کتاب خانواده پاسکوآل دوآرته، نوشته کامیلو خوسه سلا – نقد و بررسی

ترجمهٔ فرهاد غبرائی: طی سالهای بلوای محور، سه تن از ظریفترین نویسندگان که در زمرهٔ نفرینشدگان قرار داشتند، سلین در فرانسه، مالاپارته در- ایتالیا و کامیلوخوسهسلا در اسپانیا بودند.
سلین نهیلیستی بودست راستی، اما آنچه از او در ادبیات قرن بیستم در دسترس مانده (حجمی چشمگیر)، نه در دستهای ضد سامیها و جز آن، بلکه در دست همیشه پیشتازان، آوانگاردیستهای پاریس و نیویورک است.
مالاپارته آنارشیستی بود دست راستی در آغاز راه سنتی نوین مردی علیه خودکامگی، و متعلق به آینده با کنشی منفی و کورکورانه، بیریشه همچون آخرین بازماندهٔ اشراف، وگرچه تا سال 1931 از موسولینی جانبداری میکرد، نخستین کتاب ضد فاشیستی را هم او نوشت.
سلا خردهمالکی بود در مادرید سرخ، که در آغاز جنگ داخلی در سال 1936 در محلهای نادرست میزیست، محلهٔ حرفهای و بورژوایی باریود سالامانکا، و اگر از شهر خارج نشده و به قوای لژیون خارجی میلان آسترای که شعار”زنده باد مرگ!”سر میداد، نپیوسته بود، به یقین با گلولهٔ کمیتهٔ کارگری کشته میشد. در سواحل مدیترانه و در نارنجستانهای اطراف والنسیا در برابر قوای جمهوریخواه که توسط ارتش ایتالیا تحت فشار بودند، وارد خدمت شد. در همان منطقه بود که در آغاز سال 1937 نخستین آمریکاییها کشته شدند.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
این سه نویسنده از حیث برخوردهای ضد و نقیض و سرکوب شدن، تاریخ مشترکی دارند. کتابهای سلین در خود فرانسه و در کشورهای دیگر توقیف شد. کتابهای مالاپارته در”فهرست کتب ممنوعه”جای گرفت و بعلاوه در هیمن کتاب پروندهٔ سیاسی چشمگیری دارد، هر سه چاپ کتاب نخستینش توسط پلیس ایتالیا از بین رفت و کتاب ضد فاشیستی فن کودتا که در پاریس به انتشار رسید، در ایتالیا و آلمان ممنوع شد. در مورد سلا، چاپ کامل کتاب کندو (که در سال 1954 در ایالات متحده با همین عنوان منتشر شد)، تا سال 1962 میسر نشد، گرچه ابتدا یازده سال پیش از آن به زبان اسپانیایی در بوئنوس آیرس چاپ شده بود. کتاب حاضر، در چاپ دوم (بورگوس،1943) توسط مقامات سانسور، توقیف و از کتابفروشیها گردآوری شد. در چاپ چهارم آن (بارسلون 1946) مقدمهٔ کتاب که توسط گرگوریو مارانیون نوشته شده بود سانسور شد.
سلین، مالاپارته و سلا، سه نوسینده خشماگین و پر از خشونتند که از آنها به بدی یاد شده و حتی در زمینهٔ فضایل انسانی بدزبان شناخته شدهاند، اما سلین همواره پزشک فقرا بود، مالاپارته خود را با تهیدستترین و تیرهروزترین مردم ناپل یکی میدانست، و سلا محرر عمومی ابلهان روستایی کاستیل و آدمکشان اکسترمادورا بود. هیچیک از این نویسندگان ستیزهجو خود را با سنت آزادی-برابری-برادری بیان نکرده و هیچیک از آنان خود را با””تودههای پست‘‘نویسندگان انتزاعینویس””اجتماعی‘‘درگیر نکردهاند، هیچیک از آنان مساواتطلب و جمعگرا (کلکتیویست) نبودهاند و هیچیک از آنان نمیتوانست دربارهٔ کارمندان یا حومهنشینان به آرامی کلامی بنویسد.
