چگونه در هر موقعیتی سر صحبت را باز کنیم؟

کتاب هنر گفت و گو
چگونه بتوانیم در هر موقعیتی سر صحبت را باز کنیم
نویسنده : دبرا فاین
مترجم : مرجان مهدیپور
نشر قطره
۱۸۰ صفحه
پیشگفتار کتاب:
وقتی برای اولین بار کار یاری رساندن به مردم در کسب مهارتهای گفت وگو را آغاز کردم، با موجی از تردیدها رو به رو شدم. همهی دست اندرکاران پیشقدم شدن یک زن خانه دار را برای غلبه بر انزوا و ملالتها به تمسخر میگرفتند. اما مدتی بعد، بسیاری از افراد صاحب عنوان پنهانی با من تماس گرفتند و پیشنهاد کمک دادند. از آن جا که صحبت مستقیم دربارهی این موضوع برای مردم دشوار بود، آنها اغلب نقشههای مفصلی میکشیدند تا بتوانند به طور غیرمستقیم از من در این زمینه توصیههایی بگیرند. من این حالت آنها را درک میکردم. خودم مدتی قبل مهندسی بودم که فقط سرم در کارم بود و ضعف خود را در گپ وگفت مانعی بر سر راه خود میدیدم و از بیدست و پاییام در گفت وگوها عذاب میکشیدم. قبل از این که برای خودم هم دورهی آموزشی – درمانی ای را در زمینهی هنر گپ وگفت ترتیب بدهم، تا جایی که به یاد دارم، در ایجاد ارتباط ضعیف بودم و فرد کمرویی محسوب میشدم.
آن زمانها که دختر جوانی بودم، همیشه اضافه وزن داشتم، کم حرف بودم و همیشه ته کلاس مینشستم. به دلیل وزن زیادم از هر گروهی کنار گذاشته میشدم. به خوبی به یاد میآورم که روزی یکی از بچههای کلاس جشن تولد گرفته بود و تنها کسانی که به آن جشن دعوت نشده بودند، من و یک دختر چاق دیگر بودیم. آن تجربه چنان آزار دهنده بود که از آن پس، تنها به دنیای کتابخوانی پناه بردم. اصلا نمیدانستم که چه طور باید با کسی دوست شد با برای خود دوستی را نگه داشت. هرگز یاد نگرفتم که با همسن و سالهای خودم چه طور باید رفتار کنم.
طبیعی است که وقتی بزرگ شدم به فکر انتخاب کاری بودم که در آن نیاز چندانی به گفت و گو نباشد. انتخاب من مهندسی بود. انتخاب خوبی بود، چرا که مهندسی نیاز بسیاری به دانش فنی دارد و گفت وگو در آن ضرورت چندانی ندارد. من در ارائهی دانش خود مشکلی نداشتم، سؤالهای پیچیدهی فنی را نیز به آسانی پاسخ میگفتم؛ اما وقتی به کنفرانسها یا گردهماییهای کاری دعوت میشدم، این انتظار وجود داشت که با همکارانم گرم بگیرم. در شبکهای از دوستیها قرار بگیرم. به دیدن مشتریها بروم. این جا بود که ترس بر من هجوم میآورد. من برای آن که سر صحبت را باز کنم، فقط یک راه بلد بودم و آن هم جملهای بود که همه جا و در مقابل همه کس از آن استفاده میکردم: شما چه میکنید؟ بعد از آن که کمی دربارهی کارمان صحبت میکردیم، کم کم حرفهایمان ته میکشید و به سکوت کشندهای منتهی میشد. هیچ راهی بلد نبودم که بتوان به گفت و گو ادامه داد. تا جایی که میتوانستم از هرگونه گردهمایی اجتماعی ای فراری بودم؛ و اگر فرار ممکن نبود، معمولا دیر میآمدم و زود میرفتم، و در همهی مدتی که آن جا بودم، خدا خدا میکردم که آدم خوش قلبی که در این زمینه از من ماهرتر است پیش بیاید و سر حرف را باز کند و مرا نجات دهد.
در دوران کار مهندسیام، با فن سخن گفتن مدام در کلنجار بودم. بعد، برای مدتی از کارکناره گرفتم تا بتوانم به دو فرزندم برسم. در این فاصله، از اضافه وزن و محافظه کاریام خسته شدم. خودم را ۲۳ کیلو لاغر کردم. با این کار تصویر ذهنی بهتری از خودم یافتم. دلم میخواست که دوستانی داشته باشم و با آنها خوش بگذرانم. میدانستم برای رسیدن به این هدف باید مهارتهای اجتماعی بهتری کسب کنم. در میان جمع، به آن کسانی که در دوست یابی و گرم گرفتن با جمع موفقتر بودند توجه کردم. روشهای آنها را زیر نظر گرفتم و با احتیاط شروع به تقلید از آنها کردم.
انگیزههای من برای این کار زمانی بیشتر شد که از همسرم جدا شدم. اگر میخواستم تنها نمانم، باید با مردم معاشرت میکردم. در این زمان، من کم کم پا به چهل سالگی میگذاشتم و سالها بود که از زمینه اصلی کارم دور افتاده بودم، و نیاز به رفت و آمد با دیگران داشتم. از آن جا که میدانستم که کسب مهارتهای گپ وگفت دانشی نیست که یک باره حاصل شود، خود را متقاعد کرده بودم که نباید آن قدرها هم کار سختی باشد وگرنه چه طوراست که بسیاری از مردم این کار را بدون هیچ مشکلی انجام میدهند.
یکی از اولین تجاربم در گپ زدن با دیگران موفقیتی بود که زندگیام را متحول کرد. شبی با یکی از دوستانم به کافهی محل رفتیم تا ساعتی را با هم بگذرانیم. مردی که آن طرف سالن نشسته بود چند باری نگاهش را به نگاه من دوخت. تمام مدتی که آن جا بودیم این تبادل نگاه ادامه داشت بدون این که سخنی بین ما رد و بدل شود. دوستم مدام به من میگفت که «دبرا، بالا برو و حرفی با او بزن.»
