یک ماجرای هیجانانگیز و اختلافبرانگیز در تاریخ: محاکمه و اعدام روزنبرگها به اتهام جاسوسی هستهای و بازتاب آن در ایران
مقدمه:
بسیار حوادث تاریخی سؤالبرانگیز و پر از رمز و راز در قرن بیستم که چندان از آن فاصله نگرفتهایم پیش آمده، که الان سالهاست که به دست فراموشی سپرده شدهاند. اما در زمان خودشان توسط رادیو و تلویزیون و مطبوعات به شدت دنبال میشدند و بهراستی جنجالی بودند.
در قرن بیستم آیا چیزی هیجانانگیزتر از جنگ جهانی و تاریخ جنگ سرد میتوان پیدا کرد؟ علیرغم دیدن این همه مستند و فیلم و خواندن شمار زیادی کتاب و مقالات پراکنده در نشریات، همیشه من از مرور برخی از این حوادث شگفتزده میشوم.
در مورد بسیاری از این حوادث مهم، نگاهها کاملا متفاوت است. یعنی هر کارشناس و فرد سیاسی و روزنامهنگاری بسته به مشرب سیاسی و علایق خاص پیدا و پنهان خود، نگاه متفاوتی به قضایا داشته است.
بیشک یک مسئله بسیار جنجالی بعد از جنگ جهانی، دست یافتن شوروی به بمب هستهای و وحشتی بود که جنگ سرد و رقابت دو ابرقدرت در دلها ایجاد کردند.
جالب است که در کشور ما نویسندگان و فعلان سیاسی، درگیر یک جنگ سرد کوچک با هم شده بودند.
در این پست من خلاصهای از مقاله روزنبرگها از کتاب ماجراهای شگفتانگیز تاریخ، تالیف پیر بلمار و ژان فرانسونامیا با ترجمه هوشنگ لاهوتی را میآورم.
ژولیوس روزنبرگ و اتل روزنبرگ، یک زوج یهودی کمونیست آمریکایی بودند که هر دو به جرم جاسوسی و دادن اطلاعاتی راجع به سلاحهای اتمی به شوروی در آمریکا اعدام شدند. آنها از فعالان «اتحادیه کمونیستهای جوان»، سازمان جوانان حزب کمونیست هم آمریکا بودند.
شیوه دستگیری و محاکمه اینها و اینکه آیا آنها واقعا اطلاعات مفیدی در اختیار روسها قرار داده بودند، هنوز که هنوز است، یک رمز و راز بزرگ است.
دستگیری و محاکمه آنها زمانی رخ داد که جریان موسوم به مککارتیسم در آمریکا، تر و خشک و را با هم میسوزاند و حتما خواندهاید که چه بسیار نویسندگان و هنرمندانی، به خاطر اعترافهای تحت فشار همکاران خود سالهای دراز از کار و فعالیت باز مانده بودند.
اما قبل از ایتکه داستان روزنبرگها را بخوانید، شرایط ایران و جریان چپ در آن دوره هم را باید به صورت مختصر با هم مرور کنیم.
هیچ میدانستید که سایه (هوشنگ ابتهاج) شعری برای روزنبرگها سروده بود؟!
الان شاید برای من و شما که از جریانهای سیاسی قبل از انقلاب و رویکردهای متفاوت آرمانگرانه آن دوره بیاطلاع هستیم، بسیار عجیب بنماید که چرا شاعر برجسته یک کشور خاورمیانهای باید برای مظنونهای جاسوسی دو شهروند آمریکایی شعری زیبایی بسراید. درک این امر الان عجیب است. اما شما باید شرایط جریان چپ با رویکرد ضد امپریالیستی آن دوره را در نظر بگیرید. د
بعد از اینکه داستان اصلی را که بیطرفانه نوشته شده با هم خواندیم. هم شعر سایه را با هم خواهیم خواند و هم مقالهای از پرویز شهریاری را مرور خواهیم کرد.
اما اگر زمان رخ دادن این حادثه تاریخی را با هم مرور کنیم به چیز جالبی میرسیم. این حادثه در سال 1953 رخ داد که اگر تبدیلش کنیم به تاریخ شمسی خودمان میشود سال 1332. بله همان سالی که کودتای 28 مرداد رخ داد.
من دسترسی به نشریات آن دوره ندارم ولی احتمالا محققان میتوانند با مرور روزنامهها و نشریات سال 1332 چیزهای جالبی در مورد بازتاب قضیه روزنبرگها پیدا کنند. من مقالهای از یکی از این نشریات -شیوه- را هم در انتها میآورم تا بررسی تاریخی ما تکمیل شود! مقالهای که از همان ابتدا رایاش را داده بود و لحنش گویای فضای رسانهای و عقیدتی پرالتهاب آن زمان است.
در پایان سال 1949 پلیس فدرال آمریکا (سازمان اف ـ بی ـ آی) از روند و شیوع جاسوسی در آمریکا به ستوه آمده است. طبق دستور صریح «جان ادگار هوور» -رئیس این سازمان- به کلیه سرویسهای امنیت ملی داخلی آمریکا، اولویت مطلق به شکار و دستگیری جاسوسها اختصاص یافت.
جاسوسان سخت در رفت و آمد و حشر و نشر با مردمند. برای آمریکای بعد از جنگ این خود کابوسی به شمار میرفت، روسها به انفجار اولین بمب اتمی توفیق یافته بودند که طبق نظر کارشناسان، فن این کار بدون استفاده و دسترسی به منابع غربی و کسب اطلاعات محرمانه از غرب برای روسها امکانپذیر نبود.
با این حساب احتمالاً خائنین بسیاری حتی در مراکز حساس کشور بایستی وجود میداشتند که میباست به هر نحو شده آنها را تعقیب و به دام انداخت و به سختی مجازات نمود. به این ترتیب و در چنین جوی است که یک مرد سیاسی که تا چندی پیش آدمی گمنام بود با مردم سخن میگوید:
وی سناتور «ویسکونن ژوزف مککارتی» است که در برابر جمعیت کثیری از مردم تهیج شده و متعصب چنین توصیه میکند:
«مراقب همسایگان خود باشید آنها را معرفی کنید و رازشان را افشا نمایید.»
این اتفاقات ظرف چند ماه توده مردم آمریکا را با سنت دموکراسی جا افتادهشان که دستخوش ترس و وحشت شدهاند به یک جنون همگانی کشانده است. و از این پس «شکار جادوگران جاسوسی» به صورت یک شعار عمومی در جامعه آمریکا بروز کرده است.
اف ـ بی ـ آی؛ سازمانی که مهارت و تردستی و اقدامات مؤثر آن به دفعات به ثبوت رسیده در تجسس و به دام انداختن جاسوسان به سختی به تلاش افتاده و در نتیجه به شکار مهمی نائل میآید؛ چون در ماه مه 1950 شخصی به نام «هاری گولد» را بازداشت مینماید. وی به عنوان یکی از مهمترین جاسوسان شوروی در آمریکا معرفی میشود. «هاری گولد» که اهمیت مسأله و موقعیت مخاطرهآمیز خود را درک نموده است میداند که تنها راه نجات و خلاصی وی در چنین شرایط و جو خطرناک این است که هر چه میداند بر زبان آورد و لذا اعتراف مینماید که در ژوئن 1945 در «البوکرک» با یک تکنسین پایگاه «لوس آلاموس» به نام «داوید گرین گلاس» ملاقات کرده است.
