نگاهی به رمانهای کوری و بینایی ساراماگو و مفاهیم پنهان و انتزاعاتاش
ژوزه ساراماگو، برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبی سال 1998. م نخستین نویسندهٔ اهل پرتغال میباشد که به این مهم دستیافته است. آثار وی در زمرهٔ آثار ماندگار ادبّیات جهان قرار دارند. دو رمان کوری و بینایی نویسنده از این حیث برجستهترند. در مقایسهٔ کوتاهی که بین این دو اثر به عمل آمد، اطلاعات تازهیی از زبان، سبک، و اندیشههای حاکم بر روح داستانهای کوری و بینایی حاصل شد. موضوعی که بیشتر قابل بررسی و تأمّل است، ارتباط بسیار فشردهٔ این دو اثر میباشد که مکمّل همدیگراند و اینکه چگونه نویسنده با درایت و تیزهوشی خاصّ خود توانسته است کوری، بیماری سفید، را با بینایی که در آن هم، رأی سفید، به منزلهٔ بیماری کوری یا همان بیماری معنویست، تلفیق کرده، نارسایی فهم بشر را از شناخت درست واقعیات نشان دهد. در این میان رویآوری انسان به رذایل اخلاقی و نقد جامعه و مذهب را در این آثار فراروی خود قرار داده است.
ژوزه ساراماگو متولّد 1922 .م و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبی 1998 . م از سال 1969 .م به حزب کمونیست پرتغال پیوست ولی هیچگاه ادبّیات را در خدمت ایدئولوژی حزب درنیاورده است. آثار وی: پنجره یا کشور گناه (1947 . م)، بالتازار و بلموند (1982 . م)، اشعار محتمل، سال مرگ ریکاردو ریش و بلم سنگی (1986 . م)، تاریخ محاصرهٔ لیسبون (1989. م)، انجیل به روایت عیسا مسیح (1991. م)، کوری (1995 . م)، همهٔ نامها (1997 . م)، غار یا دخمه (2001 م)، بینایی (2004 . م)، مرگ مکرّر (2005 . م)، و نور آسمان که هنوز منتشر نشده است.
سبک نویسندگی: گروهی بر این باورند که ساراماگو از پیروان رئالیسم جادویی است و شیوهٔ نویسندگی او را متأثر از گابریل گارسیا مارکز میدانند. امّا خود او معتقد است بیشتر از سروانتس اسپانیایی و گوگول روسی پیروی مینماید.
تخیّل قوّی، رویآوری به موضوعات تاریخی، نقد رفتار حاکمان، تنفّر از سرکوبهای سیاسی، پرداختن به وضع مردم فرودست از ویژگیهای آثار اوست.
نویسنده به اسطوره و نمادپردازی توجّه فراوانی دارد و برخی از آثار وی از جمله کوری و بینایی تمثیلی و نمادین میباشند. بنمایهٔ موضوعات آثار ساراماگو طنز و انتقاد تند است و اغلب هدف این انتقادات، مقدّسات مذهبی، حکومتهای خودکامه و نابرابریها و تفتیش عقاید میباشد.
ویژگیهای نگارشی:
یکی از ویژگیهای عمدهٔ آثار ساراماگو، عدم کاربرد همهٔ نشانههای نگارشی است. او فقط از نقطه و ویرگول استفاده میکند. این موضوع و استفاده از جملات بسیار طولانی در برخی از آثارش مانند کوری-که حتّا زمان فعل در جملههای طولانی تغییر میکند.-دریافت منظور را قدری دشوار میکند. به گونهیی که در نقلقولها گاهی مرجع سخن فراموش میشود و سخنان شخصیّتی در گفتوگوی دیگری جا میگیرد و از حالت نقلقول مستقیم به غیرمستقیم تبدیل میشود. نویسنده همواره در پی نوآوری زبانی و مفهومیست و کمتر به تقلید چهارچوبها روی میآورد. معمولا داستانها را با موعظهیی شروع میکند و برای آن هم منبعی نامشخص ارایه میدهد. (ر.ک کوری و تاریخ محاصرهٔ لیبسون) اغلب از اصل غافلگیری خواننده برای ورود به داستان استفاده میکند. (ر.ک کوری، مرد تکثیر شده، دخمه، آناخوسیفا و تاریخ محاصرهٔ لیسبون)
ساراماگو عادت ندارد شخصیّتهای داستان را معرّفی کند و به عبارت دیگر زمان، مکان و شخصیّتها در آثار او مبهماند و با شکل نکرده (ناشناس) از آنان یاد شود.
موضوع داستانهای او هم بیشتر تلفیقیست. تاریخ بنای صومعه تلفیقی از یک تمثیل تاریخی با یک روایت عاشقانه است. سال مرگ ریکاردو تلفیقی از سیاست و توهّم، همهٔ نامها، اسطوره با رمان عاشقانه را یکجا دارد. در تاریخ محاصرهٔ لیسبون تاریخ و عشاق باهم یکی شده است. رمان کوری تمثیل همراه نقد اجتماعی و رفتار را دارد و در بینایی تمثیل با سیاست و دموکراسی دروغین یکی میشود.
خلاصهٔ رمان کوری:
در شهری بینام و تاریخی نامعلوم، ناگهان مردی راننده پشت چراغ راهنمایی کور میشود. کوری وی نه کوری معمولی و فیزیکیست بلکه کوری سفید است.
شخص دیگری او را به خانه میرساند و بعد هم ماشین او را میدزدد. مرد نابینا را به مطب چشمپزشکی میبرند. مطبی که جز او، پیرمردی که با نواری چشمان خود را بسته بود، پسر لوچی، دختری با عینک دودی نیز از بیماران آن بودند. دومین نابینا کسی جز همان دزد ماشین نیست. پلیس او را به خانه میرساند. بعد هم دختر عینیکی و خود چشمپزشک، نابیناهای سوم و چهارم میباشند.
چشمپزشک مقامات بهداشتی را در جریان میگذارد. تنها اقدام مقامات بهداشتی و درمانی جدا کردن نابینایان از افراد دیگر و قرنطینه کردن در یک تیمارستان است.
