زندگینامه ورا ناباکوف، نوشته گلی ترقی
بیشتر نویسندگان روس زنان صبور و فداکار داشتهاند: داستایوفسکی، سلژنیتسین، تولستوی و غیره. ورا ناباکوف از یک نظر با دیگران تفاوت دارد. او نه تنها زنی زحمتکش و متحمل است بلکه شریک و همکار زندگی ادبی همسرش است. ناباکوف گفته است «بدون ورا نمیتوانستم هیچ یک از کتابهایم را بنویسم»، «آنچه مینویسم در ابتدا برای خودم است و بعد برای ورا»، «اکثر کتابهایم را به ورا تقدیم کردهام و تصویر او به شکلی مرموز در آینههای درونی نوشتههایم منعکس است.» وقتی ناباکوف میگوید وجود ورا برایم ضروریست منظورش نظر و عقیدهٔ ادبی اوست. ورا، جدا از زندگی واقعی در کنار ناباکوف، در درون رمانهای او نیز حیاتی مخفی دارد. کلر در زندگی واقعی سباستین نایت شباهت زیادی به ورا دارد یا زینا در رمان هدیه. ورا دخالت ادبی خود را به روی آثار شوهرش انکار میکند و این در حالی است که دست خط او را میتوان روی تمامی صفحههای کتاب زندگی واقعی سباستین نایت مشاهده کرد. این اولین کتابی ست که ناباکوف به تشویق ورا به زبان انگلیسی مینویسد. پیداست که نوشتن به انگلیسی (زبانی که بعدها در اختیار کاملش درمیآید) در ابتدا دشوار بوده و این همسرش است که اشتباهات املائی او را تصحیح میکند. نوشتههای او را میخواند، غلط گیری میکند، نظر میدهد، ماشین میکند. قضاوت ادبی او برای شوهرش حکمی قطعیست. مکالمات با ناشرین به عهده اوست. نامهها را او مینویسد و ناباکوف امضا میکند او خیلی معتقدند که امضا هم متعلق به وراست. یک امر مسلم است: ورا ناباکوف، از ابتدا، به نبوغ شوهرش ایمان دارد و از آنجا که آفرینش هنری برای او بزرگترین ارزش در زندگی است، زندگی خود را وقف آثار هنری همسر هنرمندش میکند. غیر از این بود، یک روز هم نمیتوانست زندگی ناباکوف را تحمل کند، استادی که بعد از صد بار رفتن به سر کلاس ادبیات روس در دانشگاه کرنل یا ولسلی راهش را گم میکند و در راهروهای دانشگاه سرگردان میچرخد. ناباکوف از انجام کارهای روزانه متنفر است. مینویسد «از هرچه که مربوط به پست و تمبر و نامه و پاکت است بیزارم. کارهایی که بلد نیستم عبارتند از رانندگی، شنا، ماشین نویسی، پیدا کردن شیئی گم شده، باز کردن چتر، و جواب تلفن دادن.» مسلم است که همه این کارها به عهدهٔ همسرش است. مردی که صدها صفحه از خاطرات خود را به خاطر دارد از به یاد آوردن نام کسی که دو روز پیش با او صحبت کرده، عاجز است. ورا حافظهٔ اوست. برای رفتن به سر کلاس او را همراهی میکند، کیفش را به دست میگیرد، به بهانه آن که شوهرش ناراحتی ریه دارد، تخته سیاه را پاک میکند، چراغ کلاس را روشن میکند (ناباکوف از برق وحشت دارد)، کاغذهای او را روی میز میگذارد و تا آخر جلسه کنار او مینشیند. گه گاه، نوشتههای درهم او را مرتب میکند و هر بار که شوهرش از موضوع مورد نظر فاصله گرفته است، آهسته به او تذکر میدهد. ورقههای امتحانی و نوشتههای شاگردها را ورا تصحیح میکند و به شوهرش نشان میدهد. شاید هم خودش نمره میدهد. معلوم نیست. شکی نیست که ناباکوف حوصله و تحمل خواندن ورقههای امتحانی را ندارد و به شعور زنش اعتقاد دارد. شاگردها میدانند که برای به دست آوردن نمرهای خوب باید به ورا ناباکوف لبخند بزنند و دل او را به دست آورند. گرچه ورا، برخلاف شوهرش، زنی سرد و سختگیر است و چهرهٔ واقعی خود را زیر نقابی از غرور و تفاخر پنهان میکند. ورا اولین کسیست که نوشتههای شوهرش را میخواند و نظر میدهد. ماشین کردن آنها نیز به عهده اوست. ناباکوف گفته است «از سال 4291(از زمان نوشتن داستان مری) تا سال 4691(زمان نوشتن دلقکها را ببین!» ورا ناظر بر تمام نوشتههایم بوده است، دست کم، دو بار آنها را برای او خواندهام.ماشین کردنشان نیز به عهده او بوده و بیدلیل نیست که تمام نوشتههایم را از حفظ است.»
