فیزیکدان دربرابر رمان‌نویس – به نام عشق – نوشته آلن لایتمن

آلن لایتمن فیزیکدان و در حال حاضر استادیار علوم انسانی در موسسه فناوری ماساچوست (MIT) است. او نویسنده رمان های پرفروش از جمله «رویاهای اینشتین» و «تشخیص» (Diagnosis) بوده است. متن زیر از بخشی از مقاله «فیزیکدان در مقام رمان نویس» است که در کتاب «آینده زمان فضا» (The Future of Spacetime) به ویراستاری ریچارد اچ.پرایس (www.norton, NewYork) به چاپ رسیده است.


ادبیات داستانی در صورت تعریف کردن دقیق ایده ها، همان کاری که علم انجام می دهد، خوانندگانش را از آزادی تفسیر محروم می کند.

من در طول مسیر حرفه ای ام از موهبت کار کردن هم به عنوان فیزیکدان و هم به عنوان رمان نویس برخوردار بوده ام. به عنوان عضوی از هر دوی این گروه ها، مجذوب شیوه های متفاوت کار، شیوه متفاوت تفکر و شیوه های متفاوت رویکرد آنها به حقیقت شده ام.

یک تمایز مهم که می توان میان فیزیکدانان و رمان نویسان و میان جوامع علمی و هنری به طور کلی قائل شد، چیزی است که من آن را «نامیدن» (naming) می خوانم. به طور کلی دانشمندان سعی می کنند که نام چیزها را تعیین کنند در حالی که هنرمند در تلاش است از نامیدن چیزها پرهیز کند. برای نامیدن یک چیز لازم است که آن را جمع آوری، تلخیص و خالص کرد و به شناسایی آن با دقت و وضوح دست زد. برای مثال کلمه «الکترون» را در نظر بگیرید. تا جایی که من می دانم، همه زیلیون های الکترون موجود در جهان مشابهند. تنها یک نوع واحد از الکترون وجود دارد. و از نظر یک فیزیکدان مدرن کلمه الکترون بیانگر یک معادله معین است- «معادله دیراک در مورد عملگرهای میدان».

این معادله با عبارات دقیق ریاضی و کمی هر چیزی را که ما در مورد الکترون می دانیم خلاصه می کند. هر تعامل، انحراف ها و پیچش های الکترون به وسیله میدان های الکتریکی و مغناطیسی، اثرات جزیی الکترون ها و ضد ذره های آنها که از هیچ پدیدار می شوند و دوباره ناپدید می شوند. فام «الکترون» به معنایی واقعی به معادله دیراک اشاره دارد. برای دانشمندان توانایی نامیدن چیزها به این طریق راحتی بسیار، احساس قدرت و حسی از تسلط به همراه می آورد. چیزها و مفهوم هایی که رمان نویس به آنها توجه دارد را نمی توان نامید. رمان نویس ممکن است از کلماتی مانند «عشق» و «ترس» استفاده کند، اما این نام ها جمع بندی کننده یا انتقال دهنده مفهومی دقیق و مشخص به خواننده نیستند. برای مثال هزاران نوع عشق متفاوت وجود دارد. عشقی وجود دارد که شما به مادرتان احساس می کنید که در اولین یک ماه دور بودنتان از خانه به شما نامه می نویسد و عشقی وجود دارد که به مادرتان احساس می کنید هنگامی که گیج و منگ و پس از شب زنده داری به خانه وارد می شوید و او به شما سیلی می زند و سپس در آغوشتان می گیرد.

عشقی وجود دارد که یک زن و شوهر به هم دارند و عشقی که نسبت به دوستی وجود دارد که پس از متارکه با همسرتان در گفت وگویی تلفنی از شما حمایت می کند. اما تنها این حقیقت که انواع بسیاری از عشق وجود دارد نیست که رمان نویس را از نامیدن حقیقی چیزها باز می دارد. این حقیقت را هم باید در نظر گرفت که این ایده عشق، این احساس خاص هزاران نوع مختلف عشق باید نه با نامیدن، بلکه از طریق کنش ها و شخصیت ها به خواننده نشان داده شود.

اگر عشق نشان داده شود، نه اینکه نامیده شود، هر خواننده ای آن را تجربه خواهد کرد و از این مهمتر، آن را به طریقه خودش درک خواهد کرد. هر خواننده ای به یاد ماجراهای گوارا و ناگوارش با عشق خواهد افتاد. هر الکترونی با دیگری مشابه است، اما هر عشقی با دیگری متفاوت. رمان نویس نمی خواهد این تفاوت ها را بزداید، نمی خواهد معنای عشق را واضح و تلخیص کند، زیرا چنین تلخیصی نمی تواند بیانگر عشق باشد. هر تلاشی برای چنین تلخیصی اصالت واکنش های خوانندگان را متزلزل می کند و تجربه خلاقه ظریف و مشارکتی خواننده خوبی که کتاب خوبی را می خواند از بین می برد. به یک معنا یک رمان کامل نیست مگر هنگامی که خوانده شده باشد و  هر خواننده ای رمان را به شیوه ای متفاوت تکمیل می کند.

به شما تصویر دیگری از تفاوت میان نامیدن و ننامیدن ارائه خواهم داد. بگذارید علم را از طریق مثال نوشتن توضیحی معرفی کنم. یک قطعه نوشته توضیحی (expository writing) رویکردی تقلیل گرا و مستدل به جهان دارد، شما موضع یا استدلالی دارید که این استدلال را با گام های منطقی ساخت می دهید، حقایق و شواهد را گرد می آورید تا خواننده تان را در مورد هر مدعایی متقاعد کنید. ما همه می آموزیم که در نوشتن توضیحی بهتر است هر پاراگراف را با یک جمله موضوعی شروع کنیم. این جمله موضوعی در واقع ایده پاراگراف را در آغاز آن بیان می کند بنابراین شما به خوانندگانتان می گویید قصد دارید به آنها در آن پاراگراف چه چیزی را بیاموزید و چگونه افکارتان را سازماندهی کنید تا درکی هر چه منظم تر و ساختمندتر به دست آید.

اما در داستان جمله موضوعی معمولاً مخرب است، زیرا قدرت داستان عاطفی و احساسی است. قصد شما این است که خواننده آنچه را می گویید احساس کند، آن را بشنود و استشمام کند، بخشی از صحنه ای باشد که دارید خلق می کنید. شما می خواهید خواننده تان خود را در اختیار شما قرار دهد، خود را رها کند و به مکانی جادویی کشانده شود. هر خواننده ای به طریقه ای متفاوت سفر خواهد کرد، بسته به آنکه انتظاراتش از زندگی چه باشد. با جمله ای موضوعی، شما فضایی برای جلب شدن تخیل و خلاقیت خواننده خودتان در ضمن بسط یافتن پاراگراف باقی نمی گذارید. این تفاوت را می توان با استعاره ای از بدن توضیح داد. در نوشتن توضیحی مغز خواننده تان را می خواهید. در نوشتن خلاق مغز او را میانبر می زنید و مستقیم به دل یا قلب او راه می یابید.

منبع: ویژه‌نامه علم و خیال روزنامه شرق – اسفند 1384

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]