اینکه از بین جاهای پیشنهادی، تیمارستان با آن وضع نابهسامان انتخاب میشود؛ خود دلیلیست که دولت فقط میخواهد از شرّ آنان آسوده شود. اوضاع نابهسامان و سختگیریها و حتّا درگیریهایی که منجر به مرگ نابینایان میشود، درستی این موضوع را ثابت میکند. پس از آن هم نوبت پسر لوچ، پیرمرد و بهطور کلّی همهٔ مردم شهر یکی پس از دیگری، از جمله پزشکان متخصّص چشم، مغز و اعصاب و مسؤولین دولت نابینا میشوند.
از موضوعاتی که درخور تأمّل بیشتر است، نابینا شدن بیشتر افراد رمان کوری در موقعیتهای حسّاس است. همانگونه که مرد اوّل پشت چراغ راهنمایی و رانندهگی، مرد دوم در حالی که ماشین را دزدیده است، دختر عینکی در شرایطی بدتر، دختر منشی هنگام روشن کردن کلید آسانسور، پیرمرد وقتی که با یک چشم کور خود نگاه میکرد، چشمپزشک وقتی چند کتاب مرجع در مورد بیماریهای چشم میخواند. خلبان هنگام پرواز، رانندهٔ اتوبوس هنگام رانندهگی، خبرنگار هنگام خواندن خبر، از همه عجیبتر کوری مردیست که در فضایی زیبا، داشت ترکیبی از چند تابلو نقّاشی را پیش خود مجسّم میکرد که این تابلوها تصویری زیبا از دنیای کوری ارایه میدادند.
نکتهٔ دیگری اینکه اغلب نابینایان کسانی هستند که براساس فطرت و طبیعت اوّلیهٔ خود با نابینایان دیگر ابراز همدردی کردهاند. نابینای دوم، پلیس، رانندهٔ تاکسی، چشمپزشک، منشی مطب، شاگرد داروخانه و مستخدم هتل از این دستهاند.
اینکه نابینایان فکر میکنند هم گناهکار-اند و هم بیگناه (سخنان همسر چشمپزشک به دختر عینکی ص 116 ) و امیدی که در برخی از آنان وجود دارد، از زیباییهای دیگر داستان است. در تیمارستان هرروز بخشنامهیی پانزده مادّهیی با بندهای آن بسیار وحشتناک به اطّلاع نابینایان میرسید. هرروز بر تعداد نابینایان افزوده میشد و شرایط زندگی بر آنان سختتر میگردید. مشکل آنان از وقتی دوچندان شد که دویست نابینای دیگر وارد قرنطینه شدند و مرز نابینایان با مظنونین به آلودگی هم از بین رفت.
تازهواردها در قبال غذا از قبلیها پول و اشیای قیمتی میخواستند و به این هم قانع نمیشدند و متعرّض زنان میشدند. «از این روز به بعد هرکس غذا میخواهد باید پولش را بدهد…شرمآور است کور علیهٔ کور.»(صص 158 -159 ) همسر چشمپزشک سردستهٔ مسلّح اشرار را میکشد. چندبار، هم اقدام به فرار میکنند که جز دادن تلفات نتیجهیی ندارد. گرسنگی، نداشتن امکانات بهداشتی، اجساد مردگان در آسایشگاه و زورگویی تازهواردها اوضاع را بسیار خطرناک کرده است. زنی که از این وضع خشمگین شده بود، به صورتی مرموز با فندک تیمارستان را به آتش میکشد.
گروه هفت نفره مرکّب از چشمپزشک و همسرش، پیرمرد، نابینای اوّل و همسرش، دختر عینکی و پسر لوچ از دروازهیی که نگهبانی ندارد بیرون میروند. همهٔ افراد کور شدهاند. آوارهگی و سردرگمی برای پرکردن شکم و پوشیدن لباس ادامه دارد. قوتی اندک به دست میآورند و در انتظار سرنوشت به سر میبرند،] حوادث مربوط به این قسمت بسیار جذّاب است. [کمکم حافظهٔ آنان بهبود مییابد و به روانکاوی هنگام کوری خود میپردازند. پس از توقّفی کوتاه در خانهٔ دختر عینکی و سر زدن به خانهٔ کور اوّل و مطب چشمپزشکی در خانهٔ چشمپزشک ساکن میشوند. در خارخار بیم و امید، دختر عینکی از امید سخن میگوید و عشق به پیرمرد. پیرمرد هم استقبال میکند و ازدواج میکنند. دو سخنرانی مختلف نابینایان مبدل شهر در دو روز، راز اصلی رمان کوری است. در کنار آن ترکیب تابلوهایی که نابینای ناشناسی در قرنطینه مجسّم میکند و تمثیل چشمهای بسته با نوار در محوطهٔ کلیسا به خیال همسر چشمپزشک، از دیگر رموز دوستان میباشند. در پایان، مرد نابینای اوّل در حالت رخوت بین خواب و بیداری ناگهان همهچیز را سیاه میبیند و در حالی که میترسد از کوری سفید به کوری سیاهی مبتلا شده باشد، چشمها را باز کرد و فریاد زد: «که میبینم.» همانگونه که اوّل فریاد زده بود: «که کور شدم.» دختر عینکی بعد از چشم پزشک همسومین نفر است که بینایی خود را باز مییابد. بعد هم فریاد دیگران از بیرون به گوش میرسید که هرکدام میگفت: «من میبینیم.»
