در کتابفروشی رخ میدهد: از حدس میزان کتابخوانی مراجعین تا کتابهای جلدقرمز عشقی!
در یک مجله ورزشی زمانی خوانده بودم که مربیهای کاربلد حتی از روی بوی عرق، یک کشتیگیر آماده را از غیرآماده تشخیص میدهند! حالا اینکه چنین شم تشخیصی چطور شکل میگیرد، من ناآگاهم ولی لابد تجربه به تدریج چنین شناختی به دست میدهد.
همچنین به یاد دارم که زمانی، یکی از دبیران دبیرستان گفته بود، از روی اتاق و نحوه آرایش و نظم کتابها و اشیا روی میز و اتاق یک دانشآموز میتوان تشخیص داد که او به صورت جدی در حال مطالعه است یا نه.
اما آیا چنین چیزی را میتوان به حیطه کتابخوانی هم تسری داد؟
عصر داشتم عکسهای اینستاگرام یک کتابفروشی را دنبال میکردم. کتابفروش عادت دارد که هر وقت کسی پنج -شش کتاب یا بیشتر انتخاب میکند، عکسی از او در اینستاگرام به همراه کتابهایش منتشر میکند. هم نوعی تبلیغ کتابفروشی است و هم آدم نگاهی به «صید»های فرهنگی دیگران میاندازد و متوجه میشود که چه کتابهای بالقوه خوبی را از قلم انداخته است.
اما نگاهی به همین توده کتابهای انتخابی چه در اینستاگرام این کتابفروشی و چه هنگانی که خودت کتابهایت را برای پرداخت نهایی روی میز گذاشتهای -به گمان من- میتواند میزان کتابخوان بودن یا معرف بهروز بودن یک شخص در حیطه کتابخوانی باشد.
آدم 45- 50 سالهای را در نظر بگیرید که تازه 7- 8 رمان کلاسیک مشهور را انتخاب کرده. چیزهایی مثل ابله داستایوفسکی یا جنایت و مکافات او ، آناکارنینای تولستوی، زنبق دره بالزاک، 1984 اورول یا عشق سالهای وبا یا صد سال تنهایی مارکز.
چه میشود که او بعد از گذشت این همه زمان، تازه این کتابها را میخرد؟ چه تشخیصهای افتراقیای میتوان داشت؟!
1- شاید همه آنها را برای فرزندش یا محبوبش هدیه میخرد. اینها احتمالهایی ضعیف هستند. چرا که الان از محصلان بختبرگشته خواسته میشود، تنها به تست زدن کنکور و کتابهای مؤسسههای ناشر کتابهای کمکدرسی فکر کنند و بس و اکثر دلبران کنونی هم در دورن به کتاب آلرژی دارند و هدایای مادیتر را بیشتر میپسندند.
والدین زیادی هم هستند که به حکم سرخوردگیهای قبلی خود در جامعه عجیب ما، اصلا تصمیم میگیرند که کودکشان را از همان اول وارد معقولات نکنند و وارد حیطه کسب مدرک و پول کنند! (واقعیتی تلخ)
2- تشخیص افتراقی دوم: شاید این شخص دو دههای را به هر دلیل از دست داده و حالا میخواهد تشنگی فرهنگی خود را رفع کند. حالا این سالهای از دست رفته محرومیت از کتاب میتواند به دلایل مختلفی رخ داده باشند. مثلا فشار ادامه تحصیل، سالهای درگیری صد درصدی برای رسیدن به یک ثبات اقتصادی یا سالهایی که شخص به خاطر بزرگ نشدن در یک خانواده و جو فرهنگی، اصلا حس نمیکرده که در زندگی چیزی کم دارد.
3-تمایل از یک ژانر کتابی به ژانر دیگر: این هم میتواند یک تشخیص افتراقی دیگر باشد. مثلا در طی سالها من تمایلی برای خواندن کتابهای علوم انسانی و فلسفی پیدا کردم که در ابتدا اصلا نداشتم. معکوس این امر هم ممکن است رخ بدهد.
4-قشر کتابخانهپرکن: قشر خوبی نیستند. اینها معمولا تازه به دورانهایی هستند که در پی پر کردن کتابخانه لوکس خود هستند و اصلا توجه ندارند که هر کاری کنید کتابخانه یک شخص کتابخوان با کتابخانهای که یکباره از کتاب پر شده باشد، تفاوت زیاد دارد.
