معرفی کتاب یک انسان، یک حیوان، نوشته ژروم فراری
تاریخ بشر، سراسر مملو از رویارویی خیروشر است. از اسطورههای یونانی گرفته که زئوس و پرومته در مقابل هم قرار می گیرند و پرومته، مظهر آگاهی، شعلهی آگاهی را میرباید و به انسان میدهد و به جرم این گستاخی توسط زئوس تبعید میشود تا داستان خلقت در ادیان که آدم به گناه عصیان از بهشت رانده میشود و خون فرزند آدم به دست فرزند دیگرش ریخته میشود و هابیل که مظهر صداقت و پاکی است، قربانی حسادت قابیل میشود.
همین تضاد است که در مذهب زرتشت، جنگ خدا و اهریمن را نشان میدهد و در همهی مذاهبی که تاریخ انسان در آن شکل میگیرد پدیدار میشود، اما تجلی این نبرد در اساطیر و ادیان، در هیبت انسانها نیز تجلی مییابد. نبرد میان مردم و آن چه ضدمردم است، تجلی بیرونی این داستان هاست. اما اصل موضوع این است که خیروشر در نهاد انسان هاست و اختیار و آزادی آدمی، او را به صحنهی نبرد خیروشر، از درون به بیرون میکشاند و چون خیر را دید تجلی خیر میشود. گسترهی عرفان و شناخت در وجود آدمی، در این مسیر به جایی میرسد که جز عشق، حقیقت و دوست داشتن چیزی نمیبیند و به همین دلیل دشمن هم پیدا میکند. آن چه بر حلاج گذشت و نویسنده فرازی از سخنان او را سرلوحهی این کتاب قرار داده است، دیدن حقیقت انسان و هستی به منزلهی صحنهای پرشکوه از عشق است و این مسیر میسر نمیشود، جز با از دست دادن همهی تعلقات و آن چیزی که انسان را از حریت و آزادگی دور میکند. شاید مقولهی اخلاق که بسیاری از فلاسفه و عرفا بدان پای بند بودند نیز از این دست باشد.
آن چه در مسخ کافکا میبینیم، بیان درد مقدسی از احساس پوچی است که به انسان معاصر تلنگر میزند، یا فریاد دردمندانهی ژان پل سارتر که زندگی و وجودش، سراسر«عشق به خیر» و «نبرد با شر» است.
آنان که به مسیر انسان بودن پای بندند، یعنی راهی که نمادهای آن دوست داشتن، عشق، اخلاق، فروتنی، صداقت، مسئولیت و پرهیز از خشونت است، در زمرهی خیرند و آنان که مقابل آن اند، در مسیر شر. با وجود این احساس پوچی و درک آن برای انسان معاصر نعمتی است که خود به خود آنها را در مسیر خیر قرار میدهد وگرنه بدون درک آن، آنان نیز بردهی شر میشوند. چرا که تاریخ دو راه بیشتر ندارد بودن در مسیر حقیقت و ضدحقیقت. دیالکتیک هستی، چنین عمل میکند. دیالکتیک اصلی در نهاد انسان هاست و همهی انسانها در این کشاکش درونی، فرصت آزمون و خطا دارند. پس در واقع همه چیز خیر است، ولی از دست دادن فرصت هاست که نهاد انسان را به شر و پلیدی تبدیل میکند. فتح زندان خویشتن بزرگترین رسالت انسان معاصر است که جز با رسیدن به ارزش های انسانی میسر نخواهد شد.
در رمانی که پیش روست، مرد جوانی تصمیم میگیرد پس از ماجرای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ روستای مادریاش را ترک کند و به شبکهای از مزدوران مسلحی بپیوندد که با یونیفرمهای مختلف در مناطقی از جهان، به ویژه خاورمیانه، میجنگند. او هنگام بازگشت از منطقهی «ایست بازرسی» از مرگ جان سالم به در میبرد. این بازمانده از مرگ به روستایش، که در آن هیچ چیز عوض نشده است، برمی گردد و به نوعی از بیگانگی و تبعید جدید دچارو محکوم میشود. سرانجام در جست وجوی خاطراتش در پی یافتن دختری برمی آید که در نوجوانی با او آشنا شده بود، اما به نظر میآید که این دختر با انتخاب مسیری کاملا متفاوت ناپدید شده است.
