گم شده و پیدا شده – شکوهی بینظیر

در ۱۹۴۴، «لئون فلیشر» به عنوان یک هنرمند شانزده ساله، در عرصهٔ موسیقی کلاسیک آتشی به پا کرد. او به عنوان یکی از بزرگترین پیانیستهای قرن شناخته میشد. اما در ۱۹۶۴، وقتی او در اوج قدرتش بود، فاجعهای رخ داد.
فلیشر برای مجموعه اجراهایی در اتحاد جماهیر شوروی سابق آماده میشد که انگشتان دست راستش شروع به جمع شدن کردند. در واکنش به این اتفاق او تمریناتش را سختتر کرد. ظرف ده ماه انگشتان دست راستش مثل مشت جمع شدند او دیگر نمیتوانست از آنها استفاده کند.
بیش از ده دکتر مختلف پروندهٔ فلیشر را بررسی کردند، او هر راهحلی از سنگدرمانی تا ذن بودیستها را امتحان کرد اما هیچ کدام ثمربخش نبود. «از چهارسالگی همهٔ زندگیم نوازندگی بود، یک دفعه دیگه نمیتونستم ساز بزنم… نابود شدم.» زندگی زناشوییاش از هم پاشید. دیگر میخواست تسلیم شود، اما نشد.
در عوض، خودش را وقف آموزش کرد، رهبری ارکستر را آموخت و قطعات سادهٔ کلاسیک را که میشد با یک دست نواخت، اجرا کرد و همیشه باور داشت که یک روزی معجزهای رخ خواهد داد.
پزشکها سرانجام بیماریاش را «کشیدگی عضلانی» حاد تشخیص دادند، یک اختلال عصبی نادر. در اواسط دهه ۱۹۹۰، تزریق «بوتاکس» دست راستش را به او بازگرداند. در ۲۰۰۳ بعد از چهار دهه او برای اولین اجرای با هر دو دست، به سالن «کارنگی» بازگشت.
آیا این سی سال دوری فقط زمان را از او گرفت یا کمال و شکوهی به او بخشید که بدون این اتفاق برایش دست یافتنی نبود؟ خود فلیشر هم نمیداند، اما در جایی گفته «مطمئن نیستم که اگر میتوانستم، سرنوشتم را تغییر میدادم.»
“ما قسمت عمدهای از عمرمان را صرف اصلاح گذشته و یا برنامهریزی برای آینده میکنیم و در عمل، اغلب از حال محرومیم.”