زندگینامه و آثار مارک تواین

ساموئل کلمنس (با نام مستعار «مارک تواین»)، بسان ناتانیل هاوتورن و هرمان ملویل در فضائی پرورش یافت که در آن «نجیب‌زادگی Gentility» به کام سقوط افتاده بود. باز چون هاوتورن و ملویل، مرگ نابهنگام پدر واقعه هول‌انگیزی بود که زندگی و کارش را تحت تاثیر قرار داد. گذشته، چونان بختکی، گلویش را میفشرد. این بختک برای هاوتورن، دستکم در ظاهر، درگیری ویژه‌ای با گذشته‌ای شخصی نبود، که با گذشته تاریخی بود و گذشته شخصی را کفن‌پوش میساخت. به همین ترتیب، ملویل، در حالی که گذشته شخصی نبود، که با گذشته تاریخی بود و گذشته شخصی را کفن‌پوش میساخت. به همین ترتیب، ملویل، در حالی که گذشته شخصی آزارش میداد، در درام و مسائلی که بلحاظ ظاهر ارتباطی با آن نداشت فرافکنی‌اش مینمود. اما برای تواین، برغم وجود ارتباطی نهانی فیمابین گذشته شخصی و اثر، ارتباطی دیگر وجود دارد که مستقیم و ساده است، و در این خصوص او را به «ویتی یر» سراینده قصیده بلند «در محاصره برف Snow-Bound ماننده می‌کنند، چرا که هردو دنیای ناکجاآباد طفولیت، «قلمرو آشتی پذیری و صلحجوئی»، را بیاد می‌آورند.

شباهت دیگری هست بین تواین و ویتی‌یر. در «در محاصره برق» شاعر پس از وصف دنیای تغزلی آمریکای کهن آنجا که اوطفلی حمایت شده بود، دیدگانش را بوی دنیای تدد میگرداند و آرزوی یافتن تداومی پربار را میکند-قدرتی فرافکنانه از گذشته به آینده. دوران صباوت تواین نیز به آمریکای کهن متعلق بود، اما با گام نهادن به دروازه شباب، وقوع جنگهای انفصال همه چیز را دگرگون ساخت و توفیق بر فروغ او به نظام جدید تعلق یافت. تا حدودی، دستکم، توفیق او مرهون بازآفرینی دنیای آمریکای کهن بود تا رویاهای حسرت‌بار جدید را ب؟؟؟ د ریشخند بگیرد.

اما این شباهت، میان تواین و ویتی‌یر، مهر تاکیدی نیز بر پیشانی اختلاف میان این دو میگذارد. ویتی یر در احساس مذهبی، عواطف ریشه‌دار خانوادگی و تعهدات ژرف اجتماعی‌اش میتوانست اصل تداوم زندگی را بجوید. تواین‌چنین ملجائی نداشت. برای او دو پارگی فیمابین گذشته و حال حکم خورده را داشت. برای لحظاتی در رویاهای خویش، میتوانست به بهشت عدن صباوت باز گردد، نیز میتوانست فرهنگی را که این بهشت عدن بخشی از آن بود، انکار کند. دو پارگی حقیقی، بگونه‌ای ژرف و رمزآلود، در وجود خودش بود. تو این آدمی دو پاره بود- و نویسنده: و اگر دوباره نمی‌بود شاید اصلا نویسنده نمی‌گردید. هر انسانی با مضمون اثر با زندگیش نام می‌یابد.

ساموئل کلمنس، که بعد میبایست با گزینش اسم مستعار «مارک تواین» جاودانه گردد، بخانواده‌ای از طبقه متوسط ویرجینیا وابسته بود که در آن Quakerism و برده‌داری درهم آمیخته بود. پدرش جان مارشال کلمنس و مادرش جین لامپتون بود. جین، افزون بر زیبائی، شوخ طبع و سخاوتمند بود. و بگواهی فرزندش قصه‌گوئی بزرگ نیز هم. در مقابل، جان کلمنس مردی خشن، کج‌خلق و ناتوان از نمودن عاطفه بود، با وجدانی سخت؟؟؟ طلب (اما بی‌ایمان مذهبی)، بیماری مرموز، وقرای راسخ، و غروری نستوه. هوشمند، مبادی آداب، حقوق- دان، صاحب نیرو و جاه‌طلب، چنین مینمود که تمام صلاحیت‌ها را برای توفیق در دنیائی که در حال ساخته شدن بود داشت، اما انگار با شکست‌زاده شده بود، چرا که همواره در حال هجرت بود.

