رضا بابک – متن یک مصاحبه قدیمی با بازیگر بزرگ تئاتر، سینما و تلویزیون

گویی همین دیروز بود…بهار که می‌آمد، هر روز صبح نور طلایی خورشید را که بر آب حوضک حیاط قدیمی ما می‌تابید به تماشا می‌نشستم…با هر نسیمی که می‌وزید، نیلوفرهای آبی که دور تا دور دیوارهای باغچه قد کشیده بودند به رقص می‌آمدند اما هنوز آفتاب نرفته، نیلوفرها آرام‌آرام به خواب می‌رفتند و روز بعد، باز هم قصهٔ زندگی از آغاز یک بی‌نهایت…به راستی همین دیروز بود …و امروز و همیشه یکی از دغدغه‌هایم، مرور خاطرات آن روزهاست و نوشتن…و با دوستان به گفت‌وگو نشستن و جوانی را به بوتهٔ نقد کشیدن…و باز هم بخت با من یار شد تا با یکی دیگر از دوستان قدیمی و صمیمی به صحبت بنشینم؛ با دوست دیرینه‌ام «رضا بابک» که به رغم گرفتاری‌های روزمره‌اش، آمد و نشستیم…بابک هنر نمایش را با بازیگری شروع کرد…نویسندگی و کارگردانی هم کرده است…حتی شعر سروده است و… زندگی‌اش پر از خاطره است. مرور زندگی و خاطرات او از زبان خودش حال و هوای خاصی دارد و خواندنی…و چه خوش گفت که: «یادش به خیر بهار جوانی»!

عالم زیبای دوران کودکی

در محلهٔ عباسی تهران، در خانه‌یی کوچک واقع در کوچه‌یی باریک و خیابانی بن‌بست به دنیا آمدم. از عالم کودکی، دیوار بسیار بلندی را می‌دیدم که در انتهای خیابان قرار داشت. نمی‌دانم، شاید دیوار بلند کارخانهٔ کبریت‌سازی بود. هر وقت به این دیوار نگاه می‌کردم به گمانم می‌آمد که این‌جا دنیا تمام می‌شود؛ فکر می‌کردم خانهٔ ما در انتهای جهان قرار دارد. بعدها که قدری بزرگ شدم و داشتم کم‌کم به سن دبستان می‌رسیدم به محلهٔ دیگری نقل مکان کردیم. دانستم که نه، آن‌گونه نیست که تصور می‌کردم و دنیا در ورای این دیوار و دیوارهای دیگر وجود دارد. خدا را شکر، هرچه زمان گذشت و بزرگ‌تر شدم عقلم هم رشد کرد و چیزهای بسیاری آموختم و کشف کردم؛ فهمیدم زندگی زیباست و پر از مهربانی و گاهی زشت است و نامهربان؛ فهمیدم بعضی آدم‌ها چه نازنین هستند و بعضی چه نانازنین و بی‌رحم‌اند. بعدها فهمیدم که آسمان پهناور از تصور من پهناورتر است و بسیار بی‌انتها. به خیابان سلسبیل (رودکی) که نقل مکان کردیم، پدرم-که خدایش بیامرزد-نامم را در دبستان بهرام نوشت. وقتی کتاب کلاس اول را از او گرفتم، بوسیدمش؛ هنوز بویش را در مشام خود احساس می‌کنم و خانم معلم کلاس اول را به یا دارم، با آن اندام ظریف و چهرهٔ دوست‌داشتنی و لبخند مهربانش. راستی که در کودکی چه قدر به محبت و مهربانی نیاز داریم و در بزرگسالی هم…

خاطرهٔ اولین کار نمایشی…

از همان دوران کودکی به بازی و بازیگری علاقه‌مند بودم. اولین کار نمایشی را کلاس سوم دبستان بازی کردم. کارگردان، آموزگارمان بود و من نقش قصه‌گوی نمایش را داشتم. میز کوچکی روی صحنه بود که دری کوچک داشت و به سختی امکان داشت بچه‌یی به قد و قوارهٔ من بتواند از آن در به داخل میز برود. کارگردان به زور من را در آن قفس تنگ و تاریک چوبی جا داد. من از سوراخی صحنه را می‌دیدم و گاه به گاه، قصهٔ نمایش را تعریف می‌کردم. به معلم-کارگردانمان- گفتم که می‌شود روی صحنه بایستم و قصهٔ نمایش را تعریف کنم؟ آخر دوست داشتم به عنوان یک بازیگر دیده شوم، اما ایشان گفت نه دوست دارم قصه‌گویی، شکل رادیویی به خود بگیرد؛ و من غمگین و دلشکسته، در مقابل چشمان حیرت‌زدهٔ بچه‌ها و تماشاگران بازی کردم بی‌آن‌که روی صحنه باشم…

صحبت از رادیو شد. من در کودکی و نوجوانی عاشق نمایش‌های رادیویی بودم و صدای بسیاری از بازیگران رادیو را تقلید می‌کردم. عاشق سینما هم بودم و محو بازی بازیگران سینما می‌شدم. سعی می‌کردم مثل «جان وین»، «مارلون براندو»، «پل نیومن» و «پیتر اوتول» بازی کنم و با صدای دوبلور آن‌ها حرف بزنم. تلاش می‌کردم مثل خوانندگان آن دوره آواز بخوانم و مثل گویندگان اذان ظهر، اذان بگویم. قیف بزرگی در منزل داشتیم که آن را با خود به بام خانه می‌بردم و…به شکل و شیوه‌های مختلف اذان می‌گفتم. قیف بزرگ، حکم بلندگو را برایم داشت و صدایم را به بچه‌های محله می‌رساند.

