گلوبند سرنوشت – گلوبندی که به یک انقلاب انجامید
یکی از جنجال برانگیزترین حوادث تاریخ، گوشبری بزرگی بود که ارکان سلطنت لوئی شانزدهم را سست کرد. این ماجرا در حقیقت از سال 1772 یعنی زمان سلطنت لوئی پانزدهم با یک سینهریز الماس که در نوع خود در جهان بینظیر بود، آغاز گشت.
در آن زمان لوئی پانزدهم معشوقهای بنام “مادام دوباری[1]” داشت که عقل و هوش را از او ربوده و کار را به جائی رسانده بود که در امور مملکتی و حتی در تعیین سرنوشت ملت ستمدیده فرانسه دخالت میکرد! این هرزه و فاسد الاخلاق، در زمانی که پاداشه فرانسه را در دام عشق خود اسیر ساخته بود از او خواست تا گرانبهاترین گلوبند الماس جهان را برایش خریداری کند.
لوئی پانزدهم که در برابر این زن زیبا هیچگونه ارادهای از خود نداشت و خواستههای او را هیچگاه بدون جواب نمیگذاشت، تصمیم گرفت با پول ملت این سینهریز الماس را برای “مادام دوباری”خریداری نماید.
بنابراین، فردای آن روز، “بومر[2]” جواهرفروش مورد اعتماد دربار را احضار کرد و از او خواست تا بهترین و گرانبهاترین الماس موجود در جهان را برایش خریداری نماید و برای این منظور، در بازارهای اروپا به جستجو بپردازد.
“بومر” از این مأموریت نان و آبدار، بسیار خوشحال شد و بیدرنگ دست به کار گردید تا زیباترین سینهریز جهان را برای تقدیم به لوئی پانزدهم تدارک ببیند. او 600 سنگ قیمتی خرید و آنها را با سلیقه و دقت تمام، کنار هم چید و به صورت گلوبندی درآورد که بهای از 2 میلیون “لیور” (به ارزش امروز بالغ بر 3 میلیون لیره) تجاوز میکرد.
“بومر” پس از تهیه این گلوبند الماس، مغرورانه روزشماری میکرد تا هرچه زودتر به کاخ “ورسای” یعنی محل اقامت پادشاه فرانسه احضار شود و این جوهر گرانبها را تقدیم کند، ولی از بدشانسی او، پاداشه به بیماری آبله دچار شد و چند روز بعد درگذشت.
در نتیجه، این گلوبند منحصر به فرد روی دست جواهرساز ماند!
هنگامی که پادشاه جدید، یعنی لوئی شانزدهم بر تخت سلطنت جلوس کرد، سرش بیشتر به امور جغرافیائی و کشتیرانی گرم بود و اطلاع و سررشتهای از جواهر نداشت.
همسر 20 ساله او، ملکه ماری آنتوانست[3]نیز که ملیتش اتریشی بود، هرچند مانند زنان ظاهربین، از طلا و جواهر بدش نمیآمد، ولی برای یک چنین سینهریزی مورد استفادهای نمیدید. ولی “بومر” جواهرفروش دربار که میخواست به هر ترتیب شده این جواهر را به خانواده سلطنتی قالب کند، سالها رویدادهائی را که در کاخ سلطنتی فرانسه میگذشت زیر نظر داشت و هیچ فرصتی را از دست نمیداد. هر بار که ملکه فرزندی بدنیا میآورد، او با عجله خود را به “ورسای” میرساند، به این امید که ملکه آنتوانت عقیدهاش را عوض کند و گلوبند را از او خریداری نماید. حتی یکبار، هنگامی که ملکه آنتوانت این سینهریز درخشان را بر گردن آویخت شدیداً وسوسه شد و موضوع را با لوئی شانزدهم در میان گذاشت، اما پادشاه فرانسه در پاسخ گفت:
ـ فکرش را بکنید، با این پول میتوان یک کشتی برای فرانسه خریداری کرد. از این گذشته، ملت فرانسه که نیمی از آنان با گرسنگی و سرما دست به گریبانند، هنگامی که ملکهشان چنین گلوبند گرانبهائی به گردن بیاوزید چه قضاوتی خواهند کرد؟
ملکه آنتوانت هرچند یک زن بود، اما در بسیاری موارد مانند مردها فکر میکرد و از اینرو با پادشاه توافق کرد، و از خریدن این سینهریز الماس صرفنظر نمود. و به این ترتیب “بومر” هیچگاه به آرزوی دیرین خود که همانا فروختن این گلوبند قیمتی به ملکه فرانسه بود، نرسید ولی این ماجرا به همینجا خاتمه نیافت.
