به پایین کشیدن مجسمه تاجر برده قرن هفدهمی – چگونه باید چهرههای تاریخی را قضاوت کنیم و آیا مجاز به این کار هستیم؟
در پی مرگ جورج فلوید و اعتراضات گسترده مردم، در بریستول انگلیس مردم تصمیم گرفتند که مجسمه ادوارد کالستون را به پایین بکشند. ادوارد کالستون که بین سالهای 1636 تا 1721 میزیست و یک تاجر برده بود. او 84 هزار آفریقایی را که شامل زنان و کودکان هم میشد، از زادگاهشان خارج کرد، در حین جابجایی 19 هزار نفر از آنها درگذشتند و باقی فروخته شدند. او البته تجارتهای دیگر هم داشت.
اما این موجود بیرحم، روی دیگری هم داشت: نوعدوستی و کارهای خیرخواهانه!
او مدارس، گرمخانهها، بیمارستانها و کلیساهایی در بریستول، لندن و جاهای دیگر تاسیس کرد. به خاطر همین سابقه بود که مجسمهاش هم در بریستول برپا شد و تا 7 ژوئن امسال هم یکی از نمادهای شهر بود!
در پی واژگون کردن مجسمه کالستون در بریستول و انداختنش به داخل رودخانه، شاید یکی از نخستین تردیدها و مخالفخوانیها در مورد شیوه ابراز اعتراض را بنکسی انجام داد. او پیشنهاد داد که مجسمه به جای اولش برگردانده شود، منتها رشتههای طناب به دور گردنش افکنده شود و نشان داده شود که مردم معترض، در حال پایین آوردنش هستند. این طوری هم مجسمه و زاویهای از تاریخ حفظ میشود و هم اینکه او این طور قهرمان جلوه داده نمیشود.
اما شاید یکی از بینظیرترین پستها در مورد تحلیل واکنش مردم را سایت history extra منتشر کرد. اصل موضوع البته پیشتر در مجله تاریخ بیبیسی منتشر شده بود.
او موضوع را از چیز محدودی مثلا در نقد رفتار شتابزده و رادیکالیسم واکنشی مردم به یک موضوع کلیتر و اساسیتر سوق داد:
اینکه آیا اصولا ما مجاز هستیم که در مورد چهرههای تاریخی با معیارهای تاریخی کنونی، قضاوت کنیم؟ 6 تاریخدان به این پرسش پاسخ دادند.
موضوع متغیرهای زیادی دارد و پاسخ به آن به صورت تستی ممکن نیست!
یکی از نخستین دشواریها در پاسخ به این سوال، این است که اصلا مقوله اخلاق، دارای معیارهای پیچیده است.
معیارهای عمل اخلاقی و یا ضداخلاقی، بسته به زمان و نرمال جامعه و مذهب و قانون رسمی متغیرند.
پس به همین خاطر بعضیها به نسبی بودن یا طیفی بودن اخلاق معتقد هستند. بعضیها هم میگویند که درست است که این طور است، اما برخی اعمال دو سر طیف با وضوح زیاد، پسندیده یا شنیع هستند. مثلا هر فعلی که موجب آزار و اذیت واضح بدنی یا روحی انسانها شود را باید محکوم کرد. بر این اساس به بردگی گرفتن مردم، شکنجه و سختکشی، به وضوح غیراخلاقی است.
اما ما کلی عمل به ظاهر بسیار غیراخلاقی هم همین چند دهه پیش داشتیم که هماکنون حتی در غرب ترشرویی نسبت به انجامدهندگان آنها، خودش جرم است و باعث طرد آدم میشود!
موضوع دیگر این است که منظور ما اصلا از «قضاوت» چیست؟
انشاهای دهه 60 را به یاد بیاورید. خیلی جاها معمول شده که بود که از دانشآموز بخواهند که حتما و حتما در اخر انشا، قسمت نتیجهگیری را باید بنویسد. تصور کنید که شما در با موضوع «فصل بهار را توصیف کنید» یا «تابستان را چگونه سپری کردید» انشا نوشتهاید و در یکی با بیان شاعرانه کودکانه فصل رویش را ستودهاید و در دیگری سرخوشانه از سرگرمیها و سفرهای تابستانی گفتهاید و بعد خیلی ناموزون در آخرش اضافه کردهاید که ما از این انشا نتیجه میگیریم که فصل بهار خوب است یا تعطیلات تابستانی لازم است و باید از آن بهره برد!
به صورت مشابهی، خیلیها به سادگی بعد از خواندن مختصری در مورد یک چهره تاریخی، به سبک انشاهای دهه 60، به قسمت نتیجهگیری برسند و بگویند که فلانی خوب یا بد، خادم یا دژخیم، روشنضمیر یا تاریکدل بود!
در صورتی که عملا چنین کاری ممکن نیست. اگر متغیرهایی را که باعث ایجاد یک شخصیت تاریخی و اعمالش شدهاند بدانیم، اگر تودههای مردمی که باعث تقویت یک رهبر خودکامه شدهاند را به شمار آوریم، اگر تغییر منش و رفتار یک شخصیت تاریخی را بنگریم، اگر مفید یا زیانآور بودن را برای مردم مهیناش و شهروندان مستعمرات را در نظر آوریم، در نهایت به یک پیچیدگی میرسیم و نمیتوانیم راحت فریاد زنده باد یا روحت شاد را سر دهیم!
