داستان کفش بلورین (سیندرلا)

0

در زمان قدیم، همان وقتی که در دنیا جن و پری فراوان بود، دختری العاده زیبا و دوست داشتنی باسم سیندرلا زندگی می‌کرد. او دو خواهر ناتنی داشت که هر دو زشت بودند و با وخیلی حسودی می‌کردند. آن‌ها هیچوقت اجازه نمی‌دادند که سیندرلا بفهمد چقدر زیباست. باو لباس‌های پاره می‌پوشاندند و مجبورش می‌کردند تمام کار‌های سخت قصری را که در آن زندگی می‌کردند، انجام دهد.

سیندرلا اتاق مخصوص بخودش نداشت و هر روز غروب وقتی که کار۔‌هایش را انجام می‌داد روی خاکستر‌های اجاق آشپز خانه می‌نشست و شب‌ها هم همانجا می‌خوابید و همیشه مثل دو ناخواهری زشتش آرزو داشت که بیک مجلس رقص برود.

یکروز شاهزاده چارمینگ جوان، پسر یکی از دوستان پدر سیندرلا، مجلس رقصی ترتیب داد و برای آن‌ها دعوتنام‌های فرستاد که در آن همه افراد خانواده دعوت شده بودند.

جشن در کاخ سلطنتی برگزار می‌شد وهمه خودرا برای شرکت در این مجلس آماده می‌کردند؛ ولی به سیندرلا اجازه داده نشد که به آن مجلس برود. سیندرلا خیلی غمگین شد و تا مدتی پس از اینکه خواهر‌های ناتنی‌اش با لباس‌های زیبایشان بکاخ شاهزاده رفتند کنار آتش نشسته بود و فکر می‌کرد که چقدر خوب بود اگر او هم با آن‌ها می‌رفت.

ناگهان صدائی گفت: « سیندرلا من پری حامی تو هستم و بعضی وقت‌ها مواظبت بودم و می‌دانم که چقدر مهربانی و چقدر آرزو داری که به مجلس رقصی بروی. ناراحت نشو توهم به آنجا می‌روی: ولی اول باید برایم یک کدو بیاوری. »

سیندرلا هرچه را پری گفت انجام داد. پری کدو را روی زمین گذاشت و با عصای نازکی که در دست داشت آنرا تکان داد. ناگهان کدو تبدیل به یک کالسکه طلائی چهار اسبه شد، که یک فراش ویک سورچی داشت و آماده بود که سیندرلا را به کاخ شاهزاده ببرد. سیندرلا از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید اما تا چشمش به لباس‌های پارداش افتاد اخم‌هایش توی هم رفت.

او چطور می‌توانست با آن لباس‌های پاره به چنین مجلسی پا بگذارد؟

پری، قیافه در هم سیندرلا را دید و متوجه موضوع شد. عصای ناز کش را بالای سر سیندرلا تکان داد، ناگهان کفش و لباس‌های او به لباس شب و کفش بلورین زیبائی تبدیل شد.

بعد پری مهربان گفت: «حالا به قصر سلطنتی برو وخوش بگذران ولی یادت باشد که تغییر وضع تو فقط تا نیمه شب ادامه دارد. و پس از آن لباس شب و کالسکهات ناپدید خواهد شد. » سیندرلا به پری قول داد که تا نیمه شب به خانه برگردد، و آنوقت با کالسکه طلائی زیبایش براه افتاد.

در آن مجلس با اینکه دختر زیاد بود هیچکدام نتوانسته بودند توجه شاهزاده جوان را بخود جلب کنند و شاهزاده از این بابت سخت دلگیر بود، و قصد داشت مجلس را ترک کند. در همین موقع سیندرلای زیبا وارد تالار قصر شد.

شاهزاده چارمینگ تا او را دید احساس کرد که با تمام وجودش او را دوست می‌دارد.

کمی بعد، شاهزاده چارمینگ و سیندرلا با هم مشغول رقص بودند.

آنشب به سیندرلا خیلی خوش گذشت، بطوریکه او در تمام زندگیش اینطور شبی را بیاد نداشت. شاهزاده هم که هرگز دختری زیبائی او ندیده بود تنهائیش را فراموش کردو آن‌ها تمام شب را با یکدیگر رقصیدند. ولی شاهزاده هر چد از سیندرلا تقاضا می‌کرد که نامش را بگوید، او ساکت می‌ماند وفقط لبخند می‌زد، وسرش را تکان می‌داد.

