زندگینامه دزموند موریس، خالق «میمون برهنه» و «باغ وحش انسانی»
«همه چیز از ناپلئون شروع شد. اگر او نبود، شاید من هم که اکنون این کلمات را می نویسم اینجا ننشسته بودم… زیرا گلوله یکی از توپ های او بود که جنگ فرانسه و انگلیس در شبه جزیره ایبری (اسپانیا و پرتغال) را آغاز کرد، گلوله ای که به بازوی پدر پدر پدربزرگم، جیمز موریس، اصابت کرد و کل سرنوشت خانواده ام را تحت تأثیر قرار داد.» دزموند موریس ( D.Morris) زندگینامه خود نوشتش «روزهای جانوران» (۱۹۷۹) را چنین آغاز می کند و ریچارد داوکینز پس از نقل این قطعه در کتاب خود، «واشکافی رنگین کمان» (۱۹۹۸)، تعریف می کند که چگونه تغییر شغل اجباری نیای موریس پیامدهای ناگوار متعددی داشته که در نهایت به علاقه مندی او به تاریخ طبیعی انجامیده است. دزموند موریس، نویسنده «میمون برهنه» و «باغ وحش انسانی» در ۲۴ ژانویه سال ۱۹۲۸ در روستای پرتون واقع در نزدیکی اسویندن، ویلتشایر، به دنیا آمد. نوزادی که او را می توان به جرات مشهورترین فرزند اسویندن نامید. نگاهی به پیشینه خانوادگی او نشان می دهد که نوشتن در خون موریس است.
پدرش، هری موریس، نویسنده داستان های کودکان بود اما پیوند ادبی او بسیار ریشه دارتر از اینهاست و به چندین نسل پیش از پدرش باز می گردد. پدر پدربزرگش، ویلیام موریس، از ناشران پیشگامی بود که برای نخستین باربنگاه نشر آگهی اسویندن را در سال ۱۸۵۴ تأسیس کرد. او همچنین طبیعی دان آماتوری بود که شور و اشتیاق بسیاری به طبیعت از خود نشان می داد. ویلیام موریس تأثیر چشمگیری بر زندگی و علایق نواده اش، دزموند، بر جای گذاشت. خانواده دزموند، وقتی که او ۵ ساله بود، از روستای محل تولدش به اسویندن و خانه اجدادی شان نقل مکان کردند. میراث دزموند از جد پدریش تنها یک میکروسکوپ و تعدادی نمونه علمی شگفت انگیز نبود که آنها را در اتاق زیرشیروانی خانه پیدا کرد بلکه او کنجکاوی و اشتیاق خاص یک طبیعی دان را نیز از او به ارث برد.
او در دوران کودکی اش در ویلتشایر، مشتاقانه به اکتشاف در درختزارها و طبیعت اطراف محل سکونتش پرداخت. شیوه زندگی جانوران وحشی که او دور و بر خود می دید کنجکاویش را چنان برانگیخت که گویی از همان ابتدا مقدر شده بود که دزموند کوچک، دانشمند بزرگی از کار درآید. میکروسکوپ یادگاری پدربزرگش باعث آشنایی او با دنیای موجودات ذره بینی شد. تا جایی که در کتاب «روزهای جانوران» می نویسد. به نظرم شگفت انگیز بود که مردم با آب و تاب فراوان درباره طبیعت نواحی روستایی ویلتشایر حرف می زدند اما از منظره موجودات و اشکال میکروسکوپی آنجا که به همان اندازه مسحورکننده و زیبا بود، اطلاعی نداشتند.