خلاصهٔ رمان بینایی:
داستان با وقایع مربوط به یک انتخابات بزرگ و در یک روز بارانی آغاز میگردد. از صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر ساکنان پایتخت پای صندوقهای رأی نیامدهاند و حضور، بسیار کمرنگ بوده است. سیل ناگهانی جمعیت به سوی محلّ اخذ رأی از ساعت چهار آغاز میشود. در حالی که هرکدام از احزاب راستگرا، میانهرو و چپگرا شانس پیروزی خود را بالا میدانستند و به نتایج خوشبین بودند، در کمال ناباوری با بیش از هفتاد درصد رأی سفید (ممتنع) مواجه شدند. درست هشت روز بعد انتخابات تکرار شد ولی اینبار تعداد آرای سفید به هشتاد و سه درصد رسید. با این که تدابیری شدید اندیشیده شده بودند، ولی توفیق حاصل نشد. دولت پس از دستگیری مظنونین به تحریک مردم و اقدام به گرفتن اقرار با شیوههای گوناگون، حکومت نظامی اعلام کرد. اوضاع آشفتهتر شد و هیأت دولت تصمیم گرفت پایتخت را ترک کند. اقدام نسنجیدهٔ عقبنشینی از پایتخت با توجیه چشاندن مزهٔ تلخ هرج و مرج و پیآمدهای جدایی و عدم اتحاد ملّی، درگیری و اوضاع بحرانی و سرانجام اینکه مردم دست به دامن دولت شوند، انجام گرفت. از صبح روز بعد کسی سر کار حاضر نشد، معابر عمومی رفتهرفته سرشار از زباله گردید و اوضاع شهر آشفته به نظر میرسید. امّا خلاف میل اعضای دولت، سرقت، تجاوز و قتل نسبت به گذشته کمتر شد.] این قسمت پیامهای بسیاری دارد. [مردم در غیاب پلیس و ارتش اوضاع را سروسامان میدادند. تنها شهردار بود که در شهر باقیمانده بود. در یک اقدام طراحی شده، ایستگاه راهآهن منفجر میشود و گروهی کشته میشوند. مردم پس از خاکسپاری اجساد، اقدام به راهپیمایی و تصرّف کاخ ریاست جمهوری میکنند. شهردار از ادامهٔ کار کنار میکشد و در هیأت دولت هم اختلافات شدیدی به وجود میآید. وزرای فرهنگ و دادگستری استعفا میدهند و بعد هم وزیر کشور از کار برکنار میشود. هفده درصدی که رأی معتبر داده بودند و قصد داشتند به پایتخت جدید وارد شوند، با مقابلهٔ ارتش مواجه شدند و سرانجام پس از قرائت بیانیهٔ وزیر کشور به شهر خود بازگشتند و با خانههای غارت شده مواجه گشتند. دولت همچنان در پی پیدا کردن رهبران محرّک مردم است که نامهیی به دست رئیس جمهور میرسد. نامه از سوی همان مرد نابینای اوّل رمان کوریست که حالا از همسرش هم جدا شده است و مضمون نامه، افشای راز بینایی همسر چشمپزشک در زمان کوری همهٔ مردم شهر و قتل سردستهٔ باجگیران قرنطینه بود. لازم به توضیح است هنگامی که اشرار تیمارستان متعرّض زنان آسایشگاه کناری شده بودند، نابینای اوّل به شدت مخالف این موضوع بود و عقدهٔ این قضیه را تا پایان داستان کوری در دل داشت و کار زن خود را نکوهش میکرد و به همین دلیل هم از همدیگر جدا شده بودند. حتّا وقتی که همسر چشمپزشک در رمان کوری میگوید: «من مردی را کشتم. او یکّه خورد و پرسید تو مردی را کشتی؟»(ص 283 )
هیأت دولت به این نتیجه میرسد که باید سفیدی داستان کوری و سفیدی آرای انتخابات رابطهیی باهم داشته باشد. وزیر کشور، رئیس شعبهٔ تحقیقات پلیس، یک بازرس و مأموری را برای پیدا کردن صاحب نامه و کشف حقیقت به پایتخت قبلی میفرستد. مدتّی صاحب نامه، همسر قبلی او، چشمپزشک و همسرش، دختر عینکی و پیرمرد تحتنظر قرار میگیرند. تحقیقات پلیس مظنون اصلی، همسر چشمپزشک، را بیگناه تشخیص میدهد. کاری که به قتل خود پلیس و بعد هم همسر چشمپزشک و سگ اشک لیس منجر میشود. اگرچه همسر چشمپزشک با بینش صحیح خود جز اکثریتی بود که رأی سفید داده بودند-همانگونه که برخی از وزرا، نظامیان و خانوادههای آنان رأی سفید داده بودند. و این موضوع در روند داستان آشکار است.-امّا در کمال بیشرمی روزنامهها خبری را از شناسایی عامل اصلی توطئه علیهٔ امنیت از سوی دولت به اطّلاع مردم رساندند. در پی این خبر، رئیس شعبهٔ تحقیقات پلیس هم خبری مبنی بر بیگناهی همسر چشمپزشک را در روزنامهیی منتشر کرد. قاتل مرموز پلیس و همسر چشمپزشک مردی با کروات آبی بود که قبلا عکس دستهجمعی گروه هفت را از طرف پلیس به وزیر کشور رسانده بود و دو همراه پلیس را هم به پایتخت جدید برده بود.
داستان با پایانی زیبا ناگهان با رمان کوری پیوند میخورد. نقطهٔ پیوند کوری با بینایی درست از میانههای این رمان با اعلام این موضوع که رأی سفید نشانهٔ کوریست. نشانهیی از زمان کوری، آغاز میگردد و سخنان وزیر فرهنگ در پاسخ نخست وزیر در صفحهٔ پیش از آن «به شما گفتم که چهار سال پیش کور بودهایم و انگار میخواهیم باز کور شویم.»(ص 148 ) پیش درآمد خوبی برای این حلقهٔ اتّصال است.
تحلیل رمانهای کوری و بینایی:
«شاید روزی بفهمم. میخواهی عقیدهٔ مرا بدانی؟ بله. بگو. به نظرم ما کور نشدیم، کور هستیم، چشم داریم امّا نمیبینیم، کورهایی که میتوانیم، ببینیم امّا نمیبینیم.»(کوری)
رمان کوری یک رمان تمثیلیست. کوری ساراماگو، کوری معنوی و موضوع آن عدم درک درست جامعه و واقعیتهای آن است. نویسنده ناتوانی اندیشهٔ انسان و سردرگمی و حیرت او را در موقعیتهای آشفتهٔ اجتماعی به تصویر میکشد. نگاه نویسنده در رمان کوری به اوضاع سیاسی-اجتماعی نگاهی انتقادیست. مذهب و مظاهر آن در این داستان به چالش کشیده شده است.
