یادآوری ناخودآگاه

نوشته دیوید شنکس
ترجمه عطاالله جعفرآبادی
بیشتر آنچه از حافظه خود باز مییابیم احتمالا از آگاهی هشیار ما پنهان است. این کشف، عقاید سنتی درباره حافظه را به مبارزه میطلبد.
حافظه و هشیاری از جمله بزرگترین اسرار ذهن هستند. چگونه است که میتوانیم حوادثی را که در گذشته بر ما روی دادهاند، هشیارانه به یاد بیاوریم؟ اشخاص بسیاری اقدام به مقایسه حافظه آدمی با ابزار ذخیره حافظه در کامپیوتر کردهاند و این قیاس در حقیقت برای فهم نمودهایی از حافظه مفید بوده است ولی در عین حال که رایانهها میتوانند همانند آدمی به بازیابی اطلاعات بپردازند، فاقد آن احساسات غریب و تجربیاتی هستند که حافظه در اختیار ما میگذارد.
پارهای از این تجربیات را در نظر بگیرید: آدمی احساس قبلا دیدهام را داشته است. در این حال قویا حس میکنیم آنچه حقیقتا برای اولین بار با آن مواجه میشویم برایمان آشناست. یا پدیده نوک زبانم است را در نظر بیاورید که طی آن از وجود یک کلمه یا یک اسم در حافظه خود آگاهیم ولی نمیتوانیم آن را بازیابیم.
اغلب، شخص حتی میتواند قضاوت دقیقی درباره اینکه صدای یک وازه شبیه به چیست یا طول آن چقدر است، داشته باشد و با وجود این هنوز توانایی بازیافت آن را نداشته باشد. در این حالت، نسبت به اینکه حافظهمان مشغول فراهم آوردن اطلاعات بسیاری درباره یک واژه است هوشیاریم اما این هوشیاری مربوط به خود واژه نمیشود.
در نگرش سنتی حافظه این نکته را تقریبا مسلم در نظر میگیرند که یادآوری با احساس یا تجربهای از گذشته همراه است و نیز اینکه عمل یادآوری، همراه با آگاهی یا احساسی هشیارانه نسبت به گذشته است. در حقیقت این دیدگاه ساده به روانشناسان اجازه میداد هشیاری را نادیده انگارند، پدیدهای که برای سالها، طی دوران روانشناسان رفتارگرا در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، به عنوان موضوع مطالعه، نوعی منع ذهنی به شمار میآمد. اما علاقهمندی مجدد به پدیده هشیاری همراه با فنون تجربی جدید آن را به موضوعی شکوفا برای تحقیق بدل کرده است. در زمینه نقشی که هشیاری در رفتار ما ایفا میکند، نگرش نوینی ظهور کرده که روانشناسان ادراکی را به زیر و رو کردن بسیاری از قوانین حافظه که سابقا خدشهناپذیر تصور میشدند، سوق میدهد.
نویسندگان داستانهای کوتاه نسبت به روانشناسان اشتیاق بیشتری برای تفکر در زمینه ارتباط میان حافظه و هشیاری داشتهاند. یکی از آشکارترین نمونههای ترسیمی از تجربه در زمینه حافظه، داستان در جستجوی زمان گم شده اثر مارسل پروست (نویسنده فرانسوی اواخر قرن ۱۹ و اوایل ۲۰) است. قهرمان داستان پروست در نتیجه خوردن قطعهای از کیک معروف به مادلن با چای احساس نیرومندی از آشنایی با آن یافت و حس کرد کیک او را به یاد حادثهای در گذشته میاندازد که قادر به بازسازی آن نیست. او شرح میدهد چگونه هنوز از چشیدن مزه کیک اندکی زمانی نمیگذشت که «لرزشی مرا فرا گرفت و در حالی که کاملا متوجه چیز فوق العادهای که داشتم برایم اتفاق میافتاد بودم، متوقف شدم. لذتی مطبوع بر حواسم هجوم آورده بود، چیزی منفک و مستقل بدون هیچ نشانی از منشا آن».