علاقه موریس به طبیعت با رفتن به مدرسه شبانه روزی دانتسی واقع در غرب لوینگتون بیش از پیش تقویت شد و به سوی تاریخ طبیعی و جانورشناسی سوق یافت. مقاله ای که او برای مجله تاریخ طبیعی مدرسه با عنوان «وزغ در حفره» نوشت سرآغاز کارهای بی شمار او بود. در همین دوره بود که دلبستگی به جنبش های مدرن در هنرهای تجسمی نیز در وی پدیدار شد. در ۱۸ سالگی مجبور شد که به مدت دو سال در اتریش و برای سرویس ملی به عنوان سرباز خدمت کند. طی این مدت در نمایشگاه هنرهای زیبای کالج ارتش به عنوان مربی به فعالیت پرداخت و کارکشیدن نقاشی را به طور جدی دنبال کرد. دو سال بعد نخستین نمایشگاه یک نفره نقاشی را در مرکز هنرهای اسویندن برپا کرد. در پاییز همان سال پس از فراغت از ارتش در دانشکده جانورشناسی دانشگاه بیرمنگام ثبت نام کرد و به عنوان دانشجوی دوره لیسانس به تحصیل پرداخت. در ۱۹۵۰ نخستین نمایشگاه نقاشی های سورئالیستی اش را به اتفاق خوآن میرو در گالری لندن برپا کرد و کار نویسندگی و کارگردانی دو فیلم «گل زمان» و «پروانه و کاج» را نیز انجام داد. یک سال بعد و پس از کسب مدرک لیسانس با نمره ممتاز برای تحصیلات دوره دکترا راهی دانشگاه آکسفورد شد و در آنجا زیر نظر دکتر نیکوتینبرگن برای اولین بار بررسی رفتارهای تولید مثلی مهره داران را آغاز کرد.
در ژولای ۱۹۵۲ با رامونا بالچ (R.Baulch)، دانشجوی فوق لیسانس تاریخ در دانشگاه آکسفورد، ازدواج کرد و در همین سال نخستین مقاله علمی اش درباره رفتار جانوران را در مجله «رفتار» منتشر ساخت و این کار را با انتشار ۴۷ مقاله عملی دیگر طی ۱۵ سال آتی ادامه داد. در ۱۹۴۵ پایان نامه دوره دکترایش که به بررسی رفتار تولیدمثلی ماهی آبنوس ده خار (نوعی ماهی کوچک ساکن آب های شیرین) اختصاص داشت برنده کمک هزینه تحصیلی دوره دکترا شد و راه را برای پژوهش های دوره فوق دکترایش بر روی رفتار تولیدمثلی پرندگان، هموار ساخت. تا بدین جا موریس جایگاه خود را به عنوان یکی از سرشناس ترین جانورشناسان کشور تثبیت کرد. اما پس از آن زندگی حرفه ایش وارد مرحله تازه ای شد و او در انجمن جانورشناسی لندن ریاست واحد فیلم و نیز «گرانادا TV» را بر عهده گرفت.
بدین ترتیب به طوری جدی کار ساخت فیلم و برنامه های تلویزیونی درباره رفتار حیوانات و سایر موضوعات مربوط به جانورشناسی را آغاز کرد و به طور همزمان پروژه تحقیقاتی بررسی توانایی های تصویرسازی در انسانریخت ها را در دست گرفت. در همین راستا در ۱۹۵۸ در بر پایی نمایشگاهی به نام «تصویر گمشده» در تالار رویال فستیوال لندن با هدف مقایسه نقاشی های انسانریخت ها، بچه انسان و انسان بالغ مشارکت کرد. در این سال نخستین کتاب علمی اش با عنوان «رفتار تولیدمثلی ماهی آبنوس ده خار» و کتاب «داستان کنگو» را برای بچه ها منتشر ساخت. «کنگو» نام بچه شمپانزه ای بود که میهمان دائم نمایش تلویزیونی موریس به نام «ساعت باغ وحش» بود و با برگزاری نمایشگاهی از آثار نقاشی اش به شهرت رسید. موریس در مقدمه کتاب «نقاشی میمونی» اثر تیری لناین (T.Lenainٍ) با تأکید بر پیوستار هنر در میان نخستی ها و به یاد خاطرات ۴۰ سال پیش خود در ارتباط با کنگو می نویسد: «انسانریخت ایده های نو را می آزماید، الگوهای جدید می سازد، اما بسیار کند. الگوهای کهنه بارها تکرار می شوند و با گذشت زمان تنها اندکی تغییر می کنند. نبرد میان خشونت و امنیت، میان بیگانگی و آشنایی مسایلی هستند که انسانریخت در سطحی ابتدایی می کوشد آنها را حل کند، درست همان طور که هنرمندان انسانی در سطحی فوق العاده پیچیده و پیشرفته با آنها دست و پنجه نرم می کنند.»