بسال 7481‌ جان کلمنس مرد. دکتر معالج‌اش، که بیماریهای مرموز او کنجکاوش کرده بود، شبانه در کنار شعله شمع وی را کالبد شکافی کرد. ساموئل 21 ساله بهنگام برآمدن باید هزل‌نویس میشد، از سوراخ کلید شاهد این معامله وحشتناک بود: قصابی پدرش، پدری که در زندگی‌اش رابطه نزدیکی با او نداشت و بر مبنای «بیطرفی مسلحانه» بناه شده بود. ضربه این رویداد تا آخر عمر با تو این باقی ماند.

ساموئل لانگهورن کلمنس، سی‌ام نوامبر 5381‌ در ده فلوریدا، میسوری، داخل اطاقکی، پیش‌رس و مریض پا بعرصه حیات نهاده بود. فلوریدا، بسان خیلی چیزهای دیگر در زندگی «قاضی» کلمنس دام و فریبی بیش نبود. بدانگاه که سام چهار ساله بود خانواده به هانیبال در می‌سی‌سی‌پی کوچ کرد. اینجا بهشت عدن بود، ایجا و فلوریدا در مزرعه پر برکت جان کوارلز، شوهر خاله سام. «جیمی فین» حقیقی در همینجا بود، همان «مجسمهٔ ژندگی کثافت» که بعنوان پدر مست «هاک» میبایست وارد ادبیات میشد و با خوکها در آغل میخوابید. همینجا الگوی «کلنل شربورن»، کلک «باگز» را با هفت تیر کند، همینجا سام عمود دانل را ستایش میکرد، برده‌ای در مزرعه کوارلز، که «کاکا جیم» گردید. همینجا سام بدن خشک شده مردی چاقو خورده را که زیر نور مهتاب در کف اداره پدرش افتاده بود، کشف کرد. همینجا پسری حقیقی با نام «تام بلنکن شیب» بود که بعنوان «هاگ» غسل تعمیدی دوباره یافت. اینجا «بیوه هالیدی» با خانه‌اش بر فراز تپه، الگوئی برای «بیوه دو گلاس» شده و مادر خود سام الگوی «خانه پونی» گردید. مزرعه «گوارلز» تبدیل به مزرعه «گرینجر فورد» گردید. یک غار سنگ آهکی هم بود که درون آن پسر بچه‌ها ادای دزرها را در می‌آوردند. و همواره رود عظیم آنجا بود، باسیلانش که کوله‌بار رمانتیکی زندگی و افسانه را روی خیزابه‌هایش حمل میکرد.

در چنین دنیائی بود که سام بار آمد و با سپری گشت ایام، هر از گاهی چنین مینمود که این تنها دنیائی بود سزاوار داشتن تواین بعدها به بیوه یکی از دوستان قدیمش نوشت: «خیلی دوست میدارم که جوانی را از سر گیرم، و آنچنان‌که بودیم باشیم و تا پانزده سالگی به گلگشت بپردازیم، آنگاه باهم غرق شویم.»

گلگشت پایان یافت و سام غرق نگردید. در عوض وارد دنیائی فراسوی هانیبال شد، با سری آکنده از یادبودها، و گوشهائی پر از طنین زبان آن دیار، و سینه‌ای شرحه شرحه از تلاطم احساس ها و دلبستگی‌های جدال‌خیز. تنها مرده ریگش همین بود. و مقدر چنین بود که این مرده ریگ باارزشتر از تمام ما ترک پدرش-بر غم رات آمدن رویاهایش-باشد.

با مرگ پدر و نیش جانگزای فقر که هر دم جانگزاتر میشد، دوران نوجوانی سام سرآمد برادر بزرگش، اوربون، بعنوان چاپچی در؟؟؟ لوئیس کار میکرد، و بزودی سام به او پیوست. در 1581 اربون به هانیبال برگشت تا تصدی The”Western Union” را بدست گیرد. اوریون شانسی بیشتر از پدر نداشت. و در حقیقت این؟؟؟ بود که اهور روزنامه را میگرداند و هرازگاهی فرصتی مییافت؟؟؟ جهانی هزل‌آمیز بنویسد. اولین طرح او “The‌ Dandy‌ Frightening‌ The Squalter در مجله هفتگی«”Carpet Bug” در بوستون چاپ شد که آغازی بود برای خطمشی آینده‌اش.

