کتاب هنر شفاف اندیشیدن – نوشته رولف دوبلی – ترجمه عادل فردوسیپور – معرفی
مشخصات کتاب:
هنر شفاف اندیشیدن
نویسنده : رولف دوبلی
مترجم : بهزاد توکلی نیشابوری ، عادل فردوسیپور ، علی شهروز ستوده
نشر چشمه
۳۲۵ صفحه
٣. چرا ابرها را به شکلهای مختلف میبینی؟ توهم دستهبندی
سال ۱۹۵۷، فریدریش یورگنسن (۹)، خوانندهی سوئدی اپرا، ضبط صوتی خرید تا صدای خود را ضبط کند. وقتی به صداهای ضبط شده گوش میکرد، چیزهای عجیب وغریبی میشنید، نجواهایی که مثل یک پیغام ماوراء الطبیعی بودند. چند سال بعد، او صدای پرندهها را ضبط کرد. این بار صدای مادر مرحومش را در پس زمینه میشنید که به او میگفت «فرید، فرید کوچولوی من، صدای مرا میشنوی؟ من مادرتم.» این صدا کار خودش را کرد. یورگنسن زندگی خود را تغییر داد و زمانش را صرف ارتباط با مردگان با کمک ضبط صوت کرد.
سال ۱۹۹۴، دایان دایسر از فلوریدا نیزیک تجربهی ماوراءالطبیعی دیگر داشت. وقتی یک ورق نان تست را گاز زد و آن را در بشقاب گذاشت، چهرهی مریم مقدس را در آن دید. فورا دست از خوردن کشید و این پیام مقدس را در یک ظرف پلاستیکی(منهای یک گاز) گذاشت. نوامبر ۲۰۰۴، این اسنک حفاظت شده را در eBay به حراج گذاشت. نان سادهی او برایش ۲۸ هزار دلار درآمد داشت.
سال ۱۹۷۸، زنی از نیومکزیکو تجربهی مشابهی داشت. نقطههای سیاه روی نان ذرت مکزیکیاش شبیه چهرهی مسیح بودند. روزنامهها سراغ این داستان رفتند و هزاران نفر به نیومکزیکو ریختند تا نمونهی خوراکی منجیشان را ملاقات کنند. دو سال قبل از آن، یعنی در ۱۹۷۶، مدارپیمای سفینهی فضایی وایکینگ از یک مجموعه سنگ عکسی گرفته بود که از بالا شبیه صورت انسان بودند.«صورت در مریخ»تیترهای زیادی را در سرتاسر جهان به خود اختصاص داد.
وتو؟ آیا تا به حال یک صورت را در بین ابرها دیدهای یا شکل کلی حیوانات را در یک سنگ مشاهده کرده ای؟ البته. کاملا هم طبیعی است. مغز انسان به دنبال الگوها و قوانین است. در واقع، آن را یک قدم به جلو میبرد؛ اگر هیچ الگوی خاصی پیدا نکند، از خودش یکی ابداع میکند. هرچه علامت دریافتی غیرمتمرکزتر باشد (مثل صدای پس زمینهی یک ضبط صوت)، راحتتر میشود«پیامهای نهفته» را در آن پیدا کرد. بیست و پنج سال پس از کشف «صورت در مریخ»، کاوشگر جهانی مریخ تصاویر شفاف و واضحی از آن مجموعه سنگ ارسال کرد: انگار آن توهم شباهت به صورت انسان به کلی نابود شده بود.
این مثالهای جالب باعث میشوند فکر کنیم خطای دستهبندی بیخطر است، اما این چنین نیست. بازارهای اقتصادی را در نظر بگیرید که در آن سیل اطلاعات هر لحظه جابه جا میشود. یکی از دوستان من، درحالی که تا بناگوش داشت میخندید، به من گفت الگویی در این دریای اطلاعات پیدا کرده: «اگر درصد تغییر داوجونز را در درصد تغییرات قیمت نفت ضرب کنی، میزان تغییر قیمت طلا را در دو روز آینده به دست میآوری.» به بیان دیگر، اگر قیمت سهام و نفت با همدیگر افت با صعود کنند، قیمت طلا نیز پس فردای آن روز افزایش خواهد یافت. نظریهی او تا چندین هفته خوب کار میکرد، تا این که شروع کرد به سرمایه گذاری کلان روی این حدس خودش و دست آخر تمام سرمایهاش را به باد داد. او یک الگو پیدا کرده بود، اما در حقیقت، هیچ الگویی وجود نداشت.