این داستان، شرح یک زندگی متلاشی شده و وجودی در نطفه خفه شده برای شخصیتهای اصلی است که تا انتهای آن گم نام باقی میمانند. مرد جوانی که نزد والدین خود در روستا زندگی میکند، فردی است رو به زوال. او از آن وحشت دارد که مبادا روستای کوچکش قبر او شود. میترسد که همانند والدین و نیاکانش که قبل از او زندگی میکردهاند، به بوی پیری و فرتوتی آغشته شود. این داستان طعم تلخی از تمدن را در میان انزوا و انفعال به جا میگذارد. رمانی است با حجمی سنگین، اما بدون ضخامت. داستانی کوتاه و شدید اثرگذار در مورد وحشی گری و سبعیتی که جهان مدرن را در برگرفته است. این کتاب نشان میدهد هنگامی کهایدئولوژیها از ارزشهای انسانی تهی میشوند تا چه اندازه میتوانند خشن و درنده باشند، و آیا اصولا ایدئولوژیها میتوانند این ارزشها را حفظ کنند یا خیر؟
این کتاب گویی مجلس ختم تمدن معاصر را ترسیم میکند که بین سراب تیرهی جنگ، خشونت و وحشت از فروپاشی اقتصادی مبهوت و گرفتار شده است. یک دلیل معتبر و قابل قبول برای درگیر شدن در جنگی که نویسنده شرح میدهد، در واقع نه پول است نه مذهب، بلکه خود جنگ است که به صورت معمایی اسرارآمیز جلوه میکند. این معما آن چنان قوی است گویی همانند سری میماند که جلو کاسبرگی که در حال رویش است خم میشود. علاوه بر آن کتاب، ورشکستگی حاکمیت فردی را در تمرین آزادی به نمایش میگذارد.
ژروم فراری ، نویسندهی فرانسوی کتاب، در رشتهی فلسفه در پاریس تحصیل کرده و علاوه بر نویسندگی، استاد فلسفه در شمال آفریقا، الجزایر و نیز ابوظبی بوده است. این نویسنده عموما ساکن جزیرهی کرس واقع در دریای مدیترانه است. کتابهای فراری اکثر جوایز معتبری را به خود اختصاص دادهاند که از جملهی آنها جایزهی گنکور است که برترین جایزهی ادبی فرانسه بوده و در سال ۲۰۱۲ به آخرین کتاب او به نام مرثیهای برای سقوط روم اختصاص یافته است. کتاب آن جا کهایمانم را رها کردم نیز به زبان انگلیسی ترجمه شده است و چندین جایزهی معتبر فرانسه را دریافت کرده و به عنوان پرفروشترین کتاب در فرانسه و انگلستان شناخته شده است.
نام اصلی کتاب dieu unanimal un است که بیانگر عشق انسان متعالی در مقابل درنده خویی حیوانی است که مخصوصا در صحنهی دلخراش خرد شدن پاهای پسرکی خردسال توسط پدرش، به جرم گرفتن یک بسته آدامس از یک بیگانه و سپس در آغوش گرفتن و نوازش او توسط همان پدر به تصویر کشیده شده است. این کتاب نیز جایزهی معتبر لاند رنو(۲) را دریافت کرده و مدتها مورد بحث محافل ادبی و فلسفی بوده است. آثار این نویسنده بیشتر از این که رمان باشند، براساس واقعیات و کنکاش در روح و روان انسانها نگارش شده و سبک آن با رمانهای معمولی کاملا متفاوت است. آن چه انسان را در این رمان آشفته میکند، همان چیزی است که او را به دیدن چهرهی تمام عیار شیطان میفرستد. محافل ادبی معتقدند ژروم فراری از نویسندگان بیپیرایهای است که از نظر فلسفی عمدتا در حال اکتشاف شخصیت هاست و چون ضرورتی نمیبیند هرگز چیزی را تحمیل نمیکند. او در متنهایش احساسات بشری را کشف میکند و آن چه را باعث خشونت و گسترش آن در نقاط مختلف جهان میشود، بیان میکند. شخصیتهای انتخابی او در کتابهایش اگرچه معدود و انگشت شمارند، در واقع بیشمارند.