موریس در ۱۹۵۹ پس از کارگردانی برنامه هفتگی «ساعت باغ وحش» برای گرانادا TV به مدت سه سال، واحد فیلم و تلویزیون را ترک گفت و متصدی بخش پستانداران انجمن جانورشناسی شد. او ۸ سال تمام در این مسند کارکرد و طی این مدت به فعالیتش در تلویزیون نیز ادامه داد و در مجموع ۵۰۰ قسمت «ساعت باغ وحش» را برای گرانادا TV و ۱۰۰ قسمت برنامه «زندگی در جهان جانوران» را برای شبکه دوم BBC ساخت. به علاوه در ویرایش چهار جلد نخست کتاب سال بین المللی باغ وحش نیز شرکت جست.
در سال های ۱۹۶۱ و ۱۹۶۲ کتاب های «موجودات شگفت انگیز» و «زیست شناسی هنر»، بررسی رفتار تصویرسازی در انسانریخت های بزرگ و ارتباطش با هنر انسانی را منتشر ساخت. طی سه سال ۱۹۶۴، ۱۹۶۵ و ۱۹۶۶ دو کتاب «انسانریخت ها و میمون ها» و «گربه های بزرگ» را برای بچه ها و کتاب های «آدم ها و مارها»، «انسان و انسانریخت ها» و «انسان و پاندا» را به اتفاق همسرش، رامونا موریس، منتشر ساخت. رامونا و دزموند موریس در کتاب «انسان و انسان ریخت ها» می نویسند «در واقع داروین آغازگر دو روند بود (در بحث فعلی ما). یکی آنکه رفتار جانوران، به ویژه میمون ها و انسانریخت ها را چیزی شایسته بررسی دقیق علمی دانست. اگر بپذیریم که آنها خویشاوندان نزدیک ما هستند آنگاه سبک زندگی آنها چیزی بیش از موضوع یک علاقه گذرا خواهد بود. پیشرفت دیگری که با آن همراه شد، «تعالی» خویشاوندان فقیر ما به سطحی بود که، گرچه آنها را در جایگاه فرو دست مناسبی نگاه می داشت، اما در عین حال مرتبه شان را تا حدی بالا می برد که مایه بدنامی پسرعموهای ثروتمند خود (انسان) نباشند… شکاف میان میمون و انسان باریک تر می شود _ تا داروینیسم را قانع کند _ در حالی که انسانیت روی شالوده خویش می ماند- تا موجبات رضایت کلیسا فراهم آید.» همچنین در بخشی از کتاب «انسان و انسانریخت ها» به شرح برنامه های باغ وحش لندن می پردازند و می نویسند: «در اواخر دهه ۱۹۲۰، باغ وحش لندن به تدریج این نوع نمایش ها را به شکلی منظم و برنامه دار سازمان داد. هر روز عصر در یک ساعت خاص تعدادی شمپانزه کم سن و سال به منظور سرگرم کردن بازدیدکنندگان باغ وحش پشت یک میز می نشستند.
آنها طوری تربیت شده بودند که از کاسه، بشقاب، قاشق و قوری چای استفاده کنند. یادگیری انجام این کارهای پیش پا افتاده برای مغز شمپانزه چالش عمده ای مطرح نمی کند. اما همواره ا ین خطر وجود داشت که رفتار آنها در مراسم صرف چای بیش از حد مؤدبانه و بی عیب و نقص از کار درآید. به منظور شکستن یکنواختی اغلب لازم می شد که «بی نزاکتی» نیز به آنها آموزش داده شود. آنها دریا دگیری این کار هم بی نظیر بودند و زمان بندی شان آنچنان دقیق شد که درست در آن لحظه حیاتی که نگهبان به آنها پشت می کرد، فنجان های چای را به درون قوری سرازیر می کردند و چای را از لوله قوری می نوشیدند.» گذشته از این ها کتاب «پستانداران: راهنمای گونه های زنده» را نیز در ۱۹۶۵ منتشر کرد و واحد پژوهش های غیررسمی را هم در باغ وحش لندن تأسیس کرد. در ۱۹۶۷ «رفتارشناسی نخستی ها»، مجموعه مقالاتی درباره پیشرفت های تازه در بررسی میمون ها و انسانریخت ها و برجسته ترین اثرش یعنی «میمون برهنه» را به انتشار رساند. این نخستین کتابی بود که موریس در آن به بررسی رفتار انسان پرداخت.