در پانزدهم ژوئن 1950 یک هنگ از مأمورین مخفی و پلیس به محل اقامت «داوید گرین گلاس» و همسرش خانم «روث» که آپارتمان کوچکی در یکی از محلات نیویورک است میریزند.
بازجویی و تفتیش آپارتمان خاتمه میپذیرد، هر چن چیز دندانگیری نصیب پلیس نشده اما معذلک چیزهایی بدردخور نیز بدست آوردهاند از چمله اوراق کثیری از فرمولهای ریاضی مشکوک که او اظهار میدارد که متعلق به «ژولیوس روزنبرگ» است. او شوهر خواهر گلاس یعنی همسر «اتل» -خواهر وی- بود.
هر دوی آنها کمونیست بودند.
«ژولیوس» و «اتل روزنبرگ» به ترتیب سی و چهار ساله و سی و دو ساله هر دو از خانوادههای مهاجرین یهودی بود. و قبل از آنکه با یکدیگر آشنا شده و سپس ازدواج نمایند هر دو زندگی سخت و پرمشقتی را در دوران جوانی پشت سر گذراندهاند.
هفدهم ژوئیه 1950 «ژولیوس» و «اتل روزنبرگ» به اتفاق دو فرزند پسر خود به نام «میخائیل» شش ساله و «روبرت» دو ساله در آپارتمانشان در محله «نایکربوک» بسر میبردند که مأمورین اف ـ بی ـ آی زنگ خانه آنها را بشدت به صدا درمیآورند. «روزنبرگ» ها از مدتها پیش انتظار چنین لحظهای را میکشیدند اما چه میتوانستند بکنند؟ فرار آنها در حقیقت نوعی اقرار محسوب میشد، پس بهترین راه این است که از خود دفاع کنند و این اتهامات را بیهوده و بیسبب اعلام کنند.
افراد پلیس فقط «ژولیوس» را توقیف میکنند که این جدایی بین زن و شوهر برای هر دوی آنها عذابآور است. با توجه به روش مطبوعات و جو حاکم بر افکار عمومی این توقیف و جدایی هیچ شک و شبههای ایجاد نمیکند و در حقیقت این بازداشت در بدترین موقع ممکن از نظر «روزنبرگ» ها اتفاق میافتد زیرا از سه هفته پیش یعنی از 25 ژوئن در کره، گروههای شمالی (کره شمالی) دست به یک حمله عظیم و غافلگیرانه زدهاند که نیروهای آمریکایی مستقر در کره ناچار به عقبنشینی مفتضحانه و اهانتباری شدهاند که در تاریخ آمریکا سابقه نداشته است. در همین زمان است که روزنامهها با جنجال بسیار مینویسند که چنانچه تنها آمریکا بمب اتمی در اختیار میداشت مخالفین آمریکا هرگز جرأت چنین حملهای را نداشتند و کانالهای مختلف رادیو و تلویزیون نیز این مطلب را مرتباً تکرار میکنند ونتیجه میگیرند که جرأت و جسارت رقبای آمریکا به خاطر آن است که آنها نیز به بمب اتمی دست یافتهاند.
ولی این قصور و کوتاهی از طرف چه کسی سرزده؟ کمونیستها؟ و متقارن با همین زمان است که «گرین گلاس»، «روزنبرگ» ها و «ماکس الیتشر» را لو دادهاند، پس سناتور «مککارتی» حق دارد که میگوید در جامعه آمریکا خیانتکارانی پیدا شدهاند. حمله متقابلی در غرب کره روی داده است اما خطر برخورد و جنگ اتمی وجود دارد و این تقصیر کی است؟ طبعاً جاسوسهایی مثل «روزنبرگ»؟ نیویورک و بسیاری شهرهای بزرگ آمریکا در معرض نابودی قرار گرفتهاند و بیم آن میرود هزاران هزار افراد بیگناه قربانی این اشتباه و خیانت «روزنبرگ» ها شوند!
بازجویی و بازپرسیها به اتمام میرسد و علیرغم تمام سعی و کوششی که مأمورین اف ـ بی ـ آی بعمل میآورند موفق به کسب اطلاعات اضافی و کاملتری علیه «روزنبرگ» ها نمیشوند و محاکمه سرانجام در ششم مارس 1951 در شعبه نیویورک دادگاه عالی فدرال آمریکا آغاز میگردد. نام «ماکس الیتشر» در بین اسامی متهمین بچشم نمیخورد زیرا همکاری وی با مأمورین و اطلاعاتی که علیه «روزنبرگ» به آنها ارائه داده است وی را از تعقیب مصون داشته است.
«داوید گرین گلاس» هم نامش در این محاکمه برده نمیشود اما با توجه به اینکه به هر حال شخصاً اعتراف به جاسوسی خود نموده است مورد محاکمه جداگانهای در همین دادگاه قرار خواهد گرفت و آنچه از دیدگاه عدالت مهم است این است که وی «روزنبرگ» ها را لو داده است.
روز ششم مارس 1951 جلسه دادگاه رسمیت پیدا میکند و متهمین «اتل» و «ژولیوس روزنبرگ» و همچنین «مورتون سوبل» سه نفری که هیچ اقراری نکردهاند در جایگاه مخصوص متهمین که به صورت قفسی درست شده است حضور به هم میرسانند. ریاست جلسه دادگاه را قاضی «ایروینگ کوفمن» بعهده دارد و «ایروینگ سیپل» نماینده دولت به عنوان دادستان در دادگاه شرکت نموده است و جالب اینکه هر دوی آنها یهودی هستند و یا اینکه این مسأله ظاهراً اهمیت چندانی ندارد ولی عاقبت دارای نتایج جالب توجهی خواهد بود. «اتل» و «ژولیوس» که در دوران ده سال پس از ازدواجشان حتی یک روز هم از یکدیگر جدا نبودهاند و برای اولین بار مدت نه ماهی است که در یک زندان بسر میبرند و از هم جدا ماندهاند، به محض اینکه وارد جلسه دادگاه میشوند به آغوش هم فرو میروند ظاهراً تغییری نکردهاند همان رنگ قهوهای؛ مرد عینکی به چشم دارد و زن چهرهای ساده و متأثر کننده دارد. یک زوج یهودی اهل نیویورک مثل دهها و دهها هزار زن و شوهرهای یهودی که به هم عشق میورزند و به چیزی جز سرنوشتی که در حال رقم خوردن است فکر نمیکنند.
در کنار آنها وکیل «امانوئل بلوش» قرار گرفته است که بسیار هزینه برداشته تا مدافعات آنها را قبول نماید. «اتل» و «ژولیوس» از یکدیگر جدا میشوند و در جای خویش قرار میگیرند و به نظاره و تماشای دادگاه و هیأت قضات و بازپرسان که ابزار و مدارک جرم را جمعآوری کردهاند میپردازند.
«اتل» و «ژولیوس» هیچگونه عکسالعمل خاصی از خود نشان نمیدهند، چون از مدتها قبل به اقداماتی به این صورت احمقانه و دور از واقعیتهایی که علیه آنها اعمال میشود عادت کردهاند. از حضور روزنامهنگاران آمریکایی در محل مخصوصشان در دادگاه نیز دچار شگفتی نمیشوند.