از فراری میپرسند«در این رمان، یک راوی، شاهد زندگی شخصیتهای شماست، از مرد جوانی صحبت میکنید که هنگام بازگشت از جنگ به روستایش، احساس بیگانگی میکند و او را مورد خطاب قرار میدهید، چگونه این دیدگاه را انتخاب کردید؟ » ژروم فراری میگوید «میدانستم که قسمت عمدهی رمان باید به صورت دوم شخص مفرد و قبل از شناخت تمامی عناصر ماجرا باشد، بنابراین در نهایت از کاربرد “تو” و “او” یعنی سوم شخص مفرد برای “ماگالی” استفاده کردم.
درعین حال صمیمیت زیاد، محبت و شفقت بیحدی در کلمهی “تو” برای گفت وگوهای بین خالق و مخلوق، پدرو پسر، نویسنده و شخصیتهایش وجود دارد. با این روش امکانات زیادی به وجود آمد، مثلا توانستم از شخصیتی به شخصیت دیگر، و از دورهای به دورهی دیگر بدون واسطه و بدون لطمه به متن و خوانش عبور کنم. نمیخواستم کتاب به صورت فصل به فصل نوشته و یا چیزی از آن حذف شود. این موضوع برایم خیلی مهم بود. میخواستم متن کتاب به صورت یک قطعه و یکپارچه باشد و خیلی طولانی نشود. کلمهی “تو” ضمنأ صدای معین و خوش آهنگی را القا میکند. چیزی که به آن لحنی درونی و بسیار صمیمی میدهد. گویندهی “تو”(آیا اوخداست؟ صدای درونی بشر است؟ وجدان آگاه است؟ )جوانی را مورد خطاب قرار میدهد و استیضاح میکند که از یک جنگ کور و مرگ آور در یک کشور عربی بازگشته است.» نویسندهی کتاب میگوید«می خواستم که این رمان به طور همزمان نشانگر بیرحمی، سنگدلی و نیز آکنده از عشق تمام باشد؛ رمانی ملموس و عینی.»
از نویسنده سؤال میشود«کتاب یک انسان، یک حیوان دارای ابعاد متفاوتی است؛ احساس بیگانگی در وطن وحشت از جنگ، پوچی و بیمعنایی جهان. چگونه این ایدهها در شما شکل گرفت، ارتباط این چشم اندازها چیست؟ » فراری پاسخ میدهد به ترتیب زمانی اولین مضمون کتاب بیگانگی است. من خودم پس از چهار سال سکونت در الجزایر به کرس برگشتم و این تجربه را شخصا دارم، جلای وطن به اندازهی کافی برایم طولانی بود. انسان به وطنش برمی گردد، ولی دیگر آن احساس را ندارد که در وطن خویش است. با وجود این، به طور نمایشی زندگی نمیکند، همه چیز در نظرش باقی مانده است، اما احساس نمیکند که در خانهاش است. این موضوع به اندازهی کافی رمزآلود است. مثل این میماند که موقت دنیای مشترک و متداول را گم کرده است و برای این که دوباره خود را وفق دهد و دنیا را پیدا کند نیاز به زمان دارد. جنگ و جسارت با یکدیگر ارتباط مستقیم دارند و من میخواستم آنها را در دو چشم انداز متفاوت، اما اساسی و منسجم از یک واقعیت نشان دهم.» ژروم فراری به عرفان شرق احاطه دارد و در قسمتهایی از کتاب که از دیدگاه برخی منتقدان با نثری فلسفی و شاعرانه نوشته شده است، چنان ماهرانه به وصف