13 پارادوکس عجیب و تفکربرانگیز زندگی مدرن که یک کاربر توییتر فهرست کرد
ما تصور میکنیم که توییتر، جایی برای نوشتن مطالب عمیق و طولانی نیست. اما گاهی رشتهتوییتهایی هم توسط کاربران ایرانی و هم فرنگی گذاشته میشود که بسیار جذاب هستند.
مثلا حدود یک هفته قبل یک کاربر توییتر به نام دیوید پرل، یک رشته توییت جالب منتشر کرد که عنوانش این بود:
تعدادی از پارادوکسهای زندگی مدرن
منظور ما از پارادوکس چیست؟
پارادوکس، متناقضنما یا ناسازنما به هر گزاره یا نتیجهای گفته میشود که با گزارههایِ قبلیِ گفته شده در همان نظریه یا دستگاهِ نظری، یا با یکی از باورهایِ قویِ پیشزمینه، شهودِ عقلی یا باورِ عمومی در تناقض باشد.
با هم ببینیم که پارادوکسهایی که او به نظرش جالب بوده، چه چیزهایی بوده:
1-پارادوکس خواندن
گاهی تصور میکنیم که با توجه به اینکه بیشتر محتویات کتابهایی که میخوانیم، از یادمان میرود، خواندنشان چندان سودی ندارد، اما همین کتابها به صورت ژرفی در زندگی ما تغییر ایجاد میکنند.
خب، اینجا دیوید به نکته خوبی اشاره کرده. چه مطالعه ما درسی باشد و چه آزاد، چه مطالعه ما در بخش ادبیات داستانی باشد و چه بخش دانش یا تاریخ، همیشه یک هراسی همراه ماست:
اینکه چند ماه بعد، به جز کلیاتی مبهم، بقیه کتاب را فراموش کنیم. حتی گاهی از این بابت خجالتزده میشویم و مثلا زمانی که با کسی که تازه کتاب را خوانده روبرو میشویم، با خودمان میگوییم: «ای بابا! من اصلا حرفی برای گفتن با این خواننده جدید کتاب ندارم. چرا اینقدر بدحافظهام.»
کتابها، به خصوص کتابهای شاخص و تاثیرگذار نیامدهاند که یک سری دیتای خام به شما اضافه کنند، آنها آمدهاند که مسیر پردازشهای کلان و شیوه نگرش شما را تغییر بدهند و حتما شما در آینده خواسته و ناخواسته متوجه نقش کتابهای در زندگیتان خواهید شد.
درست است! این روزها به خصوص در ایران آدم کتابخوان را حتی تحقیر هم میکنند. اما یک آدم اهل مطالعه باهوش، بعدا یکی دو دهه بعد با اتکا به بازی و رقص شگفتانگیز واژهها در نوشتههایش، قدرت سخنوری، ایجاد ارتباطهای ذهنی غریب بین موضوعات وتبدیل شدن به یک آدم «بین رشتهای» راهش را از بقیه سوا خواهد کرد.
پس هراسی از فراموش کردن و جسته گریخته خواندن نداشته باشید، یک کتاب و حتی یک جمله میتواند شرنوشت یک کشور را تغییر بدهد و این تعبیری سادهلوحانه نیست!
2- پارادوکس نوشتن
گاهی مردم تصور میکنند که بهترین نوشتهها، بدون سعی و تلاش خاصی از سوی نویسنده ایجاد شدهاند و فکر میکنند زایش یک متن خوب، بیرنج و مشقت بوده.
برخی آثار ادبی به سبب داشتن نثر سنگین و واژههای خوشوزن، خود را نشان میدهند. اما بسیاری از آثار به خصوص در بخش ادبیات داستانی هستند که بسیار ساده و بیپیرایه هستند. در واقع برخی گمان میکنند که بهترش را هم میتوانند بنویسند. گمانی خام!
3- پارادوکس خلاقیت
وقتی شما به منتهای خلاقیت و کمال در آفرینش چیزی میرسی که محصول نهاییات، آنقدر ساده به نظر برسد که مصرفکنندگان تصور کنند آنها هم به سادگی میتوانستهاند آن را بسازند یا طراحی کنند. آنها شما را در این مواقع تحسین نمیکنند و ممکن است حتی شما را دست هم بیندازند!
