چرا باید به تاریخ دوران کهن یا اعصار میانه، درست به اندازه تاریخ معاصر، توجه کنیم؟

چه نوع کتاب تاریخی را دوست دارید؟
یک زمانی شاید در دهه شصت، تعداد کتابهای تاریخی دوران باستان و مخصوصا ژانر داستانیشان که صحت چندان زیادی هم نداشتند، خیلی محبوب بودند.
متناسب با شرایط محافظهکارانه آن روزگار، کتاب تالیف و ترجمه در مورد دوران معاصر، با احتیاط وارد بازار نشر میشدند و یا خریداری میشدند.
اما به خصوص در سالهای اخیر انواع کتابهای تاریخی که بر چند دهه اخیر تمرکز دارند، چه از نوع روایی و چه تحلیلی یا داستانی، بسیار زیاد شده. ما با تعداد زیادی کتاب کاغذی، گویا و الکترونیک در مورد تاریخ معاصر روبرو هستیم.
بسیاری از این کتابها بسیار جذابتر از کتابهایی هستند که برش ژرفتری از تاریخ را از دربرمیگیرند. آنها کاراکترهای واقعی یا تخیلی جذاب دارند و سیر حوادثشان برای ملموستر است و نثر و حتی چاپ آنها امروزیتر است.
از سوی دیگر جهان ما جهان در حال کوچکشدن است و تبدیل به یک به اصطلاح دهکده جهانی شده، از اواخر قرن نوزدهم به دنبال تلگراف، کشتی بخار و راهآهن، دنیای پایانناپذیر ما را بسیار دردسترس و کوچک کردهاند. متناسب با این چگالتر شدن دنیا، دورههای تاریخی تحت بررسی در انواع شاخههای علوم انسانی و از جمله تاریخ هم کوچکتر شدهاند.
اگر قبلا یک برش باریک تاریخ، معادل مدت بقای یک سلسلسه پادشاهی بود، الان مثلا دوره ریاست جمهوری یک فرد سیاسی در یک برش تاریخی جا میگیرد.
این چیزی است که از آن تعبیر به کوتاهمدتگرایی میشود.
اخیراً بررسی ۸۰۰۰ رسالۀ تاریخ که از دهۀ ۱۸۸۰ در ایالات متحده نوشته شدهاند نشان داده است که میانگین دورۀ زمانیای که در ۱۹۰۰ پوشش داده میشد حدوداً ۷۵ سال بود؛ تا ۱۹۷۵، این عدد به حدود ۳۰ سال تقلیل یافت. این عدد خیلی مهم است.
اما آیا توجه و تمرکز به بررسی روی دورانهای کوتاهتر هم از جانب متفکران و هم نویسندگان کتابهای عامهپسندتر غیرآکادمیک و هم مردم، ما را به هدف علوم انسانی و تاریخ خواهد رساند؟
آیا ما میتوانیم طرحها و الگوهای کلیدی را با بررسی این دورههای کوتاه تاریخی به درستی درک کنیم؟ آیا به جز مرور تعامل یک سری اشخاص سیاسی، میتوانیم متوجه دلایل افول یا اوجگیری تمدنها شویم؟!
مأموریت علوم انسانی و تاریخ این است که دقیقا این رویهها را بیرون بکشد. جایی خوانده بودم که سوژهها و پیرنگهای داستانی محدود هستند و همهشان قبلا به نوعی روایت شدهاند، داستاننویسهای نو فقط پوسته و جزئیات داستانها را تغییر میدهند.
باید بگویم که در مورد تاریخ جوامع هم دقیقا به همین صورت است، داستانها تمایل تمدنهای بزرگ به تسلط بر منابع، خودکامگیها، انقلاب، ترک خوردن در حکومتهای به ظاهر جاودان بسیار شبیه هم است.
یک زمانی من شخصا تمرکزم خواندن انواع مقالات در روزنامه و مجلات در مورد سیاست و تاریخ معاصر بود. بعدها متوجه شدم که متاسفانه به سبب افق کوتاهی که این مقالات داشتند و بیشتر بر سیاست خرد و حزبی تمرکز داشتند تا دانش انسانگرایانه، وقتم را تلف کردهام و ای کاش در همین فرصت کتابهای تاریخی مطالعه میکردم!
اشتباه نکنید، من هیچ مخالفتی با کتابهای تاریخ در مورد حوادث اخیر ندارم، بلکه از مهجور ماندن کتابهای تاریخی که بازه زمانی طولانیتری را پوشش میدهند، میترسم.
تاریخ تنها نظامی است که میتواند توضیح دهد چطور حوادث کنونی در الگوهایی بزرگتر و در واقع بلندمدتتر قابل تفسیر و تامل هستند و بنابراین سیاستهایی که از این نوع تاریخاندیشی الهام میگیرند، میتوانند راهحلهای بهتری برای بشر معاصر باشند، از سیاستهای کلان در مورد محیط زیست و اقتصاد گرفته تا حکومتداری و تلاش برای صلح و یا لااقل ایجاد شرایط ثبات در جهان.
از دورههای زمانی بزرگتر راحتتر میتوان دادههای لان استخراج کرد و بدون بیم سوگرایی، به الگوها و روالهای تکراری رسید.
فکر کنم سلدون در سری کتابهای بنیاد آسیموف هم با نظر من موافق باشد!
توضیح: مقاله با الهام از این مقاله سایت ترجمان نوشته شده است.
باید توجه داشت که بیشتر کتابهایی که در مورد تاریخ ایران نوشته شده اند زیاد قابل اعتماد نیستند .
اغلب در زمان و دوران باستانگرایی در ایران و یا با پیروی از انها نوشته شده اند. شاید پیدا کردن کتابهایی که مخالف عقاید باستان گرایان هستند نیز در ایران شاید سخت باشد
کتابی از زرین کوب گذاشته اید که بعدها در چاپ های بعد خود زرین کوب از اشتباهات در ان سخن می گوید اما چون خود کتاب بر وفق مراد باستانگرایان است مقدمه زرین کوب مورد توجه نیست
بله، هری سلدون هم مثل شما فکر میکرد.