پادشاهان ایرانی برای پیروزی بر رقیبانشان چه حیله‌گری‌هایی کرده و چه بازی‌هایی خورده‌اند؟

ناپلئون بناپارت جمله‌ای دارد که می‌گوید: «تدبیر همیشه بر شمشیر غالب است» یعنی در میدان جنگ، سلاح مجهزوجنگاوری نتیجه را تعیین نمی‌کنند؛ بلکه فکر کردن و در نتیجه نقشه کشیدن، حیله زدن، پیش بینی عاقبت کار و… هستند که جنگ را جلو می‌برند و برنده و بازنده را مشخص می‌کنند. در این دو صفحه سراغ چند جنگ و چند نمونه از تدبیرهای پادشاهان ایرانی با دشمنانشان رفته‌ایم تا ببینید در دوره‌های مختلف پادشاهان چطور بافکرو تامل نقشه پیروزی کشیده و میدان را از رقبایشان برده‌اند. البته انتخاب مادر این مطلب، تدبیرهایی است که بوی حیله گری می‌دهند. یعنی پادشاه با فرمانده برای بردن میدان دست به یک حقه‌زده و با گول زدن دشمن، او را از میدان به در کرده است. این شما و این سرکردگان حیله‌گر

حیله نبرد مرو-طرفین شاه اسماعیل صفوی و ازبکان پیش از نبرد اصلی:

ازبکان که به سرکردگی شیبک خان در شرق ایران امروزی حکومت می‌کردند به خراسان تاختند و آنجا را هم گرفتند. شاه اسماعیل از آن‌ها خواست خراسان را پس بدهند و از ایران بیرون بروند ولی آن‌ها به کرمان حمله کردند و با این کار سپاه صفوی آماده جنگ شد. آن‌ها بعد از گرفتن خراسان به دنبال شیبک خان راهی مرو شدند. نبرد قلعه مرودر سال ۸۸۹ شمسی در ترکمنستان امروزی اتفاق افتاد. شیبک خان و یارانش در قلعه شهر مرو منتظر رسیدن کمک بودند که شاه اسماعیل به مقرشان رسید و زدوخورد شروع شد. نبرد اولیه ۷ روز طول کشید تا اینکه شیبک خان که شماری از یارانش را از دست داده بود، دستور داد باقی نیروهایش تا رسیدن کمک از دژخارج نشوند. از آن طرف صفویان که دژ را محاصره کرده بودند وقتی فهمیدند کمکهای ازبکان به زودی می‌رسند، فرار کردند و در روستایی در سه فرسخی مروپناه گرفتند. حیله: فرار صفویان حیله بود. شاه اسماعیل نقشه کشیده بود که باعقب نشینی سپاهش، خیال ازبکهارا راحت کند تا آن‌ها زودتر از اینکه کمکشان برسد، از دژبیرون بیایند و آن وقت همه را تار و مار کند. شاه اسماعیل برای باورپذیری نقشه‌اش چند ترفند جالب هم زد؛ اول اینکه نامه‌ای به شیبک خان فرستاد و اعلام کرد که قصد دارد در مناطقی از خراسان قشلاق کند و در آغاز بهار برای جنگ بازخواهد گشت. بعد هم یکی از یارانش به اسم امیربیگ موصلوی مهردار را با ۳۰۰ سوار سر پل رود روستا گذاشت و به او گفت که به محض دیدن سپاه ازبک، پا به فرار بگذارد و خود را به پادشاه برساند. از آن طرف شیبک خان فکر کرد در آذربایجان شورشی رخ داده و شاه برای سرکوب آن به آذربایجان رفته؛ به این خاطر دو روز بعد با ترس و تردید از دژبیرون آمد و به دنبال سپاهیان ایران راه افتاد. نبرد اصلی: وقتی ازبکها به روستا رسیدند امیر بیگ موصلوی مهر دار طبق برنامه پا به فرار گذاشت و به سمت پادشاه و سپاه اصلی پیش رفت. او پل رودخانه سرده را هم خراب کرد و ازبکها از داخل رود به دنبال او رفتند تا اینکه به مقر پادشاه رسیدند و فهمیدند نیرنگ خورده‌اند. جنگ اصلی در همان جاشکل گرفت و عاقبت ازبکان با کشته‌های فراوان شکست خوردند. آنهایی هم که فرار کردند، بعد از رسیدن به پل شکسته و رفتن داخل رود، غرق شدند.