ساراماگو میگوید: «این کوری واقعی نیست. تمثیلیست. کور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داریم و عاقلانه رفتار نمیکنیم.»(مقدّمهٔ کوری ترجمهٔ مینو مشیری)
کوری فاصلهٔ طولانی ولادت تا مرگ یا سادگی اوّلیهٔ سنتها و قوانین طبیعی بشر تا بازیابی آگاهیها میباشد. نقاب دروغین چهرهٔ افراد جامعه در رمان کوری رفتهرفته کنار میرود و در گذر زمان چهرهٔ واقعی آنان آشکار میشود.
مقایسهٔ دو سخنرانی نابینایان به فاصلهٔ یک روز در میدان شهرکه دستهٔ نخست از رستگاری به وسیلهٔ توبه، رؤیت روز هفتم، ظهور فرشته، مرگ خورشید، روح قومی، عصارهٔ مهر گیاه، خاصیت نشانهخوانی، نیروی جنگیر، تصلیب گل سرخ و دهها مورد مشابه با سخنرانی دستهٔ دوم که از خوبیهای اصول بنیادی، نظامهای بزرگ سازمانیافته، مالکیت خصوصی، بازار آزاد، تولید، توزیع و مصرف، عرضه و تقاضا، سرکوب بزهکاری، قانون مدّنی، مقررّات راهنمایی و رانندگی و مانند آن سخن میگفتند: (ص 342 ) خواننده متوجّه رستاخیزی میشود که به بینایی منجر میگردد. یعنی سازماندهی دوباره، قانونمندی و قانونمداری و خردگرایی.
در این داستان تلاش ارباب کلیسا و حاکمان برای تغییر همهچیز به نفع خود نشان داده میشود. «آنچه در برابر چشماش (همسر چشمپزشک) پدیدار شده، باورکردنی نبود. با نوار سفیدی چشمهای مسیح مصلوب را بسته بودند. در کنار زنی بود که قلباش را به ضرب هفت شمشیر دریده بودند و چشمهای او نیز با نوار سفیدی بسته بود. فقط مرد و زن در این وضع نبودند. چشمهای تمام تمثالهای کلیسا به نواری فروپوشیده بود. دور سر مجسمهها پارچهٔ سفیدی بسته بود.»(ص 349 )
در درمان کوری از یکسو انحطاط اخلاقی و سواستفاده از موقعیّت را در رفتار کوران باجگیر، دزد ماشین نابینای اوّل و ادامهٔ آن را در برخورد نابینای اوّل با همسر چشمپزشک در رمان بینایی میبینیم و از سوی دیگر همدردی و از خودگذشتگی در رفتار همسر چشمپزشک در کمک به دیگران، وفاداری به همسر خود تا آخرین لحظه و همچنین در موضوع ازدواج دختر عینکی با پیرمرد و امثال آن مشاهده مینماییم.
رمان کوری را به جهاتی میتوان با نمونههای آن در ادبّیات فارسی مانند: «تمثیل فی شأن من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرهٔ اعمی جماعهٔ العمیان و احوال الفیل»(حدیقهٔ سنایی، ص 69 ) و «اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل»(دفتر دوم مثنوی معنوی، ص 693) مقایسه کرد. ممکن است ساراماگو طرح اصلی داستان کوری را از بیخوابی و بعد هم از دست دادن حافظهٔ اهالی ماکوندو در داستان صد صال تنهایی مارکز که ابتدا با ربکا، دختر سرخپوست، و خانوادهٔ خوزه آرکادیا بوئیندیا شروع میشود و فراگیر میشود، گرفته باشد. تفاوت بین اینگونه کوری با کوری معمولی را میتوان در رفتار حسابدار کور گروه اشرار آسایشگاه کنار دستی دید. (ص 761)«پس یک کور معمولی هم بین این اوباش بود، آدم کوری که مثل همهٔ آدمها به او میگفتند نابینا. پیداست که مرد بیچاره را قاطی سایرین بازداشت کردهاند.»(ص 168 )
«زمانی که به دنیا میآییم، قراردادی را برای زندگی کردن امضا میکنیم. ولی سالها بعد لحظاتی میرسد که از خود میپرسیم چه کسی این قرارداد را به جای من امضا کرده است؟»(بینایی)
رمان بینایی نیز رمانیست نمادین که به روایت نویسنده چهار سال بعد در همان شهر بینام و نشان ماجرای کوری و در ادامهٔ آن حوادث است. رنگ سفید که در رمان کوری بیماری سفید نامیده میشد، در این داستان واکنشیست علیه زور و تزویر و شعارهای دروغین دموکراسی و نافرمانی مدّنی و هشدار به روشهاییست که برای جذب آرای مردم در جهت منافع حزبی به کار گرفته میشود.
صاحبان قدرت در واقع ثروتمندان صاحب نفوذ-اند و رأی مردم تأثیر در تغییر سرنوشت ندارد. هنگامی که حزبی یا گروهی قدرت را درست میگیرند به خواستههای مردم توجّهی ندارد و گاهی در برابر آرمانهای آنان موضع میگیرند. رفتار سرکوبگرایانه و مستبدانه از شگردهای این نوع حکومتهاست. روابط سببی و نسبی جای شایستهسالاری را میگیرد و گروه اندکی وجود دارد که آنان همهچیز را باتوجّه به سلیقهٔ خود دگرگون میسازند.] اغلب رفراندومهای کشورهای غربی از این دستهاند. [البّته باید توجّه داشت که ساراماگو وابسته به حزب کمونیست پرتغال است و چندان با دموکراسی رابطهٔ خوبی ندارد. ولی این به آن معنا نیست شعارهای امروزی دموکراسی غربی همان آمال مردم میباشد. این موضوع را میتوان از جایجای رمان بینایی دریافت. وزیر فرهنگ در پاسخ به نخست وزیر: «بله آقای نخست وزیر. دور میشویم. به شما گفتم که چهار سال پیش کور بودهایم و انگار میخواهیم باز هم کور شویم.»(ص 841)
نخست وزیر خطاب به رئیس جمهور: «خائنان مطرود] منظور دو وزیر مستعفی[در اینجا صحبت از کوری و بینایی کردند. یکی میگفت چهار سال پیش کور بودهایم و هنوز هم هستیم. کارهای ما را اشتباه خواند. اشتباه بزرگ…باید آزادی بدهیم. باید رویدادهای مهم را روزنامهها به چاپ برسانند. نویسندهگان باید بنویسند. تلویزیون نشان بدهد. افراد این مملکت باید همهچیز را بدانند. باید آزادی داشته باشند که دربارهٔ تعداد کشتهشدگان، ناپدیدشدگان، خرابیها، آتشسوزیها و زبالهها اطلاعات کسب کنند.»(ص 152 ) هنگامی که دولت تصمیم میگیرد به تفتیش عقاید بپردازد و برای افراد از هر وسیلهیی استفاده کند، وقتی که حکومت نظامی برقرار میکند و از همه بدتر مردم پایتخت را به حال خود رها میکند و به عقیدهٔ خود عقبنشینی تاکتیکی را برای به زانو درآوردن مردم انتخاب میکنند و حتّا به همان درصد پایین وفادار به خود که رأی معتبر دادهاند، هم اجازهٔ ورود به پایتخت جدید نمیدهد و نزدیک است که علیهٔ آنان با خشونت کامل رفتار کند. همهٔ اینها دلیل کذب ادعاهای دخالت مردم در سرنوشت خود است.
