کتاب افسانه ۱۹۰۰
الساندرو باریکو نویسنده ایتالیایی که در ۱۹۵۸ در تورینو به دنیا آمد؛ خالق آثاری چون رمانهای کاخهای خشم، اقیانوس دریا و نووه چنئو است.
کتاب افسانه ۱۹۰۰ که به گفته خود نویسنده در نوسان بین نمایش و حکایت برای یک بازیگر و کارگردان نوشته شده است؛ نمایشنامهای به شیوه تک گویی است که به شرح حال مردی به نام «تی، دی. لمون نووه چنتو » میپردازد. این کتاب که بسال ۱۳۸۵ با ترجمه حسین معصومی همدانی از سوی انتشارت نیلوفر با عنوان « نووه چنتو » ترجمه شده بود در فروردین ۱۳۹۰ با ترجمه آرزو اقتداری توسط و کتاب خورشید » با عنوان « افسانه ۱۹۰۰» به بازار کتاب راه یافته است.
داستان با استفاده از شیوه تک گویی نمایشی توسط من راوی ناظر روایت میشود تا نه تنها بانی مستند کردن رخدادها باشد بلکه باعث باورپذیری شخصیتی خاص، بیمکانی، بیزمانی و افسانه گونهای چون نووه چنتو شود. | شخصیتی که فرزند مهاجری است که کودکش را در کشتی داخل جعبهای که رویش مارک تی دی لیمونی» نگاشته شده، جاسازی میکند تا بتواند به امریکایی که در انتظارش است، بپیوندد. الساندرو باریکو با انتخاب هوشمندانه زاویه دید تک گویی توانسته از مخاطبان خاموشی سود ببرد که فقط شنونده گفتههای من راوی ناظر است. نویسنده بدین گونه هم علت سکوت مخاطب را | دلالتمند میکند و هم میتواند با استفاده از توصیف صحنه موسیقی را که در این متن رکن اصلی را ایفاء میکند به خواننده القاء کند. باریکو بهانه روایت را به دست فردی میسپارد که هم یار صمیمی شخصیت اصلی محسوب میشود و هم اینکه به موسیقی آشنایی کامل دارد. نوازنده ارکستری که در خلال جنگ مجبور میشود ترومپتاش را بفروشد و همیشه حسرت دوران خوش با نووه درون مایه اثر گام بر میدارد.
نویسنده در کنار شخصیت پردازی از تقابلها سود میجوید. باریکو به کمک نقایلها که پیش برنده متن است، خواننده را به سمت کشمکشهای متنی سوق میدهد و او را به مضمون داستان میکشاند. تقابلهایی چون مرگ – زندگی جاودانگی- عذم جاودانگی اسارت دنیایی – رهایی دریا و جبر زندگی برای رسیدن به خوشبختی اختیار انتخاب دریا | یقین ماندن در کشتی۔ شک دنیای بیرونی با آن همه راههای پیچ در پیچاش و کلاویههای بیشمارش که تنها بانی سردر گمی فردی است. الساندرو باریکو در این اثر نیز مانند رمان اقیانوس دریا از بن مایهای اسطورهای چون دریا استفاده میکند، دریایی که مایه حیات و زندگی، راز نامتناهی بودن. امتداد زمان، مرگ و تولد دوباره، مایه امنیت و احساس معنا است. دریایی که بانی ہاروری شده و پالایش دهنده و شفابخش است.