حالا تصور کنید که به صورت تخیلی بتوانیم از صفر تا 20 به یک شخصیت نمره میانگینی بدهیم، آیا مجاز هستیم که اسناد به جا مانده از او، کتابهایی که در سالها قبل او را ستودهاند یا آرامگاهش را تخریب کنیم؟!
اجازه بدهید به مانند انشاهای دهه 60، منتها به صورت متفاوتی نتیجهگیری کنم.
تاریخ و مطالعه شخصیتهای تاریخی کار پیچیدهای است. من ترجیح میدهم که به جای هر کار تکانهای، توصیه کنم که در مورد پدیدههای تاریخی، با خواندن کتابهایی از نویسندگان با مشیهای سیاسیهای متفاوت و دیدن مستندهای مختلف، اطلاعات خود را بهتر کنید. (داخل پرانتز عرض کنم که تاریخنگاری حرفهای و اصولی برای گریز از سوگیری و ترجیح سیاسی نویسنده، خودش فنهایی دارد که بگذریم.)
در این صورت به گمانم وقتی صحبت از قضاوت در مورد شخصیتهای تاریخی از استالین تا هیتلر و از چرچیل تا مثلا چائوشسکو میشود، به جای به هیجان آمدن و کامنتگذاری به سبک کاربران اغلب خشمگین اینترنت، به افق خیره میشویم و شانه بالا میاندازیم و ورقهایی از زندگی آن شخصیت در پیش چشممان میآیند.
من فکر می کنم پایین کشیدن این مجسمه کار درستی نبود به خصوص که سال ها بعد از وضع قانون منع برده داری ساخته و نصب شده و اصلا نیت از ساختش نه ستایش برده داری بلکه کاملا برعکس، مدح اعمال انسان دوستانه بوده. این حرکت نشان از عدم احاطه کامل به تاریخ و دست کم فلسفه ساخت این مجسمه به خصوص رو داره، که از قضا نماد شهر هم بوده و به نظرم همین دلیل دیگه ای برای محکوم کردن این اقدامه و اون حکمت معروف رو یادآور میشه که میگه وقتی به جایی اشاره می کنم نباید به نوک انگشت من نگاه کنی! یعنی چطوره که این همه سال مردم می تونستن به این مجسمه نگاه کنن و چیز دیگه ای رو ببینن و حالا با یک عمل توی اون سر دنیا دیگه نمی تونن؟ با فرض درست دونستن این حرکت، به نوعی بیانه ای غیرمستقیم داده شده مبنی بر این که پیش از این، مردم یا درک کافی از مفهوم این مجسمه نداشتن یا این که طرفدار برده داری بودن که هر روز خوش و خندان از کنارش رد می شدن و شاید حتی عکسی هم به یادگار در کنارش می گرفتن! مردمی که خود این افراد هم جزوی از اون بوده ن و هستن…جدا از همه این ها این اقدام از نظر من به نوعی به رسمیت نشناختن همه وجوه شخصیت انسانه و حکایت از حرکت به سمت نگاهی افراطی و در عین حال ریاکارانه داره که همه چیز رو سیاه و سفید می بینه و تنها در صورتی مهر قبولی به پیشونی یک فرد یا اثر هنری یا هرچیز دیگه می زنه که بری از هرگونه عیبی باشه، از همون دست نگاه های تک بعدی که «جدایی نادر از سیمین» رو مصداق سیاه نمایی می دونه. توی کتاب The subtle art of not giving a f**k می خوندم که مارک منسون می گفت حرکات این چنینی به گونه ای از اثرات جانبی اینترنت و عصر رسانه به حساب میاد که انتخاب متر غلط برای ارزش گذاری کارها توسط مردم و میل به دیده شدن، اون ها رو به این سمت سوق میده و مهم هم نیست که این حرکت افراطی در ذات خودش خوب باشه یا بد، اصل مهم اینه که افراطی باشه. زندگی در همچین دورانی که هر قدم آدم استرس قضاوت تند و بیرحمانه دیگران رو؛ گاها در مقیاس جهانی، به دنبال داره برای شخص من خیلی طاقت فرسا و انرژی بره.
همیشه کار خوب در تاریخ خوب بوده و کار بد, بد
خوب و بد بودن یک چیز ثابت و جهان شمول هست و مشمول زمان هم نمیشه و در همه جای دنیا کم بیش یکسان هست مثل محبت کردن به دیگران یا پدر مادر یا حیوانات یا مرتب و منظم بودن یا کمک به دیگران و کلی مثال دیگه
اگر با این دید به قضیه نگاه کنیم که دیگران یا گذشتگان را نباید قضاوت کنیم پس نباید هیچ انسانی رو به خاطر کارهاش قضاوت یا در صورت تجاوز به حقوق دیگران مجازات کرد چرا ؟
چون هر کس برای کاری که انجام میده از دیدگاه خودش دلیل موجه ای داره مثلا کسی که دزدی میکنه نیاز داره یا کسی که ادم میکشه مشکل شدید با اون شخص داشته یا کسی که انسان های دیگه رو به برده گی میگرفته بخاطر پول و کسب درامد بوده و انواع مثال ها دیگه
با این دیدگاه پس ما نباید کسی رو قضاوت و یا مجازات کنیم بخاطر ضربه زدن به دیگران چون بالاخره طرف یک دلیل منطقی از دیدگاه خودش برای اینکارش داشته یا اگر کسی از ما دزدی کرد نباید گلایه و پیگری کنیم و بگیم خوب مجبور بوده و نیاز داشته