بزرگ‌تر که شدم، به دبیرستان که رفتم، گاه به گاه نمایش اجرا می‌کردم. قبل از اجرای نمایش گاهی پیش می‌آمد که به شکل پیش‌پرده‌خوانی، مضمون‌هایی را که ساخته بودم با حال و هوایی طنز اجرا کنم.

جوان که شدم به دانشکدهٔ هنرهای زیبا رفتم؛ درس و تمرین و اتود و اجرا و تجربه. چه استادان نازنینی داشتیم. چه قدر آموختیم و تجربه کردیم. چه همکلاسی‌های نازنینی. همه عاشق تئاتر و بازی و کارگردانی بودیم.

دربارهٔ بازیگری…

هنر بیکران است…جاری در بیکرانگی…و نمایش دریایی‌ست…اقیانوسی است عمیق…بازیگری آفرینش شخصیت‌هاست؛ خلق شخصیت‌ها. چه جاذبه‌یی دارد و چه قدر دشوار و شیرین است! چه احساس زیبایی داری وقتی شخصیتی را با همهٔ ابعادش به نمایش می‌گذاری. در تئاتر، این احساس بعد و معنای بزرگ‌تری پیدا می‌کند. شخصیتی خلق کردی که کاملا خودت نیست؛ شاید بخشی از توست. حال این آدم جدید نفس می‌کشد، حرف می‌زند و غمگین و خوشحال می‌شود؛ در لحظه‌یی فریاد می‌کشد، اعتراض می‌کند. او که بخشی از توست، عاشق می‌شود. یک شخصیت تازه که «تو» ی بازیگر او را آفریده‌یی و دارد با آدم‌های دیگر نمایش بازی می‌کند …تماشاگر با توست؛ شریک غم و شادمانی توست، با تو رنج می‌برد، همراه تو عصیان می‌کند و از پیروزی تو سرشار از غرور و شادی می‌شود.

می‌خواستم دربارهٔ بازیگری بگویم. هر حرفه‌یی ابزار کاری خودش را دارد. ابزار کار ما بیان، احساس، بدن، ذهن و خلاقیت ماست. این ابزار باید تقویت و کاملا درست به کار گرفته شود. بازیگر باید همیشه بدن آمادهٔ کار داشته باشد و لزوما تمرینات مربوط به کارش را انجام دهد. صدا و بیان بازیگر از ابزار مهم اوست که باید تمرین و تقویت شود. در واقع صدا و بیان یک بازیگر، احساس او و بدن باید آماده و در خدمت حرفه‌اش باشد. اگر ما می‌خواهیم تا دم آخر بازیگر بمانیم باید تمرین کنیم، تجربه بیاموزیم و با فوت و فن‌های جدید حرفه‌مان آشنا باشیم. در مجموع می‌خواهم بگویم یک بازیگر باید آن قدر توان و قدرت خلاقهٔ خود را بالا ببرد و تقویت کند که هر لحظه آمادگی ارایهٔ شخصیت‌های قصه‌های مختلف را داشته باشد.

شعر و شاعری

از گذشته‌های دور، یعنی وقتی که خیلی جوان بودم، برای دل خودم و گاهی برای دل دیگران شعر می‌گفتم. آن موقع دوران شکوفایی شعر امروز بود و شاعران بزرگی به شکل و شیوه‌های مختلف شعر می‌سروردند. هفته‌نامه‌ها، ماهنامه‌ها، فصلنامه‌ها و…پر از شعر و مطالب زیبای ادبی بود. خواندن شعرها و قصه‌های گوناگون، روی من که تشنهٔ هنر بودم، بسیار تأثیر داشت. گهگاهی من هم دست به نوشتن بردم و…یک دورهٔ کوتاه هم نقاشی کردم؛ یادم گرفتم آسمان را نقاشی کنم، با ابرهای بسیار. نقاشی آسمان برایم ساده بود و پررمز و راز…آسمان ابری. آسمان بی‌ستاره یا شب بی‌ستاره. یاد گرفتم درخت را نقاشی کنم؛ درخت‌ها را و علف. گاهی گلی، گل آفتابگرانی…