او میدانست، احساسات عجیبی که به او دست داده تنها ناشی از کیک نبوده است: کیک نمیتوانست آنقدر خوشمزه باشد که آن احساسات عجیب را موجب شود. «احساس کردم این امر مرتبط با مزه چای و کیک بوده است ولی اینکه این حس به مراتب بر آن مزهها برتری یافت در واقع نمیتوانست همان ماهیت را داشته باشد». در عوض او بیدرنگ این احساس را به حافظه نسبت داد: او میدانست خاطرهای در تلاش است تا راه خود را به آگاهی او باز کند و بالاخره توانست آن خاطره را به سطح هشیاری خود بکشاند که به دورهای از جوانی، زمانی که مادربزرگش قطعهای از همان کیک را به او داده بود، انتقال پیدا کرد. این حادثه ساده که در سنین بالای زندگی قهرمان روی میدهد، خاطراتی را که مدتها پیش گم شده بودند، در منتهای وضوح باز میآورد.
برای مثال اشخاصی را در نظر بگیرید که میتوانند اطلاعات را بازیابند بدون آنکه از آن آگاهی داشته باشند. سالهاست متخصصان اعصاب فهمیدهاند، بیمارانی با آسیبدیدگی قطعه گیجگاهی مغز ممکن است حافظه خود را از دست بدهند. چنین بیمارانی نوعا حتی قادر نیستند وقایع اخیر را نیز آگاهانه به خاطر بیاورند. یکی از بیمارانی طی روزهای متوالی توسط آزمونهای روانشناختی ارزیابی شد، او معمولا هر روز همه چیز را درباره آزمونهای روز پیش فراموش میکرد و نمیتوانست به خاطر بیاورد که قبلا آنها را دیده است.
با وجود این در عین حال بیماران مبتلا به فراموشی نظیر بیمار مزبور به وضوح تحت تاثیر خاطرات ناآگاهانهای از گذشته قرار دارند. برای مثال وقتی این گونه بیماران فهرستی از کلماتی را که مثلا شامل کلمه «خرد» باشد، میخوانند و سپس از آنها خواسته میشود که آن کلمات را به خاطر بیاورند مشکلات بسیاری خواهند داشت. ولی اگر در عوض از آنها بخواهند همان کلمات را پس از گفتن هجی کنند، بیشتر تمایل دارند آن را به صورت «خرد» هجی کنند تا کلمه متداولتر «خورد»، کلمه به حدی در حافظه جای گرفته است که بر هجی کردن نیز تاثیر میگذارد ولی برای یادآوری هشیارانه قابل دسترسی نیست.
تصور کنید در تجربه ای روانشناختی، فهرستی از کلمات را به شما نشان دادهاند که مثلا شامل کلمه «ناشناس» است. کار مطالعه چند هفته بعد با آزمونی دنبال میشود اینکه شما بتوانید واژگان زیادی را به یاد بیاورید نامحتمل است ولی اگر به جای آن تکه کلمات «- ا- ن- اس» را به شما نشان بدهند و فقط بخواهند آن را تکمیل کنید خیلی تمایل خواهید داشت واژه «ناشناس» را برای تکمیل بسازید تا سایر لغاتی که اگر قبلا نخوانده بودید پیشنهاد میکردید. در این حالت اگرچه نمیتوانید واژه را آگاهانه به خاطر بیاورید، با این حال آن واژه در پس خود اثر ذهنی به جای گذاشته است.
روانشناسان اکنون انواع گوناگونی از این آزمونهای حافظه را ابداع کردهاند. برای مثال اگر کلمهای حدود ۰۳۵/۰ ثانیه به طور آنی برابر چشمتان بگذرد، نام بردنش دشوار خواهد بود، زیرا مدت نمایش آن بسیار کوتاه است. ولی اگر مثلا ۲۴ ساعت قبل آن لغت را خوانده باشید خیلی احتمال دارد آن را نام ببرید. این هم آزمون خاطره ضمنی است، یعنی راهنمایی ها برای شما امکان یادآوری هیچ یک از بخشهای قبلی آزمون را به طور آگاهانه فراهم نمیآورند. توانایی شما برای بیان واژه صحیح دلالت بر آن دارد که بخش مقدماتی میتواند بدون آگاهی، بر رفتار آینده تاثیر بگذارد.
بیشتر آزمونهای حافظهای رایج، از نوع صریح هستند، زیرا شخص را ملزم به یادآوری آگاهانه بخش مقدماتی میکنند. رایجترین آزمون حافظه یعنی «یادآوری آزاد»، نوع مشخصی از این دسته است: مدتی پس از خواندن فهرستی از لغات از شخص درخواست میشود واژگانی را که پیشتر خوانده است به یاد بیاورد. آزمون خاطره صریح دیگری که عموما استفاده میشود، آزمون شناسایی است که در آن واژگان متعددی ارائه میگردد و از شخص درخواست میشود آگاهانه به خاطر بیاورد کدام یک را قبلا دیده است.
