گزارشی از سفرنامه ناصرالسلطنه، وزیر زراعت مظفرالدین شاه به فرنگ: واقون به هوا رفت
رسول جعفریان
سفرنامه میرزا نصرالله که، به دلایل مختلف در شمار سفرنامههای با ارزش محسوب میشود؛ این سفرنامه در واقع دو سفرنامه است: سفرنامه مکه و سفرنامه فرنگ، آن هم در یک سال و همین مقایسه توصیفی میرزا از زندگی اقتصادی، اجتماعی و تمدنی در جامعه عربستان و اروپا، این سفرنامه را از سفرنامههای مشابه متمایز میکند.
اهمیت دیگر این سفرنامه، در بخش فرنگ آن است چون ناصرالسلطنه همراه مظفرالدین شاه و در یک سفر رسمی بوده، توانسته بسیاری از نقاط دیدنی را گزارش کرده و آن چه را که در یک سفر عادی به چشم نمیآید، ببیند.
در کنار این توصیفات نکته قابل بررسی دیگر در این سفرنامه، نوع قضاوتهای نویسنده در میان توصیفات است. میرزا از یک خانواده اشرافی روحانی و در عین حال دولتمرد قاجاری آن هم در دوره تغییر بوده است. تجربه نظام سیاسی داخله ایران را داشته، با اوضاع اقتصادی و وضع درآمدها و هزینهها آشنا بوده و پس از دیدن تمدن غرب، مجبور به اظهارنظر و مقایسه تمدنی میان ایران و اروپا شده است که همین اظهارنظرها به سفرنامه ارزش بررسی بیشتری داده است.
میرزا نصرالله ناصرالسلطنه (۱۲۸۱ – ۱۳۵۲ ق) از کارگزاران دولت قاجاری و وزیر خالصه جات و زراعت مظفرالدین شاه است. وی در سال ۱۳۱۷- ۱۳۱۸ به حج رفته و این سفرنامه را نگاشته است. پدرش میرزا رفیع رئیس العلماء از چهرههای شناخته شده تبریز بوده. این خاندان بیش از آن که روحانی باشند، خاندانی اداری و وابسته به دولت قاجار بودند. میرزا فرانسه را به خوبی میدانست و به جز ناصرالسلطنه، به «دبیرالسلطنه » نیز ملقب بود. در پی اختلاف میرزا باصدراعظم درباره قرض از روسیه، میرزا نصرالله را متهم به سوءاستفاده مالی کرده، به مصادره بخشی از اموالش پرداختند.
ناصرالسلطنه هم تصمیم گرفت تا به حج برود. از شاه اجازه خواست. ابتدا شاه مخالفت کرد اما پس از اصرار، با رفتن وی موافقت شد. وی از تهران به سمت قزوین و از آنجا به رشت رفته سپس با کشتی به بادکوبه عزیمت کرد. بعد به استانبول رفت سپس به اسکندریه و قاهره و از آن جا باشتر و کجاوه به مدینه مشرف شد.
پس از انجام حج، پیغام مظفرالدین شاه به وی رسید که او را در سفر فرنگ همراهی کند: «ناصرالسلطنه، دو روز است از تبریز حرکت کرده، امروز در مرند هستیم و به یاد شما مشغولیم. البته زیاده بر این در اطراف نمانده، حالا که حاجی شدهاید، بیایید کونتراکسویل و به ما برسید. » میرزا نصرالله خان از بیروت به استانبول آمده از آن جا به بلغارستان رفت و در نهایت به شاه پیوست. سفر او در مجموع سیصد و پانزده روز طول کشیده است.
از تهران تا استانبول
میرزانصرالله خان روز یازده رمضان سال ۱۳۱۷ از شاه اجازه سفر گرفته و روز دوازدهم تهران را ترک کرده است. علائق روشنفکری وی هم به دلیل تبریزی بودن و هم سیاسی بودن و هم اهل قلم بودن، از همین آغاز روشن است. او در کالسکه، تاریخ گیوم اول، امپراتور آلمان را میخواند و این که بیسمارک چگونه دولت آلمان را ترقی داد.