بررسی انگارههای مشترک:
آنچه بیشتر از هرچیز در رمان کوری و هم رمان بینایی قابل توجّه است، رنگ سفید میباشد که به صورتی نمادین مورد استفاده قرار گرفته است. البّته رنگهای دیگری مثل رنگ قرمز چراغ راهنمایی وجود دارد که نابینای اوّل درست پشت آن رنگ، بینایی خود را از دست میدهد و از نمادهاییست که میتوان گفت به جای احترام به قانون و رعایت حقّ دیگران آمده است. رنگ سفید در رمان کوری، نماد کوری معنوی و سفیدی باطن است. در آن سفیدی میتوان حقایق را بهتر فهمید و به جهل و غفلت خود واقف شد. نوعی ناامیدی از آرزوهای بربادرفته است. رنگ سفید در رمان بینایی نماد نافرمانی مدّنی و عدم توجّه به شعارهای دروغین دموکراسی غربی میباشد و در قالب رأی سفید (ممتنع) ظاهر میشود. به عبارت دیگر «رأی سفید نشانهٔ کوریست. نشانهیی از رمان کوری.»(بینایی، ص 149 )
نقد اوضاع اجتماعی و مذهب، نخست اینکه نابینای اوّل جایی کور میشود که باید به دیگران و قانون احترام گذاشت و بعد در ادامهٔ داستان میگوید: «من امروز زودتر دست از کار کشیدم و این بلا بر سر آمده.»(ص 18 ) شرایط نامناسب جامعه، یاریگر نابینای اوّل را به دزدی و دختر عینکی را به روسپیگری وادار نموده است. این نگرش در همان آغاز داستان کوری به چشم میخورد. مرد نابینای اوّل میگوید: «از کجا معلوم است که شیطان گولش (کمککننده به او) نزند که دست و پای کور بیدفاع را ببندد و چیزی توی دهانش بگذارد و داروندارش را ببرد.»(ص 19 )«این مرد (کمککننده به نابینای اوّل و دزد ماشین او) چیزی نبود جز ماشین دزد ساده و بیهیچ امید ترقّی در حرفهٔ خویش که صاحبان این حرفه استثمارش میکردند. چون اینها هستند که از نیاز تنگدستان سواستفاده میکنند. اگر درست نباشد که شرایط همیشه دزد میپروراند، امّا بیشک کمک زیادی به این امر میکند.»(صص 31 و 32 ) و همچنین (ص 91 ) که وجدان دزد او را سرزنش میکند.
در مورد دلایل بستن چشم مسیح مصلوب، زنی که کنار او بود و دیگر تابلوهای کلیسا میگوید: «شاید کار کسی باشد که وقتی فهمید او هم مثل دیگران کور میشود، ایماناش سست شد. شاید هم کار کشیش محل باشد. شاید با خودش گفته وقتی مردم نمیتوانند تصویرها را ببینند. آنها هم حق ندارند کورها را ببینند.»(ص 350 )
ساراماگو با مذهب میانهٔ خوبی ندارد و در انجیل به روایت عیسا مسیح این موضوع را به بیان کرده است به گونهیی که دولت پرتغال این موضوع را اهانت به کاتولیکهای پرتغال دانست و نام او را از نامزدهای جایزهٔ نوبل حذف کرد. به نظر میرسد آنچه موردنظر ساراماگو میباشد، استحالهٔ مذهب و دگرگونیهای صاحبان کلیسا در مذهب است. او این مطلب را بارها در هردو رمان کوری و بینایی یادآور شده است و به آیین مسیح و لوازم آن چون کلیسا و قدیسین با دید بدبینانه نگاه میکند. (کوری، صص 348 -350 )«دختر کور که غرولند خشکه مقدّسهایی ریاکار و به ظاهر نجیب شرمنده بود، احساس سازگاری با عشق پولکی، وقتی پی برد کوریاش ثمرهٔ نوظهور یا پیشبینی نشدهٔ لذّت نیست، جیغ گوشخراش سر داد. امّا جرات گریه و زاری در برابر ستم روزگار را نکرد.»(ص 43 )
توجّه به شخصیّت زن از موضوعات اساسی اندیشهٔ ساراماگوست. او عنایت ویژهیی به جنس زن در آثارش دارد. نمونهٔ بارز آن، نقش همسر چشمپزشک در دو رمان کوری و بینایی میباشد. نخست آنکه در رمان کوری تنها کسی که کور نمیشود، همسر چشمپزشک است. دیگر همدلی او با شوهرش در آغاز تا پایان داستان است. او نیز تظاهر به کوری میکند تا شوهرش را ترک نکند و خدمات او را در تیمارستان (محل قرنطینه) به نابینایان چشمگیر میباشد. سه دیگر آنکه حتّا با دیدن خیانت شوهر خود به روی خود نمیآورد. (ص 197 ) در مورد دیگر زنان هم پاسخ آنها به باجگیران سالن کناری که متعرّض زنان میشدند، این بود «یک پارچه تصمیم گرفتهاند که زیر بار این زورگویی خفتبار نروند و چنین استدلالی میکنند که نباید شأن انسانی و در این مورد خاص، شرافت زنها را تا این حد به پستی کشاند.»(ص 190)
نسبت به مردانی که در برابر خواستهٔ باجگیران برای لقمهنانی روحیهٔ خود را باخته بودند، زنان گفتند: «مردها بیغیرتاند، پااندازند، انگلاند، زالوصفتاند، سواستفادهچی هستند، قوّادند و غیره و غیره.»(ص 191 ) موضوع توجّه به شخصیت زن برای نویسنده آنقدر مهم است که او با شخصیّتی چون دختر عینکی هم که شرایط جامعه، او را به روسپیگری انداخته است، همدردی میکند و او را حق به جانب میداند. (مقایسه با چهرهٔ سونیا در جنایات و مکافات داستایوسکی و بسیاری دیگر از رمانهای غربی) مخصوصا ازدواج او را با پیرمردی که روی چشمان خود را میبست، میستاید.] ساراماگو بعد از ازدواج دوم همهٔ آثارش را به همسر خود تقدیم کرده است. [
باران هم یکی از مفاهیم نمادین این دو رمان است. در رمان کوری گروه هفت بعد از برگشتن به خانهٔ چشمپزشک تصمیم میگیرند که با آب باران جسم و روح خود را پاک کنند. (ص 282 ) حتّا با بازکردن دهان خود در برابر آب باران عطش خود را فرونشاندند. (ص 268 ) روزی که از تیمارستان بیرون میآیند هم بارانیست. رمان بینایی هم با ماجراهای یک روز بارانی آغاز میشود. آنجایی که نویسنده اعتقاد دارد، رأی مردم در سرنوشت آنها تأثیر ندارد. بارش باران مزید به علّت رأی ممتنع، وسیلهیی برای عدم شرکت مردم در انتخابات شده بود.
