خاطرات مارادونایی من – سالگرد درگذشت اسطوره فوتبال دنیا، دیهگو آرماندو مارادونا
این پست را سال پیش، پس از آگاهی از فوت مارادونا نوشته بودم:
متاسفانه دقایقی پیش رسانههای اعلام کردند که دیگهمارادونا، در پی ایست قلبی درگذشته است.
مارادونا همین 2 هفته پیش از بیمارستان مرخص شده بود. در نوبت قبلی بستری او به خاطر خونریزی مغزی درگذشته بود.
فعلا چیزی بیشتری در مورد علت ایست قلبی او منتشر نشده است. اما ذهن آدم سراغ دو علت محتمل میرود: مواد مخدر یا بیتحرکی در پی جراحی قبلی و ایجاد یک لخته ناگزیر در سیستم گردش خون او.
در مورد مارادونا چه بگویم؟
نخستین خاطره من از او برمیگردد به خاطرات جام جهانی 1986، زمانی که کودکی دبستانی بودم و همکلاسیای -مرادی نامی- داشتم که در عوالم کودکانه اسم خود را شبیه مارادونا تلفظ میکرد و به خود میبالید.
خلاصه بازی فینال جام جهانی ۱۹۸۶ از تلویزیون. در فینال، آلمانها با کارل هاینس رومنیگه توانستند بازی دو صفر باخته را مساوی کنند و بگویند روحیه ژرمنی شکستناپذیر است، مگر یک جادوگر پیدا شود و معجزه کند. وقتی پاس میلی متری مارادونا از وسط زمین، دفاع آلمان را شکافت و بوروچاگا را در موقعیت گل سوم قرار داد همه چیز شروع شد. حالا تکرار یک نام برای لذت و کشف یک حس خوب کافی بود؛ دیه گو مارادونا. پاسهای مینیاتوریاش حتی بیشتر از گلهای شگفت آورش به درد عاشقیت میخورد و او هرازگاهی – مثل یک قرار عاشقانه – تمدید و تجدیدش میکرد؛ مثل کاری که 4 سال بعد کرد و از آلمائو و دونگا عبور کرد و پاسی به کانی جیا داد که باعث خداحافظی برزیل با جام جهانی شد.
اوه آن گل دست خدا و آن گل شاهکاری که تقریبا همه تیم انگلیس را دریبل زد. سالها بعد تازه وقتی به یوتیوب دست پیدا کردم، آن گل را با گزارش گزارشگر آرژانتینی دیدم و از شما پنهان نباشد، تقریبا هر ماه یک بار این ویدئو را میدیدم و هر بار تهییج میشدم و مو بر تنم راست میشد.
گل دست خدا و گل قرن. دو گل متفاوت. اولی شیطانی و در عین حال هوشمندانه و دومی حاصل نبوغ و قدرت فوتبالیاش بود. او استعمار پیر را بعد جنگ فالکلند، زمینگیر کرد. ری فنویک،تری بوچر، گلن هادل و پیتر رید جلوی داور تونسی قسم میخوردند توپ با دست دیه گو از روی سر پیتر شیلتون رد شده، اما انگار با دیوار حرف میزدند.
سه دهه بعد باز با شیطنت و برای تثبیت انتقاماش از انگلیسیها سراغ على بن ناصر داور مسابقه رفت و بابت گل زدن با دست ازش عذرخواهی کرد، اما دوچف کمک داوری که او هم مثل بازیکنان و داور مسخ شده بود، هرگزتا موقع مرگاش حاضر نشد با دیه گو ملاقات کند و گفت: «مارادونا زندگی مرا نابود کرد! »
انتقامی که مارادونا با دریبل هفت انگلیسی موقع گل دوم گرفت، حتی رقیب متکبر را هم وادار به تعظیم کرد. بابی رابسون، سرمربی وقت تیم ملی انگلیس، به صراحت گفت گل دوم مارادونا به قدری خوب بود که ارزش دو گل را داشت. مارادونا انگار به دنیا آمده بود تا نبوغ فوتبالیاش را خرج کارهایی بزرگتر از بردن و گل زدن و دریبل و پاس و کاشته در زمین کند.
او به وضوح الهه انتقام بود. جایی که در نقطه عطف دوم داستان زندگیاش به جنوبیترین نقطه ایتالیا رفت تا یک تیم به ستوه آمده از تحقیر و توهین شمالیهای پرافاده را به رویای ابدیشان برساند. حکایت حضور مارادونا در ناپل شبیه شاهکارهای سینمای ایتالیا بود؛ ترکیبی از ویسکونتی و فللینی و فرانچسکو زی! سیسیل تحقیرشده که هرگز رنگ جام و لذت قهرمانی و صدرنشینی را نچشیده بود، با حضور او جشن پیروزی و قهرمانی گرفت و عقده چند دههاش را گشود. تک گل مارادونا در دیدار معروف میلان ناپولی جلوی چشم همه بزرگان میلان از لحظههای تاریخی فوتبال ایتالیاست.