من در جواب میگفتم، «نه، نمیدانم، چیزی برای گفتن ندارم، اگر او قصدی دارد باید خودش سر میز ما بیاید.» ولی دوست من کوتاه نمیآمد؛ آن قدر اصرار کرد که دست آخرتشویق شدم تا پیش بروم و خودم را معرفی کنم.
همین طور که عرض سالن را طی میکردم، قلبم با چنان صدای بلندی میتپید که وقتی به مردی که بعد فهمیدم اسمش رکس است گفتم سلام، صدای خود را نشنیدم. او بلند شد و صندلی را برای من عقب کشید تا بنشینم و گفت از ملاقاتم خوشوقت است. بعد از شروعی چنین دشوار و غیرمنتظره، ما به طور مرتب یک دیگر را ملاقات کردیم. با پیش رفتن روابطمان من با رکس بیشتر آشنا شدم. در این میان، مهمترین چیزی که دربارهی او فهمیدم این بود که چرا آن موقع در کافه برای صحبت با من پا پیش نگذاشته بود. در آن زمان، من مطمئن بودم که دلیل اکراه او از پیشقدم شدن، این است که در من عیب و ایرادی دیده است. شاید قدم زیادی بلند بود، یا هنوز اضافه وزن داشتم، یا اصولا مرا با خودش متناسب نمیدانست. اما، من در نهایت اشتباه بودم. مشکل اصلا به من مربوط نبود. این خود او بود که مشکل داشت. او کمروتر از آن بود که بتواند پیشقدم باشد.
باورکردنی نبود. این تجربه مرا به فکر واداشت. برای اولین بار فهمیدم که آدمهای اعجابانگیز، تحصیل کرده، و با استعدادی در جهان هستند که بیش از حد خجالتی اند. فهمیدم که اگر دوستم سماجت نمیکرد و اگر خودم همهی جرأتم را جمع نمیکردم، هرگز نمیتوانستم به دیدار مردی نائل شوم که بعدها بخشی از زندگیام شد.
این حادثه در من گرایشی ایجاد کرد که به مهارت آغاز کردن گفت وگو توجه بیشتری نشان دادم. در نهایت فهمیدم که این مهارت میتواند ابزار بسیار مهمی در ایجاد رابطهی دوستانه با دیگران باشد. بعد از آن، همهی وقت خود را صرف فراگیری این مهارت، به کارگرفتن آن، و کمک به دیگران در تقویت آن کردم. از آن پس، پرداختن به هنر گپ وگفت، کاری بود که پیش گرفتم و با همین گپ وگفتها راه خود را در سراسر کشور باز کردهام و پیش میروم. با افراد جذاب بسیاری دیدار کردهام و دوستان بسیاری یافتهام. اکنون دیگر زندگیام مملو است از آدمهایی که مفهوم و عمق بیشتری به تک تک روزهایم میبخشند.
هدفم از نوشتن این کتاب آن است که آن چه را خود آموختهام تقدیمتان کنم تا شما نیز هم چون من، از آن چه گنجینهی مهارتهای گفت وگو نصیبتان میکند بهره ببرید. راهبردها، توصیهها، و مهارتهایی که در این کتاب آمده برای همه عملی است – نه فقط برای کسانی که مثل گذشتهی من، سرشان در درس و کتاب است. من فروشندگانی را میشناسم که هنگام سخن گفتن در موقعیتهای رسمی میدرخشند ولی در شبکهی روابط اجتماعی که قرار میگیرند، عرق سرد به تنشان مینشیند. من معلمهایی را دیدهام که با دانشآموزان و همکارانشان به راحتی گپ میزنند ولی وقتی در مهمانیهای مدرسه مقابل والدین بچهها قرار میگیرند، نمیدانند چه باید بگویند. مادران خانه دار خسته، اما درعین حال خوشبختی را میشناسم که گرچه در میان مادران دیگر سرخوش و بذله گو هستند، اما وقتی از جلسهی کلیسا برمی گردند، احساس انزوا و تنهایی دارند. من پزشکی را میشناسم که مطب خصوصی خود را بست و به پزشکان یک درمانگاه عمومی پیوست زیرا، گرچه از موهبت شفابخشی نیز برخوردار بود، اما چون از اعتماد به نفس لازم و آگاهی از مهارتهای گفت و گو بیبهره بود، نمیتوانست مراجعان جدیدی را دور خود جمع کند. این فهرست هم چنان ادامه دارد. افرادی شایسته از هر گروه و دستهای، برای تقویت مهارتهای خود در گپ و گفت با دیگران، نیازمند یاری اند.
این کتاب این مهارتها را در اختیارتان قرار میدهد. با ارتقای مهارتهای گپ وگفت، بدون شک کیفیت زندگی شما نیز بهتر میشود. گپ و گفت قابلیتهایی دارد که متعجبتان میکند. تأثیری که در گپ زدن نهفته است مثل موج پیش میرود. خوب صحبت کردن افراد تازهای را به دایرهی روابط دوستان و همکارانتان اضافه میکند. همان شرایط اجتماعی ای که برایتان کشنده مینمود، حالا موجب تفریح و شادیتان میشود، و شما راهها و مجراهایی را پدید میآورید که فرصتهای جدید از طریق آنها به سوی شما سرازیر میشوند. دوست عزیزم رکس دو سال پیش در تصادف اتومبیل در مکزیکو، به مرگ زودهنگامی از دنیا رفت. این حادثه به من خاطرنشان کرد که خطر کردن در پیش قدم شدن برای مصاحبت با کسی، در مقایسه با خطری که هنگام رانندگی در کمین ماست هیچ است. رکس بسیار بیش از چهل و اندی سالی که زنده بود زندگی کرد. من خوشحالم که جرأت به خرج دادم و قدم اول را برای آشنایی با او پیش گذاشتم تا بخشی از زندگی کوتاه او شوم.