سگ اشک لیس از دیگر انگارههاییست که ذهن نویسنده را به خود جلب کرده است.
همان سگی که پس از فرار گروه و آوارهگی در شهر تا پایان ماجرا کوری همدم چشمپزشک و؟؟؟ میباشد. و در داستان بینایی تاوان نزدیکی خود را به آدمی و اینکه در نبود محبّت و صداقت بهترین یار و همدم او شده است، میدهد و در کنار همسر چشمپزشک به قتل میرسد.
مقایسهٔ عناصر داستانی:
الف) هسته یا طرح: در رمان کوری نشان دادن نوعی کوری معنوی و غیرمادی به نام بیماری سفید یعنی کوری فهم و اندیشهٔ بشر است. و بیان این حقیقت که ممکن است فرد با داشتن چشمان ظاهر، قدرت درک حقیقت را نداشته باشد. طرح رمان بینایی به چالش کشیدن دموکراسی دروغین که در خدمت سرمایهداری است. و برقراری ارتباط بین رنگ سفید در بیماری سفید با رأی سفید یا ممتنع که آن را هم نوعی کوری دانسته است.
ب) موضوع و درونمایه: رمان کوری، فهماندن این موضوع به افراد است که بشر از هنگام ولادت تا مرگ ممکن است در یک کوری معنوی و نه فیزیکی به سر ببرد. و آن نوعی بیماری جهل و غفلت از حقایق موجود است. در پی این موضوع، سقوط فضیلتهای اخلاقی رفتهرفته به تصویر کشیده شده است و در عین حال نوعی همدردی و کورسویی از امید در کمال ناامیدی میتواند در مسیر حوادث داستان وجود داشته باشد. انتقاد شدید از حکومت و مذهب دستکاری شدهٔ مسیحیت در قالب طنزهای نیشدار در این رمان به چشم میخورد. در رمان بینایی موضوع اصلی، کشمکش همیشگی احزاب و گروههاییست که خود را قیّم مردم میدانند و تلاش میکنند آرای آنان را جذب کنند. بدون اینکه کوچکترین دلیلی برای پاسخگویی خود بدانند. نه تنها به مردم توجّه نمیکنند بلکه آزادی آنان را سلب مینمایند و در شکل حکومتهای خودکامه و مستبد ظهور میکنند. تظاهر و ریاکاری با تملّق و چاپلوسی آمیخته میشود و ستم به زیردستان، تفتیش عقاید و وادار کردن مردم به فکر کردن مانند حاکمان و سرانجام اینکه هیچگونه ارزشی برای مردم قایل نیستند و هنگام سختی آنها را رها میکنند.
پ) شخصیّتها: به نظر میرسد که شخصیّت اصلی هردو رمان همسر چشمپزشک باشد. در کوری، شخصیّت او رفتهرفته به کمال میرسد به گونهیی که رهبری گروه را برعهده میگیرد. خدمات او از آغازنابینایی شوهرش تا پایان داستان، وفاداری به او، کمک به دیگر نابینایان از او چهرهٔ ممتازی ساخته است. در بینایی هم اگرچه ماجراهای مربوط به داستان کوری، نامهٔ نابینای اوّل، تحقیق در پیدا کردن ارتباط رنگ سفید در کوری و آرای سفید و احتمال دخالت همسر چشمپزشک در این ماجرا، برخوردهای پلیس با وی و در نهایت قتل بدون دلیل او، از میانههای داستان وارد میشوند، اما چهرهٔ او بر دیگر شخصیتهای دو داستان سایه انداخته، آنها را به حاشیه رانده است. جدای از همسر چشمپزشک، خود چشمپزشک، نابینای اوّل و همسرش، دختر با عینک دودی، پیرمرد با باند سیاه بر روی چشم، دو پلیس، دزد ماشین، پسر لوچ، چند مقام بهداشت و درمان، سردستهٔ اشرار قرنطینه و حسابدار او که کوری معمولی داشت، از شخصیّتهای دیگر داستاناند که نقش برخی پررنگتر از بقیه است. منفورترین چهرهٔ داستان سردستهٔ اشرار آسایشگاهست. نقش دولت هم که در قالب مقامات بهداشتی، سربازان و مسؤولین تیمارستان ظاهر میشوند، هم مورد نفرت نویسنده است. در رمان بینایی هم رئیس جمهور، نخست وزیر، وزرای کشور، فرهنگ، دفاع، دادگستری، پلیس (رئیس شعبهٔ تحقیقات)، شهردار، گروه هفت نفرهٔ داستان کوری، تعدادی منشی شخصیّتهای متفاوتی میباشند. بعد از همسر چشمپزشک، پلیس و شهردار چهرههای دوستداشتنی رماناند و در بین اعضای دولت هم رئیسجمهور، نخست وزیر و وزیر کشور و در بین گروههای دیگر هم مأموری با کروات آبی، نابینای اوّل-که علیرغم خدمات همسر چشمپزشک علیهٔ او توطئهچینی کرد.-چهرههای مثبت و منفی داستان میباشند. در این میان نقش سگ اشک لیس هم در کنار شخصیّتهای انسانی، شخصیّتی پویا و در حال تکامل است.
