سریال «زخم کاری» به کارگردانی محمدحسین مهدویان، نقد و بررسی

قضاوت بر پایهی سه قسمت؟ کار سختی است اما در زمانهای که قاضیها همه جا هستند ما میخواهیم بیننده باشیم و مثل یک بیننده دنبال یک فیلم یا س ریال خوب بگردیم و فکر کنیم که چه چیز مانع شده تا از «مکبث» هم نشود سریال «خوب» بیرون کشید.
«زخم کاری» اقتباس مستقیمی است از رمان «بیست زخم کاری و برداشت غیر مستقیمی است از نمایشنامهی ((مکبث». این را در تیتراژ سریال هم نوشتهاند. ولی مشکل اصلی از همین جا شروع میشود؛ از شیوه مواجهه با «مکبث» و شکسپیر، از درک نکردن آن تراژدی آلوده به خون و دستهایی که بوی خوناش با عطرهای عربستان هم پاک نمیشود. یان کات، نویسندهی کتاب «شکسپر معاصر ما» نوشته که آثار نمایشنامهنویس انگلیسی در هر زمان و در هر نقطهای از جهان امکان باز تولید دارد؛ ترکیب خلاقیت بومی با متن کهن کمک میکند تا متن نمایشنامهنویس انگلیسی هر بار از دل خاکسترش بیرون بزند. نمونه شاخصش هم مکبث پولانسکی است و سریر خون کوروساوا.
اولی خشن است و بیپرده و خون ریز و دومی، کلاسیک و نرم خو. ولی در همهی این برداشتها مفاهیم شکسپیر و «مکبث» کاملا رعایت شده. جنایتهای مکبث روح اثر است و اصرار دیوانهوار لیدی مکبث برای جنایت آن را منطقی میکند. من در مقام دفاع از شکسپیر نیستم ولی آنچه در زخم کاری میبینیم ربطی به آن شاهکار ندارد. آن شاهکار پیچیدهتر از آن است که شاه کشیاش در وان حمام اتفاق بیفتد و علت خفگی شاهش را، با وجود عیان بودنش، پزشک قانونی هم نتواند تشخیص دهد. «مکبث» آقای مهدویان پارودی «مکبث» شکسپیر است؛ همان طور که احتمالا رمان محمود حسینی زادهم پارودی آن شاهکار معظم است.
زخم کاری اصل موضوع را روی تحقیر گذاشته؛ تحقیر است که باعث جنایت میشود و همین تحقیرپذیری شخصیت اصلی است که او را در برابر زنش ناتوان میکند. معلوم نیست چرا شخصیت مال سریال (با عرض معذرت مکب قصه) تا این حد ذلیل است و ناتوان. او هیچ قدرت و اعتماد به نفسی ندارد. نه در برابر زنش که در هر جمعی، او ضعیفترین است. پس چرا خان عمو (باز هم معذرت میخواهم، شاو قصه) او را مطمئنترین آدم جمع میداند؟
در نمایشنامه، مکبث یک قهرمان است، جنگاوری پیروز است که میتواند غوغا کند. آن قدر بزرگ است که وسوسهی لیدی مکبث را جدی میگیرد چون میداند بیشتر از آنچه دارد میتواند داشته باشد. شاه کشی که عامل مصیبت مکبث است از این قدرت درونی نشئت میگیرد نه از ضعفش. وقتی چنین مبنایی تغییر میکند آن وقت قهرمان قصه به آلت جرم بدل میشود، شخصیتی که فقط دیگران ازش تعریف میکنند ولی قادر به انجام عملی نیست.
مالک در همان نمای اول سریال آدمی ضعیف نشان داده میشود ولی علت ضعفش بازگو نمیشود. او ساس است؟ کجا چنین چیزی را میبینیم؟ آدم باهوشی است؟ در کدام لحظهی دراماتیک متوجهاش میشویم؟ راستش اسلوموشنها از جواد عزتی بیشتر به تبلیغ پوشاک شبیه است تا لحظهی مهمی از سریال. آن نگاه خیره به افق در کنار دریای طوفانی هم زیباست اما بیمعنی است چون مالک آدمی نیست که در مواجهه با توفانها قادر به عمل باشد، او آدمی است گوش به زنگ لیدی مکبث قصه. او شخصیتی ندارد. این را نه در واکنشهایش در برابر پسرعموها که در زندگی شخصیاش و در برخورد با پسرش هم میشود دید. این مکبث مایهی آبروریزی است چون احتمالا هیچ جا برداشت فیلمسازان و نمایشنامهنویسها از نمایشنامهی شکسپیر تا این حد عجیب نبوده.