همه محصولات با طراحی ساده و در عین حال کارا را در پیش چشم بیاورید و نقدهای بیرحمانهای که از آنها شده.
4- پارادوکس تصمیمگیری
به جای صبر و انتظار برای اینکه بهترین موقعیت ممکن انجام کاری برسد، کار درست انتخاب، اقدام و شروع زودهنگام است. پس دست روی دست نگذارید.
چنین چیزی در دنیای مدرن، شاید بیشتر به چشم بیاید. چون کمی درنگ، باعث ایجاد فاصله بسیار بین شما و رقبای شما میشود.
5- پارادوکس اصالت
جالب است که شهرت بسیار از بزرگان دنیای هنر، وقتی به دست آمد که آنها آثار بقیه را کپی کردند یا آنها را منبع الهام اصلی خود قرار دادند.
تقلید خام، در ابتدای کار و بعد الهامگیری عمیق در مراحل بعد چیز ناشایستی نیست. منتها این خاص ذهنهای هنرمند است که بدانند چطور تقلید کنند یا اینکه چطور ایدهای را که توسط هنرمند قبلی نتوانسته خوش بدرخشد با پرداخت بهتر، مثل الماس تراشخورده، وادار به جلوهگری کنند.
6- پارادوکس اخبار
رسانهها میگویند که فی الفور و به صورت فراگیر همه اخبار جهان را پوشش میدهند. در دهههای اخیر، سرعت رسیدن اخبار، آن هم به صورت چندرسانهای، بسیار بیشتر شده و ما حتی به عنوان یک آدم عادی، هر روز کوهی از اخبار دریافت میکنیم.
اما مشکل اینجاست: این حجم از فکتها و دیتا، به جای اینکه ما را تبدیل به آدمهای کنشگری کند، از ما آدمهایی ساخته که به همه چیز «عادت» کردهایم و بیتفاوت شدهایم. بیتفاوت نسبت به فجایع، نابودی محیط زیست، کشتارها و حتی سرنوشت خودمان.
7- پارادوکس فراوانی اطلاعات برای لایههای مختلف اجتماع
در حالی که حجم انبوه اطلاعات ممکن است برای خواص جامعه خیلی خوب باشد و از آنها آدمهای آگاهتری بسازد، این وفور اطلاعات برای قشر متوسط جامعه به سودمندی بقیه نیست.
چرا؟
چون بیشتر مردم توانایی فیلتر کردن اطلاعات و مقایسه و نتیجهگیری از آنها را ندارند و در لایه ظاهری اطلاعات، توقف میکنند.
8- پارادوکس توافق همگانی
این یکی واقعا برای خودم جالب بود و هشداری است برای همه ما:
مطابق یک قانون باستانی یهود، هرگاه همه قاضیها یک مظنون را در موردی گناهکار میدانستند، او بیگناه اعلام میشد!
چقدر عجیب؟ مگر نه؟
استدلال جالب آنها این بود که توافق همگانی و سفت و محکم و بلاشک روی چیزی، نشانه یک اشتباه سیستماتیک در فرایند قضایی است.
فیلم بینظیر 12 مرد خشمگین سیدنی لومت را به یاد بیاورید. در آنجا یکی از اعضای هیئت منصفه، از روی عمد وقتی دید همگان روی گناهکار بودن مظنونی تاکید دارند، وجدانش بیدار شد و با خود فکر کرد که نکند همه در حال اشتباه هستند، پس تصمیم گرفت که عمدا مخالفت کند و وقتی اعضا بارها و بارها با هم بحث کردند، کم کم حقایقی آشکار شد که در ابتدا نمیدیدند و از نظرها پنهان بود.
باز این پارادوکس توافق همگانی من را یاد سکانسی از فیلم جنگ جهانی زد انداخت. این مثال ظاهرا تخیلی و در مورد نظر یهودیان است. اما از پوسته و مثال باید بیرون بیاییم و به عمق جمله فکر کنیم:
در سال 1930 یهودیها باورشان نمیشد که ممکن است به به اردوگاههای کار اجباری یا مرگ فرستاده بشوند. در سال 1972 قبول نکردیم که احتمال دارد توی المپیک قتل عام بشیم. ماه قبل از اکتبر 1973، حرکت سربازهای عرب رو دیدیم و همه با هم موافقت کردیم که اونا تهدیدی حساب نمیشن. خب، یه ماه بعدش، حملهی عربها تقریبا ما رو به دریا رونده بود.