حالا کمی وقت بگذارید و کاربرگی را که در زیر آمده است با پاسخ بله یا خیر پر کنید. اگر پاسخ شما به اغلب سؤالهای این کاربرگ «بله» باشد، بدانید که در مسیر درستی قدم بر میدارید؛ اگر جوابتان به بیشتر آنها «نه» بود، وقت آن است که دست به کار بشوید.
پیروزی در گفت وگو لطفا به سؤالات زیر پاسخ «بله» یا«خیر» بدهید:
ا. در طول امسال، به قصد گسترش دوستیهای کاری و آشنا شدن با افراد جدید، دست کم دریک فعالیت باشگاهی یا گروهی شرکت داشتهام.
۲. من در اغلب گفت و گوها، از اصل «نوبت گیری» آگاهم و بدین گونه میتوانم دیگران را بشناسم و به آنها کمک کنم که آنها نیز مرا بهتر بشناسند.
۳. در طول یک سال گذشته، من از روابط خود استفاده کردم تا دست کم به دو تن از دوستانم کمک کنم تا کار پیدا کنند، کسی را برای ازدواج به آنها معرفی کردهام، برایشان مشتری دست و پا کردهام، یا برای مقاصد دیگری، در دایرهی دوستان اطلاعات فراهم کردهام.
۴. معمولا هر ماه دست کم در دو ضیافت یا گردهمایی شرکت میکنم تا در آن جا با افرادی از ردهی حرفه کاری /ای خودم، یا افرادی که تصمیم گیرندگان بالقوهاند آشنا شوم.
۵. وقتی کسی نسبت به من رفتار دوستانهای داشته باشد، من نیز به راحتی با او صمیمانه برخورد میکنم. ولی اصولا قبل از برخورد دوستانه با کسی، منتظر نمیشوم تا ببینم او با من چه طور برخورد میکند.
۶. وقتی کسی از من بپرسد«چه خبر؟ » به جای این که بگویم «خبری نیست»، غالبا دربارهی موضعی هیجانانگیز از زندگیام با او صحبت میکنم.
۷. در همایشها، مهمانیها، نمایشگاههای کاری، و مواردی از این دست، خود را به کسانی که نمیشناسمشان معرفی میکنم و وقتی آن جا را ترک میکنم معمولا دست کم با سه فرد جدید آشنا شدهام.
عملکردتان چگونه بود؟ هرطور که باشد، وقتی در هنر گپ وگفت استاد شدید مطمئن میتوانید به کسب و کارتان رونق بدهید دوستان جدیدی پیدا کنید مهارت ایجاد ارتباطهای جدید را در خود بالا ببرید بتوانید با کسی که علاقهتان را جلب کرده قرار ملاقات بگذارید کاری برای خود دست و پا کنید و آن را حفظ کنید.
خوب، دیگر از گپ و گفت بکاهیم و به اصل موضوع بپردازیم.
هنر گپ وگفت: اهمیت گپ وگفت در چیست؟
با اتومبیلتان وارد پارکینگ میشوید، اتومبیل را خاموش میکنید، کمی تأمل میکنید و با تصور ساعتهایی که در پیش دارید، ترس به جانتان میافتد. یکی از مشتریهای مهمتان به مناسبت افتتاح دفتر جدیدش در مرکز شهر مهمانی ای ترتیب داده و از شما نیز دعوت کرده است. شما از این جور برنامهها بیزارید. نمیدانید در چنین مواقعی باید دربارهی چه چیزی صحبت کنید، کسی را هم جز همان صاحب مجلس نمیشناسید، احساس میکنید که باید مدام در تلاش باشید که دیگران نفهمند که خودتان را باختهاند. به همین دلیل، تمام وقت به خوردن و نوشیدن میپردازید تا سرگرم به نظر بیایید. بالاخره باید وارد مجلس شوید. در این که شکی نیست . اما باز هم بیشتر در صندلی اتومبیل فرو میروید و با این فکر کلنجار میروید که چه قدر آن جا بمانید. آیا اگر فقط نیم ساعت سری به مهمانی بزنید کلک خوبی است یا نوعی توهین به میزبان تلقی میشود؟ دنبال بهانهای میگردید که زود مهمانی را ترک کنید. مثلا کسی میتواند سر ساعت معینی به شما زنگ بزند و به بهانهی یک کار اضطراری شما را از آن جا بیرون بکشد؛ مثلا بگوید که برای یکی از بچهها اتفاقی افتاده است. یا این که میتوانید بمانید و بگذارید که اضطراب شما را تا مرز بیماری بکشاند.
گپهای معمولی هر روز بارها پیش میآید. در راه که به محل کارتان میروید، وقتی فرزندتان را از کلاس ورزش بر میدارید، وقتی همکارتان شما را به خانه میرساند، زمانی که با مادر شوهرتان تلفنی صحبت میکنید، در یک جلسهی کاری، هنگام خوردن غذا با مشتری ای که به نهار دعوتش کردهاید، یا حین یک مصاحبهی کاری – نمونههایی از این دست بسیار است. با این حال، برای برخی از ما، بودن این تعداد موارد در زندگی روزمره از دشواری آن نمیکاهد. چنین مواردی حتی باعث میشود که اضطراب در بعضی افراد بالا بگیرد و در آنها هراسی دائم از رویدادهای اجتماعی، مهمانیهای کاری، و رو به رو شدن با همسایهها ایجاد کند. متأسفانه، در حالی که ما با
دغدغههای خود دست و پنجه نرم میکنیم، همسایهها و آشنایانمان ما را آدمی سرد، کم حرف و دیر جوش توصیف می کنند.