به این ترتیب نتایج حاصل از آزمون های ضمنی نشان میدهد حافظه و آگاهی میتوانند مشخصا از هم تفکیک شوند. محققان متعددی مدعی شدهاند چنین یافتههایی، مدارکی در زمینه وجود سیستمهای حافظهای متمایز در مغز به دست میدهند. یکی از طرفداران پر و پا قرص این دیدگاه دانیل شکستر از دانشگاه هاروارد است. او معتقد است در آزمونهای صریح و ضمنی، سیستمهای حافظهای کاملا متفاوتی در مغز مبنای عملکرد قرار میگیرند و تجربه آگاهانه حافظه فقط وابسته به یکی از آن سیستمها یعنی نوع صریح است. قویترین دلیل برای در نظر گرفتن دو سیستم مستقل، از این کشف به دست میآید که در آزمونهای صریح و ضمنی، عوامل گوناگون تاثیرهای مختلفی روی حضور ذهن میگذارند.
برخی از نمونههای عمده این عوامل، ارزش توجه دارند زیرا نشان میدهند بسیاری از تعمیمهای مورد توجه درباره حافظه که روانشناسان آنها را صحیح میدانند، کاذب هستند، مثلا به عنوان نخستین نمونه، طی سالیان دراز میدانستند وقتی از آزمونهای صریح استفاده میشود. حافظه تصویری بهتر از حافظه لغوی است: در صورتی که به جای فهرستی از اسم اشیاء تصویر آنها به افراد مورد آزمایش نشان داده شود بهتر میتوانند اشیای بیشتری را به خاطر بیاورند. مثلا به خاطر آوردن فیل با تصویر آسان تر است تا با کلمه فیل.
اما این واقعیت در زمینه حافظه، همیشه هنگام استفاده از آزمون های خاطره صریح نشان داده شده بود و اگر حافظه را با آزمون ضمنی نظیر تکمیل تکههای کلمات ارزیابی کنیم، نشان دادن اثر معکوس یعنی یادآوری آسانتر کلمات نسبت به تصاویر امکانپذیر مینماید. چنین مشاهداتی نخستین بار در اوایل دهه ۱۹۷۰ انجام گرفتند و به نحوی گسترده نادیده انگاشته شدند. ولی اکنون توسط مطالعات جدیدتر تایید شدهاند.
نتیجه حاصل از آزمونهای خاطره ضمنی، جنبه دیرپاتر دیگری از حافظه را نیز ملغی کرد. روانشناسان بارها نشان دادهاند مردم فهرستی از لغاتی را که یک بار به هنگام ارزیابی ایشان با استفاده از آزمون صریح نظیر یادآوری آزاد مطالعه کردهاند، به سرعت فراموش میکنند. در زمانی نسبتا کوتاه فقط اطلاعات اندکی ممکن است آگاهانه بازیابی شوند. با وجود این آزمون ضمنی نشان میدهد حتی شش ماه پس از زمان یادگیری، اشخاص میزان قابل ملاحظهای از جزئیات را درباره موضوع آزمون در ذهن دارند.
یک عامل نهایی، به آنچه که «اثر سطوح پردازش» نامیده میشود مربوط است. اگر فهرستی از کلمات به اشخاص نشان داده شود و بعدا وقتی دیگر از ایشان بخواهند آنها را به خاطر بیاورند عملکرد ایشان به شدت تحت تاثیر آنچه که لازم است با کلمات موجود در فهرست انجام دهند قرار میگیرد. اگر فقط از آنها خواسته باشند لغات را بخوانند و سپس برخی اعمال جزئی را انجام دهند، مثلا بشمارند که چند حرف در هر کلمه بوده است، در آن صورت عملکرد حافظه ضعیف خواهد بود. از سوی دیگر اگر در نظر باشد آنها معنی کلمات را مثلا با یافتن مترادف هر لغت بیان کنند، عملکرد در آزمونهای حافظه به میزان بسیار زیاد پیشرفت میکند.
