سلاطین بی‌تاج و تخت!

0

گهگاه در تاریخ، افرادی ظاهر شده‌اند که خود را رهبر بلا منازع یک سرزمین نامیده‌اند، در حالی‌که چه بسا، اصلاً چنان سرزمینی در روی نقشه جغرافیا، وجود خارجی نداشته است! برخی از این افراد خیال‌پرست نیز آرزو کرده‌اند – حتی برای چند ساعت – مانند سلاطین و رؤسای جمهور زندگی کنند!

ممکن است بگوئید که از این گونه شانس‌ها به سراغ کسی نمی‌رود، در حالی که در تاریخ، یک چنین واقعه‌ای که بیشتر به افسانه شباهت دارد در مورد شخصی به نام “اتوویلت[1]” که یک آلمانی بود اتفاق افتاد.

“اتوویلت” مرد با ذوقی بود و در بیشتر رشته‌ها از استعداد چشمگیری برخوردار بود. مدت زمانی کوتاه، به عنوان یک غواص استخدام شد و برای یافتن گنجینه‌های مدفون در زیر درها و یا صید مروارید و غیره به اعماق آب می‌رفت. سپس این کار را رها کرد و به سراغ شکار حیوانات بزرگ، که حرفه‌ای خطرناک بود رفت. در خلال این مدت، یک کار فرعی و دست دوم نیز برای خود اختیار کرده بود و برای کسانی که به فال‌گیری و کف‌بینی و این‌جور چیزها علاقه‌مند بودند، پیشگوئی می‌کرد و به آنان می‌گفت که چه سرنوشتی در انتظارشان است. سپس این حرفه را نیز کنار گذاشت و وارد ارتش شد. در سال 1912 به عنوان یک سرگرد در ارتش ترکیه خدمت می‌کرد و در همین سال روزی فرمانده‌اش او را احضار کرد و گفت:

ـ در پایتخت یکی از کشورها، پست نظامی جدیدی برایت در نظر گرفته شده که باید هرچه زودتر عازم محل مأموریت خود شوی.

مکانی که برای “اتوویلت” در نظر گرفته شده بود، شهر “تیرانا[2]” پایتخت کشور “آلبانی” بود که در آن زمان زیر سلطه ترکان عثمانی قرار داشت.

هنوز چند روزی از ورود “اتوویلت” به شهر “تیرانا” نگذشته بود که دوستانش هشدار عجیبی به او دادند و گفتند مواظب خودش باشد، زیرا ممکن است او را با شاهزاده ترک “حلیم‌الدین[3]” اشتباه بگیرند.

“حلیم‌الدین” مرد خوب و مهربانی بود و مردم “آلبانی” او را که پادشاه‌شان بود بسیار دوست می‌داشتند.

در همین هنگام بود که یک فکر شیطانی، ذهن “اتوویلت” را اشغال کرد. او بارها و بارها به آنچه دوستانش گفته بودند اندیشید. وقتی نخستین بار به تصویر سلطان ترک نگریست، از تعجب نزدیک بود شاخ دربیاورد، زیرا شباهت زیاد این حاکم محبوب با او، براستی باورنکردنی بود. با مشاهده این تصویر، رؤیای دیرین او که آرزو می‌کرد روزی سلطان و همهـکاره کشوری شود، در نظرش جان گرفت و به بررسی جوانب کار پرداخت و سرانجام به این نتیجه رسید که شاید زندگی در موقع و مقام حاکم آلبانی دلپذیرتر از زندگی در میان نیروهای ترک باشد.

فردای آن روز سر و گوشی آب داد و فهمید که “حلیم‌الدین” پایتخت را به قصد ترکیه ترک کرده و هم‌اکنون چندین مایل از شهر دور شده است. بنابراین نمی‌بایستی فرصت را از دست می‌داد و با خود گفت “چرا از همین حالا شروع نکنم؟”

آن روز، یک روز خوب و آفتابی بود و “اتوویلت” از یک مغازه لباس‌فروشی مجلل در “تیرانا” یک یونیفرم بسیار زیبا با سردوشی‌های طلائی سنگین خرید. در این لباس چنان ظاهری یافته بود که همه کس او را با سلطان اشتباه می‌گرفت. هنگامی که کالسکه‌ای او را به سوی قصر حاکم می‌برد،‌ مردم با مشاهده موکب او، در پیاده‌روها می‌ایستادند و برایش ابراز احساسات می‌کردند. همه جا مقدم او را گرامی می‌داشتند و مردم اصرار می‌ورزیدند که باید فوراً به عنوان سلطان تاج‌گذاری کند.