صحنهای از نمایش معروف شهر ما، اثر تورتون وایلدر را به خاطر بیاورید. آن جا که فرانک گیبز، پزشک مهربان و مردم دار، صبح روز بعد از عروسی پسرش، به همسرش اعتراف کرد که روزهای اول عروسی خودشان، بزرگترین نگرانیاش این بوده که با همسر جوانش دربارهی چه مسائلی حرف بزند. «من میترسیدم مبادا اگر چند هفتهای بگذرد، اگر به محض شروع به صحبت حرفتان تمام میشود، یا اگر از شرکت در گردهماییهای اجتماعی و کاری اکراه دارید، جای درستی آمدهاید. این کتاب به شما کمک میکند که مهارتهای لازم را به دست آورید تا در هر شرایطی آرام و قرار داشته باشید. اگر بتوانید روشهایی را که در این جا شرح داده شده عملی کنید، هفت خوان گپ وگفت را پشت
با هر کسی وارد گپ و گفتی معنی دار شوید
آتش مکالمهای را که در حال فروکشی است از نو روشن کنید: موضوع صحبت را تغییر دهید: در دایرهی دوستان، در مهمانیها، یا وقت پذیرایی از دیگران، در کمال آسودگی باشید. دوستیهای کاریتان را گسترش دهید: برای کنار کشیدن از گفت و گو، با ظرافت عمل کنید وارد عمل شوید
معمولا، گپ وگفت تا حد فرزندخواندهی صغیری برای گفت و گوی واقعی، کوچک انگاشته میشود؛ با این حال، از نقش بسیار مهمی برخوردار است. بدون کمک آن، به ندرت میتوانید وارد گفت و گوی واقعی شوید. گپ و گفت راه را برای صحبتهای صمیمانه باز میکند و آن را بر پایههای استوارتری مبتنی میسازد. مردمی که در گپ و گفت مستعدترند میتوانند به دیگران حس معتبر بودن، با ارزش بودن و راحتی را القا کنند؛ این توانایی میتواند در پیشبرد روابط کاری، بستن قراردادی تجاری، ایجاد پیوندی عاشقانه، و دوست یابی، بسیار مؤثر باشد.
نکتهی امیدبخشی که در زمینهی مهارتهای گفت وشنید وجود دارد این است که هر کسی میتواند آنها را فرابگیرد. این تصور اشتباه را نکنید که آنهایی که میگویند و میخندند و با جماعت گرم میگیرند، به طور مادرزاد با چنین ویژگی ای به دنیا آمدهاند. البته بعضی افراد به طور مادرزاد حرآف اند، اما اغلب چنین افرادی روی این توانایی خود کار کردهاند. آنها تمرین کردهاند، در سمینارهایی شرکت کردهاند، مربی خصوصی گرفتهاند، و مطالعه کردهاند. شما اینطور فکر نمیکنید؟ باور کنید، من خبر دارم. من یک مهندس درونگرای سر به زیر بودم کسی را سراغ ندارم که در این مهارتها از آن چه من بودم بدتر باشد. من با فراگیری و تمرین در این مهارتها به استادی رسیدم. به همین سادگی است.
اولین قدم این است که این فکر را از سر به در کنیم که همهی ما باید به نوعی آگاه باشیم چگونه باید با غریبه و آشنا اختلاط کنیم. این فکر درست نیست. ما برای این کار آموزش ندیدهایم، هیچ راهکار زیست شناختی ای نیز وجود ندارد که وقتی در یک گفت و گو به مخمصه میافتیم، به خودی خود وارد عمل شود.
مارک مک کورمک، وکیلی که در زمینهی مدیریت ورزشی در ایالات متحد از مدیران برجسته به شمار میآید، گفته است: «در شرایطی کاملا برابر، مردم معمولا خرید از یک دوست را ترجیح میدهند. در شرایطی نه چندان برابر، مردم هم چنان خرید از یک دوست را ترجیح میدهند. به عبارتی دیگر یعنی: این گسترش دوستی هاست که به نفع شماست و نه فقط جمع کردن کارت ویزیت از شرکتهای مختلف.
هنر گفت وگو دستخوش تجدد شده است. بیست سال پیش جان نیسبیت، در کتاب خود با عنوان ابرگرایشها، در توصیف دنیای آینده گفته است که دنیا تمام توجه خود را بر علم و فناوری متمرکز کرده است، در حالی که تشنهی ایجاد تماس و یاوری است. دنیای پیشرفتهی امروزی ما را از ارتباط با خانوادهی خود دور کرده است؛ با دستاوردهایی هم چون فاکس، ایمیل و تلفنهای همراه، ما را از داشتن ارتباطی رودررو با همکاران و دوستانمان محروم کرده است. وقتی دربهای اتوماتیک پارکینگمان را از راه دور باز میکنیم و دیگر نیازی به پیاده شدن و باز و بسته کردن درها نداریم، دیگر امکان اختلاط با همسایهها را هم از دست میدهیم. سبک جدید زندگی، کار، و رفت و آمد ما جایی برای گپ و گفت با دیگران باقی نگذاشته است.
ما امروز همان نمونههای پیش بینی شدهی نیسبیت هستیم که در سلول انفرادی خود، در سبک زندگیمان، منزوی ماندهایم. عضویت در انجمنهای شهری، مذهبی، و کاری، دیگر کمتر مرسوم است چرا که توانایی ارتباط را از دست دادهایم. بعد از واقعهی سپتامبراا ۲۰۰۱، ما غربیها نه تنها در تجربهی عظمت فناوری خود شریکیم، بلکه اکنون بیش از قبل، به گفت وگو با یک دیگر دربارهی تروریسم، جنگ، و در مواقعی، گفت وگو دربارهی هرچیز به جز این دو مورد محتاجیم. وقتی پس از ۱۱ سپتامبر، خلبانهای هواپیماهای مسافربری مجبورند به سرنشینان آموزش بدهند که در طول سفر بغل دستیهای خود را بشناسند و خود را به آنها معرفی کنند، بدان معناست که ما حقیقت در زندگی خود از هنر گپ و گفت بیبهرهایم. در زندگی امروز، این عرف تلقی میشود که به حریم یک دیگر احترام بگذاریم – یا از این که دیگران ما را پس بزنند هراس داشته باشیم تا به حدی که نمیتوانیم با غریبهها سر صحبت را باز کنیم، چه رسد به این که با آنها گپ بزنیم. با این حال، به دلیل نیاز شدید به فناوری پیشرفته، و در پس تجربهی مصیبتی مشترک، نیاز به تماس با دیگران، موجب شکوفا شدن هنر گپ و گفت خواهد شد.