موریس در این کتاب با پرداختن به موضوعات حساسیت برانگیز به چهره ای جنجالی تبدیل شد. او که تا بدان موقع یکی از مشهورترین نویسندگان پیشرو جهان درباره رفتار حیوانات بود ناگهان با «میمون برهنه» تمامی مرزها را درنوردید و توجه همگان را با کتاب بسیار خواندنی و صریح اش به سوی رفتار انسان معطوف ساخت. اما کتاب وی خشم مسیحیان متعصب را که کتابش را اهانت آمیز دانسته و معتقد بودند که او شأن انسان را تا حد سایر حیوانات تنزل داده، به شدت برانگیخت تا جایی که نسخه هایی از «میمون برهنه» را به آتش کشیدند. اما «میمون برهنه» به ۲۳ زبان مختلف ترجمه شد و در ۱۲ میلیون نسخه در سرتاسر جهان به انتشار رسید. استقبال از آن به اندازه ای بود که حتی خود موریس هم هیچ گاه تصورش را نمی کرد. در بهار همان سال از مقامش در باغ وحش لندن استعفا داد و مدیر اجرایی موزه هنرهای معاصر لندن شد. احراز این مقام از سوی موریس چندان حیرت انگیز نیست. او علاوه بر رفتارشناسی یک نقاش سورئالیست نیز هست که کارهایش یادآور سبک آثار میرو است.
حتی می توان گفت که هنر عشق اول اوست و نقاشی هایش در چندین جلد کتاب مصور چاپ شده و در نمایشگاه های بزرگ به نمایش درآمده است. آنچه بینش های نادری در رابطه با ماهیت تمایلات هنری برای موریس فراهم آورده حساسیت او و نیز موقعیت او به عنوان جانورشناسی بود که با بچه شمپانزه ای به نام «کنگو» ارتباط داشت و روی هم تأثیر متقابلی داشتند. موریس با شیطنت خاص خود یک گالری هنری در لندن برای فروش نقاشی های انتزاعی اجاره کرده بود. این نقاشی ها در و اقع توسط شمپانزه ها و آن هم با انگشت به جای قلم کشیده شده بودند. حتی یکی از همین نقاشی ها زینت بخش دیوار خانه پیکاسو شد. در ۱۹۶۸ به دنبال موفقیت دور از انتظار «میمون برهنه» انگلستان را ترک گفت و به همراه همسرش به جزیره مالت رفت. آنها در آنجا صاحب یک پسر شدند. در مالت بدون دغدغه به طور تمام وقت به کار نوشتن و نقاشی پرداخت. «باغ وحش انسانی» که می توان آن را دنباله «میمون برهنه» دانست مهمترین ثمره سال های اقامت او در مالت است. باغ وحش انسانی که به بررسی رفتار انسان های ساکن محیط شهری می پردازد نیز به اندازه میمون برهنه مورد استقبال قرار گرفت و بسیاری از کشورها نظیر ایالات متحده، ژاپن، آلمان، اسپانیا، فرانسه، فنلاند، ترکیه، اسرائیل، هلند، ایتالیا، پرتغال، برزیل، نروژ، سوئد، دانمارک، ایران و یونان منتشر شد.
باغ وحش انسانی فرصتی تازه و ارزنده به نویسنده می دهد تا شباهت های موجود میان الگوهای رفتاری انسان و حیوان را در وضع خاص انسان یعنی در شرایط اسارت جست وجو کند. انسانی که موریس به خواننده می شناساند، صیادی بدوی و قبیله ای است که الگوهای زیست شناختی او در اصل برای پاسخ به نیازهای آن نوع زندگی شکل گرفته و از این رو آن چنان که باید برای رویارویی با مخاطرات زندگی اجتماعی در میان جمعیت های انبوه و غیرشخصی مجهز نیست. دومین رهاورد با شکوه موریس از اقامت ۵ ساله درمالت «رفتارشناسی تماس» است که در ۱۹۷۱ منتشر شد و به زودی در ایالات متحده، ژاپن، سوئد، پرتغال، هلند، برزیل، اسپانیا، ایتالیا، آلمان، فرانسه، نروژ، دانمارک و فنلاند نیز به انتشار رسید. او در این اثر به تجزیه و تحلیل ظریف ترین حرکات و تماس های فیزیکی انسان می پردازد. در همان سال یک ستاد پژوهشی برای تهیه دایره المعارف رفتارهای انسان را راه اندازی می کند. نتیجه این تحقیقات «آدم تماشا» است که در ۱۹۷۷ منتشر شد.