هر سهٔ آنها نویسندگان غیر معمول و رزمندهاند. نمیتوان آنها را به ضد انقلاب یکی دانست.
خانوادهٔ پاسکوآل دوآرته در همان سالی چاپ شد که بیگانهٔ کامو (1942). شاید بیارتباط نباشد که این هر دو کتاب در اطراف آدمکشی پوچ دور میزند. هر دو کتاب مانند دو ناقوس بزرگ پرطنین بانگ خلئی معنوی را سر میدهند. نواهاشان به خلوت، درندشت جان برمیخورد. بانگش از حیث جنس رساست، اما از حیث فراگیری میان تهی است. خلوت از حیث موسیقی به مراتب بهتر از ازدحام پژواک میدهد. خلوتی از این دست، به سیاهی در آفتاب میماند، به قدرت و صلابت آفتابی سیاه. پس پشت و در ورای هر دو کتاب، مغاک جنگی است که به اوج رسیده و انزوای سوزان پس از آن.
خانوادهٔ پاسکوآل دوآرته بررسی روانکاوانه ترس است، خشونت ترس. واضحتر بگوییم، خشونت ترس و کمرویی، احساس گناه نسبت به هر دوی اینها. پاسکوآل تسخیرشدهای است بیهدف، و رویهمرفته بیش از قربانیانش احساس همدردی برمیانگیزد. داستانش داستان کارگر مزرعهای است که (به خاطر پیروی از هوسهایش) از باغستانها و مزارع، از جنگلها و رودخانه کنار کشیده است. گذر فصلها مشامش را نمینوازد (تنها بوی نهر، و بوی شلوار خود را حس میکند)، هیچ گلی را نمیبیند (منظرهٔ سفید پای لولا تنها قطعهٔ بصری به یادماندنی کتاب است)، و تنها صدایی که میشنود، صدای جغد، صدای سمبولی است. بوی نافذ مرگ در سرتاسر کتاب پراکنده است (که در کودکی هم نمیتوانست بیآن سر کند، چون خارج از حیطهٔ آن بو،””دلهرهٔ مرگ‘‘به جانش میافتاد). اما این همه تقریبا انتزاعی است، و صحنههای دیگری نیز هست که خلاف این است؛ صحنهٔ اثاثهٔ اتاق زفاف در مهمانخانهٔ ارزان قیمت و تماس پوست مادیان که چند لحظهٔ پس از آن خواهد مرد (که واکنشی نیمه حسی را به همراه میآورد، از پوست زاکاریاس سختتر بود).
این همه بیجان است، خالی از هرچه که انسانی است. قدرت اثر در کنش ارادهٔ مایل فنا نهفته است. در صحنهای که مادر پستان بیحاصل پسرش را به دندان میکند، خوفی فوق تصور پنهان است، پسری که از او پستان گرفته و اکنون یقین یافته است که مادر را باید کشت. در چشمانداز مردهای که در آن سگ شکاری در اثر عزم قاتل یا در اثر تشنج عزم او با صورتی بیمعنا کشته میشود، درد آشوبزایی است. و وقتی که اسبی به انتقام عشق کشته میشود، خشونتی حماسی و هراسناک، و در صحنهای که فاسق همسر تقریبا در اثر اشتباه کشته میشود، طنزی بیمعنا و تلخ وجود دارد. مختصر، در مورد خانوادهٔ پاسکوآل دوآرته، این قدر هست که بتوان آن را رمان نو فوق العادهای دانست.
کامیلوخوسه سلا بیگمان یکی از بهترین رماننویسان پس از جنگ داخلی در اسپانیاست بخصوص، بهترین آنان که در اسپانیا ماندهاند. صد البته نیازی به مقایسهٔ او با آن عده از نویسندگان مستعد در تبعید نیست که کارشان با همه خوبی از آثار سلا متمایز است.