ورا سلونیم در ژانویه 2091 در سنپترزبورگ متولد شده است. برخلاف شوهر اشرافزادهاش از خانوادهای متوسط میآید و یهودیست. در سال 3291 در برلن با ولادیمیر ناباکوف آشنا میشود و پیش از ملاقات با او اشعارش را خوانده است، از همان زمان میداند که ناباکوف یکی از بااستعدادترین نویسندگان تبعیدیست. در یک جشن خیریه برای روسهای تبعیدی، ولادیمیر ناباکوف با همسر آیندهاش آشنا میشود و ورا نقابی سیاه روی چشمهایش گذاشته است. ناباکوف شیفتهٔ رمز و راز است. در جهانبینی ادبی او مفهوم مستوری و نامستوری، واقعیت پنهان پشت چیزها، نقش عمده دارد، ورا، پنهان در پس آن نقاب سیاه، تجسم ایدهای در فکر و تخیل اوست. ناباکوف میگوید که هیچ کس چون ورا او را نمیشناسد و از افکار درونی او آگاه نیست. هر دو شطرنج بازند (ورا اغلب برنده است) و پروانه باز. عقاید جنجال انگیزشان دربارهٔ نویسندهها یکیست، هر دو معتقدند که داستایوفسکی، استاندال، فاکنر، بالزاک، تورگنیف و بخصوص ماکسیم گورکی، نویسندههایی دست دوماند. هر دو دشمن فروید و مارکس هستند. معروف است که در مهمانی استادان در دانشگاه کرنل، استاد زبان آلمانی سرگرم صحبت دربارهٔ فاوست است. ورا شانههایش را بالا میاندازد و هنگام عبور میگوید که کتابی به این ملالآوری در عمرش نخوانده است. ناباکوف از دور با لبخندی ستایشآمیز گفتهٔ او را تایید میکند و استاد آلمانی، مبهوت، بر جای میماند.
در سال 5291، بعد از دو سال آشنایی، در برلن با هم ازدواج میکنند و ناباکوف میگوید «عهد طلایی روح من آغاز شده است.» و تا آخر عمر دست از این ادعا نمیکشد. زندگی ناباکوفها شبیه به یکی از بزرگترین رمانهای عاشقانه است. میگویند که هیچ کس آن دو را جدا از هم ندیده است. شهرت و ثروت دیر به سراغ ناباکوف میآید. کتابهایش کم فروشاند و منتقدین توجهای چندان به او ندارند. وضع مالیشان خراب است. ورا درس روسی و فرانسه میدهد و تمام کوشش او در این است که شوهرش وقت کافی برای نوشتن داشته باشد. اگر تمام منتقدین جهان بنویسند که ناباکوف نویسندهای بد است و اگر هیچ یک از کتابهایش فروش نکند، ورا دست از اعتقاد به نبوغ شوهرش نمیکشد و ناباکوف هم با همسرش موافق است.
ناباکوف از زبان آلمانی و زندگی در آلمان بدش میآید. تصمیم به مهاجرت به فرانسه میگیرد. اولین پسرشان، دیمیتری، متولد شده است. ناباکوف به پاریس میرود تا ترتیب ویزا و اقامت خود و خانوادهاش را فراهم کند. این اولین و آخرین دوران کوتاه جدایی میان آن دو است. ولادیمیر ناباکوف مرد فوقالعاده جذابیست و زنان هنرمند پاریسی از سر و کولش بالا میروند. ورا میداند که شوهرش از (به تصویر صفحه مراجعه شود) برگی از پاسپورت ورا ناباکوف به همراه پسرش دیمیتری.