در ۱۹۷۳ در ادامه کارهای پژوهشی اش به کالج ولفسون باز می گردد و بار دیگر به همکاری با گروه تحقیقاتی استادش نیکوتینبرگن در دانشکده جانورشناسی آکسفورد می پردازد و پژوهش هایش بر روی الگوهای رفتار انسان را نیز دنبال می کند. در ۱۹۷۴ و پس از یک وقفه ۲۰ ساله یک بار دیگر یک نمایشگاه تک نفره از نقاشی های سورئالیست را در گالری هنرهای زیبای لندن برپا می کند. در ۱۹۷۹ «ژست ها: پیدایش و توزیع آنها» که با همکاری پیتر کولت (P.Collett)، پیتر مارش (P.Marsh)، مری اوشانسی (M.Oshaughnessy) نوشته شد و در واقع گزارشی درباره یک پروژه تحقیقاتی سه ساله بود را منتشر ساخت. این پروژه به بررسی شباهت ها و تفاوت ها میان ژست های رفتاری انسان ها در ۲۵ کشور مختلف در سرتاسر اروپا و مدیترانه اختصاص داشت. در همین سال «روزهای جانوران»، زندگی نامه خود نوشتش، که به نخستین سال های زندگیش تا پایان همکاری با باغ وحش لندن در ۱۹۶۷ اختصاص داشت، را هم منتشر کرد و به علاوه ساخت یک سریال تلویزیونی جدید درباره رفتار انسان با نام «نوع بشر» را هم بر عهده گرفت. این برنامه در سال های ۱۹۸۰ و ۱۹۸۱ فیلمبرداری شد و در ۱۹۸۲ بر روی پرده رفت. این برنامه در بسیاری از کشور های جهان به نمایش درآمد. پس از آن پژوهش های باستان شناختی برای کتاب جدیدش «هنر قبرس باستان»، را شروع کرد.
«قبیله فوتبال»، تحلیلی بر فوتبال حرفه ای جهان، نیز از زمره آثاری است که پس از انتشار در ۱۹۸۱ در بسیاری از کشورهای جهان ترجمه و منتشر شد. «کتاب عمر»، بررسی سال به سال زندگی انسان از تولد تا مرگ، نیز در ۱۹۸۳ به انتشار رسید. در ۱۹۸۵ دنباله «آدم تماشا» یعنی «بدن تماشا» را منتشر ساخت و پس از آن به ترتیب «میمون برهنه مصور»، «گربه تماشا»، «سگ تماشا»، کتاب سریال تلویزیونی «رد شوی حیوانات» (ردشو: پخش خارج از استودیو) که طی ۳ سال و در ۴۰ قسمت با حضور ساراکندی تهیه شده بود، و «اسب تماشا» را منتشر کرد.
در ۱۹۸۹ یک برنامه ویدئویی درباره گربه ها و سگ ها ساخت و کار کتاب «حیوان تماشا» که به نوعی دنباله انسان تماشا بود را شروع کرد.در ۱۹۹۱ «کودک تماشا» را روانه بازار کرد و همزمان با انتشار کتاب مایکل رمی، «جهان سورئالیست دزموند موریس» نمایشگاهی از آثار نقاشی اش در گالری میور لندن برپا ساخت. پس از ساخت یک ویدئو ۴ قسمتی درباره «زبان بدن»، «کریسمس تماشا» و «جهان جانوران» را منتشر ساخت.