با تعیین دو هدف اولیه، ما در گپ زنی حرفهایتر خواهیم شد. هدف اول: به استقبال خطر بروید. این برعهدهی شماست که با یک ناشناس سر صحبت را باز کنید. نمیتوانیم منتظر بنشینیم که دیگران به سراغمان بیایند؛ حتی اگر خجالت بکشیم، باز هم باید پا پیش بگذاریم. همهی ما تا حدی از این که دیگران روی خوش نشانمان ندهند میترسیم. فقط به این مسئله فکر کنید که در زندگی عواقبی در انتظارمان است که به مراتب وخیمتر از آن است که در یک مهمانی، رویدادی اجتماعی، ضیافت بازگشایی سال تحصیلی، یا نشست یک انجمن، پسزده شویم. هدف دوم: مسئول پیشبرد گفت وگو باشیم. این مسئولیت به عهدهی ماست که از پس بافتن موضوعهایی برای گفت وگو برآییم. برعهدهی ماست که اسم اشخاص را به خاطر بسپریم و آنها را به دیگران معرفی کنیم، بر عهدهی ماست که از دشواری لحظههای سنگین بکاهیم و وقفهها را پر کنیم. بیشتر افراد این کارها را بر دوش دیگران میاندازند، درحالی که برعهدهی ماست که مایهی راحتی دیگران را فراهم کنیم. اگر دیگران در حضور ما راحت باشند، از برقراری ارتباط کاری و نشست و برخاست با ما، احساس خوشایندی خواهند داشت.
گپ زدن کار ناچیز… اما پرارزشی است
گپ وگفت برای خلق و تقویت رابطههای کاری ضروری است. همیشه گفت وگوهای کاری خود را با گپ زدنهای معمولی آغاز کنید و با همان به پایان ببرید تا شکلی دوستانهتر بیابد. افرادی که میخواهند سرمایهی خود را به دست یک کارگزار مالی بدهند، تنها درایت و حرفهای بودن او معیار انتخابشان نیست، بلکه توانایی فرد کارگزار را در اطمینان و آسودگی بخشیدن نیز مهم میدانند. آرایشگران معمولا بهترین هنرمندان گپ زنی به شمار میآیند. آنها به خوبی درک میکنند که یک مشتری وقتی میتواند یک ساعت یا بیشتر روی صندلی و زیر قیچی برنده بنشینند که احساس آسودگی کند.
گپ و گفت به روشی غیرمستقیم ولی ارزشمند، با معیارهای افراد یا مؤسسهها برای پول خرج کردن، ارتباط پیدا می کند. در کل، مردم و سازمانها به دو دلیل هزینهای را تقبل میکنند:
کفش تنه نزنید.
برای آن که گرهای از کار خود بگشایند یا نیازی را برآورده سازند. مثلا برای خوردن غذا به رستوران میروید تا وقت خود را صرف درست کردن غذا و بستهبندی و نگهداری باقیماندهی آن نکنید. پرستار بچه استخدام میکنید تا فرصتی به دست آورید شبی را تا دیر وقت بیرون از منزل بگذرانید. به یک مؤسسهی باغبانی پول میدهید تا چمن حیاطتان را بزند و شما در این فرصت به کار مورد علاقهتان برسید و از عوارض آلرژی هم در امان بمانید.
برای به دست آوردن احساسهای خوب و مثبت. سوزان، همسایهی ما، با وجود این که بانکهای دیگری وجود دارد که سود بیشتری به سرمایه گذاری او میدهند، ولی هم چنان با بانک قدیمی خود کار میکند؛ دلیلش این است که کارمندان آن بانک به دلش مینشینند. دوستم، وینسی، با این که به آن سر شهر نقل مکان کرده، هنوز سگش را پیش دامپزشکی در این محل میآورد. گرچه او و دامپزشک با هم رفاقتی ندارند، ولی او میگوید که فقط از همین یکی خوشش میآید.
کسی که به هنر گپ و گفت آگاه است در مردم احساسات خوشایندی را برمی انگیزد که مردم آرزوی آن را دارند؛ و واقعیت این است که انتخاب مردم هنگام خرید، بسیار متأثر از بودن یا نبودن تفاهم و ارتباط است. گپ وگفت نقش مهمی دارد چرا که سهم قابل توجهی در برقراری این تفاهم دارد. قبل از شروع یک جلسه، والدین و مربیان با ایک دیگر گپی میزنند تا انس و الفتی برقرار کنند. کارگزاران سرمایه گذاری، مثلا شرکتهای بیمه یا بنگاههای معاملات ملکی و مشتریان آنها برای تقویت و گسترش روابط خود، ابتدا به گفت وشنید میپردازند. حتی مدت کوتاهی گپ زدن با یک مشتری بالقوه، یاد شما را چنان در خاطر او حک میکند که در وقت لازم، میتواند شما را بهتر از هر رقیب دیگری به یاد بیاورد.
دنیای سخت و پرسرعتی داریم. رسانهها بیش ترخبرهای بد میدهند تا خبرهای خوش. مردم از گفت و شنیدی احساس رضایت میکنند که در اثنای آن، طرف مقابل حرف آنها را تصدیق میکند، به حرفهایشان گوش فرا میدهد، و برایشان اهمیت قایل است. گرچه به نظر میرسد که مردم چنین مزایایی را در هم صحبتی با دوستان خود جست وجو میکنند، اما این امر نیز واقعیت دارد که آنها هنگام خرید کالاها یا خدمات، افرادی را ترجیح میدهند که رفتاری گرم، پذیرا، و دلسوزانه داشته باشند. از مدیر اجرایی یک شرکت بزرگ گرفته، تا مادری که میخواهد چند
قلم جنس از مغازه بردارد، تا نمایندگی فروشی که برای ارسال کالای خود برای مشتریان) پیک خبر میکند، و خلاصه، هر کسی که در صدد اتخاذ تصمیم برای خرید باشد، از میزان همدلی طرف مقابل تأثیر میپذیرد.