همه حاضرین با ن‌ها خیره شده بودند، و آن‌ها خوشحال بودند و بجز خودشان به چیز دیگری فکر نمی‌کردند. وقت بسرعت می‌گذشت و سیندرلا از شدت خوشحالی، قولی را که به پری داده بود فراموش کرد.

ناگهان ساعت بزرگی که در تالار رقص بود بصدا در آمد و شروع به ضربه زدن کرد.

سیندرلا بساعت نگاه کرد:

نیمه شب شده بود!

دستور پری مهربان بیادش آمد. ناگهان خودش را از میان دست‌های شاهزاده بیرون کشید و از تالار بیرون رفت، و با سرعت هرچه بیشتر از پله‌ها پائین دوید. وقتی که به پله آخر رسیدیک لنگه از کفش‌هایش از پایش افتاد. ولی او بی‌اعتنا با این موضوع می‌دوید، و با دوازدهمین ضربه ساعت بیرون دروازه کاخ رسیده بود. آنوقت لباسش تبدیل به لباس پاره شد و کالسکهاش ناپدید گردید.

بارفتن سیندرلا حیرت و ناراحتی سراپای شاهزاده جوان را فرا گرفت. همانوقت ببالکن تالار که رو به بیرون بود رفت. مهمان عزیزش از نظر ناپدید شده بود. آنچه از او باقی مانده بود تنها یک لنگه کفش ظریف بلورین بود که از دور برق می‌زد. شاهزاده چارمینگ بقصر بر گشت. حالش منقلب بود خبر ناراحتی شاهزاده جوان بگوش پدرش رسید و او هرچه کرد نتوانست دو باره شاهزاده را خوشحال کند.

عاقبت پس از فکر زیاد دستوری داد. وصبح روز بعد جارچی‌ها خبری منتشر کردند که همه دختر‌ها باید لنگه کفش بلورین را بپایشان امتحان کنند، و این کفش باندازه پای هر دختری در آمد، آن دختر با شاهزاده عروسی می‌کند. شاهزاده خود سر سرپرستی این کار را بعهده گرفت.

آن‌ها کفش بلورین را به پای همه دختر‌ها امتحان کردند، ولی اندازه پای هیچکس نبود.

همه از پیدا کردن سیندرلا نا امید شده بودند. اما شاهزاده هنوز امیدش را از دست نداده بوده و بکارش ادامه می‌داد.

تا اینکه بقصر پدر سیندرلا رسیدند. شاهزاده بقصر وارد شد و خواهران سیندرلا باستقبال او آمدند، و خوشآمد گفتند.

بعد شاهزاده را باطاق نشیمن دعوت کردند و خودشان در برابر شاهزاده نشستند. شاهزاده دستور داد کفش بلورین را بیاورند، و خواهران سیندرلا هرچه کوشش کردند پایشان را در آن کفش کنند، فایده‌ای نبخشید، و کفش باندازه پای هیچیک از آن‌ها نبود، چون آنقدر پای آن‌ها بزرگی بود که حتی انگشتان پایشان هم بداخل کفش بلورین نمی‌رفت!

شاهزاده گفت: «خداوندا! می‌ترسم کفش به پای هیچکس نخورد! »

جستجوی من تا حالا هیچ فایده‌ای نداشته. در اینجا دختر دیگری نیست؟ شاید پای او باین کفش بخورد! »

دوخواهر فریاد زند: «اوه، نه، فقط کلفتمان! ولی این کفش مال او نمی‌تواند باشد. »

اما شاهزاده دستور داد که سیندرلا بیاید و کفش را بپایش امتحان سیندرلا می‌ترسید و از آمدن پرهیز می‌کرد؛ زیرا نمی‌خواست شاهزاده او را در این لباس پاره ببیند. عاقبت آمد و شاهزاده بازویش را گرفت و او را روی صندلی مقابل خود نشاند. بعد کفش را بپایش امتحان کردند. کفش کاملا اندازه او بود! شاهزاده بصورت سیندرلا دقیق شد و فهمید این همان دختری است که با او رقصیده بود! وسیندرلا حتی در آن لباس پاره هم زیبا بود.»

در همانوقت، ناگهان، پری مهربان در اطاق ظاهر شد، و عصای نازکش را بسمت او تکان داد. لباس‌های پاره سیندرلا دو باره تبدیل به همان لباس‌های زیبا شدند.