پس بیجهت نیست که نورد چنتو روی پلههایی که قرار است او را به خشکی برساند. مکث میکند و از کشتی خارج نمیشود. چرا که او نه تنها نظام جداگانهای برای زندگی دارد بلکه میتواند هر آنچه دنیای بزرگ و ناشناخته بیرون برایش به ارمغان خواهد آورد را در هشتاد و هشت کلاویه آشنایی پیانوش جست و جو کند. او میتواند با نواختن برای یک زن، تمام زنهای دنیا را داشته باشد. او با نگاه کردن به کودکی در حال مرگ میتواند صاحب کودکی شود که دنیای بیرون از کشتی برایش به ارمغان خواهد آورد. او برای به دست آوردن تکه زمینی در گوشهای از دنیا، گوش میسپارد به آواز مردمانی از اقصا نقاط دنیا که پا به کشتی گذاشتهاند. او دوستانی را که دلش میخواهد داشته باشد، به با ساز زدن برای همه مردم به دست میآورد. چرا که میداند، زمین کشتی است که برای او بیش از اندازه بزرگ است. سفری است بیش از اندازه دور و دراز، زنی بیش از اندازه زیبا، عطری بیش از اندازه تند، آهنگی است که نمیتواند بزفت (حص ۶۴)
دنیا برای او شهری بیدر و پیکر است که همه چیز در آن هست به غیر از یک چیزه پایان جهان «جلی ژل مور تون» که قصد دارد او را به درک واصل کند و حالا به درک واصل میشی، لعنتی »(ص ۴۵) کسی که تووه چنتو را به مسابقه و دوئل وا میدارد. « خودت خواستی، پیانیست لعنتی »(همان) نویسنده حتی از تضاد رنگها بهره میبرد و از خاکستر سیگاری میگوید که ابتدا روی کت و شلوار مورتون میافتد بعد قل میخورد تا میافتد روی کفش سپاه ورنیاش « اول روی لباس سیاه زیبایش ریخت و بعد فل خورده و روی کفش راستت افتاد. کفش سیاه ورنی براق؛ آن خاکستر مثل لعنت سفیدی بود، خوب به یاد دارم، به آن خبره شد، کفش را نگاه میکرد و همین طور ورتی و خاکستر را؛ چیزی را که باید میفهمید، فهمید…»(ص ۴۷)
نویسنده در افسانه ۱۹۰۰ از طنزی پی برده به اندوه و تفکری عمیق؛ از تمسخر زندگی قرن نوزده. قوانین اجتماعیاش و جنگ به احساسی پریشانکننده و پیچیدگی هستی میرسد. باریکو نه تنها در ابتدای متن از شروع قرنی میگوید که در آن مهاجرانش برای رسیدن به آمریکا با دوختن لباسهایی از ملافههای کشتی نعره زنان وارد دنیای جدید میشوند، به تو میتوانستی نو چشمهایشان نگاه کنیم و اگر با دقت نگاه میکردی، آن را میدیدی، امریکا را آنجا حاضر و آماده بود تا ظاهر شود و در خون ورک بک نفر جاری شود. چه میدانم، تا به مغزش بر اعمده و از آنجا به زبانش و بعد با آن فریاد منتقل شود: ( نعره زنانه امریکا امریکا آنجا در انتظار بود. »(ص ۱۰) بلکه در انتهای متن نیز بار دیگر با طنزی زیر پوستی از مرگ و زندگی. آداب اجتماعی مدرن و پیامدهای جنگ میگوید، از قرنی که انسانها را در قبر بندہ نامها، ارقام و فهرستها میکند. او با بازی دستها و پیوند دستهای راست به یک بدن با لحنی طنزگونه بار دیگر از جنگی میگوید که حاصل شرایط زندگی دنیای ۱۹۰۰ با آن هزارتوهای بیشمارش است. « همین طور جادهها هزارتا بودند ….. جهانی که به تو چسبیده و نمیدانی کجا تمام میشود و چقدر از آن باقی اسی ص ۶۳