حیله برای جانشینی کمبوجیه اطرفین: داریوش هخامنشی و دیگر بزرگان پارس پیش از اتفاق:

پس از مرگ کوروش هخامنشی، امپراتوری‌اش توسط فرزندش کمبوجیه ادامه یافت. زمانی که کمبوجیه برای سرکوب شورش به مصر رفته بود برادرش بردیارا برای جانشینی در پایتخت گذاشت. اما با مرگ ناگهانی بردیا اوضاع عوض شد. یکی از مغها به نام گئومات به دلیل شباهت به بردیا خودش را به جای او جازد و پادشاه اعلام کرد. از آن طرف کمبوجیه هم پیش از رسیدن به پایتخت درگذشت و نتوانست حکومت را از او پس بگیرد. این وسط تعدادی از بزرگان دور هم جمع شدند و سعی کردند به جای بردیای دروغین، از بین خودشان کسی را پادشاه کنند. جمع بزرگان هشت نفر بود و یکی از هشت نفر داریوش هخامنشی بود. داریوش به خاطر نسبت فامیلی که با کمبوجیه داشت خود را برای پادشاهی محق‌تر میدید ولی رقبا دست بردار نبودند. آن‌ها پس از کلی صحبت به این نتیجه رسیدند که یک جور بازی بین خودشان برگزار کنند تا پادشاه بعدی مشخص شود. حیله: هر هشت نفر در یک دشت دور هم جمع شدند و شبی را باهم گذراندند. قرار بود صبح موقع طلوع آفتاب، اسب هر کسی زودتر شیهه کشید صاحبش پیروز میدان باشد. پیشنهاد از طرف داریوش بود و برنده هم خود او شد. او اسبش را طوری تربیت کرد که هر وقت مادیانش از نزدیکش رد میشد شیهه بکشد، در روز موعود داریوش حیله زد و سپرد که نزدیک طلوع آفتاب مادیانی را از نزدیک اسبش رد کنند. این اتفاق افتاد، اسب داریوش شیههای کشید و داریوش با این حیله بر رقبایش پیروز شد.

نتیجه: داریوش پادشاه هخامنشیان شد و با تدبیر و درایت پر ایران آن روز حکومت کرد. به خاطر داریوش بود که حکومت نوپای هخامنشیان مستحکم شده

حیله نبرد دیرالعاقول اطرفین: یعقوب لیث صفاری ومعتمد عباسی پیش از نبرد اصلی:

یعقوب لیث صفاری، موسس سلسله صفاریان قصد کرده بود تمام ایران را یکپارچه زیر پرچمش بگیرد. او هر بار قصد تصرف شهری را می‌کرد، بدون اینکه شکست بخورد آنجا را می‌گرفت؛ چه مناطقی که خلیفه عباسی اجازه آن را صادر کرده بود و چه مناطقی که خلیفه او را از گرفتن آنهانهی می‌کرد. به این خاطر رابطه یعقوب والمعتمد عباسی تیره و تار بود و خلیفه دستور داده بود همه یعقوب را لعن کنند. این اقدامات و مسائلی دیگر سبب شد یعقوب برای تصرف بغداد که مقر خلفای عباسی بود به آنجا لشکر بکشد حیله: یعقوب برای گرفتن بغداد تدبیری به کار برد. او در نامه‌هایی پنهانی خطاب به موفق برادر خلیفه اعلام کرد که بعد از گرفتن بغداد می‌خواهد به جای معتمد، او را خلیفه کند و با این حرف‌ها و امیدهایی که به موفق می‌داد و همین طور با تصور زیاد شدن اختلافات درونی مطمئن بود پیروزی‌اش در بغداد حتمی است. اما موفق سیاستمدارتر از این حرف‌ها بود. او یعقوب را مطمئن کرده بود که همراه اوست و حتی با اقدام خلیفه در لعن او همداستان نبوده است و با نام‌هایی دلگرم‌کننده به او مژده میداد که همه چیز را آماده خواهد کرد تایعقوب به محض رسیدن به بغداد، خلیفه را تحویل بگیرد؛ ولی در عمل کار دیگری می‌کرد. موفق تمام نامه‌ها را به معتمد نشان می‌داد و با آگاهی او به نامه‌های یعقوب پاسخ می‌داد. در واقع تمام آن حرف هانقشه بود تا یعقوب را که برای حکومت خطرناک شده بود، بدون سپاه به بغداد بکشانند و از بین ببرند. جنگ اصلی: نبرد دیر العاقول در سال ۲۶۲ قمری رخ داد. یعقوب که فکر می‌کرد برای تحویل گرفتن معتمد به بغداد می‌رود، با آرایش جنگی همیشگی‌اش راهی نشده و آماده نبرد نبود. او در طول جنگ دائما فکر می‌کرد الان موفق برگ اصلی را رو می‌کند و معتمد را تحویل می‌دهد. اما این اتفاق هرگز نیفتاد و عاقبت یعقوب فهمید که تمام آن مدت بازی خورده. او هر چند در نبرد دیر العاقول کشته نشد اما شکست سختی خورد و از لحاظ روانی آسیب زیادی دید. چون فریب خوردن از عباسیان به سابقه او که عیار بود و به زیر کی و هوشیاری مشهور، آسیب زیادی‌زده بود.