شاهزاده بقدری از یافتن سیندرلا خوشحال شد که جارچی‌ها را فرستاد تا همه جا جار بزنند که آن دو نفر فردا با هم عروسی می‌کنند.

وقتی که دو خواهر زشت فهمیدند که سیندرلا دختر دلخواه شاهزاده است و هما ندختریست که با او رقصیده، بیهوش شدند، و مدتی طول کشید تا بهوش آمدند.

آن‌ها جلوی سیندرلا زانوزدند و از او خواهش کردند بدرفتاری‌های گذشته ایشان را ببخشد. سیندرلا هم که با گذشت بود و نمی‌خواست در وقت خوشحالی کسی را غمگین بییند آن‌ها را بخشید.

بدینترتیب سیندرلا با شاهزاده عروسی کرد. دو خواهر ناتنی سیندرلا هم از این رفتار پسندیده او عبرت گرفتند و بکلی عوض شدند، و دو نفر از بهترین دخترهائی شدند که تا آن زمان نظیرشان کم پیدا شده بود.

منبع: مجموعه کتاب‌های داستان‌های طلایی


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

چرا بعضی‌ها وقتی پا به سن می‌گذارند جذاب می‌شوند یا دست‌کم کمتر زشت به نظر می‌رسند؟ عکس‌های قدیمی…

خب، این هم بحثی است که نمی‌دانم شما تا حالا در موردش با کسی صحبت کرده‌اید یا خیر. برخی در جوانی واقعا چهره یا قامت غیرقابل تحملی دارند. مثلا زیاد زمخت هستند، بینی یا فک یا گوش‌های بزرگ دارند. تناسب چهره ندارند. کلا جزو زیباروها به حساب…

عکس‌های نوستالژیک: آدم‌های و تلویزیون‌هایشان در دوره اوج تلویزیون

دوره اوج شکوه تلویزیون کی بود؟ دست‌کم دوره اوج مونواوگ چه زمانی بود؟یک زمانی تلویزیون پیشرفته‌ترین وسیله ارتباطی ما با دنیای خارج بود. الان تلویزیون‌های هوشمند، گوشی و تبلت‌ها و لپ‌تاپ‌ها جای آن به اصطلاخ متکلم وحده را گرفته‌اند.…

عکس‌های بسیار جالبی از روز‌های اولیه هوانوردی، دهه‌های 1890-1930

در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، جهان شاهد تغییر ژرفی در فناوری شد. رویاپردازانی مانند برادران رایت، اتو لیلینتال و آلبرتو سانتوس-دومونت که با میل سیری ناپذیر برای تسخیر قلمرو‌های ناشناخته پرواز می‌کوشیدند، با جسارت و عزم تزلزل ناپذیر داستان…

رهبران شرکت‌ها و کشورها در قالب افراد بی‌خانمان- چه کسی می‌داند اگر جبر جغرافیایی و اکوسیستم نبود،…

اگر پدر زیستی استیو جابز او را در یک سناریویی تخیلی به سوریه می‌برد، استیو جابز چه سرنوشتی پیدا می‌کرد؟ یک کارمند؟ یک مدیر رده میانی؟ یکی از انبوه کشته‌های جنگ داخلی این کشور؟بدیهی است که اکوسیستم مناسب و شرایط اقتصادی و یک آبشار…

مجموعه عکس‌های چیزهای عجیب و ترسناکی که مو بر تن راست می‌کنند

چرا گاهی دوست داریم داستان‌ها یا فیلم‌های ترسناک را ببینیم؟ خود آزاری؟!در این پست که تعدادی عکس نستا ترسناک (بیشتر عحیب) خواهید دید، می‌خواهم نخست کمی در این مورد حرف بزنم.دلایل لذت بردن افراد از وحشت می‌تواند از فردی به فرد دیگر…

اگر سیمپسون‌ها در دنیا وستروس بودند! گالری عکس

وستروس یک سرزمین یا قاره تخیلی و یکی از مکان‌های اصلی مجموعه رمان‌های فانتزی «آواز یخ و آتش» نوشته جورج آر آر مارتین است. انکاتی در مورد وستروسجغرافیا: وستروس در غرب قاره اسوس قرار دارد و با دریای باریکی که به نام دریای باریک شناخته…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / قیمت وازلین ساج / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو / مجتمع فنی تهران /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / لیست قیمت تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ / سریال ایرانی کول دانلود / دانلود فیلم دوبله فارسی /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو /توانی نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /تولید محتوا /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

••4 5