جام جهانی 1990 و اشکهای مارادونا بعد از دست فینال مقابل آلمان:
ایتالیا از روزی که مارادونا به فینال شهر رم رسید علیه او شوریده بود. قهرمان به ضدقهرمان تغییر ماهیت داد و پیام آور شادی و قهرمانی به نماد شکست و حذف و سرخوردگی ایتالیاییها بدل شد. در فینال جام جهانی ۱۹۹۰ سرود آلبی سلسته در استادیوم هو شد و دوربین وقتی روی صورت مارادونا زوم کرد که از توهین به سرود کشورش خشمگین بود و داشت جمله زشتی را خطاب به طرفداران تیفوسی سابقاش زیر لب زمزمه میکرد. در آن فینال با اخراج دو بازیکن آرژانتین و پنالتی مشکوکی که ادگار دو کودسال داور مکزیکی با دایو رودی فولر اعلام کرد، آلمان قهرمان جهان شد.
رابطه مارادونا و فوتبال ایتالیا داستان ابدی ازلی عشق و نفرت است؛ از ورزشکار اسطورهای پابرهنههای شهر تا تبهکار همدست مافیای مواد مخدر! خیلیها راز این چرخش ۱۸۰ درجهای را در نفرت و کینه ایتالیا از باخت مقابل آرژانتین و مارادونا در خانه و نرسیدن به فینال جام جهانی ۱۹۹۰ جستجو میکنند.
بازگشت معجزهآسای او در جام جهانی 1994 و درخشش تمامعیار مقابل یونان. جام جهانی آمریکا بود و از یک ماه مانده به برگزاری جام جهانی، رادیوی آمریکا برنامهای ورزشی ویژهای داشت که در آنونسش این عبارت با هیجان گفته میشد: در تیم ملی آرژانتین همه نگاهها به یک بازیکن دوخته شده، دیهگو آرماندو مارادونا …
آن لحظهای که بعد از شادی گل زیبایش به سمت دوربین رفت و ما تصور میکردیم که همین فریاد و شادی در برابر دوربین، کار دست مارادونا داده و ژائو هاولانژ برزیلی را سر خشم آورده.
ماردونا متهم شد که داروی افدرین مصرف کرده. اوج درس خواندنهای کنکور من بود و محرومیت مارادونا به خاطر دوپینگ، بسیار غمگینم کرده بود. یادم میآید که از جلوی کیوسک روزنامهفروشی که دو روز پیش رد شدم، هفتهنامهای ورزشی دقیقا این را تیتر بزرگ زده بود:
قسم به جان دخترهایم! دوپینگ نکردهام!
سه چهار سال بعد وقتی در درس فارماکولوژی، استاد به داروی افدرین رسید، کلا ذهنم رفت سر آن خاطراتم از جام جهانی 94 آمریکا.
زندگی مارادونا اما بعد از آن دیگر یکسره غرف در الکل و مواد مخدر شد. در این اواخر دیگر او به جایی رسید که مصرف را پنهان نمیکرد و در تیم باشگاهی کوچکی که مربیاش بود با استتار بقیه، در وسط میدان ورزشی مواد مصرف میکرد. دوربینها صحنه «های» شدنش را در جام جهانی پیشین شکار کردند و ما عاشقان قدیمی او، از تمسخر قهرمان در درون به خشم میآمدیم و هیچ نمیگفتیم!
در دوره پس از جام جهانی 94، به جز دورهای مربیگری تیم ملی آرژانتین که با خشم آلمانها و باخت سنگین، منجر به جامی نشد، چیزهایی که از او میشنیدیم اینها بودند:
کمپهای ترک اعتیاد- کتک کاری با خبرنگارها – ازدواج و طلاقهای عجیب -دعوای حقوقی چند میلیون دلاری با همسر سابق.
حقاش نبود که مارادونا به اینجا برسد …
ولی به صورت متنقاضی ما قهرمانمان را به خاطر همین بچه پایینشهر بودن و همه پارادوکسهای زندگیاش دوست داشتیم. آخر شما بگویید چطور میشود عاشق پله شد؟!
تذکر: در نوشتن این مقاله از مقاله نیماحسنی نسب در شماره 285 دنیای تصویر استفاده شده.
دلم گرفت