“اتوویلت” در خواب هم چنین چیزی را ندیده بود و این منظره، برای او بیشتر به افسانه‌ای شباهت داشت، ولی اگر غفلت می‌کرد و پشتکار نشان نمی‌داد، همه آرزوهایش بر باد می‌رفت. اما در عین حال، بیشتر مایل بود، بر تخت سلطنت تکیه زند و خود را سلطان “اتوویلت” اول بنامد!

با گام‌های استوار وارد دربار شد و گفت که سفر خود را چند روزی به تعویق انداخته است. پیش از آن‌که روز به پایان برسد، تاجی بر سر او گذاشته شد و این افسر آلمانی روی تخت سلطنت جلوس کرد.

البته، مدت زمامداری او چندان به طول نیانجامید. اخبار به ترکیه رسید و شاهزاده “حلیم‌الدین” که روحش از این موضوع خبر نداشت، از شنیدن خبر تاج‌گذاری بالبداهه، سخت برآشفت و سخنان زننده و تندی بر زبان راند.

سلطان “اتوویلت” اول مجبور شد که فوراً استعفا دهد و از سلطنت کناره‌گیری کند. وقتی مشاهده کرد اوضاع پس است، با زیرکی گریخت و بی‌درنگ ترتیبی داد که از آلبانی به زادگاهش “هامبورگ” باز گردد. هرچند او نه تنها تخت سلطنت، بلکه شغل خویش را نیز از دست داد، ولی تا آخر عمر، به خاطر همان چند روز سلطنت، همیشه خود را “اتوویلت” اول می‌نامید و هرگاه کسی او را “اعلیحضرت” خطاب می‌کرد، آن را کاملاً جدی می‌گرفت و فکر می‌کرد که واقعاً شایسته دریافت چنین القابی است!

سرزمینی که وجود نداشت

دوران زمامداری “اتوویلت” بیش از یکی دو روز دوام نیافت، اما در فهرست اسامی این‌گونه افراد، به نام دیگری برخورد می‌کنیم که مدت 9 سال برای شناساندن کشورش به جهانیان، آن هم کشوری که وجود خارجی نداشت تلاش کرد. اگر جغرافیادان نابغه‌ای باشید، باز هم نخواهید توانست کشوری به نام “کوانی[4]” را در روی نقشه جغرافیا پیدا کنید. زیرا اصلاً چنین سرزمینی در روی عرصه گیتی وجود خارجی ندارد!

در حقیقت، این مکان، شاید هنوز به صورت مجموعه کوچکی از کلبه‌های گلین و چند جریب باتلاق و مرداب در مرز “برزیل” و “گیته فرانسه” به شمار می‌رفت که درگیر جنگی بیهوده بر سر نقاط مرزی میان فرانسه و برزیل شده بود. این اختلاف مرزی، حتی به زد و خوردهای نظامی منجر شده بود، در حالی که هیچ کس بدرستی نمی‌دانست این چند حریب زمین باتلاقی چه نفعی برای یکی از طرفین مخاصمه داشت!

علیرغم این حوادث، طرفین منازعه به زودی دریافتند که این نبرد، احمقانه است و با یکدیگر توافق کردند، و فرانسه حاضر شد آن منطقه به برزیل واگذار گردد.

ظاهراً ماجرا پایان یافته به نظر می‌رسید، ولی سال‌ها بعد، یک اروپائی خیال پرست به نام “آدلف برزه[5]” که برای این مکان خواب‌هائی دیده بود، ادعا کرد که رئیس جمهوری قانونی کشوری به نام “کوآنی” است و این سرزمین، مکانی جز همان سرزمین باتلاقی نبود که زمانی مورد اختلاف فرانسه و برزیل به شمار می‌رفت.

ماجرا از این قرار بود که درگیرودار مخاصمه فرانسه و برزیل یعنی در سال 1895 مرد جوانی به نام “ژول گروس[6]” به پاریس آمد و اعلام کرد که رئیس جمهور سرزمین مستقل “کوآنی” است. در حقیقت، نه این مرد این کاره بود و نه این‌که اصلاً یک چنین جمهوری وجود خارجی داشت،‌ ولی شاید فرانسوی‌ها که با برزیل در جنگ بودند پشت پرده این مرد را تقویت می‌کردند.