سام اینک 81 ساله بود و هانیبال دیگر برایش محدود و کوچک مینمود. از اینرو بار سفرش را بست و دستهایش را روی کتاب مقدس گذاشت و برای مادرش سوگند یاد کرد که دست از قمار و مشروب بشوید و رفت-در بدری با دامن فقرآلود با چشم و گوشی باز و با خاطره‌ای از انبان وسیع پرت و پلاها و چرند پرندهای توجه نشده زندگی آمریکا. به نیویورک رفت، به فیلادلفیا و واشنگتن و سین سیناتی هم. بسال 7581 کتابی خوانده بود راجع به اکتشاف آمازون، با این برگردان جدید از تب زندگی در مرزایده آل. در خویش و با سی دلار پول در جیبش سین سیناتی را بقصد آمازون از طریق نیو اورلئان توسط قایق موتوری ترک گفت.

نقشه رفتن به آمازون هیچگاه جامهٔ عمل بخود نپوشید، در عوض، نام به کارآموزی کشتی پرداخت و پس از پایان این دوره که 71 ماه بطول انجامید، گواهی‌نامه سکان‌داری را دریافت کرد. سرانجام، سام به «درجه و مقام رسمی سکان‌داری» نائل آمده بود و خودش اینک نیمه‌خدائی بود، آشنا با فراز و فرود در زندگی بر روی آب و در نیو ارلئان. بعدها میگفت: «بدانگاه که شخصیت نیکو ترسیم شده‌ای را در یک ‌ قصه یا یک (بیوگرافی) می‌یابم، علاقه شخصی گرمی در من بوجود می‌آید، چرا که او را از پیش شناخته‌ام در رودخانه ملاقاتش کرده‌ام.»

جنگهای انفصال درگرفت. هرچند که اوریون، طرفدار الغاء بردگی بود، سام به سپاه جنوبی‌ها درآمد. دیری نگذشت که به برادرش پیوست و بدین ترتیب از میرات جنوب خود را برید و راهی باختر شد. بعدها سر والتر اسکات [نویسنده رمانتیک انگلیسی در قرن نوزدهم] رویای شوالیگی را بعنوان بیماری جنوب قلمداد کرد، بیماری‌ای مسری که از چنگ آن فرار کرد، و در قصه«یانکی کانتیکات در برابر آرتور شاه، شوالیگی را با نابخردگرائی وحشیانه که یانکی خردگرا سعی به نسجات آن داشت، همان قرار داد.

برغم انکار گذشته تاریخی، ساموئل کلمنس جوان گذشته شخصی را انکار نکرد، و برای مارک تواین، گفتن مستقیم یا غیرمستقیم سرگذشت چنان گذشته‌ای ابزار اصلی حرفه‌اش گردید. اما آنچه که بگونه‌ای همسان حائز اهمیت است، احساس پیچیده‌ای است که بدرون گفتن قصه خزید.

از یکسو، تواین برای واقع‌گرائی تخل و نیشدار صاحب صلاحیت بود، آنچنان‌که در این نامه که بسال 6871‌ برای یکی از دوستان سابقش در هانیبال نوشت مشهود است.

«و اما در مورد گذشته، تنها خوبیش است که گذشته است…از طرز صحبت نو میفهمم که بیش از بیست سال درون امواج رویاخیز مالیخولیائی و قهرمانیگری ایام شاد و شیرین شانزده سالگی بحالت مرگ ایستاده‌ای.مگر نمیدانی که این تنها استمناء مغزی و اخلاقی است؟ چنین دوره‌ای معمولا به استمناء فیزیکی تعلق دارد و میباید همان جا فاتحه‌اش را خواند و کنارش گذاشت.»

و یعنی اینکه تو این واقعه‌های خشن دنیایش را میشناخت. او میدانست که هانیبال سهم کامل خود را از فرومایگی و یاس داشت. او میدانست که شکوه پرطمطراق قایق موتوری چیزی بیش ازگذشتن از میان فاحشه‌خانه‌ای شناور، با انواع و اقسام امراض جنسی، و جهنم قمارگری با انبان ورق‌بازی و طاس، نبود. در بخش اصلی «ماجراهای هاکلبری‌فین»، هانیبال و بطور کلی جنوب، با واقع‌گرائی تمام ترسیم میشوند، و نویسنده در جاهای دیگر اسطوره قرون وسطی و جنوب قدیم را مورد نکوهش قرار میدهد. با اینهمه، بدانگاه که تواین به دوران صباوت خویش در هانیبال یا بر عرشه کشتی، با بازتاب ستارگان در رودخانه مرموز، بازمیگشت، در خاطره خویش، تمام جزئیاتی که نیاز ژرف او را مبنی بر اعتقاد باینکه گذشته زمان آزادی و آرامش میبود، برآورده نمیساخت، میتوانست از قلم بیندازد. چنین بود که «ماجراهای تام فایر» را بعنوان نیایش و سرود وصف میکرد. اشتیاق رهیدن از چنگال قیود تمدن را داشت، در حالیکه جلال و حشمت ناخدای کشتی-«تنها انسان پیراسته از قید و بندی که بر روی زمین میزیست»-از یادش افول نمیکرد.