از استانبول تا اسکندریه
در استانبول بحث یانقون یا سیستم آتش نشانی، آن هم در حالی که همه خانهها از چوب ساخته شده، مورد توجه میرزا نصرالله قرار گرفته. پس از آن بازدید از مساجد بزرگ استانبول و ارائه شرحی از آنها آمده. نویسنده در بیشتر شهرها گزارشی از وضعیت نظامیان و شمار و تجهیزات آنان داده است. در این جا نیز ضمن ستایش اجمالی از سلطان عبدالحمید و این که خیلی سفاک و بیرحم هستند» اشاره به قشون سیصد هزار نفری این کشور دارد با این طعنه که «ولی تمام گرسنه و لخت هستند. صدرحمت به سرباز ایرانی. بحریه و کشتیهای این دولت نسبت به دول دیگر همسایهاش چنان که باید منظم نیست و کشتیهای جنگی اغلب خراب و بیمصرف است. »
ستایش او از ساکنان استانبول که بعدها تأکید دارد مقصودش روم ایلی هاست، نه اهالی آناتولی، قابل ملاحظه است. به علاوه اوضاع کلی زندگی در استانبول در مقایسه با تهران بسیار بهتر بوده و او تأکید دارد که «عمارتهای بسیار بلند و عالی پنج مرتبه شش مرتبه دارد. اغلب از چوب و تخته خیلی پاکیزه، اهل اسلامبول تمیز و باسلیقه هستند. مشغولیت مردم این جا اغلب به لهو و لعب است و هیچ جا را ندیدم که مردمش این قدر خوش صورت باشند. ربع این شهر، یعنی روم ایلیها خوش صورت و خوشگل هستند. »
شرکت وی در تئاتر و گزارش از آنها هم جالب است: «اما تیاطر واقعا نصایح و مردم را از خواب غفلت بیدار کردن است. مثلا میآیند نشان میدهند که آخر قماربازی و تنبلی و غفلت و شراب خوردن و اشتغال به ملاهی و مناهی و اتلاف وقت و ظلم و تعدی کار را به کجا منتهی میکند و انسان را چطور به فلاکت و مذلت میاندازد. » نکته شگفت از نظر وی آزادی برگزاری این قبیل نمایشنامه هاست: «عثمانیها با این همه استبداد و ظلم چگونه اجازه تیاطر را دادهاند، چون اولیای امور عثمانی بدتر از ایرانیها مانع ترقی و میخواهند تا قیامت چشم و گوش مردم باز نشود و فعال ما یرید باشند. به عبارت آخری یک دسته الاغ جلوشان همیشه باشد که هر جا میخواهند برانند و هر چه میگویند بلی بلی بشنوند. »
اندکی هم درباره سیرک حیوانات میگوید که در هر حال پدیده جالبی برای وی بوده است. بعدها نیز هنگامی که گزارش از شهرهای پاریس و… میدهد، این بخش برای او فوق العاده جذاب است. بخش قابل توجهی از کتاب در استانبول و بعدها اروپا، شرحی است که او از سیرک حیوانات و آدمها و شعبده بازی و نیز پارکها و تفریح گاهها میدهد. شرکت در مراسم رقص هم فراوان است با این قید که حملاتی هم به اخلاقیات آنها دارد: «اما بال، هرکس بال را ببیند، جلالت و قدر مذهبمان را خوب خواهد فهمید. تفصیل آن را برای اطلاع اشخاصی که ندیدهاند مینویسم تا فضاحت و قباحت این کار و محاسن مستوری نسوان مسلمانان مثل آفتاب روشن شود. » این که چرا نویسندهای که به حج میرود، در مجالس رقص شرکت میکند، او در این باره پاسخ میدهد: «این چند ورق را در ظاهر به مزخرفات تسوید نمودم و شاید مورد ملامت و ایراد بعضی شوم که من مکه معظمه میرفتم، در این گونه مجالس چه میکردم و چرا اینها را تعلیم آوردم. پس لازم است اول بگویم چرا ساعتی، خود را معطل این مزخرفات کرده. » درباره تئاتر که به دلیل آموزندگی آن در آنها شرکت میکرده است. درباره شعبده بازی هم برای این که نشان دهد کارهایی که برخی افراد مریدباز نشان داده و افراد ساده لوح را فریب میدهند اساسی ندارد. در این باره نمونههایی را هم مثال میزند و از این که بازار درویشی در ایران داغ است، گلایه دارد. با همه این توضیحات برای رفتن به مجالس رقص و این که «حکایت بال برای فهماندن خوبی مذهب اسلام بود و اما این که چرا به این مجالس میرفتم اولا دیدن هر چیز از ندیدن بهتر که در دنیا حسن و قبح را انسان به دیدن میفهمد. ثانیا اغلب اینها را در فرنگ بعد از مراجعت از مکه دیدهام» بنابراین چون بیشتر این مجالس رقص بعد از سفر مکه بوده، اشکالی برایشان وارد نیست!