“ژول گروس” از اهالی “کاین[7]” واقع در گینه فرانسه بود و تنها سند افتخار او، پست دبیر افتخاری انجمن جغرافیای محلی بود. ولی از همه این حرف‌ها گذشته، او ذاتاً آدمی رویائی و خیالباف به شمار می‌رفت. یک مجله رسمی برای سرزمین خیالی خود منتشر ساخت که در آن، کلیه فرامین و برنامه‌ها و فهرست اسامی وزاری کابینه و سفریان خویش را چاپ می‌کرد. و به زودی شایع شد که این شخص، از خاک فرانسه، کشور “کوآنی” را اداره خواهد کرد.

“ژول گروس” یونیفرمی به تن می‌کرد و هنگامی که مقامات کشوری خویش را برمی‌گزید، به آن‌ها دستور می‌داد که برای خود – البته به حساب شخصی خودشان لباس رسمی بدوزند. در این گیر و دار چند تن از اطرافیان خویش را نیز از کار برکنار کرد، و علت این تصمیم آن بود که در شکوه و جلال، از او پیشی گرفته و گوی سبقت را از او ربوده بودند و این موضوع، او را خوش نمی‌آمد. البته این اخراج و برکناری از کار، به زیان این افراد تمام نشد، زیرا نه تنها حق و حقوقی دریافت نمی‌کردند، بلکه مجبور بودند در موارد گوناگون، از جیب هم خرج کنند!

هنگامی که منازعه خاتمه یافت و “کوآنی” به برزیل واگذار شد برنامه “ژول‌گروس” نیز به پایان رسید و احساس کرد که تصور او از تشکیل دولت در حال تبعید، با شکست مواجه شده، و لاجرم به همان صورت اسرارآمیزی که آمده بود، ناپدید گردید و به این ترتیب، به یک نمایش آمیخته با فریب و تزویر و حقه‌بازی خاتمه داده شد.

ولی سال‌ها بعد، سروکله مرد دیگری پیدا شد که ادعا می‌کرد رئیس جمهوری قانونی کشوری به نام “کوآنی” است. این مرد “ادلف برزه” نام داشت و با ادعای او، دوباره ماجرای “کوآنی” ابعاد تازه‌ای به خود گرفت. هیچ کس نمی‌دانست این شخص از کجا آمده بود. ولی به هرتقدیر، با هر کلک و شیادی ودغلبازی که بود مدت چهار سال حکومت کرد. دست‌کم چهار وزیر خارجه جهان را به واکنش واداشت و با اغفال سندیکای بازرگانان فرانسه، چیزی نمانده بود که مبلغ 000/100 پوند به جیب بزند. او در کار خود،‌ از چنان مهارتی برخوردار بود که دست همه شیادان عالم را از پشت بسته بود و با زبان چرب و نرمش، قادر بود مار را از لانه بیرون بکشد! برای مثال، هروقت به انگلستان می‌رفت، نام “دوک بیوفورت[8]” را برای خویش برمی‌گزید و چنان وانمود می‌کرد که در خانه مجلل و باشکوهی واقع در بدمینتون[9]” زندگی راحت و آرامی را می‌گذراند. گاهی شایعاتی در اطراف او به راه می‌افتاد و عده‌ای می‌گفتند که این آقای دوک، رئیس جمهوری یک کشور آمریکای جنوبی است. اما کمتر کسی به این شایعات توجه نشان می‌داد.

“ژول گروس” خود را رئیس جمهوری قانونی کشوری می‌خواند که بر روی نقشه جغرافیا وجود نداشت.

“ادلف برزه” با همه زرنگی‌اش، آدم دقیقی نبود و هنگامی که درباره حوادث کشورش سخن می‌گفت، در ذکر تاریخ حوادث، کاملاً اشتباه می‌کرد. او می‌گفت “ژول‌گروس” نخستین رئیس جمهوری “کوآنی” را پس از به راه انداختن یک انقلاب، در سال 1892 از حکومت ساقط کرده است، در حالی که ظاهراً از این مطلب آگاه نبود که سلف او (اگر این واژه‌ای مناسب باشد) آن جمهوری “من درآری” را فقط تا سال 1900 از پاریس اداره می‌کرد! ولی به هرحال، به پشت‌کار و سماجت این آقای زبرزه” باید یک نمره عالی داد، زیرا برای شناسائی کشورش یک لحظه از پا نمی‌نشست و چنان وانمود می‌کرد که حق او ضایع شده و همه رهبران جهان باید کشور او را به رسمیت بشناسند. او کتاب زیبائی درباره سرزمین خیالی‌اش یعنی “کوآنی” منتشر ساخت. در صفحه اول این کتاب، نشان ویژه کشور “کوآنی” و شعار ملی آن کشور به این شرح چاپ شده بود: “من بر حسب عقل و منطق، و یا جبر و زور مجاهدت و ستیز می‌کنم”.