سؤالات مطروحه و مدافعات وکیل متهم بدون جواب مینماید. «داوید گرین گلاس» تکنسین معمولی و کماطلاع و تجربه از مسائل علمی به هیچوجه قادر به درک و استنباط مکانیزم و نحوه کاربرد و کارکرد بمب اتمی نمیباشد و مهمتر از همه اینکه حافظهاش نیز یاری نمیکند تا آنچه را که دیده و شنیده تشریح نماید. دانشمندانی که بمب اتم را ساختهاند همگی در این مسأله متفقالرأی هستند و اگر این امکان وجود داشت همه میتوانستند این امر را در دادگاه به اثبات برسانند اما به لحاظ رعایت مسائل امنیتی آنها از اظهارنظر و حضور در دادگاه منع شده بودند! اما با اینهمه مانع از این نمیشد که نظریات خود را به نحوی در مطبوعات منتشر و منعکس نکنند. پروفسور «اوری» کسی که فرمول آب سنگین «دیوتریوم» را کشف و در سال 1934 برنده جایزه نوبل در رشته شیمی شده بود و در حقیقت یکی از «پدران بمب اتمی» محسوب میشد در نیویورک تایمز چنین نوشت:
«اطلاعات مشروح و مفصلی که در مورد بمب اتمی مانند آنچه که آقای «گرین گلاس» در دادگاه مدعی دانستن آنها شده است مستلزم هشتاد تا نود جلد کتاب از مطالب فشرده در این زمینه است که فقط یک مهندس مطلع و وارد به این رشته قادر است آن را بخواند و درک کند».
«آلبرت انشتین» نیز بر این نقطه نظر تأکید و آن را تأیید مینماید و سایر شخصیتهای علمی که در مظان اتهام نبودند همین مطلب را در دادگاه تکرار نمودند:
ـ این غیر ممکن است که «داوید گرین گلاس» توانسته باشد اسرار بمب اتمی را در اختیار «روزنبرگ» قرار دهد، برای مثال سرهنگ «لانسدال» مسئول امور امنیتی در پایگاه «لوس آلاموس» چنین اظهار عقیده مینماید:
در «لوس آلاموس» هر یک از کارمندان علامت مخصوص از رنگهای مختلف مربوط به اداره و قسمتی که به آن تعلق دارند با خود حمل میکنند، «داوید گرین گلاس» هرگز نمیتوانسته است مباحثه و مذاکرهای با کارمندانی که علایمی غیر از آنچه او با خود حمل میکرده داشته باشد مضافاً بر اینکه غیرممکن است کسی بتواند از یک لابراتوار یا آزمایشگاهی به لابراتوار دیگر در گردش باشد و فیالواقع باید گفت که جاسوسی فقط در سطح دانشمندان اتمی امکانپذیر بوده است و بس!
اما هیچکس نه در دادگاه و نه در جامعه مطبوعات حاضر نیست کمترین توجهی به این واقعیات و اظهارات نشان دهد؛ برعکس؛ گفتهها و اظهارات «روث گرین گلاس» با تیتر درشت در مطبوعات منعکس میشود، وی مدت زیادی در خصوص میز دو پایه داد سخن میدهد آیا این دلیل جاسوسی است؟ آیا امکان ندارد که آدمهای پاک و درست نیز چنین چیزی (میز دو پایه) نزد خود داشته باشند و این دلیل جاسوسی برای آنهاست؟ اما احدی حاضر نیست به خلاف گفتار وی توجهی بروز دهد معذلک وقتی انسان دستاندر کار فعالیتهای سیاسی است که قانوناً منع شده هر چیز معمولی و بیارزش ولی پنهانی غیر طبیعی جلوه میکند؛ آیا چون میز دو پایه برای پنهان کردن تراکتها بکار رفته این دلیل میشود که آن را برای مخفی نگهداشتن اسرار اتمی نیز بکار بردهاند و این چنین میزی دلیل بر جاسوسی است؟
جلسات محاکمه در تمام ماه مارس 1951 به طول میانجامد قاضی «ایروینگ کوفمن» هیچ فرصتی را برای ابراز خصومت و دشمنی خاص خود از دست نمیدهد و جبههگیری او نسبت به متهمین کاملاً آشکار و محسوس است و اگر بخوبی در این موضوع غور و دقت شود ریشه و اصل یهودی بودن وی خود گویای بسیاری از واقعیتها و خیلی حرف است!
قاضی «کوفمن» که در فواصل مختلف جلسات دادگاه برای دعا به کنیسه میرود تا از این راه و اخلاقاً در افکار عمومی تأثیر گذارد چگونه در روح و وجدان وی ترس و وحشتی از این بیعدالتی بوجود نمیآید؟ و پاسخ به این سؤال ساده است زیرا «اتل» و «ژولیوس» در آن واحد هم یهودی هستند و هم کمونیست و چنانچه قاضی «کوفمن» به لحاظ همکیشی با آنها کمترین اغماض و گذشتی از خود نشان دهد موج عظیم و مبهم ضد کمونیستی که توسط «مککارتی» جامعه آمریکا را فراگرفته یکباره به موج ضد یهود تبدیل نخواهد شد؟
آخرین جلسه محاکمه در پنجم آوریل 1951 به انجام میرسد. «امانوئل بلوش» وکیل «اتل» و «ژولیوس روزنبرگ» به دفاع برمیخیزد و با آنکه مدافعات او حاکی از اخلاص وی نسبت به موکلینش میباشد و از این جهت قابل تحسین و ستایش است اما معذلک کاملاً به وظیفهای که به عنوان یک وکیل دارد عمل نمیکند و حق مطلب را در دفاع از آنها ادا نمینماید زیرا او میبایست در ردّ مدارک جرم و اتهامات بیهوده و واهی و مسخره صحبت میکرد و به جای این کار یک تابلوی خیالی و احساساتی از زندگی در شوروی برای دادگاه ترسیم میکند و سعی مینماید تا احساسات هیأت منصفه و قضات را در مورد سرنوشت موکلین خود برانگیزد و به هر حال دفاعیات وی فاقد منطق و استدلال حقوقی و قضایی است.
هیأت منصفه برای شور و مشورت جلسه دادگاه را ترک میکنند و پس از مدت کوتاهی با رأی خود مجدداً در دادگاه حضور مییابند، بر طبق نظر آنها هر سه متهم گناهکارند و بر این اساس دادگاه «اتل» و «ژولیوس» را به اعدام و «مورتون سوبل» را به سی سال زندان محکوم مینماید!