بخشی از یک شعر…

تو پرندهٔ آمیخته به خون آفتابی

به جوجه نشسته

که در فراسوی تخته‌بند و بند

سرود بال و بادبادک را

ترانه می‌سرایی

تو چونان آذرخشی، که در آسمان یخ زده را

بر دریده و شعله‌ور می‌سازی

تو با هیمهٔ مهر می‌سوزی و

با آتش عشق شعله می‌کشی

و…

آزادی عمل نویسنده و کارگردان

بی‌شک سینما ‌ و تلویزیون، بعد از انقلاب دچار تحول شد؛ به خصوص سینما که در محتوا و تکنیک تغییر اساسی پیدا کرد. انصافا کارهایی با فکر و شکل زیبایی ساخته شد؛ البته حضور بازیگران تئاتر در رسانه‌های تصویری-سینما و تلویزیون-بسیار تأثیرگذار بود. دلیل مهم دیگر، آزادی عمل نویسنده و کارگردان در ساخت و ارایهٔ اثر بود. متأسفانه امروزه کم‌تر شاهد این رویدادها هستیم؛ چرا؟ چون سیاستگذاری‌ها تغییر کرده. مدیران هنری باید شرایطی مطلوب ایجاد کنند تا تولید آثار هنری سالم و با کیفیت بیش‌تر شود. توجه داشته باشید که هرگاه شرایط مناسب بوده اتفاقات هنری خوبی افتاده است. در تئاتر همهٔ هنرمندان با کمبود سالن مواجه هستند؛ کارگردان‌ها و بازیگران باتجربه امکان کار کردن ندارند، برخی جذب تلویزیون و سینما شده و عده‌یی دیگر متأسفانه خانه‌نشین شده‌اند. در تلویزیون هم وقتی به گذشته بر می‌گردیم می‌بینیم که دست ما برای ساخت و تولید آثار هنری بازتر بود و این همه موانع و دخالت‌های نالازم وجود نداشت. اگرامروز هنرمند خودش را با سلایق برخی تصمیم‌گیرنده‌ها تطبیق ندهد، باید برود و در خانه بنشیند.

جوانی،…

جوانی، یک دوره‌یی از زندگی است؛ پرخاطره و پرمخاطره. جوانی است و خاطراتش؛ چه تلخ و چه شیرین، سفید، سیاه، خاکستری، آبی، سبز، سرخ، رنگارنگ…همه به یادماندنی است. جوانی است با همهٔ شور و شوقش، با تمام سرمستی‌اش، تخیلات و رؤیاهای دور و درازش، عاشقی، حرمان، گم‌گشتگی و…جوانی است و کم تجربگی که یا باید خود تجربه کند یا تجربه از دیگران بیاموزد… خلاصه این‌که جوان پرشور است و نگاه به آینده دارد، اما تجربه مربوط به گذشته است. من جوانی‌ام را دوست دارم؛ با تمام سختی‌ها و ناملایمات و خاطراتش. چه خاطرات شیرینش، همچون عسل و گاه تلخش چون زهر. با چه بهانه‌های ساده‌یی احساس خوشبختی می‌کردیم…خدایا! چه قدر خوشحال و شادمان بودیم. چه دورانی بود؛ هرگز تکرار نمی‌شود. یادش به خیر بهار جوانی!

 گزیدهٔ آثار

-نوشته‌ها و نمایشنامه‌ها: خورشید خانوم آفتاب کن، کلاه و شال و اره، گلباران، باران، باران، حکایت پررنج حامل و…

-فیلم‌های سینمایی: سفر عشق، چریکهٔ تارا، ریحانه، ارثیه، لبهٔ تیغ، کودکانی از آب و گل، گربهٔ آوازه‌خوان، چشم‌هایم برای تو، عاشق فقیر، مرد آفتابی، به رنگ ارغوان، شوریده، دعوت و…

-مجموعه‌های تلویزیونی: حکایت مسافر گمنام، ماه پنهان است، آرایشگاه زیبا، آینه، عسل و مثل، هوای تازه، خونهٔ عشق، خانهٔ ما، گل بارون‌زده، یه وجب خاک، پاتوق، جست‌وجوگران و…

-تله تئاترها: هنری چهارم، شکارچی شیر، جادوگران شهر سیلم، خلیل آهنگر، بازرش کل، خانه‌های اجاره‌یی، بازپرس وارد می‌شود، نکراسف، بازرگان و پسران، اسکندر، حدیث روزگار، شام آخر و…

-تئاترهای صحنه: دشمن مردم، آموزگاران، شهر ما، ماجرای باغ وحش، ترب، شاپرک خانوم، داستان ضحاک، بارگه داد، الدوز و کلاغ‌ها، مهر و آینه‌ها، آریا داکاپو، آخرین بازی، پل، تئاتر بی‌حیوان، اسب‌ها و…

-تله تئاترهای کودک و نوجوان: پنبه‌دانه، خورشید خانوم آفتاب کن، کدو قلقلی و دیو، در خمره، دزد و رنگ قرمز، خرس و کوزهٔ عسل، بازی خونه، رنگین کمان، خونه مادر بزرگه، مدرسه موش‌ها، یک، دو، همه باهم، خروس و روباه، قصه‌های شب، زی زی گولو، بردهٔ رقصان و…

منبع: نقد سینما , بهار 1388

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]