رندانه (جنگ مطالب جالب تازه «یک پزشک») – شماره منفی پنج – از جدایی ادل تا سلفی اعتراضی مخترع واقعی عکاسی!
مدتی است که در پی یافتن فرمت جدیدی از ارائه محتوا هستم.
مشکلی که مدتهاست دارم این است که انبوهی از ایدهها و سوژههای لحظهای و مهم به ذهنم هجوم میآورند و آخر شب، وقتی به بستر میروم میبینم که شاید فقط یک یا دو عدد از آنها را نوشتهام.
فعلا چیزی که در پی آزمایش آن هستم، یک «مگا»پست است که در آن بتوانم به دلخواه در مورد چیزی کوتاه یا به مشروح بنویسم. شاید ایده خوبی باشد و شاید هم نه، ولی آزمایش آن بد نیست.
هدف این است که سبکبالانه بتوانم بنویسم. برآورد خودم از این شیوه جدید، مثبت است! فعلا مدتی این سبک پست زدن را تمرین خواهم کرد. (منفی پنج در تیتر اشاره به همین آزمایش و تمرین دارد.)
تا چه قبول آید و چه در نظر آید.
اسم این جنگ جدید مطالب را هم با تفأل از حضرت حافظ انتخاب کردم و ملاحظه این بیت که متناسب با احوال کنونی من است:
آن نیست که حافظ را «رندی» بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
گلچین لینکهای جالب روز:
ادل لوری بلو ادکینز یا به سادگی ادل -خواننده مشهور- به تازگی از همسر خود جدا شده، اما کاربران شبکههای اجتماعی خیلی بیرحمانه و خودپسندانه تصور میکنند که این جدایی باعث سرسوز و گداز شدن و شنیدنیتر شدن آلبوم بعدی ادل میشود. تا جایی که این سایت از کاربران خواسته از شادی به خاطر جدایی ادل خودداری کنند!
برپایه درزهای اطلاعاتی و حدسهایی که در مورد گلسی نوت 10 زده میشود، این ویدئوی جالب ساخته شده. حتما ببینید.
چه چیزهایی سد خلاقیت بیشتر ما میشوند. (+)
خبر مهم قابل پیشبینی: سامسونگ به خاطر مشکلات تکنیکی در ساخت گلکسی فولد، با تاخیر این گوشی را روانه بازار خواهد کرد. (+)
ایده روز: ساختن کلون اپلیکیشن جالب Zillow
اپلیکیشن Zillow بسیار جالب است و یک تور سهبعدی 360 درجه از خانههای بهفروش گذاشته شده در آمریکا و کانادا میدهد.
استفاده جانبی ما ایرانیها میتواند این باشد که نگاه کنیم و با دکوراسیون داخلی روز آشنا شویم و اینقدر فریب دکوراتورهای با خلاقیت کم را نخوریم!
اما گذشته از این، شرکتهای ایرانی میتوانند روی ساختن کلون این اپ سرمایهگذاری و برنامهریزی کنند. آیندهای خوب در انتظار شرکتی است که زودتر دست بجنباند!
فیلم کلاسیک پیشنهادی: فیلم اورفه Orpheus (1950)
نمره 8.0 در IMDB
کارگردان و فیلمنامهنویس: ژان کوکتو، بر مبنای نمایشنامه ای نوشته خودش
بازیگران: ژان ماره، ماریا کازارس، ماری دها، فرانسوا پریه، ژولیت گره کو، ادوار درمی و روژه بلن
«اورفه» (ماره)، شاعر مشهور، با «اوریدیس» (دهآ) ازدواج کرده است. روزی «سهژست» (درمی)، دوست شاعر اورفه، جلوی کافهای مشهور با یک موتورسوار تصادف میکند. در همان زمان، شاهزاده خانمی (کازارس) موقر و ناشناس، از اورفه می خواهد تا همراه او و شاعر مرده به کلبه ییلاقیاش برود. در آنجا، شاهزاده خانم ناشناس، سهژست را به زندگی باز میگرداند و سپس، خود در آینهای غیرمتعارف و مایعگونه ناپدید میشود تا به دنیای زیرین برود…
کوکتو هنرمندی بود که در طول عمرش حدود 120 تابلوی نقاشی، 32 کتاب، 4 باله، 16 نمایش نامه، چند قطعه موسیقی، … و 6 فیلم خلق کرد. او در سینما به خاطر استفادهای که از حقههای ابتدایی سینمایی برای ایجاد فیلم – شعر میکرد و نیز شیوه بیانی غریبی که ناشی از تسلطش بر رسانه سینما بود، فیلمسازی متمایز به شمار میآمد. در اورفه، کوکتو بر مبنای اسطورهای یونانی، در واقع، مشغول بنای اسطورههای شخصی خویش است و فیلم جدا از بقیه آثار خود سرگذشتنامهای او نمیتواند مفهومی داشته باشد. کار، هنوز بسیار غریب و جذاب به نظر می رسد و بسیاری از صحنه های آن (از جمله عبور از آینهها برای ورود به دنیای زیرین) به یاد ماندنیاند.
