چهار مثال جالب از تاریخ جنگ روانی و دستکاری مغز
جنگ روانی چقدر نیرومند است؟ چگونه یک فرد را میتوانید مغلوب و خلع سلاح کنید بدون اینکه حتی انگشتتان به او بخورد؟ در این مورد میخواهم مثلهای بزنم:
در طی سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۲، هنری الکساندر مورای Henry Alexander Murray زمانیکه مدیر کلینیک روانشناسی بود در پروژه سازمان سیا CIA به نام MKUltra شرکت کرد.
این پروژه شامل یک سری آزمایشات روانشناسی مرگباری بود که برای اندازهگیری رفتارهای انسان تحت استرس ترتیب داده شده بود. اما تنها یک آزمایش در تاریخ باقی ماند.
در این آزمایش، دانشجویان داوطلب دانشگاه میبایست مقالهای مینوشتند که جهانبینی و باورهای آنان را بیان میکرد. آنها سپس به اتاق مناظره فرستاده میشدند جایی که انتظار داشتند با دانشجوی دیگری مثل خودشان در مورد عقایدشان بحث کنند. اما در واقع با یک بازپرس متبحر مواجه میشدند که ماموریتش این بود که از عقاید دانشجویان در جهت تحقیر و کمارزش کردن آنها استفاده کند و آنها را برای فضائلی که دانشجویان درست میپنداشتند مورد عتاب قرار دهد. از آنجا که هدف از کل آزمایش این بود که دانشجویان را تا جایی که میشود تحت فشار قرار داد، شرکتکنندگان از این تجربه مبهوت و عصبی بیرون میآمدند.
نام یکی از این دانشجویان تد کاژینسکی (Ted Kaczynski) بود اعجوبهای ۱۷ ساله که در تحقیقات ریاضیات پیشرفته، تاثیراتی از خود بجا گذاشته بود. اما پس از دلسردی و در نهایت انصرافش از آکادمی، او را با اسم مستعارش بهتر میشناسند. تد کاژینسکی تاجایی پیشرفت که به «یونابامبر» (Unabomber) معروف شد، یک قاتل سریالی که از سال ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۵ خیزشی تروریستی با بمبهایی که از طریق پست برای اهداف مورد نظر ارسال میکرد علیه دانشگاهها به راه انداخت تا اینکه در نهایت دستگیر شد.
به عنوان نمونهای در مورد استفاده از جنگ روانی به منظور دفاع از خود، در سال ۲۰۰۵ هنرپیشه بریتانیایی بندیکت کامبربچ (Benedict Cumberbatch) در زندگی واقعی خود را گرفتار در بحرانی یافت که شبیه صحنه یکی از فیلمهایی بود که خودش در آن بازی کرده بود. زمانی که در آفریقای جنوبی در حال فیلمبرداری یک فیلم بود، ماشینی که او در حال راندن آن بود در جادهای متروک پنچر شد و او مورد حمله دزدان مسلح در محلی دور افتاده و بیقانون قرار گرفت. دزدان او را ربودند. اما او آنها را متقاعد نمود که وی را آزاد کنند.
او در ابتدا تظاهر به داشتن بیماری قلبی کرد تا از اینکه دست و پایش بسته شود و به درون صندوق عقب ماشین انداخته شود جلوگیری کند. سپس، به عنوان یک هنرپیشه برجسته بریتانیایی، آنها را متقاعد کرد که او به عنوان یک گروگان هیچ ارزشی ندارد، اما اگر آنها به او صدمه بزنند، اخبار و رسانهها تیترهای خبری بینالمللیای منتشر خواهند کرد که به جنگ منتهی خواهد شد. ربایندگان او را در دهکدهای در حوالی همان محل بدون هیچ آسیبی پیاده کردند و به سرعت دور شدند. این چیزی است که به آن ایفای نقش برای زنده ماندن گفته میشود!
همانطور که میتوان حدس زد، جنگ روانی خیلی از مهارتها را از «نقش بازی کردن» قرض میگیرد.
نویسنده ایتالیایی دوران رنسانس نیکولا ماکیاولی (Nicolo Machiavelli)، مفسر و تدوینگر بسیاری از تکنیکهای جنگ روانی بود بطوری که “ماکیاولیسم”، استفاده از حیله و دورویی در انجام تجارت، وامدار نام او میباشد. اساسا هر سیاستمدار فاسد یک یا دو صفحه از کتاب او به نام «شهریار» (The Prince) را خوانده است.
فلسفه ماکیاول ادامه یافت تا اینکه پایه و اساس ادبیات کسب و کار گردید. کتابهای مدرن امروزی کسب و کار و تجارت یاد میدهند که چگونه قدرت را حفظ کنیم، رفتار کنترلکننده داشته باشیم و برای حداقل سود تصمیمات مدیریتی خشن بگیریم.
در ۱۵ مارس ۱۷۸۳، جورج واشنگتن موفق شد با استفاده از قواعد جنگ روانی به کودتایی که در شرف وقوع بود، پیروز گردد. این رویداد در کتابهای تاریخ به «خطابه نیوبرگ» (Newburgh Address) معروف است. توطئهای که توسط جمعی از افسران ارتش قارهای (4Continental Army) سازماندهی شده بود که هدفشان ایجاد شورش نظامی بر علیه کنگره قارهای بود کنگرهای که بعدها کنگره ایالات متحده نامیده شد.
در گردهماییای که به منظور ساکت کردن شورشیان ترتیب داده شده بود و هدف آن جلوگیری از انجام شورش بود، نام جورج واشنگتن در لیست کسانی که بنا بود سخنرانی کنند نبود اما او در گردهمایی حاضر شد. فردی که در حال سخنرانی بود مبهوت از حضور او تریبون را به او واگذار کرد و او در برابر شورشیان یاغی و مسلح، روی صحنه ظاهر شد.
آنچه که در اینجا اهمیت دارد متن خطابه نیست، بلکه حیله هوشمندانه واشنگتن قبل از سخنرانی است. او در حالی که جیبهای لباسش را به دنبال عینکش جستجو میکرد گفت «آقایان، به من اجازه دهید عینک بزنم، چراکه نه تنها موهایم در راه خدمت به کشورم سفید شده است بلکه تقریباً بیناییم را نیز در این راه از دست دادهام». ادای این جمله باعث شد که افراد حاضر متوجه شوند اسطورهای که در برابر آنان ایستاده بیشتر از آنان زجر کشیده و چیزهای بیشتری فدا کرده است. القاء این موضوع بر شورشیان تاثیر عمیقی گذاشت و عزم خود را از دست دادند، خیلی از آنها سلاحهای خود را به زمین انداختند و با اشک و شرمساری محل را ترک کردند.
خود خطابه موضوعی است که به ثبت رسیده است. اما در اینجا مثالی است از اینکه چطور پدر یک ملت میتواند از قدرت جنگ روانی برای دستیابی به نتایجی تاثیرگذار استفاده کند.
ممنون عالی بود
مطلب آموزندهای بود
پیشنهاد میکنم برای شناخت «یونابامبر» (Unabomber) اپیزود 40 چنل بی را بشنوید.
https://channelbpodcast.com/archives/8152/