اسپانیای سلا، کشوری که دوراننوین خود را با جنگ داخلی آغاز میکند، اسپانیای جاودانه نیست. اسپانیای او اسپانیای افسانهها نیست، اسپانیای سنتها نیز نیست. نثر او حتی نثر بسیار شاعرانهاش در آثار متأخرش، در حیطهٔ زبان رسمی و گفتاری اسپانیای افسانهای و سنتی است. طعمها گرچه باروک است، اما صدا به طراوت زبان روستایی است. همواره به روانی زبان روستاییان سالامانکا، شهریان مادرید، یا لات جوانمرد کاستیلی، زبان او آمیزهٔ زبان دون کیشوت و سانچو پانزات.
نخستین چاپ پاسکوآل دوآرته در مادرید و بورگوس در سال 1942 صورت گرفت. دیگر چاپهای آن در بوئنوس آیرس، بارسلون، لیما و نیویورک انجام شد. در سال 1962 مجموعه آثار کامیلو خوسه سلا در بارسلون به چاپ رسید. در این مجموعه آثار، خانوادهٔ پاسکوآل دوآرته برای بار سیزدهم چاپ شد.
یادداشت مقدماتی کاتب
به گمانم زمان آن فرا رسیده باشد که خاطرات پاسکوآل دوآرته را برای چاپ تحویل دهم. اگر پیشتر چنین میکردم شاید اقدام زیاده از حد شتابزدهای میبود. نمیخواستم در انتشارش شتاب به خرج دهم، چون هرچیز به زمان خاص خود نیاز دارد، حتی تصحیح اغلاط املایی در دستنوشته. پذیرش و اجرای عجولانهٔ یک اقدام هیچ حاصلی دربرندارد. اما از سویی تا آنجا که به من مربوط میشود ممکن بود انتظار بیشتر بیدلیل باشد، زیرا هر کاری، وقتی آغاز شد، باید به فرجامی برسد و نتایج مشخص شوند.
اوراقی را که من بدینجا انتقال دادهام، در اواسط سال 1939 در داروخانهای در آلمندرالخو 1 یافتم (همینجا بگویم که خدا میداند چه کسی آنها را آنجا گذاشته بود!) و از همان روز تاکنون دربارهٔ آنها اندیشیدهام، به آنها سامان دادهام و نوشتهام، و به آنها معنا و مفهوم بخشیدهام.دستنوشتهٔ اصلی تقریبا ناخوانا بود، چون خط نامرتب و صفحهها شماره نخورده بود. هیچگونه ترتیب و توالی نداشت.
مایلم در همین آغاز کاملا روشن کنم که روایتی که در اینجا به خوانندهٔ کنجکاو ارائه میشود، جز از لحاظ انتقال کلمات به شکلی خواندنی چیزی وامدار من نیست. من نه چیزی را اصلاح کردهام و نه چیزی افزودهام، و داستان دوآرته را با تمام جزییات، حتی با رعایت سبکش حفظ کردهام.ترجیح دادهام برخی از قطعات را که بسیار خام بودند، به جای بازنویسی حذف کنم؛ البته این عمل خواننده را از برخی جزییات بیاهمیت محروم میکند. اما در ندانستن آنها چیزی از بین نمیرود. مزیت حذفهای من در این است که لزومی ندارد که خواننده به هزار توی محرمیتهای منزجرکننده درافتد، محرمیتهایی که به جای آرایش به پیرایش نیازمندند.
نگارندهٔ این صفحات، به نظر من، نمونه است، و شاید تنها دلیل من برای بیرون آوردنش از تاریکی همین باشد. نمونهای که نه برای پیروی، بلکه برای پرهیز از آن باید سرمشق قرار گیرد، نمونهای که در برابرش تردید به خود راه نمیدهیم، نمونهای که در برابرش فقط میتوان گفت:
«میبینید چه میکند؟ درست عکس همان کاری که باید بکند.»
اما بگذاریم خود پاسکوآل دوآرته سخن بگوید، چون اوست که سخنان جالب توجهی برای گفتن دارد.