کتاب پیشنهادی: زخم و نوزده داستان دیگر
کیم مونسو
نشرنی
خواکیم مونسو ئی گمس (Joaquim Monzoi Gomez)، معروف به کیم مونسو، متولد ۱۹۵۲ در شهر بارسلونای اسپانیاست. در دانشگاه، گرافیک خواند و در همین رشته هم مشغول به کار شد، اما خیلی زود شغلش را تغییر داد و به خبرنگاری و نویسندگی برای روزنامهها و رادیو و تلویزیون ایالت کاتالان روی آورد. مونسو، علاوه بر نوشتن برای رسانهها و داستاننویسی، در طراحیهای کمیک، ترانهسرایی و بازیگری و فیلمنامهنویسی و مترجمی هم فعالیت کرده است. آثارش به بیش از بیست زبان ترجمه و منتشر شده است.
مونسو بیشتر به زبان کاتالانی مینویسد و جوایز متعددی از جمله «جایزه ملی ادبیات فرمانداری کاتالان»، جایزه «حرف طلایی» برای کتاب ۸۶ داستان در سال ۲۰۰۰، و جایزه «شهر بارسلونا» را برای کتاب چرایی چیزها برده است. او چندان از سنت داستاننویسی کاتالانی تأثیر نگرفته است، مگر از آثار پره کالدرس و فرانسسک ترابال.
از مهم ترین نویسندگانی که مونسو آنها را الگوی خود می داند می توان از دونالد بارتلمی، خولیو کورتاسار و رمون کنو نام برد. بازیهای ویدیویی، کمیک استریپهای ماسیمو ماتیولی و کارتونهای تکس ایوری هم بر آثارش تأثیر گذاشته اند. تأثیر کافکا و بورخس هم در برخی نوشتههایش آشکار است.
بریدهای از کتاب:
انشا: یکشنبه خود را چگونه گذراندم
یکشنبه هوا خیلی آفتابی بود و من با مامان و بابا برای پیاده روی بیرون رفتم. مامان لباسی به رنگ بژ و ژاکتی به رنگ مات پوست تخم مرغی پوشیده بود، و بابا پلیور آبی کبود و شلوار خاکستری و پیراهن سفید یقه باز پوشیده بود. من بلوز پشمی یقه اسکی به رنگ آبی پلیور بابایم، اما روشن تر، و کټ قهوه ای و شلوار قهوه ای کمی روشن تر از کت و کتانی قرمز پوشیده بودم. مامان کفش روشن پوشیده بود و با با کفش تیره پوشیده بود. صبح، پیاده راه افتادیم و برای خوردن صبحانه به بالمورال رفتیم. شکلات داغ با خامه هم زده و شیرینی خوردیم و من کروسان سفارش دادم. بعد، گل ها را تماشا کردیم که قرمز و زرد و سفید و صورتی بودند، و حتی آبی هم بودند، که بابا گفت آبی ها را رنگ کرده اند، و گیاهان سبزرنگ بودند و بنفشه ها بودند و پرنده های بزرگ و کوچک بودند، و بابا از دکه روزنامه فروشی روزنامه خرید. ویترین مغازه ها را هم تماشا کردیم، و یک بار که مدت زیادی جلو ویترینی با پلیور و بلوزهای پشمی ایستاده بودیم، بابا به مامان گفت بجنبد. و بعد، روی نیمکت سبزرنگی در پارک نشستیم و آنجا پیرزنی بود که موهای سفید و لپهای خیلی قرمز مثل گوجه فرنگی داشت که به کبوترها دانه می داد و من را یاد مامان بزرگ انداخت، و بابا همه این مدت روزنامه می خواند و من از او خواستم داستان های فکاهی اش را به من بدهد و او نصف روزنامه را به من داد و گفت خرابش نکنم. سر راهمان به خانه، چون بابا همه مدت روزنامه خوانده بود، مامان به او گفت که دیگر به این جایش رسیده، و به بابا گفت او همه اش داشته روزنامه می خوانده و او به این جایش رسیده، چون بابا در خانه دارد روزنامه می خواند، سر صبحانه، موقع ناهار، توی خیابان، موقع راه رفتن، یا در کافه تریا یا حتی وقتی برای گردش بیرون می رویم، دارد روزنامه می خواند، و بابا یک کلمه هم حرف نزد و به خواندن ادامه داد، و مامان به او فحش داد و بعد انگار خودش پشیمان شد و من را بوسید، و بعد که مامان در آشپزخانه بود و داشت ناهار درست می کرد، بابا به من گفت به مامان توجه نکنم. برنج با سس خوردیم که من دوست ندارم، و گوشت با فلفل سرخ کرده خوردیم. من از فلفل سرخ کرده خیلی خوشم می آید، ولی از گوشت نه، چون خیلی خام است، حتی با این که مامان می گوید این طوری بهتر است، ولی من آن را دوست ندارم.