در حالیکه جنگهای انفصال آتش و خون می‌پاشید، سام در دنیای جدید با غریو توپ و صدای انفجارش، با طلاجوئی و قداره‌کشی‌اش با قانونگزاران کج آئین و خبرنگاران مستش-راهش را می- جست: دنیائی که فقط همهمه زمان حال را داشت، با آینده‌ای مبهم و بی هیچ گذشته‌ای.اول به کار معدن پرداخت. اما بزودی دریافت که دستکم برای او قلم عظیم‌تر از کلنگ و دیگر وسائل استخراج معدن بود. قریحه او برای هزل که در هانیبال و کافه‌های نیو اورلئان تربیتی مساعد یافته بود، کنار اجاق اردوها و در دفاتر روزنامه‌ها پالایش پیدا کرد. پس از ملاقات آرتموس وارد، مشهورترین هزل‌نویس آنزمان، سبک سخنرانی او را مطالعه نمود. وارد تشویقش کرد که به بازار شرق رو بیاورد، و بدینگونه بود که یکی از نوشته‌هایش “Those Blasted Children” در مجله Mercury‌ of‌ New‌ York بسال 4681 درآمد. دیری نپائید که در سانفرانسیسکو بعنوان لطیفه‌گو بر مسند سخنرانی تکیه کرد، و چه نیکو نقش خویش را اجرا نمود. در همین ایام بود که نام مستعار «مارک تواین»-معنایش دو قولاج آب، دوازده پا، گذری هموار- را برای خود برگزید که از دوران کار آموزیش در کشتی بخاطر داشت. وقتی سام کلمنس بازیگر، نقش «مارک تواین» را ایفاء می‌کرد، کاری جز آن‌چه اکثر نویسندگان دیگر، بعضی کاملا آگاهانه، انجام داده بودند، نمی‌کرد. آنچه را که بعنوان شخصیت نویسنده‌ای در ذهن داریم، اغلب با آدمی که همان نویسنده است تفاوت حاصل میکند. شخصیت نویسنده-نقاب او-عناصری را که ممکن است در خویشتن واقعی‌اش دچار تشتت و ابهام و خلط گردد، یکجا گرد آورده، مهر وضوح بر آنها می- گذارد، و نقش «مارک تواین» چنین وضوح و مرکزیتی به ساموئل کلمنس داد. بویژه آن روزها که سام، در باختر، بگونه‌ای ژرف درگیر جدال سیاست بود و استعداد فطری‌اش را برای عیبجوئی و سرزنش تقویت میکرد، شکاف فیمابین دو هویت-مارک تواین و ساموئل کلمنس-بزرگ بود. در حقیقت، چنین می‌نماید که ساموئل کلمنس برای آنچه که در خود برترش بزبان می‌آورد، مسئولیتی احساس نمیکرد. حتی براههائی ژرفتر، در ماهیت سام شکافی وجود داشت. و درونمایه «دوگانه»، «دو قلو»، در سراسر آثارش ساری و جاری است. پیوند انسان و نقش او، که نام مستعار نشانگر آنست، تنها جلوه‌ای از واقعیت اصلی هستی او میباشد.

بسال 6681، مارک تواین درد زندگی باختر را سر کشیده بود، هم طعم زندگی مکنت‌بار را میدانست و هم زندگی پر تنعم را. هم کنار آتش اردوها خوابیده بود و هم در بهترین هتل‌ها. ژولیده و کثیف زیسته بود، ترگل ورگل نیز هم. بعنوان آدم الکلی و برنده زندان وصف شده بود، بعنوان ناطق، هزل نویس، و روزنامه‌نگار هم. اینک آماده بود تا مرغ بخت خویش را تا دورها پرواز دهد. و برای این منظور راهی شرق آمریکا شد. از میان معرفی نامه‌هائی که مارک تواین با خود به شرق برده بود، یکی برای هنری وارد بیچر، برادر هریت بیچر استو [نویسنده کتاب پر جنجال «کلبه عمو تم»] بود. نتیجه این آشنائی غیرمستقیم، نوشته شدن اولین کتاب تواین بود، با نام “Innocents Abroad” باین ترتیب که تحت حمایت بیچر، و جاه‌طلبی اجتماعی و فکری طبقه متوسط جدید، زیارتی نیمه مذهبی و نیمه فرهنگی بسوی اروپا و ارض مقدس ترتیب داده شده بود. تواین فرصت را غنیمت شمرده، راهی این سفر شد. یادداشت‌های این سفر، همراه با چاشنی طنز و لطیفه و شیوه روایت، بصورت کتاب مذکور درآمد و دروازه موفقیت را بر روی او گشود.