ت) زبان: ژوزه ساراماگو در رمان کوری منسجم و فخیم است. اما در رمان بینایی نثر بریده و نمایشنامهیی پیش روی خواننده وجود دارد. اواخر داستان به داستانهای جنایی و پلیسی شبیه میباشد. بهطور کلّی یک دست نیست. جملات طولانی مخصوصا در رمان کوری، وجود فعلهایی با زمانهای متفاوت در یک صحنهٔ داستان و مضاف بر آنکه نویسنده عادت ندارد مرجع ضمیر را صریح بیان کند از ویژگیهای دیگر زبانی ساراماگوست. طنز و انتقاد گزنده دو عنصری میباشند که نویسنده به خوبی از آنها بهره گرفته است. نقد هم در حوزههای اخلاقی، اجتماعی و روانشناسی رفتار حاکمان و مردم به خوبی دیده میشود. طنز بیشتر در گفتوگوی شخصیتهای داستان بینایی و در جلسات هیأت دولت و در پرسش و پاسخ خبرنگاران و مردم پایتخت بیشتر به چشم میخورد. زبان نمادین نویسنده و تحلیل نمادها و انگارهها در برخی از آثار وی دو ویژهگی دیگر سبک نگارش ساراماگو را تشکیل میدهند.
گاهی تحلیل سست و بیاساس از زبان شخصیّتهای منفی و استدلالات قوّی جزم شخصیّتهای مثبت مسیر داستانها را تغییر میدهند. بهرهگیری از عنصر تخیّل هم در رمان کوری برجسته از رمان بینایی است.
ث) لحن: اغلب آثار ساراماگو جدّیست. امّا از چاشنی طنز هم در موقع مناسب به خوبی استفاده میکند. در داستان کوری هنگام تعرّض باجگیران به زنان خوابگاه و گفتوگوی خودشان باهم و یا گفتوگو با زنان و یا وقتی که نابینایان به روانکاوی هنگام کوری خود میپردازند، مایههای بیشتری از طنز را همراه دارد. طنزی دردناک بر روح کلی داستان حاکم است. گاهی خواننده از رفتار و گفتار شخصیّتهای رمان کوری خندهیی زهرآگین و تکاندهنده دارد. در رمان بینایی هم آنچنانکه در بررسی ویژهگیهای زبانی نویسنده گذشت، در گفتوگوهای رئیسجمهور، نخست وزیر و وزیر کشور بیشتر از عنصر طنز استفاده شده است. در پارهیی از مواقع خواننده تحت تأثیر جریان عاطفی لحن نویسنده قرار میگیرد. نمونهٔ این مورد. صحنهٔ قتل رئیس یعنی همان پلیس تحقیقات و همسر چشمپزشک و رفتار نابینایان در قرنطینه و پس از رهایی از آن تا بازیابی بینایی است. «پس از رسیدن به باغ،] پلیس[روی همان نیمکتی نشست که همراه با همسر چشمپزشک و سگ اشکها نشسته بود. از آنجا چشمه و زن کوزه به دست را میدید. زیر درخت و سایه نشسته بود. دامن بارانی خود را روی پاهایش انداخت و با رضایت، نفس عمیقی کشید. مردی که کروات آبی میبست از پشت آمدو گلولهیی به سر رئیس شلیک کرد.»(بینایی، ص 274 )
ج) زاویهٔ دید یا راوی: در هردو رمان، سوم شخص مفرد یا دانای کل میباشد.
چ) نقطهٔ اوج: اغلب صحنههای رمان کوری در نوع خود جز نقطههای اوج داستان میباشند. هرکدام از افراد در شرایط بحرانی، نابینا میگردند. همان اندازه که نابینایی افراد غافلگیرکننده است، ماجرای بینایی آنان در پایان داستان هم به نقطههای اوج میرسد. وقایعی چون آتشسوزی ناگهانی در تیمارستان، ازدواج دختر عینکی و پیرمرد و ملاقاتهایی که صورت میگیرد و هرکدام از نابینایی دیگری آشنا میشود، میتواند در این مقوله گنجانده شود. داستان بینایی هم نقاط اوجی دارد. از شمارش آرا و مواجه شدن با هفتاد یا هشتاد و سه درصدی آرای سفیدگرفته تا ماجرای عقبنشینی مسئولین از پایتخت و البّته بیشتر از آن داستان با قتل رئیس، همسر چشمپزشک و سگ اشکها بیشتر به نقطهٔ اوج میرسد.
ح) فضاسازی و صحنهآرایی: خلق صحنههای شگرف در رمان کوری از شگردهای برجستهٔ نویسنده میباشد. آفرینش این صحنهها از همان آغاز داستان و با استفاده از اصل غافلگیری صورت میگیرد. از صحنههای زشت و زنندهٔ داستان هم تصویریست که از قرنطینهٔ نابینایان و وقایع مربوط به آن و گریز از قرنطینه تا پیدا کردن خانهٔ چشمپزشک، به تصویر میکشد. در این تصویرسازیها، توصیفات جز به جز و دقیق وقایع به خوبی بیان شده است. غالب حوادث داستان بینایی هم در یک فضای بیاعتمادی و همراه چاپلوسی زیردستان نسبت به فرادستان و ریاکاری به خلق شده است. وحشت حاصل از اقدامات سرکوبگرایانه در یک فضای به ظاهر دموکراسی به رفتار یک دیکتاتور سفّاک میماند، در اعلام حکومت نظامی در شهر و به کارگیری دستگاهی به نام دروغسنج در گرفتن اقرار و ترساندن مردم حتّا وفاداران به دولت از فضاسازیهای خوب نویسنده میباشد. صحنهٔ دو ملاقات رییس و همسر چشمپزشک در باغ روی نیمکتی که روبهروی آن تندیس زنی کوزه بهدست بود، از دیگر قسمتهای جالب این داستان به شمار میآید. حضور شهردار در جمع مردم و خواندن بیانیهٔ وزیر کشور و برگشت مردم به خانههای خود را هم نباید نادیده گرفت.