با یک گپ کوتاه معاملهی بزرگی را جوش بدهید
مدیران اثرگذار پیش از هر نشستی، گپی کوتاه را پیش میکشند تا بحث را کوک کنند و آن را به سوی گفت و گویی پرمعنا و احتمالا سنگین پیش ببرند. گپهای معمولی و حرفهایی غیر رسمی مجلس گرم کن، فرصتی را برای ایجاد همدلی، تشکیل تیمی منسجم، و افزایش موفقیت، به دست میدهد.
با بهبود مهارتهای خود در گپ زدن میتوانید با فرزندانتان هم رابطهی بهتری داشته باشید. متوجه شدهاید که پربسامدترین سؤال والدین از بچهها – امروز در مدرسه چه کردی؟ – نوعی آفت گفت وگوست. میتوانید از گرفتن جواب یک کلمهای – بله – حذر کنید و به جای آن، به گپی طولانی دامن بزنید. راهی وجود دارد که بتوانید بفهمید که آنها چه چیزهایی یاد گرفتهاند و با چه کسانی دوست اند.
یک گپ کوچک چیز کوچکی نیست. بلکه ریسمان با ارزشی است که در زندگی شخصی و شغلی، افراد را به هم پیوند می دهد. قدم اول آن است که به ارزشمندی این گپ وگفتها باور بیاوریم. با پی بردن به چنین ارزشی، بیشتر به فراگیری مهارتهای آن گرایش پیدا میکنید. اگر فکر میکنید منظور از هنر گپ وگفت همان زبان بازی دلالهای اتومبیلهای دست دوم است، در اشتباهید. سر صحبت را باز کردن درست مثل اولین مهرهی بازی دومینو میماند با حرکت آن سلسلههای از واکنشها به ارمغانهای گوناگون برای زندگیتان، به سوی شما سرازیر میشود.
این کتاب سرشار است از روشها و نکتههایی است که به کمک آنها میتوانید از بالا رفتن کیفیت گفت وشنیدهای خود لذت ببرید. چنین نیز نخواهد شد که سخت دلباختهی شرکت در شب نشینیها و گردهماییهای دوستانه شوید، اما مهارت موفق بودن در چنین مجامعی را میآموزید. شاید نهایتا شما هم مثل من بیشتر مایل باشید که در خانه بمانید و کتاب بخوانید تا به مهمانی ای بروید که در آن کسی را نمیشناسید. باید تصدیق کرد که کار سختی است که آدم در ضیافتی پر از مهمانهای ناشناس شرکت کند و به راحتی با بقیه گرم بگیرد. با این حال، این را هم باید تصدیق کنیم که تعداد مجامعی که مجبوریم در آنها شرکت کنیم هم کم نیست. با این حساب، منطقی به نظر میرسد که بخواهیم از فرصتهای خود حداکثر استفاده را بکنیم، و این کار از طریق افزایش مهارتهای گفت وشنید ممکن است. وقتی این کتاب را به آخر برسانید، اطلاعات و امکاناتی را در اختیار خواهید داشت که از شما، در هر مجلسی که باشید، یک استاد گفت و شنید میسازد. ارتقای مهارتهایتان در صحبت کردن با دیگران، تواناییهای شما را در رهبری دیگران میافزاید، از اضطراب شما در موقعیتهای اجتماعی میکاهد، اعتماد به نفس شما را بالا میبرد، او دوستیهای جدیدی برای شما به ارمغان میآورد. خواهید دید که تا بجنبید، از گپ زدن خوشتان هم آمده است.
۲: خود را پایبند پندهای قدیمی نکنید
شکی نیست که بسیاری از ما در زمینهی گفت و گو از مهارت کافی برخوردار نیستیم. در خاطرات کودکی ما نکاتی وجود دارد که هنوز در بزرگسالی گریبانگیرمان است. تربیت اولیهی ما موجب شده که از آغاز کردن گفت وگو خودداری کنیم. وقتی که کودکانی تأثیرپذیر بودیم والدینمان به ما یاد دادند که:
هر کسی صبر کند ز غوره حلوا سازد.
سکوت طلاست
تا درست معرفی نشدهاید حرف نزنید.
با غریبهها حرف نزنید
بچه که بودیم این پیغامها به کارمان میآمدند؛ این نصایح به ما کمک میکرد که امنیتمان حفظ شود و آداب معاشرت بیاموزیم. اما اکنون که بزرگسالیم، با ملاقات آدمهای جدید امنیتمان به خطر نمیافتد و آداب معاشرت را هم دیگر خوب آموختهایم. وقت آن رسیده است که آن پندهای قدیمی را با نصایح درخورتری جایگزین کنیم. در زیر به این موارد اشاره شده است:
صحبت کردن با غریبهها را از یاد نبرید برای آن که حلقهی دوستان و همکاران خود را گستردهتر کنید، باید به سراغ افراد ناشناس و کمشناس هم بروید. راه دیگری نیست. ناشناسها این توان بالقوه را دارند که برایتان دوستانی خوب، مشتریانی درازمدت، شرکایی ارزشمند، و پلی به سوی تجربههای جدید و آشنایی با افراد دیگر باشند. سعی کنید پس از این به غریبهها به چشم
مردمی نگاه کنید که میتوانند ابعاد جدیدی به زندگی شما اضافه کنند، نه کسانی که باید از آنها ترس داشت.