من گوشتی را دوست دارم که در مدرسه به ما میدهند، که قشنگ و تیره است. اما از پیشغذای مدرسه اصلا خوشم نمیآید. به جایش، در خانه به من شراب و سودا میدهند و در مدرسه نمیدهند. در ادامه بعدازظهر آن روز، خاله و شوهرخالهام با پسرخالهام آمدند، و خاله و شوهرخالهام با پدر و مادرم در اتاق نشیمن ماندند و گپ زدند و قهوه خوردند، و من و پسرخالهام رفتیم در حیاط بازی کنیم. با سربازهای اسباب بازی بازی کردیم و توپ بازی و بیسبال هم بازی کردیم. با کامیون آتشنشانی بازی کردیم و بعد جنگ ستارگان بازی کردیم و پسرخاله ام خل بازی در آورد چون داشت می باخت، و موضوع این است که پسرخالهام واقعا کفر من را در می آورد چون نمی داند چطور ببازد؛ برای همین هم مجبور شدم یک سیلی جانانه به او بزنم و پسرخاله ام هم حسابی زیر گریه زد و مامان آمد و خاله و شوهرخاله ام هم آمدند، و مامان گفت چی شده و قبل از این که من بتوانم جواب بدهم پسرخاله ام گفت من او را زده ام، و مامان حسابی کتکم زد و من هم زیر گریه زدم و همگی به اتاق نشیمن رفتیم و مامان دستم را گرفت و بابا داشت روزنامه می خواند و سیگاربرگی را که شوهرخاله ام برایش آورده بود می کشید، و مامان به بابا گفت بچه ها توی حیاط دارند همدیگر را می کشند و تو این جا مثل پادشاه ها روی صندلی ات لم داده ای. خالهام گفت اشکالی ندارد، اما مامان گفت بابا همیشه این جوری است و مامان گاهی وقتها دیگر به اینجایش می رسد. بعد، خاله و شوهرخاله ام رفتند و وقتی داشتند می رفتند پسرخاله ام زبانش را به طرفم دراز کرد و من هم زبانم را به طرفش دراز کردم، و بابا تلویزیون را روشن کرد و مسابقه فوتبال بود و مامان گفت کانال را عوض کند چون یک شبکه دیگر فیلم سینمایی دارد، و بابا گفت نه، چون داشت فوتبال تماشا می کرد؛ پس نه. بعد، من به حیاط رفتم تا به عروسکی که نزدیک درخت خاک کرده بودم سر بزنم، و عروسک را از توی خاک در آوردم و نازش کردم و بعد دعوایش کردم که چرا قبل از ناهار دستهایش را نشسته است، و بعد دوباره خاکش کردم و به آشپزخانه رفتم و مامان داشت گریه می کرد و من به او گفتم گریه نکند. بعد رفتم کنار بابا روی کاناپه نشستم و کمی مسابقه را تماشا کردم، ولی زود حوصله ام سر رفت و به بابا نگاه کردم و او هم به نظر نمی رسید که دارد مسابقه را تماشا می کند – انگار یک جای خیلی دوری بود یا فکرش حسابی مشغول بود. بعد، آگهی های بازرگانی شروع شد که من از آنها خیلی خوشم می آید، و بعد نیمه دوم شروع شد و من رفتم به مامان سر بزنم که داشت شام درست می کرد …
فیلم آموزشی کوتاه پیشنهادی: آشنایی با فریدا کالو
و این ویدئوی تماشایی در یوتیوب را از دست ندهید: اگر تا به حال فقط عکسهای فریدا کالو را دیدهاید و ویدئویی از او ندیدهاید، ببینید. (+)
ویدئوی اینستاگرامی جالب روز: نقاشی با یک خط ممتد و بدون برداشتن قلم از روی صفحه کاغذ (در اینجا تبلت البته!)
عکسهای تاریخی روز:
عکسی از ایپولیت بایار Hippolyte Bayard
(۲۰ ژانویه ۱۸۰۱- ۱۴ مه ۱۸۸۷)
بایار یکی از نخستین مخترعین عکاسی به شمار می آید. کسی که روش شخصی خود را در این حوزه ابداع کرد. تکنیک او فرآیندی بود مایین داگرئوتیپ و کالو یپ، که طی آن مستقیما به تصویر مثبت روی کاغذ میرسید.