حیله: برای شکست روم طرفین: سورنا و کراسوس پیش از اتفاق:

کراسوس، س ردار معروف روم باستان با سپاهی عظیم و رویای اسکندر شدن به شرق آمده بود؛ اما س پاهیانش در مقابل تیراندازان ماهر ایرانی حرفی برای گفتن نداشتند. آن‌ها در جنگ توسط تاکتیک‌های سورنا سردار پرقدرت اشکانی غافلگیر شدند و همه چیز را از دست دادند. حالا نوبت آخرین ضربه سورنا بود. سورنا نمی‌خواست کراسوس از این میدان سالم برود. از طرفی کراسوس هم نمی‌خواست دست خالی به کشورش برگردد و می‌خواست ارمنستان را بگیرد؛ پس قرار شد کراسوس برای مذاکره به چادر سورنا برود. ایرانیان و رومیان باهم قرار گذاشته بودند که وقتی برای صحبت به چادر می‌روند به هیچ وجه دست به شمشیر نبرند مگر اینکه طرف مقابل دست به شمشیر ببرد. حیله: در این زمان تعداد سپاهیان باقیمانده کراسوس بسیار کمتر از ایرانیان بود و ایرانیان به راحتی می‌توانستند آن‌ها را نابود کنند؛ پس سورنایک جنگ ساختگی ترتیب داد و جنگ نهایی را هم به نفع خودش تمام کرد. در چادر چند نفر از سپاهیان سورنا با نقشه قبلی علیه هم به مبارزه پرداختند و همین شمشیر کشی آن‌ها باعث شد کراسوس شمشیرش را در بیاورد و جنگی واقعی اتفاق بیفتد؛ جنگی که از قبل نتیجه‌اش معلوم بود. نتیجه: کراسوس در این جنگ از بین رفت و ننگ این شکست تا مدت‌ها بر دوش رومیان باقی ماند. چون ایرانیان پرچم رومیان را نزد خود نگه داشته بودند و تا مدت‌ها آن را به رومیان پس ندادند. آن زمان نگه داشتن پرچم یک کشور نزد کشوری دیگر ننگ به حساب می‌آمد)

حیله نبرددیر العاقول اطرفین: یعقوب لیث صفاری و معتمد عباسی پیش از نبرد اصلی:

یعقوب لیث صفاری، موسس سلسله صفاریان قصد کرده بود تمام ایران را یکپارچه زیر پرچمش بگیرد. او هر بار قصد تصرف شهری را می‌کرد، بدون اینکه شکست بخورد آنجا را می‌گرفت؛ چه مناطقی که خلیفه عباسی اجازه آن را صادر کرده بود و چه مناطقی که خلیفه او را از گرفتن آنهانهی می‌کرد. به این خاطر رابطه یعقوب والمعتمد عباسی تیره و تار بود و خلیفه دستور داده بود همه یعقوب را لعن کنند. این اقدامات و مسائلی دیگر سبب شد یعقوب برای تصرف بغداد که مقر خلفای عباسی بود به آنجا لشکر بکشد حیله: یعقوب برای گرفتن بغداد تدبیری به کار برد. او در نامه‌هایی پنهانی خطاب به موفق برادر خلیفه اعلام کرد که بعد از گرفتن بغداد می‌خواهد به جای معتمد، او را خلیفه کند و با این حرف‌ها و امیدهایی که به موفق میداد و همین طور با تصور زیاد شدن اختلافات درونی مطمئن بود پیروزی‌اش در بغداد حتمی است. اما موفق سیاستمدار‌تر از این حرف‌ها بود. او یعقوب را مطمئن کرده بود که همراه اوست و حتی با اقدام خلیفه در لعن او همداستان نبوده است و با نامه‌هایی دلگرم‌کننده به او مژده میداد که همه چیز را آماده خواهد کرد تا یعقوب به محض رسیدن به بغداد، خلیفه را تحویل بگیرد؛ ولی در عمل کار دیگری می‌کرد. موفق تمام نامه‌ها را به معتمد نشان می‌داد و با آگاهی او به نامه‌های یعقوب پاسخ می‌داد. در واقع تمام آن حرف هانقشه بود تا یعقوب را که برای حکومت خطرناک شده بود، بدون سپاه به بغداد بکشانند و از بین ببرند. جنگ اصلی: نبرد دیر العاقول در سال ۲۶۲ قمری رخ داد. یعقوب که فکر می‌کرد برای تحویل گرفتن معتمد به بغداد می‌رود، با آرایش جنگی همیشگی‌اش راهی نشده و آماده نبرد نبود. او در طول جنگ دائما فکر می‌کرد الان موفق برگ اصلی را رو می‌کند و معتمد را تحویل می‌دهد. اما این اتفاق هرگز نیفتاد و عاقبت یعقوب فهمید که تمام آن مدت بازی خورده او هر چند در نبرددیر العاقول کشته نشد اما شکست سختی خورد و از لحاظ روانی آسیب زیادی دید. چون فریب خوردن از عباسیان به سابقه او که عیار بود و به زیر کی و هوشیاری مشهور، آسیب زیادی‌زده بود.