بر طبق قانون ایالت نیویورک قاضی «کوفمن» تاریخ اجرای حکم را نیز برای محکومین اعلام مینماید؛ که برای روز 21 ماه مه تعیین شده است و این پایان کار نیست زیرا وی به طور رسمی نظر خود را نیز خطاب به محکومین چنین بیان مینماید:
ـ جنایتی که شما مرتکب شدهاید از آدمکشی هم بدتر است! زیرا بر طبق نظریه دانشمندان اتمی چنانچه اسرار بمب روسها قرار نمیگرفت آنها قادر به ساختن بمب نبودند و از نظر من شما باعث هجوم و استیلای کمونیستها بر کره شدهاید…
افکار عمومی به طور یک پارچه این محکومیت را تأیید و تحسین میکنند اما شگفت اینکه در اروپا عکسالعمل مشابهی ندارد و تقریباً همه چیز مبهم است. روزنامهنگاران این قاره قدیمی به مطلب آن طور که در آمریکا با آن برخورد شده نمینگرند، از کنار این خبر ساده و مختصر میگذرند. روزنامه «لوموند» فقط به این که دو جاسوس اسرار اتمی به صندلی الکتریکی محکوم شدهاند بسنده میکند و روزنامه «اومانیته» مختصر و موجز مینویسد: «در آمریکا جاسوسانی که اسرار بمب اتمی را فاش کرده بودند محاکمه و به مرگ محکوم شدند.» قاضی «کوفمن» که با چنان شدت و خصومتی، محاکمه «روزنبرگ» ها را به انجام رسانید کارش تمام نشده زیرا فردای همان روز ریاست دادگاه فدرال شعبه نیویورک را برای محاکمه «داوید گرین گلاس» بعهده خواهد گرفت.
«اتل» و «ژولیوس» در انزوا و تنهایی در میان افکار عمومی جامعه آمریکا که به حساب و نظر خود با آگاهی یکدست و یکپارچه هستند جامعهای که به طور کاملاً استثنائی در برابر بیتفاوتی مطلق سایر قسمتهای دیگر دنیا که به طور غیر قابل توجیهی این مسأله را نادیده گرفتهاند بسر میبرند. این دو تنها و جدا از دنیا معذلک به فاصله چند قدم از یکدیگر عمر میگذرانند، هر دو در یک کریدور، هر کدام در منتهیالیه این راهرو و در سلولی جدا از هم زندانی هستند. در سلولهای مخصوص محکومین به مرگ در زندان «سینگسینگ» و درست در مجاورت صندلی الکتریکی و در طول این مدت و انتظار پایانناپذیر برای برقراری ارتباط با هم ناچار از نوشتن هستند.
در قانون ایالت نیویورک هم مثل بسیاری از ایالات آمریکا راههای بسیاری برای به تعویق انداختن اجرای حکم وجود دارد و لذا «امانوئل بلوش» وکیل محکومین مبارزه بیامان و خستگیناپذیر خود را در برابر مرگ آغاز کرده است.
روز هفدهم فوریه دادگاه استیناف دستور تعویق اجرای حکم را صادر مینماید برای محکومین به مرگ سرانجام روزنه امیدی سوسو میزند اما همه چیز چون گذشته از سر گرفته میشود، روز بیست و پنجم ماه مه دادگاه عالی فدرال با تجدید محاکمه مخالفت میورزد و قاضی «کوفمن» تاریخ اجرای حکم را برای هفتهای که از پانزدهم ژوئن 1953 شروع میشود تعیین نموده است. دادگاه عالی فدرال به نوبه خود با پنج رأی مخالف در برابر چهار رأی موافق آن را تأیید مینماید اما دادگاه عالی فدرال روز هجدهم ژوئن مجدداً تشکیل جلسه میدهد و موافقت قاضی «دو گلاس» را با استیناف جدید باطل مینماید. رأی جدید نیمه شب صادر میگردد و روز نوزدهم ژوئن تمامی راههای قانونی که از طرف محکومین طی شده مسدود شده است تنها یک راه باقیمانده آنهم درخواست عفو از پرزیدنت آیزنهاور است که چنانچه برای بار دوم با آن مخالفت نماید ساعاتی بعد «روزنبرگ» ها اعدام خواهند شد.
پرزیدنت آیزنهاور چه خواهد کرد؟ آیا او به درخواستهای بیشماری که به سوی کاخ سفید سرازیر شده است گوش فرا خواهد داد؟ و این بار سرانجام افکار جهانی برخلاف افکار عمومی در جامعه آمریکا که همچنان بر عقیده خود پابرجاست مسأله «روزنبرگ» ها را درک و استنباط کرده و جانب محکومین را گرفته است.
در لندن، آمستردام، وین و رم تظاهراتی به نفع «روزنبرگ» ها ترتیب یافته و شعارهایی از قبیل اینکه باید به نجات «روزنبرگ» ها شتافت سر میدهند. سفرای آمریکا و اروپای غربی دولت ایالات متحده از انعکاس نامطلوب و عواقب وخیم اعدام «روزنبرگ» ها در افکار عمومی کشورهای اروپا آگاه شده و دولت را از این کار برحذر میدارند.
پاپ پی «دوازدهم» علیرغم بدگمانی اندکش نسبت به کمونیزم برای «روزنبرگ» ها از پرزیدنت آیزنهاور تقاضای عفو مینماید. همچنانکه در مورد مسأله «ساکو وانزتی» پیش آمد دامنه تظاهرات علیه «روزنبرگ» ها در فرانسه بالا گرفته و ابعاد وسیعی پیدا نموده است. طبیعی است که در این میان حزب کمونیست فرانسه با فعالیت گسترده و اهمیتی که کسب نموده نقش خاصی بازی میکند و جالبتر از همه تظاهرات در «پراگ» است که از حالت اعتراض گذشته و رنگ سیاسی به خود گرفته است و در حقیقت به صورت یک بسیج عمومی به نفع «روزنبرگ» ها درمیآید. کاردینالها به رهبری و سردستگی اسقف اعظم «فلتین» رهبر پروتستانها و فرزندان «دریفوس» تمام کسانی هستند که از پرزیدنت آیزنهاور عفو «روزنبرگ» ها را درخواست نمودهاند که تازه در این میان اعتصابات و تظاهرات دیگر بحساب نیامده است که از همه معروفتر تظاهرات گروه هنرمندان در روز هجدهم ژوئن در میدان دوچرخهسواری «هیور» است که سرشناسانی چون «فرانسوا مرویاک»، «اندرموروا»، «ژان کوکتو»، «ژاک پرور»، «آندره برتون»، «ژرژدوآمل»، «هانری ژرژکلوز» و دیگران در آن بچشم میخوردند. هیجانات عمومی به اوج خود رسیده است زیرا صرفنظر از اطمینان عمومی به یک اشتباه در یک محاکمه و جرم قضائی، شخصیت محکومین است که تازه شناخته شده است.
صفحات مطبوعات مشحون از نامههایی است که این دو دلداده محکوم در دو سوی یک کریدور ظرف دو سال بین هم مبادله کردهاند.
بعدازظهر روز نوزدهم ژوئن 1953، چهاردهمین سالگرد ازدواج «اتل» و «ژولیوس روزنبرگ» درخواست عفو و بخشش محکومین که از طرف وکیل «بلوش» تسلیم رئیس جمهور آیزنهاور گردیده بود مورد مخالفت قرار گرفته و رد شد.
در ساعت یازده شب ابتدا «اتل روزنبرگ» اعدام میشود که «ژولیوس» با دیدن آمپول ضعیف کننده در سلول همه چیز را میفهمد. نوبت او نیز میرسد، او نیز همانند همسرش بیگناهی خود را اعلام میدارد و همان عذاب و شکنجه را که بر «اتل» وارد شده بود تحمل میکند زیرا برخلاف آنچه که فکر میکنند اعدام با صندلی الکتریکی آنی و فوری نیست زیرا کاهش مقاومت بدن و ضعف ناشی از آمپول خون را به جوش میآورد و محکوم از درد به خود میپیچد و به طور وحشتناکی به تشویش و ترس دچار میشود که چند ثانیهای به طول میانجامد.