دراین کتاب، نقشه‌هائی چاپ شده بود که هزاران مایل مربع از خاک برزیل را به رنگ قرمز نشان می‌داد و این نمایشگر موقعیت جغرافیائی سرزمینی بود که تاکنون هیچ کس نامش را نشنیده است. حتی در این نقشه، شهرها و قصبات مختلف به نام‌های گوناگون چاپ شده بود و علائمی دیده می‌شد که ظاهراً معادن احتمالی طلا را در سرزمین “کوآنی” نشان می‌داد.

متن این کتاب را تاریخچه آن کشور خیالی تشکیل می‌داد و به طوری‌که در این کتاب آمده بودع از آغاز تأسیس، هفت رئیس جمهور بر این سرزمین حکومت کرده بودند و کشور، از طریق مجلس نمایندگان، با یکصد عضو اداره می‌شد. مهم نیست این افراد چه کسانی بودند، هدف همگی آن‌ها یکسان بود: کوشش برای به رسمت شناساندن آن کشور!

این رئیس جمهور قلابی نوشته بود:

ـ “کوآنی” ای سرزمین بیچاره، چه بگویم که زبانم قادر به تکلم نیست. زیرا نواحی باران‌خیز تو، پرچم‌هایت، فرامین و نشان‌های رسمی‌ات، از سوی سایر کشورهای جهان به رسمیت شناخته نشده است!”

البته ریزش باران‌های سیل‌آسا در این منطقه از آمریکای جنوبی چنان شدید است که قسمت اعظم آن را باتلاق تشکیل می‌دهد. در زمانی که “ژول‌گروس” در فرانسه مقیم بود، یک سری نشان‌ها و مدال‌های گوناگون درباره سرزمین خیالی خود تهیه کرد که نظایر آن در مغازه‌های سمساری اروپا زیاد دیده می‌شود. و اشاره ادلف‌برزه” درباره فرامین و نشانه‌های رسمی، در حقیقت همین نوع مدال‌ها بود!

تصویر “ژول‌گروس” روی این مدال‌ها نقش شده است و او به عنوان تقدیر و تشویق، این نشان‌ها را همراه با فرمانی، به دوستان و مقامات و افسرانی که استخدام کرده بود می‌داد!

“آدلف برزه” ضمن انتشار این کتاب، خود را شخصیتی معرفی کرده بود که می‌کوشد رؤیا را به حقیقت بپیوندد و نظر مساعد کشورهای جهان را نسبت به شناسائی رسمی کشور “کوآنی ” جلب کند. به طوری‌که ادعا می‌کرد، پدرش، سفرا و کنسول‌هائی به شهرهای مادرید، برلین و لندن اعزام داشته بود و خودش مانند “گروس” از پاریس حکومت می‌کرد.

او موفق شد با این سخنان، گروهی از تجار فرانسوی را در مورد پرداخت مبلغ 100000 پوند به منظور توسعه این کشور اغوا کند. یکی دو نفر از این بازرگانان پیشنهاد می‌کردند که بد نیست با یک کشتی به دیدار این مکان بروند، ولی “برزه” همواره می‌گفت:

ـ خیلی متأسفم دوست من. من هم آرزوئی جز این ندارم. نمی‌دانم احساسات مرا درک می‌کنید یا نه، آیا هیچ رهبری مایل است که ملتش را از پاریس رهبری کند؟ ولی متأسفانه باید بگویم که در حال حاضر یک بحران سیاسی در آن‌جا حاکم است. البته زیاد مهم نیست، ولی می‌دانید مردم این روزها چقدر متعصب و پرشور و آتشین مزاج هستند؟ طبق اطلاعاتی که دریافت داشته‌ام ارتش، کنترل همه چیز را به دست گرفته و به زودی به آن‌جا خواهیم رفت، ولی تا آن زمان، من و شما هر دو باید صبر و شکیبائی خود را حفظ کنیم. و از عجایب بود که تجار فرانسوی هم در این باره صبر و شکیبائی از خود نشان دادند.