صحنههایی دقیق و فجیع از شکنجه، به دار کشیدن و مرگ حسین بن منصور حلاج، عارف و شاعر ایرانی، میپردازد که خواننده ناخودآگاه به یاد اشعار شفیعی کدکنی در این باره میافتد. هرچند ارتباط وقایع ۱۱ قرن پیش، با آن چه در این چند سال میگذرد، نیازمند تفکر است. از او میپرسند«خدا در رمانهای شما حضور پررنگی دارد که در نهایت ویژگی ذاتی و اطمینان بخشی به آنها میدهد، نقش خدا در شخصیتهای داستان شما چیست؟ »
نویسندهی کتاب میگوید«شخصیتهای من، در همه حال پرسشهایی قدیمی مطرح میکنند؛ هماهنگی خدا و جهان چگونه است؟ و یا چه تصویری از خدا در آغاز جهانی که میشناسیم وجود داشته است؟ این است پاسخی که در آن اسرار عارفی مانند حلاج وارد میشود که مرا مجذوب و شیفتهی خود میکند. این پاسخ شاید جنون آمیز باشد، اما از نظر زیباییشناسی آن را فوق العاده یافتهام. پاسخ چنین است: اگر خدا، عشق است، جدایی، شکنجه، عذاب، نکبت و حقارت نیز نشانههایی از عشق اوست.»
منتقدی از نویسنده میپرسد «در رمان شما هرازگاهی صحنههایی مانند مرگ، وحشی گری، و جنگ با جزئیات دلخراش و غیرقابل تحملی شرح داده میشود، الهام بخش شما در این رابطه چیست؟ »
ژروم فراری پاسخ میدهد«برای من خشونت، مضمون مهمی در مدت اقامتم در الجزایر شده بود. من از خشونت و بیرحمی خونین حرف میزنم. در الجزایر میدیدم شمار بسیاری از مردم تحت تهدید و خشونتی به سر میبرند که حتا خود من قادر به بیان آن نیستم. تعدادی از شاگردانم، والدین خود را در شرایط پلید و نفرتانگیزی از دست داده بودند. بارها همکارانم سرهای بریده شدهای را جلواقامت گاههای خود در بلیدا(۴) یافته بودند. آری، این یک واقعیت است و بدین ترتیب این است وظیفهی ادبیات پادزهری در برابر ابتذال و روزمرگی
در کتاب یک انسان، یک حیوان شخصیتها سعی دارند احساس عرفانی و رمزآلودی به وجود آورند؛ احساسی که می توانم هم اکنون آن را مجسم کنم و بگویم که بدون شک نوعی متافیزیک مخصوص نیز در این رمان وجود دارد که زندانی خواستههای منطق نیست.
این کتاب، سفری جدید است در طول شب. بیانگر وحشت بسیار و درعین حال شفقتی که در متن رمان و در صحنههای وحشیانهی آن دیده میشود. نوشتار کتاب، على رغم همهی این مصایب، خود را به عنوان مرهمی مانند یک باد گرم یا یک انسانیت ملموس نشان میدهد. استغاثهی مذهبی و پی در پی یک قدیس مسلمان را در انتها میشنوید و در نهایت تضرع آشتی جویانه و مستقیم مخلوق، پایان بخش زیبایی برای کتاب است.
یک انسان، یک حیوان، این چیزی است که ما هستیم و اگر آن را فراموش کنیم، محکوم به فاجعه و مصیبت خواهیم بود.
یک انسان، یک حیوان
نویسنده : ژروم فراری
مترجم : بهمن یغمایی ، محمد هادی خلیلنژادی
نشر چشمه
۸۷ صفحه