سؤالی که مطرح میشود این است که آیا آنها مقصر بودند یا بیگناه؟
در دسامبر 1975 اف ـ بی ـ آی حالت سری بودن پرونده محکومین را حذف و محتویات آن را علنی و آشکار اعلام نمود و مورخین این امکان را پیدا کردند که موضوع را مورد بررسی قرار دهند و دو جلد کتاب در این زمینه در آمریکا منتشر شد که محتوای هر دوی آنها نسبت به محکومین خصومتآمیز مینمود.
در جلد نخست این جزوه که حاوی چهل هزار صفحه شامل یادداشتهایی است که در صندوقی نگهداری میشود و «ادگارهوور» شخصاً کلید آن را در اختیار داشته، آمده است که «ژولیوس روزنبرگ» در زندان «سینگسینگ» به همبند خود «ادگارهوور» به نام «اوژن تارتاکوف» گفته است که چندی قبل از بازداشت خود با پرداخت یازده دلار از یک نفر عکاس خواسته بود که عکسهایی از او و همسر و فرزندانش بسرعت تهیه نماید تا بتواند گذرنامهای تهیه و به خارج از کشور فرار نماید. بعداً این عکاس موضوع را نزد مأمورین اف ـ بی ـ آی تأیید نموده بود.
قطعاً این نقطه ضعف پرونده محکومین است اما تقصیر و جرم آنها موضوع دیگری است که خیلی طبیعی بنظر میرسد که وقتی «گرین گلاس» در مظان اتهام قرار گرفت و سپس تحقیق و تجسس برای توقیف آنها آغاز شد، «اتل» و «ژولیوس» فکر میکردند که با این ترتیب هر چند هم که بیگناه باشند از این دام رهایی نخواهند یافت.
از سوی دیگر از برخی اوراق این جزوه مربوط به اف ـ بی ـ آی چنین برمیآید که چنانچه «اتل» و «ژولیوس» اقرار و اعتراف میکردند از مرگ نجات مییافتند، روز دوم ژوئن 1953 مدیر زندان به نام «جانبنت»، «ژولیوس» را در زندان ملاقات میکند و به او اطمینان میدهد که چنانچه به طور آشکار با مأمورین همکاری نماید در مجازات او تخفیف داده خواهد شد و حتی در لحظه اجرای مراسم اعدام طبق دستور شخص «ادگارهوور» مأمورین در اتاق مخصوص صندلی الکتریکی پنهان شده بودند تا هر لحظه که محکومین اقراری نموده و یا حتی مطلبی ادا نمایند که احتمال اقرار و اعتراف داشته باشد اجرای حکم را متوقف سازند.
در سال 1983 دو مورخ آمریکایی با اسامی «رونالدرادوش» و «جویس میلتون» نتیجه چهار سال تحقیق و مطالعه و بررسی پنجاه هزار فیش اف ـ بی ـ آی و مطالعات بسیار دقیق و موشکافانه خود را منتشر ساختند که نتیجهگیری آنها جنبه مساعدی نسبت به محکومین نداشت. بر طبق نظریات این دو «ژولیوس روزنبرگ» بیهیچ تردیدی مجرم و مقصر بوده است اما «اتل» در این جریان نقشی نداشته؛ «ژولیوس» در رأس یک شبکه جاسوسی به نفع روسها فعالیت داشته است و در واقع ابعاد و اطلاعات بمب اتمی را او در اختیار مقامات شوروی قرار داده است اما اتل نسبت به این فعالیتها و مسائل بکلی بیگانه بوده است.
اف ـ بی ـ آی به این نکته کاملاً وقوف داشته اما از آنجا که میخواسته است «ژولیوس» را تحت فشار قرار دهد تا اقرار نماید به شانتاژ متوسل شده و هر دو را متهم و مقصر قلمداد نموده است زیرا از عشق مفرط و زایدالوصف «ژولیوس» به همسرش بخوبی آگاه بوده است و بر این تصور بودهاند که با توجه به این علاقه ممکن است «ژولیوس» به خاطر نجات همسرش از مرگ همه چیز را اعتراف نماید اما اف ـ بی ـ آی تعصب فوقالعاده «ژولیوس» در مسائل سیاسی را دست کم گرفته و عامل تعیین کننده نمیشناخته است و نمیدانستند که «ژولیوس» در این راه از قربانی کردن زندگی خود و همسرش هیچ شک و تردیدی به خود راه نخواهد داد.
این فرضیه فریبندهای است که فاقد دلیل قانع کننده میباشد بخصوص وقتی به واقعیات قضیه رجوع کنیم که فرضاً «ژولیوس» و «اتل» به خاطر اعتقادات سیاسی و ایدئولوژیک دست به خیانت آلوده کنند، امّا محتویات پرونده و ادلّهای که در دادگاه ارائه شد مطلب دیگری است. طبق محتویات پرونده آنها هر کدام به خاطر فقط دو عدد ساعت کم ارزش به این خیانت مبادرت ورزیدند یا میز کنسول دو پایه یکی از دلایل محکم و قاطع و کوبنده در محکومیت آنها بشمار رفته است، در پرونده ذکری از این موضوع نشده است که «ژولیوس روزنبرگ» به نحوی ناشناخته و مشکوک اسرار بمب اتمی را فروخته بلکه استدلال شده است که هنگام صرف ناهار با «داوید گرین گلاس» که نه اطلاعاتی کافی در این زمینه داشته و نه امکانات لازم برای انتقال این اطلاعات در اختیار داشته «ژولیوس» اقدام به جاسوسی کرده است! و دادگاه به صرف اطلاعات جزئی از این دست و آن دست و اعتماد به شهادت «گرین گلاس» رأی به محکومیت «روزنبرگ» ها صادر نموده و نکته مهم و اساسی نقص این محاکمه در همینجاست. زیرا نکته سؤال اصلی این نیست که «روزنبرگ» ها به طور مطلق گناهکارند یا خیر؟ نکته مهم و اساسی این است که براساس کدام دلایل و اسناد و مدارکی در قبال مدافعات متهمین آنها را متهم و محکوم کردهاند؟ و چنانچه بنابر محتویات پرونده متشکله در دادگاه و محاکمه میبایست رأی صادر شود بدون چون و چرا پاسخ بر عدم محکومیت آنها میبود بعلاوه آنکه به فرض این مسأله که «ژولیوس» و «اتل» واقعاً هم جاسوس بوده باشند بیآنکه بتوان دلیل قانع کنندهای بر این فرض ارائه نمود آنها مستحق مجازات اعدام نبودند و بنابراین حکم اعدام نمیبایست اجرا میشد:
«هاری گولد» جاسوس شناخته شده و مسلم روسها که در خیانت جاسوسی وی بحثی و تردیدی وجود نداشته و از بابت همین خیانت است که «روزنبرگ» ها را مورد شماتت و سرزنش قرار میدهند فقط به سی سال زندان محکوم گردید با توجه به اینکه پس از گذشت شانزده سال از زندان آزاد گردید در حالی که مورتون سوبل به مدت هجده سال و نیم در زندان باقی ماند.