سریال و کتاب «جانور انسانی»، «سه گانه میمون برهنه»، «گربه تماشای مصور»، «بدن سخن می گوید: راهنمای جهانی ژست ها»، «کودک تماشای مصور»، «سک… های انسان»، « سگ تماشای مصور»، «دنیای گربه ها» و سریال تلویزیونی «سک… های انسان» ثمره تلاش های خستگی ناپذیر موریس طی سال های ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۷ است. در ۱۹۹۸ در یک مسافرت ۳۷ هزار مایلی به همراه همسرش از ۲۱ کشور جهان طی سه ماه بازدید کرد و خوراک کتاب ها و برنامه های تلویزیونی آینده اش را فراهم آورد.سه اثر «گربه های خونسرد»، «بادی گارد ها: طلسم ها و دعاهای محافظ» و «میمون برهنه و رفتار آرایشی» در ۱۹۹۹ منتشر شدند و نمایشگاه های تک نفره ای را نیز در این سال همزمان با انتشار کتاب سیلوانا لوی (S.Levy)، «دزموند موریس: سورئالیسم برهنه»، در آمستردام و لندن بر پا ساخت در ۲۰۰۱ علاوه بر یک مسافرت دور دنیا به ۲۳ کشور مختلف جهان به اتفاق همسرش «سگ ها» را نیز منتشر ساخت و یک سال بعد «مردم تماشا» که در واقع نسخه تجدید نظر شده، روزآمد و شرح و بسط داده شده «آدم تماشا» است را هم روانه بازار کرد.موریس در کتاب «سورئالیست اسرار آمیز» می نویسد: «بزرگ ترین آرزوی من آن است که همچون آلیس که به درون آینه پرید، از قاب یکی از نقاشی هایم بگذرم و برای همیشه در دنیای سورئال خودم گم شوم .» او برای تحقق بخشیدن به این خواسته اش رمانی به نام «اینراک» (شاید بتوان نام آن را دل سنگ ترجمه کرد) نوشت که در آن پسر بچه ای وارد دنیای عجیب درون سنگ ها می شود که موجوداتی شبیه به «زیریخت» های او در آنجا زندگی می کنند. اما او سرانجام احساس کرد که گنجاندن دیالوگ در متن او را ناچار به انسان گونه سازی زیریخت هایش ساخته است، درست همان طور که دیسنی جانوران عادی را انسان گونه سازی می کند. این نسخه های دیسنی سازی شده فاقد اهداف جدی نقاشی های او بودند.
۱-www. desmond morris. com
۲-www. swindonweb. com
۳-www. age -of-the -sage .org
۴-http: // mypage. direct. ca
دزموند موریس – ترجمه عبدالحسین وهابزاده :
ستون زیر نخستین قسمت گزیده ای از ترجمه کتاب «رفتارشناسی تماس» است که از این پس به شکل دنباله دار منتشر خواهد شد. رفرنس کتاب اصلی:
Morris, D. 1971.Intimate Behaviour.
Random House.
این کتاب را می توان یکی از ۵ اثر اصلی موریس در زمینه رفتار انسان دانست. ترجمه دقیق عنوان کتاب «رفتار نزدیک» است که مترجم با توجه به منظور موریس عنوان ملموس تری برای آن برگزیده است!
صمیمی بودن به معنی نزدیک بودن است و می بایست در ابتدای امر روشن نمود که مقصود از نزدیک بودن صرفاً به مفهوم لغوی آن است. لذا به تعبیر این کتاب زمانی دو فرد نزدیک و صمیمی اند که در تماسی بدنی با یکدیگر قرار گیرند. هدف ما بحث درباره طبیعت این تماس است، خواه فشردن دست دیگری باشد یا جفت گیری با او، زدن دست به پشت کسی باشد یا سیلی زدن به صورتش، مانیکور کردن ناخن کسی باشد و یا انجام عمل جراحی بر روی او. هنگامی که دو فرد یکدیگر را به طور فیزیکی لمس می کنند اتفاق ویژه ای می افتد. غرض از نوشتن این کتاب بررسی این پدیده ویژه است. روش من در این کار شیوه یک جانور شناس است که در رشته رفتار شناسی تربیت یافته و کارش مشاهده و تجزیه وتحلیل رفتار حیوانات است. در این مورد خاص توجه خود را به حیوانی به نام انسان محدود نموده ام و سعی کرده ام آنچه را که مردم انجام می دهند، نه آنچه را که می گویند و نه حتی آنچه را که می گویند که انجام می دهند، بلکه کاری را که عملاً بدان مشغولند مورد مشاهده قرار دهم. این شیوه بسیار ساده می نماید و در آن فرد صرفاً چشمان خویش را به کار می گیرد، ولی در عمل به آن سادگی که به نظر می رسد نیست، چرا که به رغم وسواس و ریاضتی که در این امر کشیده می شود باز هم کلمات و افکار پیش ساخته در جریان امر دخالت می کنند.
