکه افزایش حقوق برای تکتک افراد خوب است، برای کلیت اقتصاد بد به حساب میآید.
هنری فورد هرگز در اعتقاد خود به ارزش کارهایی که انجام میدهد تردید نکرد. او در یک مصاحبه در سپتامبر سال 1944 اعلام کرد قصد دارد حقوق کارگرانش را “به محض اینکه دولت به او اجازهٔ این کار را بدهد” بالا ببرد.
او ادامه میدهد: “تا زمانی که زندهام میخواهم بالاترین حقوق را در صنعت خودروسازی پرداخت کنم. کارگران ما، تمام نیروی کارشان را در اختیار ما میگذارند، پس چرا مستحق دریافت بالاترین حقوق نباشند. هر کارگری باید آنقدر پول در بیاورد که بتواند یک خانه، قطعهایی زمین و یک ماشین داشته باشد.” هنری فورد دو سال و نیم بعد درگذشت، اما نوع نگرش او جاودانه ماند؛ پرداخت دستمزد پنج دلار در روز در کنار ایده تولید انبوه و فوردِ تی به یکی از بزرگترین دستاوردهای او تبدیل شد.