پس تصمیم گرفتیم که تغییری ایجاد کنیم
-یه تغییر؟
– مرد دهم…اگه نه نفر از ما به یه اطلاعات نگاه میکردیم و دقیقا به یک نتیجهی واحد میرسیدیم. وظیفهی مرد دهم این بود که مخالفت کنه، بدون اهمیت به اینکه چقدر ممکنه غیر محتمل به نظر برسه…مرد دهم باید شروع میکرد به ایجاد این فرضیه که نه مرد دیگه اشتباه میکنن.
به رسمیت شناختن نظر مخالف و توان ابزار نظر حتی آدمهایی که عجیب و غریب فکر میکنند و محو نکردن آنها در دریایی نظرهای همسو با خودمان، همین حسن را دارد.
پس بار دیگر که در جریان یک انتخاب قرار گرفتید و از اینکه همه با شما مواققند در وجد و سرور قرار گرفتید، به خود بیایید و دقیقا به خاطر همین همگانی بودن توافق بر سر یک چیز، به این فکر بیفتید که همه در حال ارتکاب یک اشتباه سیستماتیک مهلک و غیرقابل برگشت هستید!
9-پارادوکس مهارت
هر چه دو رقیب از نظر مهارتی به هم شبیه باشند، نقش عامل شانس در تعیین نفر برنده بیشتر میشود.
ما در بازیهای فوتبال این را به کرات مشابه کردهایم. مثلا دو تیم با بازیکنانی هم سطح، وارد یک رقابت میشوند و بعد تنها یک حادثه: مثلا تغییر جهت توپ بعد از برخورد به دیوار دفاعی، یک مصدومیت، یک لیز خوردن، نتیجه را تعیین میکند و بعد متوجه میشویم که همه تحیلها باد هوا بودهاند.
در میدانی دیگر، این امر منجر به ناممکن شدن پیشبینی بازار میشود. سالها بعد کسی که مثلا درست سرمایهگذاری کرده، ممکن است با غرور بگوید که شم اقتصادی خوبی داشته و بهتر تحلیل میکرده، اگا گاهی شانس مهمتر از هر چیز دیگر بوده.
10- پارادوکس تخصص
الان سالهاست که وارد عصر اینترنت شدهایم. ویژگی این عصر این است که به محص اینکه یک مسیر از کار و اقتصاد، بسیار سودده میشود، انبوهی از آدمها به آن میریزند. آنها که با جستجو در اینترنت و شبکههای اجتماعی، متوجه این مسیر جدید رسیدن به پول یا موفقیت شدهاند، به زودی عرصه را بر هم تنگ میکنند.
آیا در این غوغا که یک دفعه هزاران نفر خود را کارشناس خبره یک کار جا میزنند، میتوان باز هم موفق شد یا اینکه باید از این راه جدید، دل بکنیم و به وادی دیگری مهاجرت کنیم؟
حقیقت این است که این سالها دست زیاد شده، اما آدمهای ماهری که به صورت تخصصی و متمرکز در کاری مهارت داشته باشند، حتی از پیش هم کمتر شدهاند.
مثال عرض میکنم: این سالها تعداد آدمهایی که میگویند که متخصص بازاریابی، تولید محتوا، طراحی وب، ساخت اپلیکیشن و سئو هستند، خیلی زیاد شده.
اما وقتی شما عملا میخواهید کاری سطح بالایی سفارش بدهید، متوجه میشوید که اتفاقا در هر کدام از اینها آدمهای متخصص بسیار کم هستند. در کمال شگفتی حتی تعداد آدمها یا شرکتهای کاربلد در برخی از این عرصهها به تعداد انگشتان دو دست هم در یک حدوده جغرافیایی وسیع نمیرسد.
نتیجه: در کار خود ماهر و متخصص شوید، طوری که از بقیه کاملا متمایز شوید. روی کی مهارت تمرکز کنید و افق دید خود را گسترده کنید.
حتی در دریایی از آدمهای با روزومه مشابه، این شما هستید که در نهایت توسط مشتری انتخاب خواهید شد!