از مصر تابندر ینبع
وجود درختان و گلهای متنوع در قاهره، ناصر السلطنه را مسحور کرده و در این باره شرح مطولی داده است. سه محله اسماعیلیه، ازبکیه و عباسیه، از محلات اشرافی قاهره و فرنگی نشین است که وصف آنها را آورده و از هتلهای بزرگ آن جا که بیش از هفتصد اطاق دارند، سخن گفته است. اما از محلات قدیمی که مراقد اهل بیت (ع) هم در آن هاست، بسیار نالان است: «چه شهر، چه کثافت، چه عفونت که حواس خمس: ذائقه از دخول پشههای هوای به دماغ و دهن، سامعه از شنیدن صداهای ناهنجار و منکر، شامه از عفونت، لامسه از کثافت در و دیوار، باصره از دیدن صورتهای بدشکل و بدترکیب و اطعمه کثیفه چند روز مانده در دکانها، همه در اذیت و آزار پنج روز قبل از من باران آمده، در کوچه به اندازهای آب و گل بود که حمالها پول گرفته، مردم را به کول کشیده از این طرف کوچه به آن طرف کوچه میبردند. » این نخستین برخورد وی با اعرابی است که از نظر او بسیار عقب مانده و کثیف هستند. حمام آنان به قدری کثیف بود که «هر کس در این جا پاک به حمام مسلمانان برود، ناپاک بیرون میآید. از بس کثیف و کهنه و خراب هستند. »
از قیافه مصریها هم بدگویی میکند و بخشی از حسن یوسف را که شهرت یافته، ناشی از این میداند که بقیهشان خیلی بدقیافهاند: «در هشت روز اقامت یک نفر آدم خوش صورت از مصریهاندیدم. تمام سیاه گندمی و در صورت، ضداسلامبولیها. »
ولی از نظر او مصر جدید آباد شده. خدیوها، یعنی امرایی که از نسل محمدعلی پاشا هستند، هم از اروپاییها قرض کردهاند اما با یک تفاوت: «اگر چه به واسطه قرضی که از انگلیس کرده، مصر را به باد داده ولی قسمی همه جا را آباد کرده که انسان در حیرت است. ایران هم قرض کرده ولی جیب چند نفر معین پر شده و مملکت مقروض مانده». ناصر السلطنه به عاملیت انگلیس در حکومت مصر هم اشاره میکند: «در حقیقت تمام اختیارات باطنی و عزل و تغییر و تبدیل هر چه در این مملکت بشود، با رأی انگلیس است. »
از بوداپست تا وین هم حالت صحرا همان بود که نوشتم. تمام شهر و ده به هم چسبیده و زراعت همه جا فراوان. » در شهر، وجود پارکها، صندلیهایی که برای استراحت مردم گذاشته شده، ترامواهای برقی که با قوه الکتریک کار میکند و این که «تمام این کوچهها ده قدم به ده قدم یک چراغ الکتریک و گاز است. » توجه او را جلب کرده است. باغها یا به اصطلاح پارکها هم مورد توجه او بودهاند: «اما باغ وندیک، باید نفری یک فلورن حق دخول داد. بلیت گرفت داخل شد. علاوه بر در و دیوار چهل چراغهای این باغ که الکتریک است، تمام درختهای خیابانها که اقاقیا هستند، عوض میوه، از کله تا پایین، چراغهای الکتریک با رنگهای گوناگون است. برای بیشتر دوستان این باغ را آرزو کردم که ببینند چه اوضاعی است، قریب ده هزار نفر هر شبی به این باغ داخل و خارج میشود. تنها حق دخول شبی ده هزار فلورن میگیرند. هر کس روی صندلی بخواهد بنشیند، پول على حده میدهد. در قهوه خانه پول على حده. بیشتر خدمتکارها زنهای جوان هستند که مردم نمیتوانند کم پول دهند». وی به همراه علاءالملک در پارک بازی آن سوار چرخ و فلک میشوند وقتی که واقون به هوا رفت، تمام آنهایی که در واقون ما بودند ترسیده و نتوانستند پایین نگاه کنند که مردم مثل مورچه در زمین راه میرفتند. » اشکال فقط قاطی بودن و زن و مرد است که نمیدانم با این تفصیل عفت و عصمت میماند یا خیر. باید از فرنگی مآبان پرسید. »
علت این همه پیشرفت چیست؟ به نظر ناصرالسلطنه «علت همان مشروط بودن دولت است. آن چه فهمیدم مملکت آباد نمیشود، فقرا راحتی و ثروت پیدا نمیکنند، متمولین حفظ تمول خود نمیکنند مگر با دولت مشروطه، تمام ترقی فرنگ را فقط از همین فهمیدم که دولت و ملت یکی و متحدادر آبادی مملکت و کثرت تجارت و زراعت میکوشند. » کاربرد کلمه مشروطه، آن هم ده سال پیش از انقلاب مشروطه جالب توجه کسانی خواهد بود که درپی تاریخ این کلمه هستند.