خود را معرفی کنید
آخرین باری که کسی شما را به دیگران رسما معرفی کرد کی بود؟ درست که فکر کنید میبینید در یک مهمانی، میزبان به ندرت وقت میگذارد تا مهمانان خود را به نحوی درخور به دیگران معرفی کند. خودتان نیز حتما چنین تجربهای داشتهاید. در یکی از تعطیلات، به مهمانی یکی از مشتریان مهم خود میروید. میزبان به شما خوشامد میگوید، پالتوتان را از دستتان میگیرد، کمی با شما میماند، و بعد شما را به سمت میز پذیرایی راهنمایی میکند. در همین موقع، مهمان دیگری میرسد و میزبانتان از شما جدا میشود و به پیشواز او میرود، و شما میمانید با خوراکیها، بدون این که حتی یک نفر را بشناسید. اگر بخواهید منتظر بمانید تا بالاخره میزبان بیاید و شما را به چند نفری معرفی کند، احتمالا دست آخر تنها فرصت آشنایی با همان خوراکیها را مییابید و بس.
زمانه عوض شده است. مردم انتظار دارند شما خودتان با دیگران بجوشید، خود را معرفی کنید، و برای آشنا شدن با دیگران سر صحبت را باز کنید. به قول بازیکن معروف بیسبال، باب روث، «نگذارید ترس شما از این که ضربهتان توپ را به خارج از زمین بیندازد، مانعی بشود بر سر راهتان.» به یاد بیاورید که حتی دوست صمیمیتان زمانی یک غریبه محسوب میشد. سراغ کسی بروید و خود را به او معرفی کنید. دست خود را به سویش دراز کنید، به چشمانش نگاه کنید، و با لبخند بگویید: «سلام، اسم من دب فاین است. باعث خوشحالی است که با شما آشنا بشوم.» اگر عضو یک گروه هستید، مثلا اتاق بازرگانی، کلیسا یا انجمن خیریه، حتما میدانید که این گروهها بسیار تمایل دارند تا عضویت افراد را حفظ کنند. قصد شخصی ما از عضویت در این مؤسسهها ایجاد دوستی است؛ معمولا زمانی چنین مجامعی را رها میکنیم که از ایجاد ارتباط ناامید شده باشیم. و علاوه بر آن، احساس کنیم دیگران با یک دیگر گروههایی تشکیل دادهاند و ما را به خود راه نمیدهند.
دفعهی بعدی که این فرصت را یافتید که در یک مهمانی افتتاحیه، یا یک عروسی، یا در زنگ تفریح یک دورهی آموزشی در میان دیگران باشید، به همه نگاه کنید. افرادی را بیابید که میتوانید به آنها نزدیک شوید و با آنها گپ بزنید. خوشبختانه، همیشه کسانی هستند که به اندازهی شما احساس تنهایی میکنند.
سکوت خلاف ادب است
کمی تلاش به خرج دهید و این پند را که سکوت طلاست از ذهن خود پاک کنید. من زمانی فهمیدم این پند کاملا برعکس است که به عنوان مهندس در کنار کسی کار میکردم که او نیز هم رشته و هم ردهی خودم بود و کیفیت کار یکسانی داشتیم. ما در هر زمینهای یکسان ارزیابی میشدیم. با این تفاوت که همکارم فردی برونگرا و اجتماعی بود. کارکنان قسمت بازاریابی، کارگزینی، کنترل کیفیت، و هم چنین مدیران دفتر مرکزی او را به نام میشناختند.
سرپرست مستقیم ما متوجه کارهای او بود و خیلی وقتها از کارش تعریف میکرد. وقتی زمان ارتقای کارمندان فرارسید، او ارتقا گرفت و من ماندم. دلیل سادهای داشت من مانند او به چشم نمیآمدم، چون ساکت بودم.
مدتها گذشت و من درس دیگری از ساکت بودن گرفتم. دوستم جونی که مدیر منطقهای شرکت معتبری بود مرا هم به همهی مهمانیهای شرکتشان دعوت میکرد. رئیس او، باب، نایب رئیس ارشد شرکت بود و او هم در این مهمانیها شرکت میکرد. من از لطف و متانتش خوشم میآمد، او به راحتی با هر کسی گپ میزد. من چنان مرعوب اعتماد به نفس او شده بودم که به رغم احترامی که برای او قایل بودم، کمتر در حضور او صحبتی میکردم. حتی وقتی به طرف من میآمد چنان مضطرب میشدم که دیگر چندان حرفی نمیزدم.
وقتی در کارم به قسمت فروش منتقل شدم، یک بار با او تماس گرفتم و خود را مجددا معرفی کردم – با این قصد که خدمات جدید شرکتمان را به اطلاع او برسانم. او امان نداد تا من معرفی خود را به آخر برسانم و گفت: «باور نمیکنم این تویی که با من تماس گرفتهای، ما بارها با هم در مهمانیها بودیم و تو هیچ وقت به من محل نمیگذاشتی. تا حالا آدمی افادهای مثل تو ندیده بودم. هیچ علاقهای ندارم که با کسی مثل تو معاملهای بکنم.» دیگر معلوم است که من با چنین واکنشی از طرف او به چه حالی افتادم. تا حالا پیش نیامده بود که کسی خجالتی بودنم را به حساب غرورم بگذارد. با این که کمرویی و مغرور بودن دو مقولهی جداگانهاند، اما جلوهی بیرونی هریک از آنها میتواند یکسان باشد. معمولا مردم وقتی بین این دو مقوله دچار تردید میشوند، گزینهی بدتر را در نظر میگیرند. مراقب باشید تا با سکوت خود، خطر متهم شدن به غرور و پرمدعایی را به جان نخرید. ممکن است این سوءظن برایتان گران تمام شود. با دیگران وارد صحبت شوید و بگذارید که از شخصیت شما سر در بیاورند. ببینید که چه طور قدردان کسانی هستید که برای پیشبرد گفت وگو تلاش میکنند. خودتان هم چنین تلاشی را به نمایش بگذارید. برخلاف آن چه بزرگ ترها سفارشتان کردهاند، سکوت اصلا از طلا نیست.