برای انسان بالغ دشوار است که به رفتار انسانی به چشمی نگاه کند که گویی برای اولین بار با آن برخورد می کند ولی اگر رفتار شناس بخواهد درک تازه ای از یک رفتار داشته باشد دقیقاً باید همین کار را انجام دهد. بدیهی است که هر چه یک رفتار متداول تر و عادی تر باشد این امر مشکل تر می شود. علاوه بر آن هر چه یک رفتار صمیمی تر باشد، بار عاطفی آن بیشتر می گردد. این نه فقط برای کسی است که آن را بروز می دهد بلکه حتی برای مشاهده گر نیز چنین است. شاید به همین دلیل باشد که رفتارهای تماس متداول در انسان، به رغم اهمیت فراوان و تمایلی که برمی انگیزند، این چنین اندک مورد مطالعه قرار گرفته اند. مطالعه رفتارهای بسیار دور از درگیری های عاطفی انسان، مثل علامت گذاری قلمرو در خرس پاندا به وسیله علایم بویایی، یا رفتار دفن کردن غذا در جونده ای به نام آکوچی سبز، به مراتب راحت تر است تا تحقیق علمی و عینی رفتار های انسانی بسیار شناخته شده و همه کس آشنایی، همچون در آغوش گرفتن، بوسیدن مادرانه یا نوازش عاشقانه.
اما در شرایط محیط اجتماعی که هر روزه شلوغ تر می شود و افراد هویت فردی خویش را هر چه بیشتر از دست می دهند، بررسی مجدد روابط فردی نزدیک، اهمیت روزافزون می یابد و اگر در این مورد به سرعت اقدام نشود روزی مجبور به طرح مایوسانه این سئوال خواهیم شد که: واقعاً بر سر عشق چه آمده است؟ زیست شناسان اغلب از به کار بردن واژه عشق طفره می روند: گویی که این واژه جز رمانتیسم ملهم از فرهنگ، چیز دیگری را منعکس نمی کند. اما عشق یک واقعیت زیست شناختی است. شاید رنج ها و پیامدهای باطنی و عاطفی ناشی از آن عمیق، پررمز و راز و بررسی علمی آن مشکل باشد، ولی علائم برونی آن، یعنی عشق ورزیدن، به آسانی مشهود است و لذا هیچ دلیلی ندارد که نتوان آن را نیز مانند هر رفتار دیگری مورد بررسی قرار داد.
گاه گفته می شود که مطالعه عشق منجر به رنگ باختن آن می شود، ولی این کاملاً غیرقابل توجیه است. در واقع این به یک معنی توهینی به عشق است، چرا که گویی عشق مانند چهره پیر بزک کرده ای است که در زیر روشنایی و نگاه دقیق رسوا می شود. ولی باید گفت که در مورد فرآیند قوی تشکیل پیوندهای محکم بین دو فرد هیچ چیز موهومی وجود ندارد، و این میراث مشترکی است که ما با هزاران گونه حیوان دیگر در روابط والدین و فرزندان، روابط عاشقانه و نزدیک ترین پیوندهای دوستی خویش از آن برخورداریم.
در برخور دهای نزدیک ما عناصر بینایی، بویایی و شنوایی دخالت دارند ولی فراتر از همه اینها عشق همانا عبارت است از لمس و تماس بدنی. غالباً درباره نحوه صحبت کردن خود صبحت می کنیم، یا گاه می خواهیم، ببینیم که چگونه می بینیم، ولی به دلایلی حتی ندرتاً نیز نحوه لمس نمودن خود را لمس نکرده ایم. شاید لامسه، که غالباً به عنوان مادر همه حواس نامیده می شود، چنان بنیادی و زیربنایی است که اغلب بدیهی فرض می شود. متاسفانه ما روز به روز بیشتر غیرقابل لمس می شویم و از یکدیگر فاصله می گیریم، بدون اینکه خود متوجه آن شده باشیم. این عدم تمایل به تماس فیزیکی با پرت افتادگی عاطفی نیز همراه بوده است، گویی انسان شهرنشین جدید زرهی علیه عواطف و احساسات بر تن نموده، و با دست مخملی در دستکش آهنین، می رود تا از درک احساسات نزدیک ترین کسان خویش نیز بیگانه گردد.
اکنون وقت آن فرا رسیده که این مسئله را دقیق تر بررسی کنیم. من در این راه سعی می کنم که نظراتم را برای خود حفظ نمایم و رفتار انسانی را از دریچه چشم واقع نگر یک جانو ر شناس توصیف کنم.
اطمینان دارم که واقعیت ها خود گویا هستند و آن قدر رسا سخن می گویند که خواننده بتواند شخصاً نتیجه گیری کند.