دنباله این کتاب، بسال 2781، با نام “Roughing It” آمد. این دو کتاب، از زبان هنری نش اسمیت، با «دو قطب فرهنگ آمریکای قرن نوزدهم» سرو کار دارد: «اروپا که کولونیست های اولیه از آن آمدند، و غرب اغواگر “Roughing It” گرایش روانی و فلسفی پیچیده‌تری از کتاب اولیه دارد. اینجا مرکز توجه چیزی است که برای راوی اتفاق می‌افتد. به این ترتیب که راوی با ساده‌دلی و عصمت و با سری پر از رویاهای رمانتیک به غرب میرود و در فرجام بدنیای واقعیت گام نهاده است: داستانی است از پاگشائی initiution‌، از بلوغ، و درام درونی اثر تضادی است فیمابین «خود ساده‌ای که بود»(ضمیر «من» که داستان درباره اوست) و خود مجرب (من که داستان را میگوید). بسان «وداع با اسلحه» همینگوی که در آن فردریک هنری چگونگی بهوش آمدن خویش را از طریق تجربه بازگو میکند، نوشته مارک تواین مثالی است از آنچه که میتوان«روایت ارزشیابی واپسگرا اصطلاحش کرد.

مارک تواین این کتاب بعدی‌اش را- “The Gilded Age” با همکاری شخصی بنام «چارلز دادلی وارنر» برشته تحریر درآورد. طرح اصلی این بود که سومین اثر، کتابی طنزآلود درباره انگلستان باشد، اما ناگهان احساس کرد که در این هنگام آمریکا سزاوار نکوهش است، و تو این، بخاطر آنچه که میدید پر از خشم و نفرت بود-فساد دموکراسی، تلاش و تقلای اجتماعی، حرص و آز- زمانیکه آدمها تصمیم به تنعم داشتند: «بی‌شرافتی اگر میتوانیم، شرافت اگر مجبوریم.» در این کتاب، تو این دنیای تنعم، خودفریبی، نفاق و شرارت را کاوید.

در “Roughing It”، تو این گامی بسوی گذشته شخصی خویش برداشته بود. در 4781‌ دیگر برداشت و شرح زندگی خویش را بعنوان سکان‌دار رود می‌سی‌سی‌پی برشته تحریر درآورد که بسال “Life of the Mississippi” درآمد. اما این اثر نیز تمهید مقدماتی بود برای کار بزرگش، «ماجراهای هاکلبری‌فین.» چرا که با این اثر تواین وارد دنیای هانیبال و می‌سی‌سی‌پی گردید. “Old‌ Times‌” تنها آمادگی‌ای برای آینده که بسط گذشته نیز بود، چرا که چون “Roughing” پاگشائی را تکرار میکند: در یکی پسرک ساده دل غرب آمریکا را می‌آموزد و در دیگری رود بزرگ را. همچنانکه پندار رمانتیک در مواجهه با واقعیت غرب براه صحیح رهبری میشود، در پهنه رود نیز بصوب صواب می‌افتد.

بسال 5871، تواین آنچه را که بعنوان «نیایش و سرود» مینامید، به فرجام رسانیده بود.

سرودی ویژه هانیبال با دوران طفولیت تواین نبود، که نیایش بود ویژه چیزهائی که کیمیای قلب و اگر دونشان کرده بود. پنداری بود که برغم معرفت بر پنداری بودنش، تواین مجبور به داشتن آن بود. نوشتن «ماجراهای هاکلبری‌فین» که بسال 6781 آغاز شده بود، هفت سال بطول انجامید، و بهنگام انتشار به ناپختگی، بی‌ربط بودن و حتی خوارمایگی متهم گردید. این همان کتابی است که همینگوی سرچشمه قصه نو آمریکا میشماردش، تی.اس.الیوت نام «عظیم» بر آن مینهد و فاکنر میگوید که «تواین پدر بزرگ همه ما بود».