0XXXOXxxoxxoooxooxxo0. آیا این دنباله تصادفی است یا یک الگو پشت آن است؟ توماس گیلوویچ (۱۰)، استاد روانشناسی، از صدها نفر این سؤال را کرد. بیشتر افراد نمیخواستند باور کنند این دنباله کاملا تصادفی است. آنها فکر میکردند باید قاعدهای پشت این حروف باشد. گیلوویچ توضیح داد این طور نیست و به یک تاس اشاره کرد:
ممکن است تو چهار بار متوالی یک عدد را بیاوری و این خیلی از افراد را فریب میدهد. ظاهرا ما نمیتوانیم بپذیریم شانس میتواند پشت چنین وقایعی باشد.
در طول جنگ جهانی دوم، آلمانیها لندن را بمباران کردند. در کنار دیگر مهمات، آنها از موشکهای وی انیز استفاده میکردند که یک جور پهپاد خودھدایت شونده بود. لندنیها، بعد از هر حمله، با دقت روی نقشه نقاط هر حمله را بررسی میکردند و وحشتزده میشدند؛ آنها فکر میکردند یک الگو پیدا کردهاند و نظریههای خود را دربارهی این که کدام نقطهی شهر از همه امنتر است ارایه میدادند. اما پس از جنگ بررسیهای آماری نشان داد توزیع آنها کاملا تصادفی بوده. امروزه مشخص است که چرا: سیستم هدایت و یا بسیار بیدقت بود.
در نتیجه، وقتی میخواهیم یک الگو را کشف کنیم، بیش از حد حساس ایم. کمی بدبینی به کار اضافه کن. اگر فکر میکنی الگویی را کشف کردهای، اول فرض کن کاملا اتفاقی بوده. اگر فکر میکنی الگوی خیلی خوبی داری، یک ریاضیدان پیدا کن و بگو از نظر آماری تحلیلش کند. اگر قسمتهای برشتهی نانت شبیه چهرهی مسیح شده، از خودت بپرس اگر او واقعا میخواهد خودش را نمایان کند، چرا در میدان تایمزیا دفتر سی ان ان این کار را نمیکند؟
۴. اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانهای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است
تأیید اجتماعی در مسیر یک کنسرت، سر یک چهارراه با گروهی از آدمها مواجه میشوی که همه به آسمان خیره شدهاند. بدون این که فکر کنی، تو هم به بالا زل میزنی. چرا؟ تأیید اجتماعی. وسط کنسرت، زمانی که تک نواز اوج هنرنماییاش را به نمایش میگذارد، یک نفر شروع به کف زدن میکند و ناگهان همهی حضار با او همراه میشوند. تو هم همین طور چرا؟ تأیید اجتماعی. بعد از کنسرت به رخت کن میروی تاکتت را برداری. میبینی مردم چگونه سکهای به عنوان انعام در بشقاب میگذارند، هر چند هزینهی خدمات در پول بلیت لحاظ شده. چه کار میکنی؟ احتمالا تو هم انعام می دهی.
تأیید اجتماعی، که گاهی سخت گیرانه از آن به عنوان غریزهی جمع گرایی یاد میشود، تأکید دارد افراد وقتی مثل بقیه عمل میکنند که احساس میکنند رفتارشان درست است. به عبارت دیگر، هرچه تعداد بیشتری از مردم عقیدهی خاصی را دنبال کنند، ما آن عقیده را بهتر(درستتر میپنداریم. هرچه تعداد افرادی که رفتار خاصی را بروز میدهند بیشتر باشد، این رفتار از سوی دیگران مناسبتر ارزیابی میشود. البته که این امر مضحک است.
تأیید اجتماعی عامل اصلی ایجاد حباب و نگرانی در بازار بورس است. آن را در مد، تکنیکهای مدیریتی، سرگرمی ها، مذهب و رژیمهای غذایی میتوان دید. تأیید اجتماعی میتواند، مانند زمانی که اعضای فرقههای مذهبی دست به خودکشی دسته جمعی میزنند، تمامی فرهنگها را زمین گیر کند.