ایپولیت سال ۱۸۰۱ در استان شمالی واز در فرانسه به دنیا آمد. پدرش کارمند دادگستری بود و خودش پیش از آن که در اواخر دهه ۱۸۲۰ به پاریس برود و در وزارت مالیه استخدام شود، در یک دفتر خانه کار می کرد. او اواخر دهه ۱۸۳۰ تجربیاتش در زمینه فرآیندهای شیمیایی تولید و ثبت تصویر را آغاز کرد و با آن که طبق شواهد، چند وقتی زودتر از داگر روش ثبت تصویر خود را ابداع کرده بود، اما آراگو (دوست داگر در آکادمی) با زیرکی متقاعدش کرده بود که شرح دقیق جزئیات اختراعش را به منظور حفاظت بیشتر با کمی تأخیر به “آکادمی علوم فرانسه” ارائه دهد.
سر انجام وقتی بایار در ۲۴ فوریه ۱۸۴۰ (هشت ماه پس از آن که داگر اختراعش را در همان آکادمی ارائه داده بود) عکسهایش را ارائه کرد و شرح تحقیقاتش را رو کرد، دیگر پذیرفته نشد. بدین ترتیب او شانس پذیرفته شدن به عنوان مخترع عکاسی را برای همیشه از دست داد.
بایار چند ماهی پس از این سرخوردگی، در اکتبر ۱۸۴۰ خودنگاره بسیار ویژه و منحصر به فردی را تهیه کرد که به نوعی نخستین عکس صحنهآرایی شده در تاریخ عکاسی به شمار می آید. او این عکس را گرفت تا نسبت به نادیده گرفته شدن نقشش در پیدایش عکاسی، اعتراض کرده باشد. بایار که همواره گمان میکرد در حقش اجحاف شده و به آنچه که مستحقش بوده نرسیده، در این عکس به طور نمایشی دست به خودکشی زد! در عکس، او روی یک صندلی نشسته است، چشمانش را بسته، دستانش را روی هم گذاشته، سرش را به دیوار کنار دست تکیه داده، و چنان آرام است که فقط یک مرده می تواند باشد.
اگر کسی را دیدید که از این ساعتهای کاسیو دستش میکند، او را بغل کنید و سپاسش دهید برای غلغلک خاطرات معصومانهی آن سالها و در دل برایش افسوس بخورید که در لوپ باطل نوستالژی گیر افتاده است.
گل گفتی
ولی شاید توی این وضع اقتصادی به زور به نوستالژی روی آورده !!!
یا نمیدانید معنی نوستالژی چیست، یا خود شما توی لوپ معیوب استفاده از واژه نوستالژی گیر کردهای !
این تقریبا همون مدل مطالب وبگرد مبتلاست!
خیلی خوبه که باز مطالب این مدلی داریم تو سایتتون
قطعا عالیه و ادامه بدید
منم همینو میخواستم بگم. مدل همون مطالبه. ولی ای حال نکته جالب برای من طرز تفکر دکتر برای ارائه مطالبه.
سلام
یادم نمیاد کی با مطالب شما آشناشدم ولی به نظر میاد از اوایل استخدامم در اداره باشد از سال تقریبا 89 یا 90 چن سال است که مطالب شما رو پیگیری می کنم و به اندوخته هایم میفزایم.
ادامه وبگرد مبتلا با عنوان جدید خیلی خوبه . ممنون
به یاد «مجله هفتگی یکپزشک» افتادم… بخشی که بسیار میپسندیدم اما ادامه پیدا نکرد…
من هنوز هم بعضی وقتها مجله هفتگی رو توی سایت سرچ میکنم و مطالب رو میخونم. امیدوارم باز یه روزی شاهدش باشیم:)
فرمت جذاب و دلنشینی است و به کار وبلاگ/وبسایت شما میآید.
شاید راهحلی باشد برای بازگشت به دوران اوج فعالیت یکپزشک. زمانی که شاهد یادداشتهای پر مغز و برآمده از تجربه و احساس نویسنده بودیم و مطالب عطر و طعم سردبیری مخصوص به خود را داشتند.
البته به نظرم این فرمت جدید نیاز به چکشکاری بیشتری دارد تا به فرمت دلخواه برسد.
امیدوارم جوری بشود که هر روز شاهد خواندن این جنگ روزانه باشیم.
موفق و منتشر باشید.
مشابه اپلیکیشن Zillow تو ایران هم تولید شده و حتی برخی امکانات بهتر و بیشتری نسبت به اون داره… به نام inpin
خیلی خوب بود حتما ادامه بدید. البته میشه بیشتر و متنوع تر کرد و هفتگی منتشر کنید.