زنان جوان خوشش میآید و اعتراض نمیکند. ناباکوف روزی دو نامه برای او میفرستد و از دوریش آه و ناله میکند. اما، این مانع آشنایی و دوستی با زنی جوان به نام ایرینا نمیشود. ورا از این رابطه خبر دارد و سکوت میکند. میداند که شوهرشبدون او قادر به زندگی نیست و این ماجرا به زودی تمام خواهد شد. به ناباکوف مینویسد که ممکن نیست ترا ترک کنم چون بی من قادر به نوشتن نخواهی بود. برای رفتن به فرانسه عجله نمیکند و زمانی به شوهرش ملحق میشود که رابطهٔ او با دوشیزه ایرینا به سردی گراییده است این اولین و تنها رابطه با زنی دیگر است.
ورا یهودیست و فرانسه به اشغال نازیها درآمده است. زن و شوهر تصمیم به مهاجرت به آمریکا را میگیرند. با صد دلار وارد نیویورک میشوند و با کمک بنیاد تولستوی و الکساندرا تولستوی جایی کوچک برای خود دست و پا میکنند و ناباکوف موفق میشود به عنوان معلم زبان و ادبیات روس به صورت موقت و نیمه وقت در دانشگاه ولسلی مشغول به کار شود. بعد از آن نوبت به تدریس در دانشگاه کرنل است. این آغاز زندگی خانه به دوشی در آمریکاست، از این دانشگاه به آن دانشگاه برای سخنرانی و کنفرانس، از شرق به غرب به شمال و غیره. رانندگی این سفرهای طولانی به عهده وراست (و این سفرهای طولانی در جادههای آمریکا در لولیتا بازگو میشود). ناباکوف یک بار پشت رل مینشیند کج میرود، ترمز میکند و با سرعت پیاده میشود. از آن پس در عقب ماشین مینشید و تمام راه نوشتههایش را بازخوانی میکند. عوض کردن جا و خانه برایش عذاب است. هرچه که مانع کارش شود او را زجر میدهد. ورا فرشتهٔ نجاتش است. او را با قلم و کاغذ و کتابهایش در اتاقی گرم و نرم در خانهٔ دوستی میگذارد و به دنبال اسباب کشی میرود. گه گاه، خانهٔ جدید در ایالتی دیگر است. ورا تنها میراند، خانهٔ جدید را آماده میکند، برمیگردد و شوهرش را به محل میبرد. اتاق او حاضر و آماده است. تنها وظیفهٔ او نشستن و نوشتن است. این در حالی است که وضع مالی آنها خراب است. ناباکوفها برای امرار معاش و پرداخت هزینه تحصیلی پسرشان که در هاروارد قبول شده است، مجبور به تدریس و دادن کنفرانس هستند. از آنجا که ورا همانند شوهرش ادبیات روس و اروپا را میشناسد و از آنجا که فکرها و حرفهای ناباکوف را از بر است، به جای او در سر کلاس حاضر میشود. متصدیان امور دانشگاهی مخالفت نمیکنند. دیگر برای همه مسلم شده است که ورا در همه امور نمایندهٔ مطلق شوهرش است. ولادمیر وقت کافی برای نوشتن ندارد و اغلب ورا کنفرانسهای شوهرش را آماده میکند و همراه او به جلسه کنفرانس میرود. حضور او برای شوهرش ضروریست. ناباکوف دوست دارد هنگام سخنرانی به صورت آدمها نگاه کند و معروف است که تنها صورت مورد نظرش چهرهٔ همسرش است. ورا «همکار» اوست و دیگران او را با این عنوان میشناسند. نزدیکی ناباکوف با «همکار» به قدری شدید است که اغلب از ضمیر ما استفاده میکند. هر بار که شاگردانش پرسشی از او میکنند از آنها میخواهد که از ورا بپرسند. وقتی تعداد شاگردان محدود