«ژولیوس» و «اتل» پس از یک محاکمه غیرواقعی و ظالمانه و براساس دلایل و مدارک ساختگی و به دور از واقعیت و تحت فشار افکار عمومی ناشی از تعصب به مرگ محکوم شدند؛ آنها نمونه قربانیان عدم انعطاف و عدم تحمل قشریونی هستند که متأسفانه در هر زمان و مکان و کشوری وجود دارند.
شعر سایه برای روزنبرگها:
خبر کوتاه بود
اعدامشان کنید
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته اش
از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم اشک آلود
عزیزم دخترم
آنجا شگفت انگیز دنیایی ست
دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا : این کیمیای خون انسان ها
خدایی می
کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان و حرفهایی پوچ و بیهوده ست
در آنجا رهزنی آدمکش خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق زندگی آواز می خواندند
و تاپایان ره راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم
پاک کن از
چهره اشکت را ز جا برخیز
تو در من زنده ای من در تو ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو به آبادی ست
و هر لاله که از خون شهیدان می دمد
امروز
نوید روز آزادی ست
مقاله پرویز شهریاری در نشریه چیستا در مورد روزنبرگها:
روزنـبرگها گلهای سرخ پرپر
شما خواهید دانست، پسران من، شما خواهید دانست چرا ما سرود زندگی را شکستیم کتاب را همچنان باز گذاشتیم و کار را به پایان نرساندیم، تا در زیر خاک بیاراییم. بیش از این اشک نریزید پسرانم، سراسر گیتی از چرای این ناراس 0 تی 0 آگاه خواهد شد، در سراسر جهان خواهند دانست این بهتان را. اشکهای ما را، دردهای ما را. شاد و سرسبز پسران من، شاد و خرم جهان به روی فراز ما پایدار خواهد ماند، کشتارها پایان میپذیرد، گیتی شکوفان خواهد شد در صلح و برابری.
اتل روز نبرگ، زندان سینگ سینگ
ساعت هشت و چهل دقیقهٔ بعد از ظهر جمعه شب 19 ژوئن 1953(29 خرداد 1322)، رادیو پخش آگهی تجارتی را قطع کرد و گوینده این خبر را اعلام کرد: «برای اعدام ژولیوس روزنبرگ در زندان سینگ سینگ نیویورک، سه شوک الکتریکی به کار رفت. ماسک اتل روزنبرگ پیش از مرگ، از صورتش افتاد».
مایکل ده ساله و روبرت شش ساله پسران خردسال روزنبرگها، خواب بودند، شاید آغوش گرم و پر مهر پدر و مادر خود را خواب میدیدند. آنها چند روز پیش نامهٔ کوتاهی به آیزنهاور، رییس جمهور امریکا نوشته بودند:
«آقای رییس جمهور عزیز، خوهش میکنیم مادر و پدر ما را از ما نگیرید. آنها همیشه خیلی مهربان بودهاند و ما آنها را بسیار دوست داریم».
اما قلب رییس جمهور عزیز، برای آن نمیتپید که با اشک کودکان معصوم روزنبرگها به درد آید آن برای آن در سینه میزند که دست و پا و مغز او را در راه تامین نفع شرکتهای حماسه به حرکت درآورد و در این تلاش شیطانی، زندگی و خوشبختی دو کودک که پدر و مادرشان قربانی یک دسیسه بودند، به شمار نمیآید.
17 ژوییهٔ 1950 بود که ماموران سازمان کارآگاهی فدرال آمریکا (اف.بی.آی) ساعت هشت و نیم پس از نیم روز زنگ خانهای را در خیابان «مونرو» به صدا درآوردند. ژولیوس روزنبرگ حیرتزده در را گشود. ماموران شتابزده به درون خانه ریختند. خانه را در جستوجوی مدرک جرم زیر و رو کردند و سرانجام چون چیزی نیافتند، ژولیوس را دستبند زدند و با خود بردند. ساعت 9 همان شب «ادگار هوور» رییس اف.بی.آی، این خبر را از شبکهٔ رادیو پخش کرد: «امروز ماموران «اف.بی.آی» یک جاسوس دیگر به نام ژولیوس روزنبرگ را بازداشت کردند».
چهار هفته بعد، هنگامی که «اتل روزنبرگ» ساختمان دادگستری را ترک میکرد، به وسیلهٔ دو مامور «اف.بی.آی» توقیف شد. تنها به او فرصت دادند که خبر بازداشت خود را با تلفن به کودکانش که آنها را به همسایه سپرده بود، بدهد.
ژولیوس روزنبرگ، مبارز راه صلح و ترقی، ضد فاشیست و یکی از فعالان جنبش کارگری آمریکا بود از سال 1945 که او را از خدمت دولت برکنار کرده بودند، با همکاری برادر همسرش کارگاه کوچکی ترتیب داده بود و از این راه زندگی میکرد.
سال 1950 اوج جنگ سرد بود. امپریالیسم آمریکا تنها کشوری در جهان بود که بمب اتمی در اختیار داشت تجاوز وحشیانهٔ آمریکا به خاک کره، مردم صلح دوست جهان را برآشفته بود. خواهان پایان این جنگ و خروج ارتش آمریکا از کره بودند. در این هنگام اتحاد جمهوریهای شوروی با ساختن بمب اتمی، انحصار آمریکا را در این زمینه درهم شکست. امپریالیسم آمریکا اینطور وانمود کرد که شوروی بمب اتمی را از آمریکا به وسیلهٔ جاسوسان خود دزدیده است. امپریالیسم آمریکا قربانیان خود را باخت: «روزنبرگها».
نخست از روزنبرگ اقرار خواستند تا زندگی خود را از خطر دور دارند. ولی روزنبرگها که بیگناه بودند تسلیم شدند. محاکمهٔ روزنبرگ آغاز شد. از 18 شاهدی که به دادگاه آورده شدند، تنها 3 نفر علیه روزنبرگها شهادت دادند. این 3 نفر هم ادعا میکرند که نام ژولیوس را شنیدهاند، اما او را نمیشناختند.
در روزهای محاکمهٔ این زن و شوهر انقلابی، روزنامهها و وسایل ارتباطجمعی آمریکا، که سخنگوی شرکتهای عظیم سرمایهداری هستند به دروغ پردازی و جعل واقعیتها پرداختند و سندهای فراوانی که بیگناهی این زن و شوهر را نشان میداد منتشر نکردند.
در بهار سال 1951، دادگاه، حکم اعدام آنها را صادر کرد. با صدور حکم اعدام روزنبرگها، موج اعتراضی سراسر جهان را فراگرفت. جهانیان در هزاران گردهمآیی و تظاهرات، آزادی آنها را خواستار شدند. سه ملیون نامه و تلگراف به آمریکا رسید که آزادی روزنبرگها را میخواستند. جنبش نجات روزنبرگها بهویژه در کشورهای فرانسه و ایتالیا و کشورهای سوسیالیستی پرتوان بود، حتا پاپ خواستار آزادی آنها شد. بسیاری از نویسندگان و دانشمندان بزرگ جهان مانند آنیشتین و توماسمان، به رییس جمهور آمریکا نامه نوشتند، هزاران نفر در برابر کاخ سفید بهعنوان اعتراض گرد آمدند و آمریکا کمیتهٔ ملی عدالت برای روزنبرگ تشکیل داد و اجرای حکم 4 بار به عقب افتاد دکتر «هارولد اوری»، دانشمند اتمی آمریکا اعلام کرد: «روزنبرگها بیگناهند و اتهام جاسوسی بیپایه است». در ضمن دولت آمریکا از روزنبرگها میخواست به جاسوسی اعتراف کنند تا اعدام نشوند! اما آنها پاسخ میدادند: «ما بیگناهیم اگر پشت براین حقیقت بزنیم بهای گزافی برای زندگی پرارزش و زیبای خود پرداختهایم 2.