نگاهی دیگر به کتابهای انتخابی شخص میاندازیم. در میان کتابهای انتخابی او، چند کتاب چاپ اول، مورد بحث و نقد در نشریات عمومی یا تخصصی کتاب پیدا میکنیم یا کتاب لاغر مظلومی که هیچ کس فعلا متوجهاش نبوده و روجلدی غیرگرافیکی و به غایت ساده دارد. متوجه میشوید که با آدم کتابخوانتری روبرو هستید که انتخابهایش حسابشدهتر هستند.
نگاهی به افراد جلوی قفسههای کتابفروشی میاندازید: آدمهایی میبینید که رندم کتاب انتخاب میکنند، شخصی را میبینید که لیست کتاب در دست دارند و با دقت کتابها را نگاه میکنند، حتی کسانی میبینید که وقتی به تصادف کتاب ظاهرا خوبی یافتهاند، مشخصات آن را در گوشی و تبلت خود جستجو میکنند، یک برق شادی خاصی هم در چهرهشان مشخص است و با هیجان فهرست عناوین کتبا را ورق میزنند و دارند فکر میکنند که زودتر به خانه برسند تا همان شب خواندن کتاب را شروع کنند.
دقیقتر میشوید و یک نماینده قشر محروم اما خردمند را میبینید، کسی که چند کتاب خوب انتخاب کرده و بعد متوجه میشود که توان پرداخت تعرفه همه کتابها را ندارد و طوری که کسی متوجه نشود با خجالت در حال مرور قیمت کتابهاست و با خودش کلنجار میرود که از کدام دلدار جدا شود.
باز هم جمعیت را میپایید و این بار روی زوجهای مراجعهکننده روبرو میشوید. زوجی را میبینید که هر دو لباس راحت به تن دارند و سبکبال در حال انتخاب مشترک کتابها و نظر دادن در مورد کتابها و شوخی با هم هستند. چه زوج سعادتمندی!
روج دیگری را میبینید: مردی را میبیند که اخم بر صورت دارد و شتابان در حال انتخاب سریع کتابهاست. آخر دارد ملاحظه همسرش را میکند که میانهای با کتابخوانی ندارد. مرد در دل میخواهد که دقایق بیشتری را در کتابفروشی بگذارند، اما فشار نامحسوس ملامتگر همسرش، چون شلاقی بالای سر اوست. هر کتابی که انتخاب میکند، همسرش این فشار عذابآور را بیشتر میکند. در نهایت همسرش با خرید دو سه ماگ با طراحی سطحی و پاپ، دقایق پرعذاب – به زعم خود- را سپری میکند.
این بار توجهتان به یک مادر و پسر جلب میشود. یک پسربچه نه ساله مرتب عینکی، پسرک به کتابهای فانتزی و تخیلی نظری دارد، اما گویا از کتابهای «آدمبزرگ»ها هم خوشش میآید. مادر همراه اوست. یک زوج سعادتمند دیگر!
در شهر کتاب آن سوتر، مرد 55 سالهای میبینی که رها از غوغای اطراف خود، گوشهای نشسته و غرق کتاب شده، گویا که میخواهد کتاب را همانجا تمام کند.
دنبال کتابی هستی، در ذهنت این تصور را داری که وقتی اسم کتاب را بگویی، یکی از کارکنان بلافاصله کتاب را بشناسد و بگوید چه انتخاب خوبی! اما با کارمند تهی از انرژی فروشگاه روبرو میشوی. هیچ شوقی از کتابخوانی در او نمیبینی.
بازار خرید هدیههای مناسبتی و آنهایی که به دنبال کتابهای جلد قرمزی هستند که در عنوان آن نشانی از عشق و محبت باشد، هم بد نیست. بگذریم از اینکه میشود فکر کرد کسی هم پیدا شود که کتاب نفرتی که تو میکاری را برای رساندن یک پیام متفاوت انتخاب کند!
این کتابفروشی در شهر من است.کاش نمای زیباتری از کتابفروشی می گذاشتید.
بررسی جالبی بود. بخشی از اون شامل من هم میشه. اون قسمت رمان های کلاسیک. تو دهه بیست سالگی خیلی طرف اونها نمی رفتم ولی الان تو اواسط سی سالگی خیلی از همین رمان های کلاسیک رو می خونم. کمی از غفلت اون موقع بوده و کمی هم تغییر سلیقم
کتابخوانها مجموعهای از این حالات را تجربه میکنند!
بعد از مدتها یه مطلب «وبلاگی» گذاشتی دکتر، چقدر نوستالژیک بود. دمت گرم.
چه مطلب دلنشینی بود.