در فرانسه
ماندن در پاریس و دیدن پیشرفتها میرزا نصر الله را درباره علت آن در اندیشه فرو میبرد. در این میانه کارخانجات فراوان که از آن به عنوان فابریک یاد میکند، چشم وی را گرفته است:
از وین تا پاریس در بیست و چهار ساعت راه از خاک س ه دولت بزرگ عبور شد. از این جا کثرت نفوس و کمی خاک فرنگ کاملا معلوم میشود. در این راه همه جامناره دودکشهای فابریک مثل نخلستان در چپ و راست راه مینمایند. سبب تمام این آبادی اتفاق است، اتفاق است، اتفاق. خاک بر سر کارکنان مملکت ما که یکی هم من هستم که همه نفاق است، نفاق است، نفاق. به جز جان همدیگر افتادن و ظلم و ستم بر زیردست کردن چیزی نفهمیدهایم. امان از نبودن قانون و نداشتن حدود و نفهمیدن حقوق»
هر چه بود در این دوره پاریس گل سرسبد تمدن اروپایی بود و او حق داشت که از دیدن این وضعیت و حتی نظافت آن شگفتزده شود که «همین قدر در نظافت این شهر بس که پشه و مگس در این فصل، یک دانه این جاندیدم. » البته به این نکته هم توجه دارد که این جا اگر کسی بخواهد آب هم بخورد، باید پول بدهد. پول دوستی فرانسویها هم که گاه شکل کلاهبرداری به خود میگیرد، مورد توجه او قرار گرفته است: «اغلب فرانسه مردمان مهربان و خیلی پول دوست و در مقام پول از همه چیزشان میگذرند. هیچ جادر فرنگ مثل فرانسه کلاهبردار نیستند. »
بحث ساختن هواپیما یا به قول وی کشتی هوایی هم مطرح بوده و وی ضمن اشاره به بالون از کشتی هوایی و تأثیر آن در جنگها یاد کرده است «مشغولند که بلکه بالون را تکمیل کرده از هوا آمد و شد، نمایند ولی هنوز نتوانستهاند به ضدباد حرکت نمایند. اگر آسمان پیمایی تکمیل شود. آن وقت مثل کشتیهای جنگی، دول به رقابت با یکدیگر مشغول ساختن کشتیهای هوایی خواهند بود، تا کی بتوانند موفق شوند. » در این زمان پاریس علاوه بر کالسکه مملو از اتومبیل بوده است: «اما برقی و اتومبیل که تازه اختراع کردهاند، حد ندارد. شانزلیزه و سایر کوچهها هم به همین ترتیب در سر هر کوچه راه، پلیس ایستاده، چوبی در دست دارد، بلند میکند، کالسکههای آن کوچه میایستند، کوچه دیگر که تقاطع میکند، میگذرد، بعد کوچه دیگر جلو میگیرد، این یکی رد میشود. »
در آلمان و اطریش
آن چه میرزانصرالله در آلمان دیده سبب شد تا بنویسد: «بالجمله فرنگیها در صنعت به جایی رسیدهاند که عقول حیران است. » البته مثل دیگران تأکید دارد که هوش ایرانیها خوب است پس مشکل چیست؟ به نظر وی «هوس مادر دزدی و تقلب و قماربازی و آزار به همدیگرو دعویهای باطل و تعدی بر زیردست و خیانت بر پادشاه صرف میشود؛ این است بینتیجه مینمایند ولی هوش اینها در تحصیل علوم و اختراعات جدیده صرف میشود که هر روز توپ و تفنگ و کشتی و شمندافر و کالسکه تجاری اختراع میکنند. »
ناصرالسلطنه و گروه سپس عازم اطریش شده در جایی برای استفاده از آب معدنی متوقف میشوند. در این جاناصرالسلطنه میشنود که کسانی دنبال گرفتن امتیاز نفت ایران هستند:
دو روز است به یک مطلب محرمانه پی بردهام و آن این است کتابچی ارمنی واسطه و مابین یک نفر انگلیسی شده، میخواهد معادن نفت ایران را ببرد. مسلما مثل سایر امتیازات محرمانه میگذرد. صدراعظم که گویا کیسه بزرگی دوخته و خواهد گرفت. این گوشهای آمدهایم که دیگران پی به مقصود نبرند. »
بعد در ادامه مقایسههایش نمونهای از قانون گرایی در فرنگ را گفته و عکس آن را درباره اوضاع آن روزگار ایران میگوید: «ما اگر دو روز ضعف پیدا کنیم، حکام و همسایه دهاتمان هر چه داریم غارت میکنند. چنان که الان آصف الدوله در طهران و نظام السلطنه در تبریز مشغول تاراج اموال و دهات من هستند. خاک بر سر زندگانی ما»۔
منبع: همشهری داستان – خرداد 1390