است در منزل ناباکوف جمع میشوند. ورا با چای و شیرینی از شاگردها پذیرایی میکند و در تمام بحثهای ادبی شرکت دارد. گهگاه با شوهرش مخالفت میکند و ناباکوف بلافاصله حق را به او میدهد. سالهای 74 تا 25 سالهای سختیست. ناخوشیهای پیدرپی، وضعیت ناجور مالی، عدم استقبال منتقدین از کتابهایی چون پنین، خاطرات، هدیه، ناباکوفها را کلافه کرده است اما ورا، با سرسختی همیشگی، کارهای ادبی شوهرش را ستایش میکند و مطمئن است که مثل بسیاری از نویسندگان بزرگ، بالاخره، منتقدین پی به نبوغ او خواهند برد. به دوستی میگوید که ولادیمیر نوشتن رمان بزرگ و مهمی را شروع کرده است (سال 7491) و روزی شانزده ساعت کار میکند و من نگران سلامتیاش هستم. به خواهر ناباکوف مینویسد که ولادیمیر به محض تمام شدن یک کتاب به سراغ کار جدید میرود و تا آن را از مغزش بیرون نکشد آرام و قرار نخواهد داشت. لولیتا در حال شکل گرفتن است. زن و شوهر میدانند که این کتاب بمب ساعتیست و از انتشار آن واهمه دارند. تردید ناباکوف تردیدی ادبیست. تا جایی که تصمیم به سوزاندن آن میگیرد. در پشت خانه آتش درست کرده و سرگرم انداختن اوراق در آتش است که ورا سر میرسد و صفحات نیم سوخته را از آتش بیرون میکشد. ناباکوف از او میخواهد که دور شود و ورا با تحکم به او میگوید که لولیتا باقی خواهد ماند. لولیتا حیات ادبی خود را مدیون وراست. در جایی دیگر ورا به همین شدت ناباکوف را از نوشتن و چاپ داستان عشقی دربارهٔ دوقلوههای سیامی باز میدارد. همچنین از او میخواهد که از چاپ اشعارش به زبان روسی صرفنظر کند. ورا اعتقاد مطلق به ارزش ادبی لولیتا دارد و بار تمام مسئولیتهای روزانه را به دوش میکشد تا ناباکوف بتواند به نوشتن لولیتا ادامه دهد. تا سرانجام در سال 3591 ورا اولین نسخه لولیتا را زیر بغل میگیرد و به دنبال یافتن ناشر میرود ناباکوف اصرار دارد که اسم او روی کتاب گذاشته نشود. زن و شوهر از جنجال اخلاقی کتاب آگاهند و ناباکوف مطمئن است که او را از دانشگاه کرنل بیرون خواهند کرد. شاید هم از آمریکا. ادموند ویلسون دوست ناباکوف و منتقد معروف، کتاب را میخواند و به شدت بدش میآید. حتی کلمهع تهوعانگیز را در مورد لولیتا به کار میبرد. به ناباکوف تذکر میدهد که از چاپ آن خودداری کند. ورا تسلیم نمیشود. لولیتا از دست ناشری به دست ناشری دیگر میرود. ماجرای آن خود داستانی مفصل است و در آمریکا امکان چاپ آن وجود ندارد. ورا پیشنهاد میکند که کتاب را در اروپا به زبان انگلیسی چاپ کنند. ورا از نیومکزیکو-مقر جدیدشان-به لوسیاارگاز، که کارهای ادبی ناباکوف در فرانسه در دست اوست، مینویسد: «شوهرم کتابی فوقالعاده جالب و بیسابقه نوشته است. آیا میتوان آن را در اروپا چاپ کرد؟» در انگلستان امکان ندارد سرنوشت لولیتا نامعلوم است تا عاقبت ناشری در فرانسه تصمیم به چاپ آن میگیرد. یکی دو منتقد چند کلمه دربارهاش مینویسد و در سکوت میگذرد. تا آن که نشریهای در لندن از گراهام گرین میخواهد سه کتاب بزرگ سال را انتخاب کند. گرین