اتل از زندان برای ژولیوس اینطور مینویسد: «تو میبینی که من در راه سفر تاریخی خودمان از مرحلهٔ دیگری هم گذاشتهام.اگر بدانی با چه بیصبری در انتظار پایان این سفر هستم تا بتوانیم به آرزوهای پیروزمندانه در عرصهٔ یک زندگی گرانبها پا بگذاریم یعنی آن چیزیکه این وحشیان میخواهند از ما بگیرند».
و ژولیوس پاسخ میدهد: «چقدر خود را در برابر تو کوچک میبینیم و تا چه اندازه از داشتن تو، از سرچشمهٔ زندگی و نیرو، سربلندم. نمیتوان حقیقت این جریان را از مردم پنهان کرد. دیر یا زود همه آن را خواهند داشت».
دو ساعت پیش از اعدام، روزنبرگها باهم نامهای برای فرزندان خردشالشان نوشتند: «کودکان عزیز و زیبای ما!»
زندگی باید به شما بیاموزد که نیکی در احاطهٔ بدی نمیتواند شکوفا شود، زندگی باید به شما بیاموزد که گاه باید برای آزادی و آن چه زندگی را پرارزش میکند، بهای گزافی پرداخت. آرام بگیرید که ما آرامیم و به درستی دریافتهایم که تمدن بشری هنوز به آن نقطه نرسیده است که زندگی، در راه ارداه، برای قربانی نشود. این اطمینان که دیگران مبارزهٔ ما را دنبال میکنند، ما را آرام میدارد. همیشه به خاطر داشته باشید که ما بیگناه بودیم و عملی برخلاف وجدان انسانی خود انجام ندادهایم. شما را محکم در آغوش میفشاریم و بر روی شما از صمیم قلب بوسه میزنیم. پدر و مادر شما ژولیوس، اتل».
سرانجام جمعه 19 ژوئن 1953، اتل و ژلیوسرا به روی صندلی الکتریکی نشاندند. وکیل مدافع آنها، پس از اجرای حکم اعدام، در حالی که اشک میریخت، گفت: «با دادن این حکم، دولت آمریکا فاشیم را در کشور خود پایدار کرد و آزادی و قانون زیر پا گذاشته شد».
مرگ اتل و ژولیوس در کشورهای مترقی جهان به عزای عمومی تبدیل شد. دهها ملیون نفر در سراسر جهان به یاد این دو نفر یک دقیقه سکوت کردند.
پس از آنکه داستان قتلها و پروندهسازیهای سیا علنی شد، در سال 1974 کمیتهٔ تجدید دادسرای روزنبرگها از طرف مبارزان راه صلح و ترقی در آمریکا تشکیل شد و بیگناهی آنها به اثبات رسید.
پسران روزنبرگها، مایکل و روبرت، میگویند:
«ما پیمان بستهایم که مبارزهٔ پدر و مادر خود را برای صلح و دوستی میان خلقها، برای آزادی و دموکراسی ضد تسلیحات اتمی، نژادپرستی و نو استعماری ادامه دهیم». اثبات بیگناهی روزنبرگها و نشان دادن دست خونین سیا در این پرونده و افشای سیمای کریه امپریالیسم آمریکا، حلقهای از این مبارزه است.
روزنبرگها را نجات بدهید!
سرمایهداری آمریکا برای زهرچشم گرفتن از ترقیخواهان و مبارزان پیگیر راه صلح قصد جانشان را کرد. بدروغ، با جعل و تزویر آنها را بجاسوسی بنفع اتحاد جماهیر شوروی متهم کردهاند. دادستان نتوانست هیچ مدرک قاطعی برای اثبات اتهام آنها ارائه دهد. حتی پیش از آغاز محاکمه، همینکه اتهام مجعول در جراید تبلیغاتی سرمایهداری آمریکا منتشر شد، «قضات دادگاه» روزنبرگها را بمرگ با صندلی الکتریکی محکوم ساختند روزنبرگها از رای دادگاه بدوی استیناف خواستند و بر این بیدادگری زشت و غیر انسانی اعتراض کردند.
همانطوریکه پیشبینی میشد دادگاه استیناف هم حکم اعدام زن و شوهر جوان را تأیید کرد. نوبت رسیدگی دادگاه عالی آمریکه فرا رسید. «دادگاه عالی» تقاضای رسیدگی روزنبرگها را رد کرد و بیآنکه این بیعدالتی وحشیانه را مورد مطالعه و توجه قرار دهد کار را مختومه دانست.
بشریت بر ضد این بیدادگری فریاد اعتراض برآورد. از گوشه و کنار جهان، مردم اعتراضنامههای بیشماری برای دولت و دادگاه عال آمریکا فرستادند. موج خشم و اعتراض که از سراسر دنیا برخاست، جلادان آمریکائی را باحتیاط واداشت و اجرای حکم اعدام به تعویق افتاد. در این مدت کوشیدند روزنبرگها را بتسلیم و تضرع و بتبعیت وادارند، و برای حصول باین مقصود از توسل بشومترین شکنجههای روحی امتناع نکردند ولی زن و شوهر جوان، حتی در آستانهٔ مرگ بآرمانهای صلح و ترقی و آزادی وفادار ماندند و اعتقاد خود را بپیروزی نهائی معتقدات خویش اعلام کردند. اینک جلادان باز هم دشنهٔ مرگ بکف گرفتهاند و میخواهند در 18 ژوئن (28 خرداد) دو بیگناه را روی صندلی الکتریکی اعدام بنشانند، جوانه عشق نورسی را بسوزانند. خانوادهای را از هم بپاشند و کودکان چشمبراهی را از مهر و دامن گرم پدر و مادر محروم سازند. میخواهند ازاعتقاد پیکار، مقاومت و آزادی انتقام بگیرند. صدای خود را بر ضد این جنایت بلند کنید تا با میلیونها صدای اعتراضی که از سراسر جهان برخاسته درآمیزد، باشد که دست جلادان بلرزد و فاجعهای دردناک جامهٔ عمل نپوشد.
اتل و ژولیوس روزنبرگ از نخستین روزی که بزندان افتادند روحیهٔ عالی خود را حفظ کردند. در آغاز کار اتل را بزندان «سینگ سینگ» فرستادند و ژولیوس را در زندان نیویورک نگاه داشتند. پس از آنکه مدتی دراز در زندانهای مجرد دور از هم محبوس ماندند، در صحنهٔ دادگاه مشتاقانه همدیگر را دیدند و در آغوش کشیدند.
اعتراضات مکرر مردم و روزنبرگ ها سبب شد ژولیوس را به زندان سینگ سینگ زندان زنش، منتقل کنند در اینجا چند نامه را که زن و شوهر جوان، در آستانه اعدام، از زندان بهم نوشتهاند و اعلامیهٔ روزنبرگها را پس از دریافت خبر تأیید مرگ از جانب دادگاه استیناف، ترجمه میکنیم. نوشتهها، از زادگاه احساس عمیق دردی آزارنده، عشقی بزرگ و امیدی روشن و حیاتبخش برخاسته است. تا اعماق ناپیدای اندیشه و احساس انسان نفوذ میکند و تأثیر میبخشد.
نامه اتل بژولیوس از زندان سیگ سینگ به زندان نیویورک:
شوهر بسیار عزیزم، هنگام نامه نوشتن بتو هیچ وقت اینهمه خود را ناراحت ندیدهام، از روزی که مرا باینجا آوردهاند، مغزم زیر بار اندیشههای بیشمار رنج میکشد.
دلم میخواهد همهٔ رنجی راکه در قلب و روحم احساس میکنم با یکی در میان بگذارم تا درد واقعیت تلخ جدائی از تو تخفیف یابد…
عشق من میبینی که در سفر تاریخیمان بمرحله جدیدی رسیدهایم…
در خودم ایمان، شجاعت و امیدی را میپرورم که بتواند روزها و شبهای پر وحشت، فریادهای دردناکی را که باید در سینه خاموش کنم، آرزوهای مشتاقانهای را که باید فرو بنشانم، قابل تحمل کند. ژولیوس، عزیز من، اگر بدانی چطور انتظار پایان این سفر و بازگشت پیروزمان را بزندگی گرانبهائی میکشم که دیوهای زمانهٔ ما میخواهند از چنگمان بیرون بکشند.
ژولیوس روزنبرگ به زنش جواب میدهد:
امروز بعدازظهر نامهٔ شگفت تو بدستم رسید. این نامه نه فقط نشانهٔ جاوید ارزش شگرف انسانی تو بود، بلکه از شجاعت، ایمان و امید روشنی حکایت میکرد که برای عبور از این جهنم میتواند بتو کمک کند. زن عزیزم، من بتو افتخار میکنم، تو برای من منبع الهام و امیدی.
نخواهند توانست واقعیت کار ما را از نظر مردم بپوشانند. دیر یا زود از همهٔ دنیا از آن آگاه خواهند شد. افراد بیشماری تاکنون به وکلای مدافع و خانواده ما مراجعه کرده و احساسات بیشائبه کمک و حمایت خود را ابراز داشتهاند. مطمئن باش که ما تنها نیستیم و اگر دادگاه بدوا ما را در میان هیاهوی تبلیغات و تحریکات محکوم ساخته، سرانجام افزایش امواج اعتراض و پیکار منجر بآزادی ما خواهد شد.
عزیزم، من نمیخواهم دردهاو رنجهای تو را ناچیز جلوه دهم. باور کن، از افکار ناراحت، از درد و رنجی که میکشی خوب خبر دارم. دلم برایت میسوزد و نمیدانی چقدر آرزو دارم از تو حمایت و دفاع کنم، دریاین روزهائی که بیش از همه بمن احتیاج داری با تو باشم، و در آغوشت بگیرم. در عین حال ایمان دارم که تو همیشه استوار خواهی ماند و مطمئنم که بالاخره روزی همانطور که نوشتهای بزندگی گرانبهای خود باز خواهیم گشت.
هنگامیکه ژولیوس به زندان سینگ سینگ منقل شد، هنگام مذاکره با وکیل مدافع موفق به دیدار زنش گردید و پس از این دیدار نامه ای نوشت:
عزیزم، در جدائی از تو در زندگیم کمبودی احساس میکنم، همیشه بفکر سلامتی و آرامش روحی تو هستم، در تمام مدت مذاکره با وکیل مدافع نه میتوانستم چشم از تو بردارم، و نه عشق لطیف و عمیقی را که نسبت بتو، گوهر زندگی من، احساس میکنم ابراز دارم…اتل از تو میخواهم که سرفراز باقی بمانی این امر بر اعتماد و پایداری ما میافزاید. عزیزم، مطمئنم که ما پیروز خواهیم شد. از بند این ظلمات خواهیم رست و بدامن زندگی با همه زیبائیهایش باز خواهیم گشت.
اتل سرفراز باقی میماند و بشوهرش مینویسد:
…بخاطر وفاداری نسبت بمدعای خود، بدموکراسی، عدالت و برادری، بخاطر صلح وتان و سرخ گلها، و خندهٔ معصوم کودکان، ما سربلند و مغرور اینجا ماندهایم و نزد خدا و مردم به بیگناهی خود ایمان داریم، تا حقیقت پیش چشم همه مردم نیکاندیش روشن شود و درهای زندان گشوده گردد.
هنگامیکه دادگاه استیناف حکم اعدامشان را تأیید میکند اعلامیهای صادر میکنند:
…ما تصمیم داریم کوشش خود را برای پرده برافکندن از تحریکات و دسائسی که مارا قربانی میکند، بر ضد کسانی که با جعل اتهام دروغین جاسوسی میخواهند فریاد پیکار ما را بر ضد جنگ و رژیم پلیسی با مرگ خاموش کنند، ادامه دهیم. ما نمیخواهیم بمیریم. ما جوانیم و حق زندگی طولانی و پرثمری را داریم. با وجود این مرگ را بر اعراض از شایستگی شخصیت انسانی و مبارزه در راه دموکراسی و آرمانهای خود ترجیح میدهیم. زندگی بدون حق زیستن بچه درد میخورد! وحشت مرگ از زندگی بیثمر، عاری از هر گونه شخصیت اجتماعی و شجاعت و عقیده کمتراست.
خطاب به جلادان در نامهای بوکیل مدافع و دوستش نوشت:
آقایان! هر که میخواهید باشید، بدانید که من بیگناهم؛ بدانید که اصول معتقداتم را زیر پا نخواهم گذاشت و بآرمانهای خود خیانت نخواهم کرد. بدانید که مبارزه خودم را بخاطر آزادی و شایستگی انسان ادامه خواهم داد.
باید بر خود مسلط شوم تا چهارشنبه آینده اتل را ببینیم و من و او بتوانیم در کنار هم برای پیمودن راه دشواری که در پیش داریم تجدید قوا کنیم. مطمئنم که دوستان و خویشان ما هرچه از دستشان برآید برای حفظ کودکان ما و رهاندن آنها از خطری که به یتیم شدن تهدیدیشان میکند خواهند کرد…ما منتظریم که جواب دادخواست خود را از محکمهٔ افکار عمومی بگیریم. باشد که جواب مردم را بگوش بشنویم.
مقاله جالبی بود .
ماشاء الله
چه طولانی!!
جالب بود دکترجان! آیا فیلمی هم از این موضوع ساخته شده است؟
فیلم تمام عیار نه. این ماجرا اما به صورت جانبی در فیلمها و سریالهایی بازتاب داشته. خودش یک پست جدا میطلبد. این پست دیگر خیلی طولانی شده بود.
سپاس فراوان. عالی بود. متن اصلی، مقاله پرویز شهریاری نازنین و شعر زیبای استاد سایه بینظیر. متاسفانه اکنون اینجا تاریخ داره تکرار میشه …
لعنت به جنگ