11- پارادوکس تولید
این سالها ما چیزهایی تولید کردهایم که وقت مرده را به شدت کاهش میدهند، اما به صورت متناقضی، وقت آزادمان بسیار کمتر از پیش شده.
این را که خواندم یاد تابستانهای داغ دوران کودکی افتادم. آن تابستانها گویا اصلا پایانی نداشتند و تا ابد ادامه داشتند.
در توجیه میگویند که شما در کودکی، گذر زمان را کندتر حس میکنید. زمانی یک مقاله فلسفی در مورد همین امر خوانده بودم که شواهدی بیولوژیک هم در آن گنجانده شده بود.
اما آیا همه چیز با همین توجیه میشود؟
خیر! سالها پیش برای خواندن یک کتاب مجبور بودیم که به کتابخانه عمومی شهر برویم. برای نوشتن یک مقاله مجبور بودیم، مدت زیادی دنبال منابع بگردیم، برای خرید جنسها حتما باید به بازار میرفتیم. فیلمها را باید دقیقا سر وقت پخششان از تلویزیون میدیدم و نیمتوانستیم مثلا بعدا آنها را به صورت جاری یا دانلودی، ببینیم.
الان اما در کسری از ثانیه میتوانیم مقالات خوبی در اینترنت در مورد سوالمان پیدا کنیم. ما میتوانیم اجناس را آنلاین بخریم. میتوانیم هر آن، فیلم یا سریال مورد نظر را ببینیم. حتی فناوری آشپزی و وسایل خانگی الکتریکی هم در کاهش وقت مرده اهالی خانه، کمک زیادی میکند.
اما همه اینها باعث نشده که وقت آزاد ما بیشتر شود. برعکس وقت آزاد ما خیلی کمتر شده. تا حدی که حتی وقتی برای معاشرت یا خواندن عمیق کتابها پیدا نمیکنیم.
فناوری آمده ما بود تا از ما آدمهای آزادتری با وقت اختصاصی بیشتر بسازد، اما ما را تبدیل به آدمهای اسیرتری کرد! چرا که هنوز یاد نگرفتهایم چطور از فناوری خوب استفاده کنیم.
12- پارادوکس توافق بر چیزهای محبوب
به 10 نفر بگویید که بستنی دلخواه خود را انتخاب کنند. هر یک چیزی را انتخاب میکند: وانیلی، شکلاتی، میوهای و …
امکان ندارد که همه مردم روی جالب بودن، مفرح بودن یا سودمندی چیزی توافق کنند.
پس از آنجایی که این توافق و اجماع وجود ندارد، شما به عنوان یک آدم تولیدکننده، نبایستی برآشوبید که چرا همیشه گروهی ناراضی دارید.
تکنیکهای شما میتوانند در برخورد با این سلیقههای متفاوت این باشند: 1-خودتان را بهتر کنید 2- چیزی تولید کنید که در طراحیاش محدوده بیشتری از مردم در نظر گرفته شده باشد و نه همهشان 3- مدام از نظر مردم و سلیقه همیشه در تغییرشان نظرسنجی کنید
13- پارادوکس راهبرد
همان راهبردهایی که میتوانند باعث موفقیت واضح و چشمگیر شما شوند، میتوانند یک دفعه منجر به ناکامی شدید شما شوند!
مثال آن میتواند سرمایهگذاری روی ارزهای دیجیال باشد. در شرایطی که خرید به موقع و فروش به موقع یک ارز در دوران اوجش میتواند سرمایه شما را یک دفعه چند برابر کند، میتواند منجر به نیست شدن همه سرمایهتان هم شود.
مثال دیگر: تصور کنید که شما از یک کار کمبازده و خستهکننده مثلا کارمندی دولت بیرون بیاید و کاری خلاقانه را انتخاب کنید. باید ریسک این کار را به جان بخرید. چون در یک سو موفقیت و آسودگی قرار گرفته و در سوی دیگر سرخوردگی و از اینجا ماندگی و از آنجا راندگی!
تلنگر خوبی بود! با هر بندش همذاتپنداری کردم !
بسیار دقیق و متفکرانه نوشته شده
سپاس. واقعا جالب بود.
عالی بود