خ) عقدهافکنی: (گرههای کور داستان) این موضوع که چگونه میشود فردی ابتدا به ساکن جلو چراغ راهنمایی و رانندگی نابینا شود؟ خلاف نابیناییها که همه چیز سیاه دیده میشود، چرا این نابینایی، کوری سفیدی است؟ چه موضوعی باعث میشود که نابینایان اوّلیه کسانی باشند که به نوعی باهم دیگر، همدردی کردهاند؟ آیا دولت راههای درستتری برای پیشگیری از کوری نداشت چگونه دوباره نابینایان به ترتیب بینا میشوند؟ در رمان کوری و این موضوع که آیا بین بیماری سفید (کوری) با آرای سفید انتخابات به راستی ارتباطی وجود دارد؟ سرانجام تحقیقات پلیس که از سوی وزیر کشور مأمور شده بود، نمیتوانست به نفع دولت تمام شود و همسر چشمپزشک مجرم شناخته شود؟ کسی پیشبینی نتیجهٔ انتخابات و این همه رأی ممتنع را داشت؟ کار نابینای اوّل در افشای راز قتل رییس باجگیران آسایشگاه و موضوع بینایی همسر چشمپزشک با همهٔ خدمات این خانم به نابینایان همراه چگونه توجیه میشود؟ آیا راه صحیح برخورد با مردم پایتخت ترک شهر بود؟ و چندین گرهٔ دیگر که در این دو رمان به چشم میخورد.
نتیجهگیری:
یکی از نیازهای عمدهٔ امروز، شناخت چهرههای بزرگ ادبیات جهان نقد آثار آنان میباشد. اقدام به این کار و تطبیق اینگونه آثار با آنچه در ادبّیات فارسی وجود دارد، پشتوانهٔ خوبی برای خلق آثار ارزشمند و نقد صحیح میباشد.
در این مقاله تلاش شده است شناخت درستی از نویسندهٔ بزرگ معاصر، ژوزه ساراماگو، و دو اثر معروف وی، کوری و بینایی، به مخاطب القا گردد. معرّفی آثار دیگر نویسنده، اندیشههای تأثیرگذار بر آفرینشهای ادبی او، سبک نگارش، موضوع و درونمایه و دیگر عناصر داستانی این دو رمان باهم مقایسه شده است. نتیجهٔ جالبی که به دست آمد این است که: کوری ساراماگو نوعی فرار از واقعیتها و عدم درک درست حقیقت است. فرد با داشتن چشم ظاهری و مادی، ممکن است فهم درست نداشته باشد. واکنش منفی مردم در رمان بینایی و نافرمانی مدّنی از صاحبان قدرت نتیجهٔ رستاخیز و بیداری مردم است که آن هم وابسته به سازماندهی دوباره، قانونمندی و فردگرایی میباشد.*
نوشته: حافظ حاتمی – شماره 25 و 26 نشریه رودکی
چه تحلیل خوب و زیبایی بود. هرچند نقد نبود. میتونست چیزهای دیگه ای رو پوشش بده، به خصوص از داستان، ولی در کل خیلی خوب بود. کوری رو در هفت سال پیش وقتی که بیست سالم بود خوندم و تا یکی دو سال پیش بنظرم بهترین کتابی بود که تا حالا خوندم، اما خب الان رفته رفته، کتب دیگری جاشو گرفتند. بگذریم. بنظرم کوری، یه کتابی هست که آدم دو بار باهاش به شعف و ذوق میرسه. یک بار وقتی که میخونتش، یکبار، وقتی که نقدش رو میخونه. در نقدش به زیبایی توضیحاتی ارائه میشه و بیشتر میفهمیم که در داستان چه اتفاقاتی افتاده. البته این حرف رو بر اساس سواد و دانش خودم در بیست سالگی میگم. یکی از نکات خیلی خوبی که خیلی خوب بیان نشده بود در این مقاله، بحث بینایی همسر چشم پزشک هست. اون فرد میدونه که بینا هست و میتونه کمکهایی بکنه، اما میدونه با بیان اینکه بینا هست، فقط کارش حمالی برای بقیه هست. این درد جامعه ماست. درد تمام جوامع. در بین کورها، تعدادی هم هستند که بینا هستند. اما میدونن اگر حرفی بزنن، فقط مشقت میکشن و تهش ممکنه واقعا به جایی نرسن. و یجورایی وقتی یکی عاقلتر میشه، ساکتتره.
از این بگذریم، بعد از کوری، کتاب بینایی رو خوندم. داستان بینایی شاید حتی از کوری قشنگتر بود. چون میتونست یه دنیایی رو به تصویر بکشه و یه الگویی برای امروز ما، در سرتاسر جهان باشه. ولی نویسنده به شدت ضعیفتر کار کرد و متاسفم که موضوعی به این زیبایی رو خراب کرد.
یه کتاب دیگه هم داره با اسم توقف در مرگ که ندیدم بهش اشاره کرده باشید. شاید مرگهای مکرر که گفتید باشه. اون هم فضای نسبتا جالبی داره. ولی خب در کل هیچوقت هیچچیزی به خوبی کوری نبوده.
و اینکه، «ساراماگو وابسته به حزب کمونیست پرتغال است و چندان با دموکراسی رابطهٔ خوبی ندارد.»، این جمله خیلی فکر نمیکنم درست باشه. البته من سواد زیادی ندارم در این زمینه و در حد دانش ابتدایی و ویکیپدیایی، فکر نمیکنم دموکراسی و کمونیسم مخالف یا موافق هم باشن. اصولا احتمالا ربطی به هم ندارن. البته خیلی در این زمینه اطلاع ندارم و خوشحال میشم توضیح بدید.
بازم ممنون بابت یادآوری خاطرات خیلی خوب از دوران بیست سالگی.