دست کم لحظهی برخورد جادوگران سهگانه با مکبث همیشه نقطهی کانونی شروع بحران فرض شده است. حتی در رمان آقای حسینی زاد هم این اتفاق در یک موقعیت بحرانی شکل میگیرد، در لحظهای که احتمال مرگ مالک هست. ولی در سریال همین سکانس نشانهی مواجهای سازنده با نمایشنامه و ای بسارمان است؛ اینکه ماجرا را در حد لوس بازی یک بچه پایین بیاوریم و با میزانسنی ساده از توی ماشین برسیم به یک پیشگویی عجیب به نظرتان اینها شوخی نیست؟
فکر نکنید اگر مقایسه زخم کاری با نوشتهی شکسپیر را کنار بگذاریم مشکل حل میشود. نه واقعا. مشکل این است که مهدویان قبل معرفی درست و دقیق شخصیتها، قبل نمایش تحقیرها، تفاوتها، قبل معرفی جغرافیای داستان، کار شرکتی که آن همه پسرعمو در آن شریکاند و حتی روش و منش زندگیشان، میرود سراغ موضوع. همان خانه خان عمو را در نظر بگیرید.
ببینید سکانس ملاقات مالک و خان عمو که میتواند نشان دهد مالک همیشه تحقیر میشود چطور اجرا شده. در سه نما، بدون استفاده از زوایای مناسب دوربین برای نمایش این تحقیر. ما نه میدانیم کار این آدمها چیست نه میدانیم کی رئیس کیست. نمیدانیم مالک چه قدرتی دارد و سر در نمیآوریم که علاقهی خان عمو به او به چه دلیل است و از شکل دادن رابطهی فرزند مالک با نوهای خودش دنبال چی میگردد. من دربارهی س اختار حرف نمیزنم چون «زخم کاری » سریالی است متکی به ساخت شخصیت و این شخصیتها با این استراتژی ساختاری به نتیجه نرسیدهاند.
منتقدی که فکر میکند حرکت دوربین روی مدیوم شا اشخاص و نمایش واکنش آنها تکان دهنده است فیلم خوب ندیده. پس بگذاید برویم سراغ آن چه که «زخم کاری» بهش مینازد یعنی همان چیزی که از سازنده تا بخشی از تماشاگران فکر میکنند ساختار و فرم است در حالی که چیزی جز زیورالات نیست. چیزی نیست جز پوشش شیک و براق و لوکس. لطفا به خوش آب و رنگ بودن سکانسها و نماها، ماشینهای گران و لباسهای شیک اشاره نکنید.
این قانون شبکه خانگی است؛ شیک باش تا رستگار شوی! از بازی جواد عزتی حرف نزنید؛ بله خب، در لحظاتی بازیاش چشمگیر است (مثل خندهاش بعد از افشای کارهایی که کرده در قسمت سوم) ولی آن مکثها، نگاههای مضطرب، تأکید روی ایستها و … که محصول مشترک تدوینگر-نویسنده و کارگردان است بازیاش را کشته و نابود کرده. ترجیح میدهم از لیدی مکبث هم حرف نزنم چون او که جذابترین شخصیت تراژدیهای شکسپیر است اینجا بدل شده به یک بیمار و این بیمار با خوانش سنتی سازندگان از ماهیت شیطانی زن همراه شده و آن را بدل کرده به همان زنی که به اشتباه در کشور ما نماد شیطان فرض میشود. اما شاید مهمترین مشکل غیرقابل باور بودن جنایتهاست؛ عملها توجیه ناپذیرند اما چون نشان داده میشود تاثیرگذارند. علتها هنوز معلوم نیست و استراتژی سریال هم جوری نیست که در آینده آنها را منطقی کند.
فرض این است که همین کشتنها و همین رفتارها میتواند تماشاگر را درگیر کند. اینها گنگستر نیستند واقعا، کاریکاتورهاییاند متحرک، کارتونهایی برای نمایش جنایت و فساد. شاید این راه عبور از سانسور بوده، ولی هر چه که هست عمیق و جدی و تکان دهنده نیست. در فضای سریالسازی ایران «زخم کاری جدی تلقی میشود ولی این نگاه | زیاده از حد قدیمی است. لطفا از «ملکه گدایان» و گیسو مثال نیاورید؛ ما تماشاگر «پیکی بلایندرز) بودهایم. قانعمان کنید که «زخم کاری» اندازهی این سریالها میارزد. وگرنه چرا باید سراغ ساختشان رفت؟ چرا باید تماشایشان کرد؟ این بیشتر مجلس شبیه خوانی است تا روایت یک تراژدی.
نوشته: کریم نیکونظر – منبع: روزنامه سازندگی
این نوشتهها را هم بخوانید