کاردینال و ماجراهایش!
یکی از دلایل عدم تمایل “ماریآنتوانت” نسبت به این گلوبند، تنفر او از شخصی بنام “کاردینال دوروهان[4]” بود که در زمان دوشیزگیاش، سفیر فرانسه در دربار مادرش امپراتریس اتریش بود. و
در ساختن گرانبهاترین گلوبند جهان که لوئی پانزدهم برای معشوقهاش سفارش داده بود، 600 قطعه از نفیسترین الماسهای جهان بکار رفته بود. اما هیچکس این گلوبند را به گردن نیاویخت و سرانجام سروکارش به جواهرفروشیهای جهان افتاد!
روزی که “ماری آنتوانت” ملکه فرانسه را به پای گیوتین میبردند، یک نقاش فرانسوی از پشت پنجره، این تصویر را از نیمرخ ملکه نگونبخت نقاشی کرد. ملکه فرانسه متهم شد که با “کاردینال دوروهان” روابطی داشته و با همکاری او، گلوبند را به سرقت برده است. هرچند این اتهامات صحت نداشت، ولی بهرحال فرقی نمیکرد مردم خشمگین خواستار آن بودند که سر از بدن او جدا شود.
چون شنیده بودند که این مرد اظهار تمایل کرده است که گلوبند الماس را برای او (یعنی ماری آنتوانت) بخرد، تصمیم گرفت که برای همیشه فکر خرید این گلوبند را از سر بیرون کند.
در حقیقت، تنفر ملکه ماریآنتوانت از “کاردینال دوروهان” علل زیادی داشت. از دیدگاه ملکه، او مردی متظاهر و فاسدالاخلاق بود و تنها مسائل دنیوی را در نظر داشت. بواسطه اینگونه طرز فکر و ماجراهای عشقی متعدد، در سراسر اروپا، نامش با بدنامی همراه گشته بود. کاردینال دوروهان، به عنوان یک درباری، و نیز به عنوان یک شاهزاده کلیسا، ثروتی از راه ارتشاء بدست آورده بود که همه را برای معشوقههای خود خرج میکرد.
او از نفرت ملکه نسبت به خویش آگاه بود، از این رو، بیش از هر چیز میکوشید تا نظر او را به خود جلب کند و مورد لطف و عنایت او قرار گیرد.
در این مرحله از تاریخ بود که نتس خودساختهای بنام “ژان دولاموت[5]” وارد ماجرا شد. نام اصلی او “ژان دوسن رمی[6]” بود و ظاهراً از سلاله واقعی “والوا[7]” یعنی دودمان سلطنتی سابق فرانسه بشمار میرفت. شوهر این زن، یک افسر فقیر ارتش بود که به لطف خون اشرافی همسرش، بخود لقب “کنت” داده بود!
تذکره نویسان درباره خانم “ژاندولاموت” نوشتهاند که روابط عمومی او بسیار قوی بود و به آسانی می-توانست مردم را تحت تأثیر جاذبه خویش قرار دهد.
او از چنان قدرت سخنوری برخوردار بود که همه شنوندگان سخنان او را باور میکردند، در حالیکه او دروغگوی بزرگی بود.
“کاردینال دوروهان” نیز که به دنبال جاه و مقام بود و میخواست در درباره نفوذ بیشتری بیابد، به سوی این زن حیلهگر روی آورد. “ژان دولاموت” همه مهارت و زیرکی خویش را بکار گرفت تا “کاردینال دوروهان” را از هرلحاظ متقاعد سازد. و چنین وانمود کرد که نفوذ او بر روی ملکه فرانسه بسیار زیاد است، بطوری که با یک اشاره میتواند او را مقرب دربار سازد. این زن حیلهگر که توانسته بود خود را به ملکه ماری آنتوانت نزدیک کند، کاردینال “دوروهان” را فریب داد و به آرامی و با شکیبائی زیاد، نقشه ماهرانهای برای تصاحب سینهریز الماس طرح کرد.
هنگامیکه مطلع شد، ملکه آنتوانت به هیچ وجه مایل نیست گلوبند الماس را از شخصی مانند کاردینال دوروهان، به عنوان هدیه بپذیرد، نزد کاردینال رفت و با وارونه جلوه دادن موضوع به دروغ گفت:
ـ خبر خوشی برایتان دارم که بدون شک از شنیدن آن غرق شادی خواهید شد. البته مژدگانی من هم محفوظ خواهد بود!
کاردینال با بیقراری گفت:
ـ کنتس، خواهش میکنم مرا بیش از این در انتظار نگذارید و زودتر بگوئید چه خبر خوشی برایم آوردهاید؟ میدانید که انتظار، حتی اگر برای شنیدن یک خبر خوش باشد، انسان را از پای درمیآورد. یقین داشته باشید که زحمات شما به موقع خود جبران خواهد شد.
“ژان دولاموت” با یک حرکت سریع خود را به کاردینال نزدیک کرد و گویی که میخواست مهمترین خبر روی زمین را به او بدهد، سرش را به گوش او نزدیک ساخت و گفت:
ـ ملکه پیشنهاد شما را پذیرفت و موافقت کرد که گلوبند الماس را برایش خریداری کنید!
چهره کاردینال، با شنیدن این سخن، از هم باز شد و حیرتزده پرسید:
ـ راست میگوئید؟! آیا قصد شوخی ندارید؟ کنتس گفت:
ـ باور کنید راست میگویم. البته جلب نظر ملکه کار آسانی نبود، ولی سخنان من سرانجام تأثیر خود را بخشید. در ابتدای گفتگو، ملکه نظر به سوابقی که از شما داشت، چندان تمایلی نسبت به پذیرش چنین هدیهای از جانب شما نشان نمیداد. ولی در پایان، احساس کردم که او نهتنها کینهای از شما به دل ندارد، بلکه واقعاً شما را دوست میدارد. و بیمیل نیست که در آینده یک پست وزارت به شما اعطا کند!
کنتس “ژان دولاموت” اندکی مکث کرد تا تأثیر سخنان خود را در چهره کاردینال مشاهده کند، سپس گفت:
ـ ولی ملکه برای پذیرفتن گلوبند الماس یک شرط تعیین کرده است. کاردینال دوروهان باشتاب پرسید:
ـ این شرط چیست؟ هرچه باشد میپذیرم!
“ژاندولاموت” مودبانه گفت:
ـ شرطی که ملکه تعیین کرده است آنست که هیچ کس نباید از این راز آگاه شود.
چند روز بعد “ژاندولاموت” به کمک یک جاعل، تعدادی نامه به به خط ملکه فرانسه جعل کرد تا به کاردینال نشان دهد که قلب ماری آنتوانت نسبت به او نرم شده است.
سپس معروفترین شاهکار خود را به مرحله اجرا درآورد. دختر خدمتکاری را یافت که شباهت زیادی به ملکه فرانسه داشت و ترتیبی داد که در آخرین ساعات یکی از شبها، کاردینال دوروهان با این زن در محوطه کاخ ورسای دیدار نماید.
کاردینال دوروهان که هنوز باورش نمیشد بتواند به طور خصوصی با ملکه فرانسه ملاقات نماید، در وعدهگاه حاضر شد و پشت درختی پنهان گردید. چند دقیقه بعد شبح زنی پدیدار گشت و کاردینال که در تاریکی شب تصور میکرد آن زن، ملکه است در برابر او زانو زد و آن زن، گل سرخی به دست او داد و سپس در دل شب ناپدید شد.
این موضوع باعث شد که تردید کاردینال نسبت به سخنان “ژاندولاموت” به کلی از میان برود و بیش از پیش به خریدن گلوبند الماس مصمم گردد. اینک یقین حاصل کرد که نهتنها از جانب ملکه مورد عفو قرار گرفته، بلکه ظاهراً ملکه دل به عشق او باخته است!
فردای آن شب کاردینالدوروهان، گلوبند الماس را از جواهرفروشی “بومر” خریداری کرد و چون به یاد آورد طبق درخواست ملکه، کسی به جز خانم کنتس “دولاموت” که معتمدترین دوست ملکه معرفی شده بود، نمیبایستی از این راز آگاه میشد، پس از خرید گلوبند الماس، آن را به “ژان دولاموت” داد تا به ملکه ماری آنتوانت تقدیم نماید!
لیکن “ژان دولاموت” به جای آنکه این گلوبند الماس را به دربار ورسای ببرد، آن را به شوهرش “کنت” سپرد تا در اسرع وقت با خود لندن حمل کند.
“کنت” پس از رسیدن به لندن، دانههای الماس را از گلوبند جدا کرد و آنها را به بهای گزافی به جواهرفروشان “باند استریت[8]” فروخت!
“کنت” که با فروش الماسها ثروت زیادی به دست آورده بود، در انگلستان ماند، ولی همسرش “ژان دولاموت” از پاریس خارج نشد و با پولی که شوهرش برای او فرستاد، یک خانه و چند کالسکه خریداری نمود. او به رفت و آمد خود به دربار “ورسای” ادامه میداد. ملکه ماری آنتوانت، روحش از این ماجرا خبر نداشت و از سوی دیگر “کاردینال دوروهان” از کلاه بزرگی که بسرش رفته بود بی اطلاع بود. در این میان تنها حانم کنتس “دولاموت” بود که در دل به سادهلوحی کاردینال دوروهان میخندید.
ملکه خشمگین
“ژان” در عین حال از برملا شدن موضوع وحشت داشت و اگر روزی پرده از روی این خیانت برداشته میشد، بیشک یک محاکمه ننگین در انتظارش بود و سروکارش به زندان ابد میافتاد.
بنابراین نخستین فکری که به خاطر ژان رسید آن بود که به هرترتیب شده، از ملاقات میان ملکه و کاردینال جلوگیری کند.
و اگر قادر بود، کاری میکرد که ملکه و کاردینال دیگر هرگز یکدیگر را نبینند، ولی این کار دشوار بود زیرا کاردینال در آرزوی دیدار ملکه به سر میبرد و در اشتیاق دریافت پست وزارت دقیقهشماری میکرد.
“ژان” در میان افکار پریشان غوطه میخورد و راه نجاتی میجست. احساس میکرد اگر وضع به همین منوال باقی بماند، زندگی او پیوسته با ترس و وحشت و نگرانی و اضطراب توأم خواهد بود.
از این رو با خود گفت:
ـ شمشیر دولبهای لازم است که از هر دو طرف کارگر باشد. باید اتهامی یافت تا ملکه را بترساند و کاردینال را از میدان به دربرد.
او به دنبال اتهامی میگشت تا از آن به منزله سنگری برای نجات خویش استفاده نماید و در موقع لازم، پشت آن پناه ببرد و به کاردینال و ملکه بگوید: مرا متهم نکنید، و گرنه شما را متهم خواهم کرد. ثروت را برای من بگذارید تا شرافت خودتان محفوظ بماند.
ولی در آن شرایط، میبایستی بهر ترتیب ملاقات کاردینال و ملکه را به تأخیر بیندازد. از این رو نزد کاردینال رفت و به دروغ به او گفت که در شب ملاقات با ملکه، عدهای آنها را دیدهاند. بنابراین برای جلوگیری از یک رسوائی بهتر است از ملاقات با ملکه خودداری نماید.
سپس افزود:
ـ البته میتوانید در این مدت برای ملکه نامه بنویسید من نامههای شما را به او خواهم رساند و پاسخ او را برایتان خواهم آورد.
به این ترتیب، کاردینال مدت شش ماه با خود کلنجار رفت تا سرانجام در فرصتی جسارت یافت تا از ملکه فرانسه درباره گلوبند سئوال کند. او از ملکه پرسید که چرا گلوبند را بر گردن نمیآویزد؟ ماری آنتوانت که
روحش از ماجرا بیخبر بود، از این سئوال، سخت برآشفت و خواستار شد که موضوع در دادگاه پارلمان مطرح شود. زیرا در آن روز، امور مربوط به دادگستری در پارلمان یا مجلس انجام میشد.
جریان محاکمه “کاردینال دوروهان” و خانم “ژاندولاموت” در زمان سلطنت لوئی شانزدهم و ماری آنتوانت یکی از محاکمات مشهور تاریخ بشمار میرود.
در این محاکمه، خانم “ژان دولاموت” که از راه حقهبازی صاحب یک گردنبند الماس شده بود، ابتدا کوشید تقصیرها را به گردن دیگران بیندازد. روش دفاعی او به گونهای بود که میخواست در همه موارد، نام “کاردینال” را به میان بکشد و در عین حال مرتباً خانواده سلطنتی و بویژه ملکه را بترساند و وانمود کند از اسراری آگاه است که نمیتواند آنها را فاس سازد، ولی این روش مؤثر نیفتاد و سرانجام به همه چیز اعتراف کرد. “ژان دولاموت” محکوم شد و بهرسم آن زمان، او را مانند تبهکاران در میدان شهر روی “چهار پایه رسوائی” نشاندند و بدنش را با آهن گداخته داغ کردند و سپس او را به زندان افکندند.
دربار فرانسه، از اینکه ظاهراً در محاکمه پیروز شده بود، از شادی در پوست نمیگنجید، در حالیکه دروغ خانم “ژاندولاموت” و این محاکمه جنجالی، طوفانی در مردم فرانسه به وجود آورد. ماری آنتوانت ملکه فرانسه، مدتها بود که محبوبیت خود را در میان ملت از دست داده بود، و پیش از شروع محاکمه، ملت فرانسه رأی خود را نسبت به آن دادرسی ابراز کرده بود.
زیرا ملت میدانست که شخصی مانند کاردینال دوروهان هیچگاه مرتکب سرقت نمیشود و معتقد بود که قربانی توطئههای درباری شده است و دربار، برای حفظ آبروی سلطنت و ملکه، یکی از بزرگترین شاهزادگان فرانسه و کلیسا را فدا میسازد.
از اینرو در روزهای محاکمه، که کاردینال را از زندان باستیل به دادگاه میآوردند و دوباره برمیگرداندند، مردم احساسات پرشوری نسبت به او ابراز میکردند. و گرچه هنوز انقلاب فرانسه شکل نگرفته بود، برخی از مورخین، کاردینال دوروهان و ماجرای گلوبند الماس را پیشدرآمدی برای این انقلاب بشمار میآورند. هرچند برخی از مردم معتقد بودند که “کاردینالدوروهان” در زمانی که ملت فرانسه از گرسنگی تلف میشد، برای ملکه هدیهای افسانهای خریده است، ولی همین که کاردینال دوروهان از اتهامات وارد تبرئه گردید و آزاد شد، مردم فرانسه با احترام و احساسات زیادی او را تا خانهاش بدرقه کردند. و این نشان میداد که ملت فرانسه، غیرمستقیم مخالفت خویش را با دربار ابزار مینماید و اصولاً دل خوشی از شاه و ملکه فرانسه ندارد.
“ژاندولاموت” با وجود آنکه زنی تبهکار و حیلهگر بود، ولی از نظر مردم بیگناه محسوب میشد و میگفتند این زن هم قربانی هوس ملکه شده و به زندان افتاده است. در حالیکه حقیقت به جز این بود.
از اینرو، هنگامی که ملت طغیان کرد، این زن به طرز اسرارآمیزی – احتمالاً به کمک انقلابیون – از زندان ناپدید شده و به انگلستان گریخت و طی نامهای که به روزنامهها نوشت، به محاکمه خود اعتراض کرد و گفت که بی گناه است و در این میان، ملکه فرانسه را مقصر اصلی قلمداد نمود!
باروت انقلاب!
هرچند شاه و ملکه فرانسه از اینکه در آن محاکمه، بیگناهی خود را به اثبات رسانده بودند، خوشحال به نظر میرسیدند، ولی بدون تردید ماجرای گلوبند الماس، که تاکنون کتابهای زیادی درباره آن برشته تحریر درآمده، یکی از جرقههائی بود که به انبار باروت انقلاب فرانسه برخورد کرد و نظام سلطنتی را در فرانسه واژگون نمود.
در سال 1793 هنگامی که ماری آنتوانت، به پای میز محاکمه کشیده شد، از او درباره ارتباطش با خانم “ژان دولاموت” سئوال کردند، ولی او منکر آشنائی با این زن شد و گفت:
ـ چنین زنی را نمیشناسم و میل ندارم اصلاً او را بخاطر بیاورم! این عبارت مبهم نشان میداد که ملکه فرانسه، خاطره ماجرای گلوبند را هنوز از یاد نبرده است.
به هرحال ماریآنتوانت ملکه فرانسه، در این محاکمه گناهکار شناخته شد و سرش با گیوتین از بدن جدا گردید.
ولی به هرتقدیر، در زمان اعدام ماری آنتوانت، دیگر شخصی به نام خانم “ژان دولاموت” وجود نداشت تا شاهد سرنوشت دردناک “ماری آنتوانت” باشد. زیرا “ژان” دو سال قبل از آن درگذشته بود. این زن حیلهگر که با یک دروغ ساده و یک نقشه ماهرانه، پایههای سلطنت لوئی شانزدهم را به لرزه درآورده بود، برای فرار از چنگ طلبکاران، خود را از پنجره خانهاش به خیابان انداخت و همین امر باعث مرگش شد.
[1] – Mme du Barry
[2] – Bohmer
[3] – Bohmer
[4] – Marie Antoinette
[5] – Jeanne de Ia Motte
[6] – Jeanne de Saint Remy
[7] – Valois
[8] Bond Street
ببینید من کاری ندارم ولی این جمله که گفته شده با این پول میشه ی کشتی جنگی خرید از طرف ملکه به شاه گفته شده منبع هم کتاب غرش طوفان الکساندر دوما