لولیتا را انتخاب میکند، کتابی که کمتر کسی اسم آن را شنیده است. در آمریکا نیز ویلیام اسستایرون آن را اتفاقی ادبی مینامد و میخواهد به خرج خود آن را چاپ کند. گالیما بلافاصله حق ترجمهٔ آن را به فرانسه خریداری میکند. لولیتا توجه همه را جلب میکند. چگونگی چاپ لولیتا و جزییات آن خارج از محدودهٔ این مقاله است. آنچه مهم است زندگی ورا ناباکوف بعد از شهرت دنیایی لولیتاست. ناباکوف از مذاکره با ناشرین و نوشتن و خواندن قرارداد کتابهایش فراری است. سر به هوا و فراموش کار است. از گفتگو با تلفن بیزار است. آنچه را شنیده فراموش میکند و آنچه را گفته از یاد میبرد. شکی نیست که ورا «همکار» ابدی تمام امور مربوط به خواندن قرارداد و پرداخت مالیات و ترجمهٔ لولیتا و سایر کتابها را به عهده میگیرد. شهرت لولیتا توجه ناشرین و منتقدین را به سایر کتابها جلب میکند. ورا از پشت ماشین تحریر بلند میشود و به عنوان خانم ولادیمیر ناباکوف در جوار شوهرش میایستد. از این پس همه میدانند که ورا دیوار محافظ ولادیمیر است و اوست که تمام تصمیمها را میگیرد. ورا زن سرسخت و سختگیریست. مو را از ماست میکشد. نفس ناشرین را میگیرد. ترجمه آلمانی و فرانسه کتاب زیر نظر اوست. بارها و بارها قراردادی را بهم میزند و درخواستهای جدیدی بر آنها میافزاید. زندگی مالی ناباکوفها تغییر شکل داده است. استنلی کوبریک 000051 دلار حق سناریوی لولیتا را خریده است. ناباکوف نیاز به تدریس ندارد. میخواهد کتاب جدیدی بنویسد و از لولیتا، به عنوان آفرینش هنری، دور شده است. آتش رنگ باخته کتاب جدید اوست. با این همه، از سفر به پاریس و لندن برای شرکت در ضیافت برای معرفی لولیتا استقبال میکند. با این همه بعد از مدتی کوتاه از این ضیافتها خسته میشود و نیاز به تنهایی برای نوشتن دارد. ورا نگران سلامتی اوست و در را به روی خبرنگاران و منتقدین میبندد. ناباکوف برای مدتی نامعلوم از کار تدریس کناره میگیرد (در حقیقت پایان زندگی دانشگاهی اوست و این رهایی را مدیون لولیتاست) زن و شوهر به غرب آمریکا سفر میکنند. پاسخ صدها نامه که در روز برای ولادیمیر میرسد، به عهده وراست. برای فرار از دست هواخواهان آدرسی نیز از خود به جای نمیگذارند. اقامت در غرب برای ولادیمیر آسایش به همراه دارد ولی برای ورا چنین نیست چون سرگرم کنترل ترجمهٔ آلمانی لولیتاست، کلمه به کلمه. ضمنا، شکار پروانهها نیز به اندازهٔ نوشتن برای ناباکوف اهمیت دارد و ورا در شکار پروانهها نیز او را همراهی میکند. ناشرین از کشورهای مختلف به دنبال ترجمه و چاپ لولیتا هستند و ورا به چهار زبان بیشتر آشنایی ندارد و با این وصف میخواهد ناظر بر تمام ترجمهها باشد. ایتالیایی زبانیست که به حد کافی بر آن تسلط ندارد. با این وصف، با استفاده اس دیکسیونر و آموختن روزانه، زبان ایتالیایی ترجمهٔ آن را زیر نظر میگیرد. گالیمار حق ترجمهٔ آن را به زبان فرانسه خریده است. ناباکوفها عازم فرانسه (به تصویر صفحه مراجعه شود) ولادیمیر ورا و دیمیتری ناباکوف.