در این اوضاع و احوال، “ادلف‌برزه” به تلاش خود برای شناسائی کشورش ادامه می‌داد و شکایت خود را با سماجت تمام پی‌گیری می‌کرد. او نامه‌هائی برای “ادوارد هفتم”. پادشاه انگلستان، همچنین تزار روسیه و امپراتور ژاپن فرستاد و از آن‌ها درخواست کمک کرد. امیدوار بود که لااقل دو تا از این کشورها به نامه او ترتیب اثر بدهند. به ویژه این‌که نوشته بود می‌توانند در کارخانه‌های کشتی سازی “کوآنی” کشتی جنگی بسازند! زیرا در سال 1904 کشورهای روس و ژاپن با یکدیگر در جنگ بودند و به احتمال قوی، از این پیشنهاد استقبال می‌کردند. هر دو کشور خواهان دریافت کشتی‌های جنگی از “کوآنی” بودند.

ولی دولت “برزیل” به اطلاع آن‌ها رساند که نه کشوری به نام “کوآنی” وجود دارد و نه آن‌که اصلاً کارخانه کشتی‌سازی در کار است تا بتواند کشتی‌های جنگی بسازد، و بهتر است سلاح‌های جنگی مورد نیاز خویش را از محل دیگری تأمین نمایند.

“ادلف برزه” در سفر خود به “منچستر” با بازرگانان محلی، درباره امکانات کشورش برای توسعه و سرمایه‌گذاری مذاکره کرد و پیشه وران پول دوست انگلیسی چنان از این فکر ذوق زده شدند و به هیجان آمدند که چیزی نمانده بود فریب بخورند. ولی “سرادواردگری[10]” وزیر خارجه وقت انگلیس به موقع به کمک‌شان آمد و به آن‌ها هشدار داد که از فرستادن پول و جنس به کشوری که اصلاً وجود خارجی نداشت خودداری نمایند.

و در لندن، پیشنهاد استخراج طلا از معادن طلای “کوآنی” پیشنهادی وسوسه‌انگیز بود و سروصدای زیادی به راه انداخت.

البته مردم “کوآنی” از مبارزه شدیدی که رهبرشان برپا ساخته بود، کمترین اطلاعای نداشتند، آن‌ها مقابل کلبه‌های گلین خود می‌نشستند و به باران سیل‌آسا که بی‌امان می‌بارید چشم می‌دوختند. و درباره “خطر اشغال خارجی” که “برزه” با آن حرارت از آن سخن می‌گفت، هیچ چیز نمی‌دانستند.

افسون سخنان “ادلف برزه” روز به روز تأثیر خود را از دست می‌داد. هشدار مأیوس کننده “ادواردگری” وزیر خارجه انگلیس، و تکذیب دولت برزیل درباره کارخانه کشتی‌سازی، اوضاع را به زیان این مدتی ریاست جمهوری تغییر داد.

در نخستین ساعات یکی از روزهای سال 1904، گروهی از افراد پلیس اسپانیا، به خانه‌ای در “مادرید” رفتند و دق‌الباب کردند. کنار این در، تابلوئی به چشم می‌خورد که روی آن نوشته شده بود: “سرکنسول کوآنی”.

پس از چند لحظه در باز شد و مردی با پیژاما بیرون آمد و پرسید:

ـ چه خبر شده؟

کارآگاه پلیس پرسید:

ـ شما سرکنسول “کوآنی” هستید یا خودتان این پست را به خودتان داده‌اید؟

مرد گفت:

ـ من سرکنسول رسمی کشور “کوآنی” هستم.

ـ ولی آقا، ما دستور داریم شما را بازداشت کنیم.

مرد گفت:

ـ ولی مگر من چه کرده‌ام؟ شما حق ندارید نماینده یک قدرت خارجی را بازداشت کنید. آیا تا به حال عبارت مصونیت سیاسی به گوش‌تان نخورده است؟

کارآگاه گفت:

ـ آقا ما کاری به این کارها نداریم. این موضوع، مربوط به اداره امور خارجی است.

ـ پس شما از کجا آمده‌اید؟

کارآگاه گفت:

ـ ما از جوخه شیادی آمده‌ایم. به داخل منزل بروید و پیش از آن‌که شما را با خود ببریم لباس بپوشید.