واقعه‌های ساده داستان «هاگ فین» بدینقرار است که هاگ با ثروتی که اینک با تام در نتیجه ماجرای پیشین در آن سهیم شده است، در دنیای بزرگوار «سنت‌پترزبورگ» به فرزند خواندگی قبول میشود و شروع به پذیرش رژیم جدید تهجی و دعا میکند. ناگاه سر و کله پدرش برای بازپس گرفتن او پیدا میشود، اما بدانگاه که در یکی از بدمستی‌هایش قصد جان وی را میکند، هاگ پس از وانمود کدرن اینکه توسط دزدی کشته شده است، بسوی جزیره میگریزد. اینجا به «کاکا جیم» می‌پیوندد-برده «میس واتسن» همو که برغم پرهیزگاریش به فروش جیم تن داده است. هاگ در لباس مبدل دخترانه گشتی در ساحل میزند و درمی‌یابد که جزیره از دست برده‌داران در امان نیست. و باین‌ترتیب به رودخانه میزنند. بخاطر محروم کردن میس واتسن از تملک قانونیش هاگ با آزار وجدان دست بگریبان است. اما غریزه طبیعی‌اش را دنبال میکند نقشه فرار بسوی آزادی در ایالت شمالی، بدانگاه که بخاطر مهی غلیظ از کایرو ایلی‌نوی، رد میشوند، با شکست مواجه میشود. هنگامیکه «کلک»2 آنها توسط قایقی موتوری غرق میشود، بزحمت جان سالم بدر میبرند و از هم جدا میشوند.

هاگ به خانواده «گرینجر فورد»، مزرعه‌داران اشراقی، راه می‌یابد و از مهمان‌نوازی آنها برخوردار میشود. اما همینکه نزاعی خونین بین این خانواده و «شپردسن‌ها» درمیگیرد، هاگ دوباره با خود یله میشود. ترتیب دوباره پیوستن به جیم را میدهد و رشد و دریافت فهم انسانی وی از جیم کنش روانی‌اش را شکل میدهد. این دریافت بدانگاه به نقطه اوج میرسد که هاگ تصمیم میگیرد که هرچند نجات جیم مایه لعنت باشد، همان بهتر که به دوزخ برود.

در این گیرودار، دو نفری وارد ماجراهائی میشوند که نابخرد- گرائی اجتماع و ستمگریهای طبیعت بشری را ارائه میکند. زندگی بر روی رودخانه بدانگاه فرجام میپذیرد که «شاه» و «دوک» آسمان جل‌های دروغگو و متقلب که رفیق راه آنها شده‌اند، بخاطر سهیم شدن در پاداشی احتمالی، جیم را لو میدهند و جیم در مزرعه خانواده «پلیس»، خویشاوندان تام، به اسارت می‌افتد. بدانگاه که هاگ به قصد نجات جیم به آنجا میرود، بجای تام-که در انتظار دیدارش هستند، عوضی گرفته میشود. بخاطر رهائی جیم، هاگ به قبول این نقش تن میدهد و با ظاهر شدن تام حقیقی تام برای نجات جیم دست به یکی از شاه ماجراهای خود میزند. و تام نقش «سید» پسر بچه دیگری از اعضاء خانواده را می‌پذیرد. هاگ هم بخاطر رضامندی تام در این مهمل کاری شرکت میجوید. پس از نجات جیم، که در خلال آن تام از ناحیه پا تیر میخورد و جیم پهلوی او میماند، دوباره دستگیر میشود. اما همه چیز بخوبی و خوشی پایان میپذیرد، چرا که اینک معلوم میشود که میس واتسن در بستر مرگ، جیم را آزاد کرده، و تام صرفا بخاطر لذت از ماجرای رمانتیک این مسئله را لاپوشانی کرده است.

اینک هاگ توسط خانواده پلیس به فرزندی قبول میشود تا تربیت یابد، اما هاگ در فکر فرار به ولایت سرخپوستهاست.

قضیه «هاگ فین» تجسم شک‌گرائی عمیق ناکجاآبادی آمریکاست، و شکل‌دهنده به جدل و جاودانه واقعیت و ایده‌آل: تجسم پندار- گرائی ماهیت انسان، همو که در خودفریبی‌های دلخوشکنک سازش قابل ترحم است و در دلاوریهای ابدی خویش تحسین‌آمیز- همواره برنا با ذوقی وافر برای مکاشفات فلسفی، با نشاین از شعر در طبیعتش. و قصه «هاگ فین» تمام اینها را در تصویر اسطوره‌ای خویش جذب میکند. این تصویر اسطوره‌ای، بسان همه اساطیر بزرگ آکنده از تنش Tension و تضاد Paradox است و در بر- گیرنده ساحت‌های Dimensions گونه‌گون-پیوند واقعیت و ایده‌آل، ماهیت بلوغ، سرنوشت فرد تنها در جامعه.