چیزهای بهتر گیر کسانی میآید که برای گرفتن آنها پا پیش میگذارند انتظار فقط زمان را به باد میدهد. باید پا پیش بگذارید. این فکر را از سرتان بیرون بکنید که اگر صبر کنید، افرادی جالب با پای خودشان به سراغتان خواهند آمد. چنین اتفاقی هرگز نمیافتد. ما معمولا از سر عادت، راحت تریم که به دنبال کسی باشیم که او را از قبل میشناسیم – یک همکاری یک دوست، حتی یک رقیب. علت این است که این افراد معمولا در چنین مجامعی شرکت میکنند، زبان ما را بهتر میفهمند، و هدفشان رسیدن به همان افراد تصمیم گیرندهای است که ما نیز به دنبالشانیم. چنین میشود که کلی زمان و پول خرج میکنیم و به یک مهمانی یا گردهمایی میرویم تا در آن جا آدمهایی را ببینیم که پیشتر هم آنها را میشناختیم، فقط به این خاطر که کاربی دردسرتری است. در حالی که قصد ما از گرد هم آمدن ایجاد تماسهای جدید بوده است.
جایی که توقع داریم افراد حتما بیشتر با یک دیگر گرم بگیرند گردهمایی جوانان است. ولی در این طور مجامع هم میبینیم که آنها چندان عرض اندام نمیکنند. در چنین گردهمایی هایی، جوانان مجرد از جمله خودم در زمانی که مجرد بودم – بیشتر وقت خود را به پرسه زدن و زیرنظر گرفتن جمعیت برای دیدن یک آشنا میگذرانند. وقتی یک دوست از راه میرسد، دیگر باقی شب را دوشادوش یکدیگر میگذرانند. اگر قرار بود که فقط با هم باشند، آیا بهتر نبود که خودشان دونفری با هم بیرون بروند؟ اگر نخواستهاند که با هم تنها باشند، پس چرا حالا دارند چنین وقتشان را با هم میگذرانند. آنها دارند با هم گپ میزنند. خوب بله، این کار امن تر، راحتتر و بیدردسرتر است، اما، با این روش نه با فرد جدیدی آشنا میشوند، نه هیچ ماجرای عاشقانهی تازهای برایشان رقم میخورد.
موقعیتهای خوب گیر کسانی میآید که دست به کار میشوند و برای خلق این خوبیها قدمی برمی دارند. ویل راجرز، هنرپیشه، مفسر، و شخصیتی محبوب بین امریکاییها، میگوید«از درخت بالا برو. آن جاست که مملو از میوه است.» اگرچه شاید بالا رفتن از درخت نسبت به ماندن در پای آن پرخطرتر است، اما با ماندن به ندرت میوهی شیرین به کف میآید.
وظیفهی شماست که سر صحبت را باز کنید میدانید در غرب بزرگترین ترس اجتماعی از چیست؟ صحبت کردن در حضور عموم. و میدانید دومین مورد کدام است؟ ترس از این که سر صحبت را با یک غریبه باز کنیم. بنابراین، به خاطر بسپارید که وقتی شما وارد یک مهمانی شلوغ میشوید، اغلب مردم از این که با شما اختلاط کنند بیمناک اند. بیشتر ما از این که طرف مقابل روی خوش نشانمان ندهد اصولا از آغاز صحبت سرباز میزنیم، اما احتمال چنین واکنشی زیاد نیست. در مواقع نادری که طرف مقابل از تلاش شما برای سرگرفتن صحبت استقبالی نمیکند، این نکته را به خاطر داشته باشید که شاید دیگر هیچ وقت آن فرد را نبینید. اگر شما آغازگر باشید، این شمایید که قهرمان ماجرا شدهاید. اگر بتوانید گفت وگو را ادامه بدهید، این شمایید که اعتبار، احترام، و همدلی را از آن خود میکنید. تقریبا همیشه، مردم به این کار شما اقبال نشان میدهند و از پیشگامی و صمیمیت شما قدردانی میکنند.
وظیفهی شماست که بار گفت وگو را به دوش بکشید اگر شما از آن افرادی هستید که معمولا منتظرند تا دیگری سر صحبت را باز کند، آدم خودخواهی هستید. درست فهمیدید! خودخواهید، چون راحتی خود را بیش از راحتی دیگران خواستهاید. شما از زیر آن قسمتی از کار که به عهدهی شماست، شانه خالی کردهاید. اگر تا به حال به هنگام گفت وگو به تعهدات خود عمل نکردهاید، دیگر وقت آن است که سررشتهی کار را به دست خود بگیرید. نمیتوانید به امید طرف مقابل باشید که گفت وشنیدتان را برای شما پیش ببرد – تک گویی کار سخت و خستهکنندهای است. ضمن این که گاهی فقط یک جواب یک کلمهای به طرف مقابل بدهید هم به معنای این نیست که کار خودتان را کردهاید.
اولین قدم در راه حرفهای شدن در گفت وشنید این است که برای این کار سرمایه گذاری کنید و فعالانه برای تأمین آسودگی طرف مقابلتان بکوشید. مواردی که میتوان به کمک آنها سر صحبت را باز کرد در صفحهی بعد فهرست شده است؛ نگاهی به آنها بیندازید و خود را موظف کنید که دفعهی بعد که در موقعیت گفت وشنید قرار میگیرید از چهار مورد از آنها استفاده کنید. اگر فکر میکنید که ممکن است این موارد را فراموش کنید، آنها را یادداشت کنید و توی جیبتان بگذارید و قبل از این که وارد جمعی بشوید آن را مرور کنید. اگر باز هم یادتان رفت، به بهانهی رفتن به دستشویی از دیگران عذر بخواهید و بروید و نگاهی به یادداشت خود بیندازید. معروفترین و قدیمیترین جملهی ممکن برای آن که سر صحبت را با کسی باز کنید، این است که در چه زمینهای کار میکنید؟ این جمله آن قدر تکراری شده که من دیگر آن را در فهرست خودم به حساب نیاوردم. آن چه من آوردهام راههای متفاوتی است برای این که به روشی خوشایند موضوع صحبت را از حرفهای معمول کاری به سوی دیگر بکشانیم. و شرایط را برای مکالمهای دوسویه فراهم کنیم، به نحوی که طرف مقابل در جواب سؤالات ما راغب به حرف زدن باشد.