چنتو بودن را در سر دارد. تمام این نشانههای متنی گویای هوشمندی باریکو در انتخاب نظرگاه روایت است. شخصیت اصلی اثر نووه چنتو محصول قرن ۱۹۰۰ با نام معنادارش که برگرفته از مارک محصولی جعبهای صادراتی است؛ فرزند قرن نوزده (آغاز ۱۹۰۰) به شمار میآید. فرزندی که در « هیچ شهر با کلیسا یا بیمارستان با زندان با نیم بیسبالی نبود که اسم او را جایی نوشته باشد. وطن نداشت، تاریخ تولد نداشت، خانواده نداشته و قانونا به دنیا نیامده بود. (ص ۲۲). او فردی است که قوانین و مقررات دست و پا گیر زندگی مدرن و حتی بعد از جنگ را نمیپذیرد و نظام مخصوص به خودش را برای زندگی کردن، در نظر میگیرد. از همین روست که با معنای دوئل بین توازندهها بیگانه است و حالیش نمیشود مبارزه رویارو برای چیست؟
فردی که به اقیانوس خانهاش بود و هیچ وقت پایش را روی خشکی نگذاشته بود »(ص ۲۲) با خصوصیات منحصربه فردش در تضاد با شخصیتهای فرعی داستان چون « جلی ژل مورتون » نوازنده و مبتکر جاز قرار میگیرد، تووه چنئو برعکس دیگران. نه برای جلب توجه مردم بلکه برای ارضای تمایلات روحی خود مینوازد. او با استفاده از نتهای موسیقی با هر نواختنی وارد شهر و سرزمینی ناشناخته در دوردستها میشود که اصلا پا روی آن نگذاشته است. فردی جهان شمول که لذتها و آداب زندگی قرن نوزده را به سخره میگیرد؛ زیرا میداند که نمیتواند خارج از کشتی با دنیایی پر از کلاویههای بیشمارش به آرامش برسد. از همین جهت تا انفجار کشتی و فرا رسیدن مرگش همان جا میماند. او با مرگش به جاودانگی ابدی به شخصیتی افسانهای میرسد.
اینجاست که میتوان گفت شخصیت پردازی اثر در خدمت بار معنایی و و آن را جست و جو کردم ولی نبود، در تمام آن شهر بیدر و پیکر همه چیز بود غیر از … همه چیز بود اما پایانی وجود نداشت. آنچه ندیدم پایان جهان بود. »(ص ۶۲) و چون میبیند که با هر قدم آرزویی را از دست میدهد پس به کستی باز میگردد تا با کلاویههای آشنا، آرامش و خوشبختی را به دست آورد. « بله به پله. و هر پله آرزویی بود. با هر قدم آرزویی را بدرود گفتم که من قادر نبودم از این کشتی پیاده شوم. »(ص ۶۵) نویسنده برای برجسته کردن شخصیتها از تضادها که در برگیرنده بار معنایی هستند، سود میبرد. در ابتدای کتاب، راوی از افراد غیر مادی داخل کشتی میگوید از ناخدایی که به تنگناهرانی معروف است و از جاهای تنگ میترسن و توی قایق نجات میخوابد.
از سکاندار کور و بسیار حساسی که قبلا کشیش بوده و حالا استاد جادو و جنبل است. از مامور بیسیمی که زبانش میگیرد ولی شطرنج باز ماهر است و یک دست ندارد. از پزشکی که اسم و رسمی طولانی دارد و در انتها از آشپزی که آشپز خانهای ندارد. باریکو برای برجستهتر کردن شخصیت اصلی، او را در مقابل نوازندگان دیگر قرار میدهد. در کنار ترومپت زنی که مجبور است در خلال جنگ سازش را بفروشد، در تضاد با باریکو در کنار تمامی این نشانههای متنی از ایجاد صحنه ماندگاری جون حرکت پر تلاطم کشتی در دل دریای خروشان غافل نمیماند. صحنهای که در آن نووه چنتو در حال نواختن پیانویی متحرک است و با حرکات کشتی نهای موسیقیاش اوج و فرود در گونه میگیرند. بس پربیراه نیست که چنین فردی که وطن، تاریخ و محل تدوری و شناسنامهای ندارد؛ با ماندن در کشتی در حال انفجار دریا را وطن خود میکند تا به افسانهها بپیوندد. در انتها فقط اجازه بدهید این هفته نویسنده را بار دیگر تکرار کنیم * مهم این است که به نظرم داستان زیبایی است، و ارزش روایت شدن دارد و دوست دارم که خوانده شود. نگارنده نیز به نوبه خود خواندن کتاب را به علاقه مندان به کتاب خوانی و دیدن فیلم ۱۹۰۰ را به دوستداران فیلم پیشنهاد میکند تا در لذت خوانش و دیدن سهیم باشند.
منبع: شماره 113 نشریه گلستانه