هاگ و جیم هرکدام از زنجیر بردگیهائی که اجتماع بر آنها تحمیل کرده می‌گریزند و برای این گریز رودخانه را برمیگزینند، رودخانه‌ای که نقطه آغازین معینی ندارد و در مصب خویش به سوی دریا سرازیر میشود و در دریا غرق میگردد.

رودخانه تصویری است از نیروی زندگی بی‌زمان، از آزادی و رستخیز، متفاوت از نظام ثابت خشکی، آنجا که در دامن اجتماع و تمدن‌اش غرور و نارضامندی، نفاق و حرص و آز هست. بدانگاه که هاگ و جیم، با غوطه‌ور شدن در سینه دریا، میگریزند، این رویداد غسل تعمیدی است که بگونه‌ای کامل آزادشان ساخته، آنانرا بدرون زندگی‌ای نوین سوق میدهد.

باین ترتیب، قصه «هاگ فین» قصهٔ بار آمدن است. «تام سایر» نیز اینگونه است. اما بار آمدن هاگ توسط فرایندی از نقد اساسی اجتماع صورت میگیرد و حال آنکه بزرگ شدن تام نتیجه روندی از پذیرش و مقبولیت در اجتماع میباشد. تخیل تام آکنتده است از شوالیگی قرون وسطائی، دزدی دریا، طلا جوئی. تخیلی است در اساس افراطگرا…چرا که تام را رهبر می‌سازد و بدینوسیله بی‌عدالتی‌های اجتماع را توجیه میسازد. در عوض تخیل هاگ راهی است برای درگیر شدن با واقعیات طبیعی و طریقی برای کشف و سروکار داشتن با واقعه اخلاقی: شعری است که تعلق خاطرش وضعیت بشری است. زبان قصه هم، برغم دارا بودن انگاره اصطلاحات عوام، توانائی شعری دارد، مثل این قطعه که طلوع سحر را وصف میکند.

هیچ‌جا صدائی نبود-کاملا آرام-گوئی تمام دنیا غرق خواب بود، تنها هزار گامی شاید غوکان به نالش درمی‌آمدند. روی آب، به دوردست که مینگریستی، اولین چیز قابل رویت خطی خفه بود- این خط بیشه‌زاران آن سوی رود بود-همین و دیگر هیچ چیز را نمیتوانستی ببینی، آنگاه جائی پریده رنگ در پهنه آسمان آنگاه پریده رنگی بیشتر که به اطراف می‌پاشید، آنگاه، آن دورها رنگ رودخانه باز میشد و دیگر نه سیاه که خاکستری بود، میتوانستی لکه‌های کوچک سیاهی را آن دوردورها بینی که در حال موج خوردن بودند-زورق‌های پیشه‌وری و نظائر آن، و باریکه‌ای دراز سیاه-کلک- ها، هزارگاهی صدای کشیده تیری می‌شنیدی یا همهمه هائی درهم، آنقدر آرام بود، و هیاهوها آن‌چنان دور، و آهسته آهسته میتوانستی باریکه‌ای روی آب بینی که از هئیت آن میفهمیدی ریشه‌ایست در جریان تند آب که چین و شکن بوجود می‌آورد و چنان هیئتی به آن باریکه میدهد، و میدیدی که جعد- گیسوان مه از هم ‌ باز میشود، و مشرق به سرخی می- نشیند، و رودخانه نیز هم، و در حاشیه بیشه‌زاران کلبه‌ای چوبی به چشمت می‌آید…آنگاه نسیم دلاویزی بر- میخیزد و بسوی تو می‌آید که بادت بزند، آنچنان خنگ و تازه، با بوئی شیرین، چرا که از روی بیشه زاران و گلها می‌آمد…و بعد روز میشد، و لبان همه چیز در آفتاب به شکرخنده وا میشد و پرندگان نواگر به ترنم درمی‌آمدند.

یاری، قصه «هاگ فین» در طرف منفی، کشف دروغ ها و نیرنگ‌ها در جامعه و حتی در وجدان است، و در جنبه مثبت، کشف دیدی فلاح‌آمیز هم برای جامعه و هم برای فرد: دیدی از آزادی که میباید از طریق وفاداری به تجربه فروتنی، محبت و ترحم برای رنج به آن نائل آمد.