چند روز بعد، همین عمل در “برلین” تکرار شد. بقیه کشورها، در این مورد اندکی اغماض از خود نشان دادند. “آدلف برزه” نقشه‌ها در سر داشت، ولی هیچگاه موفق به چاپیدن کسی نشد. حتی بازرگانان فرانسوی نیز مبلغ 100000 پوند را از دست ندادند و “برزه” نیز برای گرفتن این پول زیاد پافشاری به خرج نمی‌داد. و این نوع رفتار، این گمان را درباره وی قوت بخشید که شاید او، تنها یک موجود خیال‌پرست بود و هرگز قصد کلاهبرداری نداشت! و وارث یک سرزمین خیالی بود که رؤیای آن، همواره ذهن او را اشغال کرده بود، روز به روز بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شده بود تا آن‌که سراسر وجودش را فراگرفته بود.

سرانجام سرزمین پوشالی که ­”کوآنی” نام نهاده بود فرو ریخت و دیگر از این رئیس جمهور قلابی خبری به دست نیامد. انگار قطره‌ای شده و به زمین فرو رفته بود!‌

[1] -Otto Wiltt

[2]– Tirane

[3] – Halim Eddin

[4] -Cuani

[5] -Adolphe Brezet

[6] – Jule Gross

[7] -Cayenne

[8]-Duke of Beaufort

[9] – Badminton

[10]-Sir Edward Grey


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

بوئینگ ۷۳۷ بازنشسته به ویلایی لوکس در «بالی» تبدیل شد

یک بوئینگ ۷۳۷ بازنشسته که بر روی صخره‌ای در بالی قرار گرفته، به ویلایی لوکس تبدیل شده است. شرکت Hanging Gardens قرار است در‌ آوریل این ویلا را افتتاح کند. ایده این کار زاییده فکر کارآفرینی به نام فلیکس دنیم است. دنیم در حال حاضر هتل‌های…

مهندسان بامزه با اختراعات و ابداعات عجیب و غریب و کارا ! گالری عکس

بسیار پیش می‌آید که برای انجام کاری تنها دو راه داریم، یا خرید یک محصول گران و استفاده از آدم‌های کاربلد برای راه‌اندازییا اینکه خودمان با یک سری ابتکار و به صورت به اصطلاح زمخت ولی کارراه‌انداز، تقریبا بدون هزینه کار را انجام بدهیم.…

پرتره‌های بیماران از بیمارستان روان‌پزشکی بدنامی در بریتانیا در قرن نوزدهم

‌ این عکس‌ها چهره بیمارانی را نشان میدهد که در بیمارستان سلطنتی بیتلم در لندن - که یکی از بدنام‌ترین بیمارستان روانپزشکی بریتانیا در قرن نوزدهم به شمار می‌رفت- تحت درمان قرار گرفتند.عکاسی به نام هنری هیرینگ از تعداد زیادی از بیماران…

زندگینامه «هرژه» و مروری بر مجموعه کتاب‌های «ماجراهای تن تن»

امروز مصادف است با نخستین بخش از رشته ماجراهای تن‌تن و میلو نوشته هرژه . به همین خاطر این پست را به صورت مشروح اختصاص می‌دهیم به این نوستالژی دوران کودکی‌مان: «نیروهای ویلهلم دوم قیصر آلمان وارد بلژیک شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند.» این را زنانی…

اگر گوشی‌های موبایل، دهه‌ها زودتر اختراع می‌شدند

در دوره‌ای پس از همگانی شدن استفاده از گوشی‌های موبایل، تنوع ظاهری آنها بسیار زیاد بود و هیچ گوشی‌ای شبیه گوشی دیگر نبود. اما الان شکل همه گوشی‌ها تقریبا یکی شده است.ما خیلی منتظر گوشی‌های تاشو یا رول‌شونده ماندیم تا این یکنواختی را به…

عکس‌های تصادفی که از شانس خوب عکاس مانند یک تابلو یا یک عکس خیلی حرفه‌ای شده‌اند

عکاس‌های حرفه‌ای گاهی ماه‌ها وقت صرف می‌کنند تا در زمان و مکان مشخصی حاضر باشند و تجهیزاتشان متناسب با نور و سرعت گذر سوژه و فاصله‌شان مناسب باشد تا یک عکس خوب بگیرند.اما گاهی شانس یا فرصت‌طلبی یا آمادگی ذهنی یک عکاس برای کادربندی مناسب…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.