آگاهی دهندگان پیوسته از این اثر سود میجویند. آنها میدانند اگر بتوانند ما را به تمرکز روی معانی تکیه کلامهای شعارگونه خود ترغیب کنند، خیلی بهتر آنها را به یاد خواهیم آورد. ولی جنبه جالب این «اثر سطوح پردازش» آن است که تنها در آزمونهای ذهنی صریح ظاهر میشود. در آزمونهای ضمنی تفاوتی نمیکند که شخص به هنگام مطالعه فهرست، با کلمات چه کرده است. به این ترتیب این مسئله بخش دیگری از شواهد را تشکیل میدهد. که حافظه ضمنی و صریح دو سیستم متمایز هستند.
نقشهیابی خاطرات در مغز
برخی از پژوهشگران چنان توسط این اختلافات متقاعد گردیدهاند که کوشیدهاند جایگاه این دو سیستم را در مغز مشخص کنند. روش جدید و بسیار هیجانانگیز برای بررسی مغز، توموگرافی (برشنگاری) با نشر پوزتیرون نام دارد. در این روش به شخص مورد آزمایش مقداری آب نشاندار رادیواکتیو تزریق میشود که توسط سلولهای مغز جذب میگردد و ذراتی را منتشر میکند که می توانند با آشکارساز پوزتیرونی شناسایی شوند. مناطقی که در آنها ذرات بسیاری انتشار یافته باشند مربوط به بخشهایی از مغز هستند که اختصاصا فعالند و میزان بالایی از جریان خون و جذب اکسیژن دارند.
گروههای متعددی از جمله گروه مایکل پوسنر در دانشگاه واشینگتن در میسوری امریکا به استفاده از این برشنگاری روی اشخاصی پرداختند که ملزم به انجام فعالیتهای حافظهای گوناگون بودند. گرچه این روش هنوز در مراحل ابتدایی تکامل است ولی شواهدی فراهم آورده که نشان میدهد بخشهای مختلف مغز درگیر با فعالیتهای حافظهای متفاوت هستند و میتواند تایید کند سیستمهای حافظه صریح و حافظه ضمنی در بخشهای متفاوتی از مغز جای دارند. ولی سایر پژوهشگران به بحث در این زمینه پرداختهاند که مدارک حاصل از تجربیات آموزشی صریح و ضمنی را میتوان بدون نیاز به در نظر گرفتن سیستمهای مجزا درک کرد. نخست آنکه نتایج متفاوت حاصل از آزمونهای ضمنی و صریح را بدون نیاز به سیستمهای مستقل میتوان دریافت و دوم آنکه شواهدی موجود است که ارتباط میان حافظه و آگاهی، پیچیدگی ظریفتری دارد.
هنری رودیگر از دانشگاه رایس در هوستون امریکا از این وضعیت جانشین هواداری کرده و شواهد قانع کننده برای تایید آن به دست آورده است. اساس نظریه رودیگر آن است که راههای متفاوتی وجود دارد که شخص میتواند توسط آنها محرکی نظیر یک کلمه یا یک تصویر را به طور ذهنی پردازش کند.
رشته پیوستهای از انواع فرایندها، یا عملیات ذهنی را تصور کنید، در یک انتهای آن فرایندهایی قرار دارند که با معنای یک موضوع سر و کار دارند. رودیگر این فرایندها را اعمال برخاسته از ادراک مینامد. اندیشیدن درباره مترادف یک لغت نمونهای از آن است. در انتهای دیگر فعالیتهایی جای دارند که با پردازش برخاسته از دادهها درگیرند که یک نمونه آن مشاهده کلمهای در کسری از ثانیه و کوشش برای خواندن آن است. سایر فعالیتها با ترکیبهای متفاوتی از این دو فرایند سر و کار پیدا میکنند.
رودیگر این اندیشه را برای ارائه دلیلی موجه در زمینه نتایج تجربیات حافظه صریح و ضمنی به کار گرفته است. این عقیده چنین است که وقتی فرایندهایی که به هنگام «رمزدهی» یک موضوع در حافظه روی میدهند مشابه با آنهایی باشند که به هنگام بازیافت آن روی میدهد. حافظه بهترین کارکرد را خواهد داشت. مثلا فرض کنید فعالیتی که فرد مورد آزمایش به هنگام مطالعه فهرستی از کلمات انجام داده است با پردازش ادراکی مثل اندیشیدن درباره کلمه مترادفی برای هر واژه، مربوط باشد، در صورتی که آزمون هم با فعالیت ادراکی سر و کار پیدا کند از آنجا که همان نوع از عملکرد ذهنی مورد نیاز است حضور ذهن خوبی را انتظار داریم.