*** «شاهزاده و گدا»(1881‌)، کتاب کودکان، و زمان وقوعش دوره سلطنت تئودورها در انگلستان، چیزی بیش از چرندیات احساساتی نبود. اما همین کتاب زمینه را برای کتاب بعدی- «یانکی کانتیکات در دربار شاه آرتور»-چید. این قصه که وقایع آن در قرن ششم رخ میدهد، ذهن آمریکای جدید را در تضاد با اروپای فئودال قرار داد. البته در این تضاد نگرشی هم به جنوب «فئودال» و شمال «مدرن» گردیده است. قصه نه تنها در بر گیرنده نقد اجتماعی «هاک فین» است، که تجسمی است از ذهن عملی هاگ، هیو که میخواست همه چیز را از نو شروع کند، و بگونه‌ای تضادآلود، پس از شادباش گوئی به نظام جدید یانکی در مورد صنعت، تجارت بزرگ و سرمایه‌داری، به جهان بینی فردوسی سان هانیبال و رودخانه قصه هاگ فین باز می- گردد.

در این قصه مارک تواین به نوعی یاس فلسفی رسید و دیری نگذشت که این یاس با فاجعه‌های شخصی قرین گردید، ورشکستگی مرگ زن و دو دختر عزیزش، و مرگ دوستانش، و چنین مینمود که تواین در حال تقلا برای نجات از دیوانگی است. شهرت او همچنان ادامه یافت میتوانستی در خیابان پنجم نیویورک او را با لباس سپید چشم گیرش، که جارچی هویت او بود، در حال گردش ببینی. از دانشگاه اکسفورد درجه دکترای افتخاری دریافت کرد. به فساد عصر و بسوءاستفاده از ثروت و قدرت، امپریالیسم آمریکا در فیلیپین و استعمار بلژیک در کنگو می‌توپید. و بدانگاه که گورکی به ایالات متحده آمده، از وی بعنوان حواری دموکراسی روسیه استقبال نمود. اما در حقیقت هیچ چیز نافع نیفتاد و تواین دیگر «هیچگاه شب هنگام عاقل نبود.»

هیچ چیز مفید نیفتاد، مگر نوشتن. «پودن هدویلسن»، «مردی که هدلی برگ را فاسد کرد» سرنوشت بشر و بیگانه مرموز» نوشته‌های این دوره از زندگی تواین را تشکیل میدهد و هرکدام بنحوی بازگو کننده شکنجه نویسنده هستند. آخرین پناهگاه او نوشتن اعترافات Autobiography 3 بود که در آن تداعی بود که در آن تداعی را بعنوان اصل تداوم و شیوه‌ای برای تسلط یافتن به تجربیات خود و عمق‌یابی ماهیت خویش، جایگزین سالشمار کرد. و تمامی سعی‌اش اینکه بدینوسیله با ضبط صدائی که از گور برمی‌آید بحقیقت نائل آید.

ولی شاید هیچگاه حقیقتی در میانه نبود تا بتوان به آن نائل شد. شاید، دست آخر، تنها پندار Illusion وجود داشت، آنچنانکه تواین در داستانی ناتمام-«تاریکی بزرگ»- بازگویش کرد، و در نامه‌ای به خواهر زنش نوشت:

«در رویا دیدم که بدنیا آمدم و بزرگ شدم و در رودخانه می‌سی‌سی‌پی سکان‌دار گردیدم. و معدنچی و روزنامه‌نگار درنوادا، و مسافر آن کشتی که بزیارت میرفت و صاحب زن و فرزند شدم و در ویلائی در فلورانس سکنی گزیدم-و این رویا همچنان ادامه دارد و هر از گاهی چنان واقعی مینماید که بر آنهم تا آنرا بعنوان امری واقعی باود بدارم.

اما در قصه‌های آخرین، درست پیش از این، تواین درونمایه پندار را وارد ادبیات آمریکا کرده بود، درونمایه‌ای که در قرن بعد هیئتی عظیم بخود میگرفت.

مارک تواین در دوازدهم آوریل 1910 چشم از جهان فرو بست در حالیکه شهرتش روزافزون میشد و تا دم آخر پر از نفرت بود، نومید به طبیعت یا به سرنوشت بشر، و تنها آرامش او این فکر که زندگی شاید چیزی بجز رویا نیست.

منبع: نگین , 31 شهریور 1357 –

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا