بعد مدتها روزنوشت: آنچه بازسازی شهرداری «جرسی» به من یادآوری کرد!
عصر داشتم اخبار را بالا و پایین میکردم که به خبری برخوردم که ظاهرا نبایستی اهمیت چندانی برای من یا شما داشته باشد:
موضوع از این قرار است که در روزهای قرنطینه کرونا، مقامات شهر «جرسی»، فرصت را غنیمت دانستند و عمارت شهرداری را بازسازی و تعمیر کردند.
در این بین کفپوش راهروی این ساختمان هم نیاز به جایگزینی داشت. اما وقتی آنها کفپوش را برداشتند به چیز جالبی برخوردند:
کاشیهای قبلی که کفپوش روی آنها چسبانده شده بودند، نمایان شدند و وقتی خوب پاک شدند، زیبایی قدیمی خود را نشان دادند.
شش دهه بود که آنها از انظار پنهان شده بودند. ما نمیدانیم نصب کفپوش روی آنها چه ضرورتی داشت و چرا کفپوش زشتی روی آنها کشیده بود.
به شیوه مشابهی ما هم در زندگی متوجه ویژگیها و استعدادهای خوب خودمان نیستیم. شاید هم اطرافیان یا جبر زمانه، به ما فشار میآورند تا خود را بیکفایت بپنداریم و محسنات خود را نقطه ضعف تصور کنیم. تا آن حد که با لعابی اصالت خود را پوشش میدهیم.
گاه نیاز است که ما کمی با خودمان خلوت کنیم و به مانند ایام قرنطینه کرونایی، این پوستهها را از خودمان بزداییم و قضاوت کنیم که آیا واقعا آن «خود واقعی»مان بهتر نبود؟ آیا ما را به آدمی متفاوت تبدیل نمیکرد؟ آیا در زندگی بیجهت شتاب نکردیم و سمت و سویی نامتناسب اختیار نکردیم؟
پینوشت: وبلاگ، بدون رونوشت، که وبلاگ نیست! افتخارم این است که هنوز هم «یک پزشک» را وبلاگ بدانم.
تغییر اندکی در چیدمان «یک پزشک» دادم تا از این به بعد روزنوشت این بالا در صفحه نخست جا خوش کند. اینجا میخواهم از هر دری خودمانی با شما بنویسم. امیدوارم که این روند، هر روز بتواند رخ بدهد.
در انتها یادی میکنم از بخش روزنوشت «یک پزشک» در سالهای قدیم – یک اسکرین شات از آن زمان:
اوه … اسکرین شات
منو بردید به حال و هوای دهه پیش …
در مورد متن هم .. دقیقا درست گفتید . جامعه معیارهایی برای موفقیت تعیین میکنه که خیلی هاشون با ساختار آدمها سازگار نیست … مثلا ، تو جایی که معیار موفقیت ، توانایی زبانی و چرب زبانی و دلالیه کالاهاست … آدمی که خلاق و درون گراست ، عملا بازنده هستش .. چرا که هنر ایشان اساسا تولید کالایی نو هست . نه فروختن کالا های موجود .
و در نهایت بعد سالیان سال که میبینه این خلاق بودن براش هیچ موفقیتی نداره ، کم کم خلاقیت اش کم میشه … و به عنوان یک آدم درونگرا ، با کلی تمرین و سعی و خطا و مصرف چند برابر انرژی ، زبان بازی یاد میگیره انجام بده …
آخر سر هم میبینه که شده مثل کلاغی که اومد شبیه کبک راه بره و راه رفتن خودش رو هم یادش رفت
سلام
روزتون به خیر
نوشته ها و عکس های که بر اساس واقعیت باشه جذاب هست
این نوشته به دلم نشست ممنون و خسته نباشید
یگ پزشک با روزنوشت و نوشته های شخصی شما جذاب هست و یادگذشته رو زنده می کند
بسیار ایده خوبی خواهد بود