حیله در گرفتن پایتخت آشور اطرفین: هوخشتره مادی ومادولین پیش از جنگ:

سکاها و آشوری‌ها باهم متحد بودند و هر دو دائما با مادهاسر جنگ داشتند. فرورتیش پادشاه مادها توانسته بود با شکست سپاه آشوربانی پال، پایتخت آشور را تصرف کند که سکاها به فرماندهی شخصی به نام مادوپس از پشت سر په‌اش حمله کردند، او را کشتند، نینوا را برای آشور پس گرفتند و تا۲۸ سال بعد سرزمین مادها را زیر سلطه گرفتند. بعد از مرگ فرورتیش، هوخشتره (کیاکسار) به پادشاهی سلسه ماد رسید. او مدت‌ها به دنبال جمع کردن سپاه منظمی برای شکست دادن قوم آشور بود ولی مزاحمت‌های سکاهانمی گذاشت. سکاها دائما در حال حمله و خرابکاری در حکومت مادها بودند و شکست دادنشان هم انرژی زیادی می‌گرفت پس هوخشتره برای از بین بردن آن‌ها یک نقشه کشید حیله: هوخشتره مادریس و تمام سرکرده‌های سکاهارا برای شام دعوت کرد و ناگهان بر سر آن‌ها ریخته و یک جاهمه‌شان را کشت. او با این کار هم انتقام فرورتیش را گرفت و هم برای همیشه از شر سکاهاراحت شد. او بعد از آن به جای اینکه سربازهای سکاهاراهم بکشد از آن‌ها در تکمیل سپاهش استفاده کرد و سپاهی منظم و قوی تدارک دید. آن زمان، سربازان یک فرمانده، از لحاظ عاطفی به او وابستگی نداشتند و به راحتی زیر پرچم فرمانده دیگری می‌رفتند) جنگ: هوخشتره با سپاهش در سال ۶۱۲ پیش از میلاد به جنگ با ساراکس پادشاه آشور رفت و آن‌ها را شکست داده و نینوا را تصرف کرد.

حیله برای پادشاهی اطرفین: صفویان و نادرشاه پیش از اتفاق:

افغان‌ها به ایران حمله کردند، کشور را به هم ریختند و شاه سلطان حسین صفوی را از تختش به زیر کشیدند. پس از آن نادر، سردار تنها بازمانده صفوی یعنی طهماسب دوم شد و خواست تاج و تخت را برای او پس بگیرد. او اشرف افغان را شکست داد و طهماسب را به اصفهان بردو به تخت سلطنت نشاند؛ اما کارش تمام نشده بود. چراکه طهماسب به سرش زدباعثمانی هابجنگد که عاقبتش شکستی مفتضحانه بود و حالا نادر می‌خواست جبران مافات کند؛ او عثمانی‌ها را شکست داد و بعد از برگشت، طهماسب را برکنار کرد و فرزند خردسال او به نام عباس سوم را شاه خواند و خودش را نایب السلطنه نامید. حیله: نادر از ابتدا به دنبال پادشاهی بود و دنبال فرصت مناسب می‌گشت. برکناری طهماسب دوم هم به همین دلیل بود. او بعد از آن فرصت را مناسب دید و اتفاقات راجوری کنار هم چید که رای به پادشاهی خودش بگیرد. اول از همه انتخاب کودک طهماسب دوم بود. بعد جمع کردن بزرگان قبایل مختلف به دشت مغان، آن هم بزرگانی که شجاعت نادر را دیده بودند و از او حمایت می‌کردند و دست آخر حرف‌های خود نادر در بین بزرگان که بیشتر ادا بود. او در دشت مغان اعلام کرد حالا که مملکت را آرام کرده می‌خواهد کشور را به این طفل خردسال بسپارد و خودش کناره بگیرد؛ چون از جنگ خسته شده است. بزرگان هم که نمی‌توانستند کشور را دست یک خردسال ببینند و بین او و عباس سوم مسلما به حکومت او راضی بودند گفتند نه و از او خواستند که پادشاه شود. نتیجه: نادر برای پادشاهی شرط گذاشت و بعد از قبولی شرطهایش پادشاه شد و سلسله افشاریه را پدید آورد.

منبع: دانستنیها – شهریور 1392

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]