ولی اگر فعالیت با شمارش تعداد حروف هر کلمه، که فعالیتی دادهای است سر و کار داشته باشد، عدم تناسبی میان آنچه به هنگام مطالعه انجام گرفته و آنچه هنگام بازیافت صورت میپذیرد، وجود خواهد داشت و حضور ذهن ضعیف خواهد بود. بدین گونه رودیگر اثر سطوح پردازشی را که پیشتر مشاهده کردیم شرح میدهد. او نشان داده است میتوان بساری از اختلافات میان حافظه صریح و ضمنی را بدون نیاز به فرض سیستمهای حافظهای مختلف در مغز درک کرد.
مجددا تجربه قهرمان داستان پروست را در نظر بیاورید: او در حال احساس اگاهانهای بود که بر وی تاثیر نیرومند داشت با این حال میدانست که کیک به تنهایی عامل آن نیست. درباره کیک چیزی آشنا به نظر میرسید و او احساس خود را به حافظه نسبت داد و فرض کرد خاطرهای در تلاش است تا راه خود را به آگاهی او باز کند.
احساس غریب آشنایی
این نشان میدهد ما احساس آشنایی را به عنوان نشانهای در زمینه بازیابی اطلاعات از گذشته به کار میبریم. اگر مثلا کلمهای را خیلی روانتر از آنچه در حالت طبیعی در نمونههای مشابه روی میدهد پردازش ذهنی کنیم، در آن صورت کلمه مذکور به نظرمان آشنا میآید و سپس آن آشنایی را به حافظه نسبت میدهیم و به خاطر میآوریم که آن کلمه را اخیرا دیدهایم. حتی اگر احتمالا این روانتر بودن در عالم واقع مربوط به دلیل دیگری باشد، مثلا کلمه دارای معنایی ویژه یا نکته ای برجسته برای ما باشد. تجربیات آگاهانه ما درباره حافظه در آن حالت مبتنی بر استنتاجهایی است که بر اساس چنین نشانههایی بنا میکنیم. نشانه دیگری که به نظر میرسد به کار میبریم آن است که آیا تصویر روشنی داریم یا نه؟ اگر داشته باشیم چنین استنتاج میکنیم که احتمالا در حال یادآوری هستیم گرچه آن تصویر میتوانسته از جای دیگری منشا گرفته باشد.
در یکی از تجربیاتی که جاکوبی و همکارانش انجام دادند، به افراد مورد آزمایش فهرستی از کلمات داده شده و از ایشان خواستند کلمات را به خاطر بیاورند. سپس یک واژه آزمون به آنها عرضه شد و آنها باید میگفتند آیا آن را شناسایی کردهاند یا نه. نکته انحرافی در این تجربه آن بود که این واژگان آزمون با درجات مختلفی از وضوح ارائه میشدند، چنان که برخی را میشد راحتتر از بقیه خواند ولی گوناگونی در وضوح به حد کفایت زیرکانه و ظریف انتخاب شده بود تا در هر حال برای شخص مورد آزمایش قابل توجه نباشد.
تجربیات روی ارتباط میان حافظه و هوشیاری، پیامآور دوران هیجان انگیزی از تحقیقات در روانشناسی هستند. پژوهشگران تقریبا مجبور به تجدید نظر در بسیاری از عقاید دیرپای خود درباره طبیعت حافظه شدهاند. اینکه آیا شواهد، این رای را تایید خواهند کرد که دو سیستم حافظه جداگانه در مغز وجود دارد یا نه بسته به ادامه پژوهشها روی تجربیات آگاهانه اشخاص به هنگام بازیابی اطلاعات خواهد بود. میتوانیم امیدوار باشیم که روانشناسان در پرده برداشتن از قوانین حافظه همان قدر موفق باشند که پروست در بازخوانی به آگاهی قهرمانش موفق بود که میاندیشید:
«آن حالت فراموش شدهای که هیچ اثبات منطقی با خود نداشت ولی مدرکی بود انکارناپذیر از حادثهای خوش و حقیقی که در حضور آن، دیگر حالات آگاهی ذوب گردیند و ناپدید شدند.»