آزمایشی ساده که در دههی پنجاه به همت سالوموناش (۱۱)، روانشناس مشهور انجام شد ثابت کرد چگونه فشار جمعی میتواند شعور انسان را تحت تأثیر قرار بدهد. به یک شخص، یک خط روی کاغذ نشان داده میشود که کنار آن سه خط دیگر با شمارههای ۱، ۲ و ۳ بودند، یکی کوتاه تر، یک بلندتر و یکی دقیقا هم اندازهی خط اصلی آن فرد
باید مشخص میکرد کدام یک از آن سه خط با خط اصلی مطابقت دارد. اگر آن شخص در اتاق تنها باشد، پاسخ صحیح میدهد و عجیب هم نیست، چرا که کار واقعا سادهای است. حالا پنج نفر دیگر وارد اتاق میشوند و شخص تحت آزمایش نمیداند آنها نقش بازی میکنند. آنها یکی پس از دیگری پاسخ غلط میدهند و با این که واضح است جواب صحیح شمارهی ۳ است، شمارهی ا را انتخاب میکنند. بعد نوبت به شخص مورد نظر میرسد. در یک سوم موارد، او هم برای این که پاسخش با پاسخ دیگران همخوانی داشته باشد جواب اشتباه میدهد.
چرا این گونه عمل میکنیم؟ خب، در گذشته، دنباله روی از بقیه، راهکار مناسبی برای بقا بود. فرض کن که پنجاه هزار سال قبل با دوستان شکارچی خودت برای گشتن به سرنگتی(۱۲) (دشتی پهناور در شمال تانزانیا که دارای گونههای مختلف پستانداران است) رفته بودی و ناگهان دوستانت فرار میکردند. چه کار میکردی؟ همان جا میماندی؟ غرق فکر میشدی و سبک سنگین میکردی آیا چیزی که به آن نگاه میکنی شیر است یا چیزی شبیه شیر است که در واقع حیوان بیخطری است که میتوانست منبع پروتئین مناسبی برایت باشد؟ خیر، تو هم به سرعت دنبال دوستانت میدویدی. بعده، وقتی احساس امنیت میکردی، میتوانستی به این که آن «شیر» در واقع چه چیزی بوده فکر کنی. کسانی که متفاوت با گروه رفتار میکردند که مطمئنم تعدادی این چنین بودهاند از چرخهی حیات خارج میشدند. ما نوادگان بیواسطهی کسانی هستیم که از رفتار دیگران پیروی میکردند. این نمونه آن چنان عمیق در وجود ما ریشه دوانده که امروز هم از آن استفاده میکنیم، حتا در مواقعی که قرار نیست کمکی به زنده ماندن ما بکند، که در اکثر اوقات هم همین طور است. فقط در برخی شرایط معدود است که تأیید اجتماعی مفید
واقع میشود. مثلا اگر در شهری خارجی گرسنه شوی و رستوران خوبی نشناسی، منطقی است رستورانی را انتخاب کنی که پر از افراد محلی است. به عبارت دیگر، تو از رفتار محلیها پیروی کردهای.
در برنامههای گفت وگومحور و طنز، با گذاشتن صدای ضبط شدهی خنده در لحظات مهم و تحریک مخاطبان برای خندیدن، از تأیید اجتماعی استفاده میشود. یکی از تأثیرگذارترین و البته پردردسرترین موارد این پدیده، سخنرانی معروف جوزف گوبلز(۱۳)، وزیر تبلیغات نازیها، در سال ۱۹۴۳ در برابر حضار پرتعداد بود(این سخنرانی را در یوتیوب ببین). زمانی که اوضاع جنگ برای آلمان بد و بدتر میشد، او از حضار پرسید«آیا خواهان یک جنگ تمام عیارید؟ در صورت لزوم، آیا خواهان جنگی تمام عیارتر و افراطیتر از آن چیزی که امروز میتوانید تصور کنید هستید؟ »جمعیت فریاد کشید. اگر از هر یک از حاضران جداگانه و به طور ناشناس سؤال میشد، احتمالا هیچ کس به چنین پیشنهاد احمقانهای پاسخ مثبت نمیداد.
صنعت تبلیغات نیز از ضعف ما در قبال تأیید اجتماعی حسابی استفاده میکند. در مواردی که وضعیت نامشخص باشد، این قضیه خوب کار میکند(مثل تصمیمگیری بین انواع اتومبیلها، محصولات نظافتی، محصولات زیبایی و… که هیچ مزایا و معایب آشکاری نسبت به هم ندارند و جاهایی که افرادی مثل «من و شما» ظاهر میشوند.
بنابراین، هر وقت یک شرکت ادعا کرد محصولاتش به خاطر«شهرت بیشتر بهترند، بدبین باش. چرا یک محصول صرفا به خاطر این که بیشتر به فروش میرسد بهتر باشد؟ و جملهی حکیمانهی سامرست موام را به خاطر بسپار: «اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانهای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است.»