میشوند و این سفر آغاز سومین مهاجرت آنهاست، اولی از روسیه به آلمان بود، دومی به آمریکا و اکنون بازگشت به اروپا. در پاریس روزنامهنگاران از سر و کول ناباکوف بالا میروند و ورا از این که شوهرش بالاخره این چنین شناخته شده از خوشی در پوست نمیگنجد. زنی که ناشرین از دست سختگیریهایش در عذاب هستند و او را بانوی اژدها نام نهادهاند، با لبخند و مهربانی به پاسخها از طرف شوهرش جواب میدهد و سخت مراقب است تا ولادیمیر با نیش زبان و اظهارنظرهای ادبی خیلیها را نرنجاند. ضمنا، ناباکوف حواس پرتی عجیبی دارد و خیلیها را که چند روز پیش دیده به جای نمیآورد و این وراست که بلافاصله اسم شخص نامبرده را به زبان میآورد و شوهرش را نجات میدهد. مشهور است که در سفر به هالیوود در رابطه به فیلم لولیتا در ضیافتی که استنلی کوبریک برایشان داده ناباکوف از جان وین میپرسد که کیست و چه کاره است و به زنی دیگر میگوید که گمانم شما را در جایی دیدهام و فکر میکنم فرانسوی هستند و خانم جینالوبریجید است. در هر حال، بار دیگر ورا و ناباکوف برای فرار از جمع و یافتن سکوت و آرامش زندگی خانه به دوشی خود را شروع میکنند. به جنوب فرانسه میروند و از آنجا به سیسیل، رم و اسپانیا. هیچ کجا جای و مکان دلخواه برای ناباکوف نیست. ورا ادعا میکند که زندگی خانه به دوشی خالی از لطف نیست اما به تدریج خسته شده است چون هر دو باید کار کنند و ورا مجبور است که چمدان نامههایی را که رسیده همراه با کتابهایی که شوهرش خریده و یا از قبل داشته است، همه را در کامیونی بگذارد و به مقصد جدید بفرستد. میگوید وقتی نامهها را باز میکنم نمیدانم کدام را جواب دادهام و کدام را باید جواب دهم. در این سیر و سیاحت به مونترو در سوییس میرسند و آپارتمانی بزرگ با شش اتاق در هتل پالاس مونترو میگیرند. وضع مالیشان عالیست. لولیتا فرشتهٔ نجات آنها بوده است. ورا از ناراحتی روده و معده رنج میبرد اما بروز نمیدهد. هیچ چیز نمیتواند مانع کار از شود. دکترها بیماری او را خستگی زیاد از حد تشخیص میدهند و مقداری قرصهای آرامبخش برایش تجویز میکنند. ورا تنها راه مبارزه با بیماری را اراده و قبول نکردن بیماری میداند و با سرسختی به کار خود ادامه میدهد. در این زمان است که چشم چپش گرفتار پارگی رتین میشود و این بار ناگزیر به بستری شدن در کلینیک ژنو است. این اتفاق هم زمان با نوشتن آداست و ناباکوف نیاز به سفر به آمریکا دارد اما بدون ورا نخواهد رفت. هرچه زمان بیشتر میگذرد وابستگی ولادیمیر و زنش بیشتر میشود. مدتی به دنبال خرید خانه میگردند و در آخر کار به این نتیجه میرسند که زندگی در هتلی چنین مجهز و اشرافی بسیار آسانتر و مطلوبتر است. ورا را مستقل از کارهای خانه میکند. در این هتل است که ناباکوف رمانهای آخر خود را مینویسد و ورا، عقاب نقرهای (اسمی که روی او گذاشتهاند) سخت مراقب است که کسی آرامش شوهرش را بهم نزند. وقتی که برای انجام کارهای مربوط به قراردادها یا پرداخت مالیاتها و حسابهای بانکی باید به آمریکا سفر کنند، ولادیمیر خسته است و وقت ندارد و این سفرهای چند روزه را بین سالهای 6691 تا 8691 ورا به تنهایی انجام میدهد. در این فاصله که بین پنج تا شش روز است ولادیمیر از دوری او آه و ناله میکند و به او مینویسد که در خیال با تو هستم و ترا میبینم که با چکمههای سیاهت روی آسمان و اقیانوس ها در پروازی. نامههایش را به صورت اشعار عاشقانه به زبان روسی برای او مینویسد و این نامه را ورا تا آخر عمر در کشوی میزش نگه میدارد. رابطهٔ عاشقانه، احترام و ستایش متقابل زن و شوهر روز به روز بیشتر میشود. سائول اشتاینبرگ میگوید که ناباکوف به قدری به حضور ورا نیاز داشت که مدام گوشهٔ آستین او را میگرفت یا با سرانگشتانش دست او را لمس میکرد یا مدام در جستجوی نگاه و عکسالعملی از جانب او بود. در سال 3791 ورا به علت دیسک و درد کمر بستری میشود. ستون فقراتش از دو ناحیه صدمه دیده است. علتش این است که ناباکوف در حمام میلغزد و ورا او را در بغل میگیرد تا مانع سقوطش شود. ولادیمیر که سنگین وزن است روی همسرش میافتد. آسیب نمیبیند ولی ورا تا آخر عمر از این ضربه مجبور به راه رفتن با عصا میشود. هنگامی که ورا بیمار میشود ناباکوف مینویسد که هراس از تصوراتفاقی بد، تشویش و نگرانی برای ورا، بزرگترین زجریست که در زندگی شناختهام.ترس از دست دادن ورا در خوابهایش ظاهر میشود. خوابهایش را مینویسد و این خوابها گویای اضطراب درونی او هستند. ناباکوف که سرزمین مادریش را از دست داده است در وجود ورا وطن و یا مسکن مألوف خود را مییابد. ورا در تولد هفتاد سالگی خود اعتراف میکند که زمان با سرعتی دردناک در حرکت است و با اندوهی سرد و نقابی که کماکان بر چهره دارد شاهد پیر شدن خود و شوهرش است. با این همه چیزی که برایش مهم است طول عمر و شاید ابدیت کارهای هنری ولادیمیر است. عشق دیوانهوار او به ناباکوف از عشق او به هنر میآید. آنچه او برای شوهرش میکند در حقیقت برای هنر و خلاقیت هنریست. ناباکوفها آدمهایی مذهبی نیستند ولی در جهانبینی ناباکوف مرگ پایان مطلق نیست و این طرز فکر از خلال نوشتههایش، بخصوص در خاطراتش، نمودار است. میگوید«آدمهای کوچک فقط ظاهر چیزها را میبینند اما در پس این پدیدههای نمودار حقایقی دیگر پنهان است.» در کتاب خاطراتش مینویسد «گه گاه، حقیقتی ابدی از شکافی کوچک در آسمان برای آنی پدیدار میشود. اگر بنگری چیزی نمیبینی اما حسی درونی به تو میگوید که جهت نگاهت درست بوده است.»
ولادیمیر ناباکوف از بیماری ریوی رنج میبرد و در سال 7791 چشم از جهان فرو میبندد. ورا کنارش نشسته است. پرستاری به او نزدیک میشود تا به او تسلیت بگوید و ورا با سردی میگوید «خواهش میکنم خانم.» و میخواهد او را تنها بگذارند. دیمیتری، پسرش، در کنارش است. در مراسم تشیع جنازه شوهرش آرام است و از چند تایی که حضور دارند میخواهد که ابراز احساسات و گریه خودداری کنند. عقاب نقرهای به مدت یک ماه درها را به روی همه میبندد و بعد، شروع به کار میکند، کارش چاپ و نشر مجدد کتابهای ناباکوف است و ترجمهها. چهارده سال بعد از مرگ شوهرش به زندگی ادامه میدهد و هر کس او را میبیند اذعان میکند که ورا ناباکوف زنی بینهایت زیباست. سرانجام در 6 آوریل 1991 به آرامی میمیرد و خاکستر جسد را با خاکستر شوهرش یکی میکنند.***
————–
(*) بیشتر مطالب این مقاله را از کتاب ورا Vera، خانم ولادیمیر ناباکوف، گرفتهام.شخصیت ورا ناباکوف را نمیتوان در چندین صفحه، آن هم عجولانه، نشان داد. بیوگرافی او در حدود چهار صد صفحه است. با این همه، کوشیدهام خطوط اصلی شخصیت او را خلاصه کنم. برای شناخت واقعی او باید آثار ناباکوف را سراسر خواند چرا که ورا در تمامی این صفحات و خطوط و کلمهها منعکس است. ورا پیوسته خود را در سایه شوهرش پنهان میکرد و میکوشید موجودی نامرئی باقی بماند. اما میتوان حضور او را در تمامی رمانهای شوهرش مشاهده کرد. جدا کردن ورا از ولادیمیر ناباکوف و آفرینش ادبی او امکان ندارد.
Vera(Mrs.Vladimir Nabokov)/Stacy schiff/The Modern Library/USA2000.