دیالوگی از فیلم لوک خوش دست (لوک خونسرد) Cool Hand Luke

کارگردان: استوارت رزنبرگ
فیلمنامهنویس: دان پیرس، فرانک پیرسون
سال تولید: 1967
لوک (پل نیومن) پس از گذراندن مشکلات فراوان از زندان فرار میکند، بسیار خسته است و به سختی راه میرود. در میان راه به کلیسایی برمیخورد و داخل میشود. کلیسا خالی و تاریک است. لوک به آرامی قدم برمیدارد، به وسایل کلیسا نگاه میکند و بعد شروع به صحبت کردن با خدا میکند.
لوک (پل نیومن): «کسی اینجا نیست؟ (به سقف مینگرد) هی صاحبخونه، امشب خونهای یا نه؟ میتونم چند دقیقه وقتت رو بگیرم. فکر کنم موقعش رسیده که یه صحبت کوچیکی با هم داشته باشیم (مینشیند) میدونم که بندهی شروری هستم، تو جنگ آدم کشتم… بدمستی کردم و به اموال شهر خسارت زدم و از این جور کارها. میدونم که حق ندارم ازت چیز زیادی بخوام، هرچند تو هم خیلی وقته ما رو تحویل نمیگیری، تا اینجا که انگار همه چی رو یه جورایی چیدی که به هر کاری دست میزنم بد مییارم… چه توی زندان، چه بیرون زندان، تو همه چی… از قانونا و مقرراتا بگیر تا رییسای زندان. تو منو همینی که هستم خلق کردی. ولی به نظرت الان جایی هستم که باید باشم؟ خدایا… باید بهت بگم که … اوایل همه چی خوب پیش میرفت اما یواش یواش بدبیاریها شروع شد… کی این بدشانسیها تموم میشه نمیدونم؟ چه نقشهای برام کشیدی؟ الان باید چیکار کنم؟ (کمی مکث میکند و نفسی بیرون میدهد) باشه، باشه (روی زانو به حالت نیایش مینشیند) زانو میزنم و التماس میکنم… (چشمهایش را میبندد، کمی صبر میکند و بعد یکی از چشمها را باز کرده و بعد به سقف کلیسا نگاه میکند و بعد از چند لحظه به پنجره کلیسا مینگرد) آره، خودم حدس میزدم. فکر کنم بیارزشتر از این حرفها باشم که بخوای براش کاری کنی، نه؟ ی بندهی به درد نخور… فکر کنم دست آخر خودن باید راهم رو پیدا کنم. »
«لوک» در تمامی مراحل زندگیاش به اندازهای متکی به خود بوده که حتی از مذهب و نیروی فراتر از انسانیت غافل مانده است. شاید بتوان این سکانس را جزو تیرهترین پایانبندیهای سینمایی تقسیمبندی کرد زیرا جواب خالقان این اثر به چنین افرادی با مرگ او داده میشود و هیچ نقطهی دلگرمکنندهای وجود ندارد. فیلم در پایان نشانگر تنها باریست که قهرمانش نمیتواند خونسردی خود را حفظ کند و این تنها باریست که از نیرویی فراتر کمک میخواهد و این برعکس سانتی مانتالیسمهای آن زمان هالیوود پایانی خوش به همراه ندارد.
»لوک» بعد از نیایش در انتظار معجزه است که همبندیاش دراگلین (جورج کندی) که همراه با او فرار کرده وارد کلیسا میشود. «لوک» نگاهی به سقف کلیسا میکند و میگوید این بود جوابت (معجزهات) و با رد و بدل شدن گفتمانی کوتاه به او شلیک میشود. «لوک» را روی صندلیهای پشتی ماشین پلیس میگذارند و او با لبخندی رو به دوربین ما را ترک میکند و به استقبال مرگ میرود. »نیومن» در ایفای نقشش باز هم درخشان است. او تیپ شخصیتیاش را با انرژی نمایش میدهد. قدرت کنترل اعضای بدنش کاراکتری اهل عمل از او ساخته و طریقهی بیان دیالوگهایش الهام بخش جوانهای نسل بعد میشود. گفته میشود تا قبل از برداشت این سکانس او مدتی نخوابیده تا بتواند حس خستگی را در بدن و صدایش بهتر بروز دهد.
اگرچه ایفای این نقش نامزدی جایزهی اسکار را برای او به ارمغان آورد ولی جایزهی آن سال به «راد استایگر» به خاطر فیلم «درگرمای شب» رسید و «نیومن» را برای چهارمین بار دست خالی به خانه بازگرداند، گرچه برای این فیلم «جورج کندی» جایزهی اسکار نقش مکمل مرد را به دست آورد. فیلمبرداری و نورپردازی «کونراد هال» یکی دیگر از مزایای این سکانس است. او راکوردهای نوری داخلی زندان را در کلیسا حفظ کرده و محیطی نه چندان دلبازتر از زندان را برای سکانس به تصویر کشیده است. موسیقی »لالوشیفرین» که نمایندهی دیگر فیلم در مراسم اسکار آن سال بود نیز کمک شایانی به حس خفگی زندان کرده است. در پایان باید اشاره کرد مونولوگ نوشته شده توسط آقای «دل پیرس» (که از تجربهی دو سالهاش در زندان برآمده است) شاید درد دلی است که نسل مواجه با فقر و سوخته دوران «جان اف کندی» در دل دارند. جوانانی که سواره نظام این بازی قدرت بودند و جز تلفات اولیه سیاستهای آن دوران چیز دیگری به حساب نمیآمدند.
این نوشتهها را هم بخوانید