دوریس لسینگ: کارها چه‌طور انجام می‌شدند

0

مادرم مدت‌ها پیش از آن‌که به ارتفاعات همپستد HamPstead نقل مکان کند، در بیمارستان قدیمی رویال فری Royal Free پرستار بود. این از جمله اولین بیمارستان‌های خیریه‌ای بود که بودجهٔ آن از سوی خاندان سلطنتی و افراد ثروتمند تأمین بودجهٔ آن از سوی خاندان سلطنتی و افراد ثروتمند تأمین می‌شد. در آن زمان بیمارستان‌ها بخش‌هایی طولانی و بزرگ بودند، با سقف‌ها و پنجره‌های بلند و چند هزار متر مربع کف‌پوش صیقل‌خورده، هیچ پرده‌ای نبود، ادارهٔ بهداشت پرده را قدغن کرده بود. هنوز روح فلورانس نایتینگل فرمانروایی می‌کرد.

کادر پرستاری به اندازهٔ ارتش منظم، سازمان یافته بود. پائین‌ترین رده، کارآموزها بودند، سپس سال اولی، دومی، سومی و پرستارها، سپس سرپرستار و بالاتر از همه مدیرهٔ بیمارستان که نگاه سخت و مقرراتی او ذره‌ای گرد و غبار یا یک سانتیمتر گوشهٔ بیرون‌زدهٔ تختخوابی را نادیده نمی‌گرفت.

مادرم برای پرستار شدن با پدرم جنگید: پدر نمی‌توانست موافق باشد چون دختران طبقهٔ متوسط پرستار نمی‌شدند، مادرم با ایستادگی در برابر او، خانه را ترک کرد و بدون هیچ حمایتی از سوی پدر، در آن سلسله مراتب حسادت‌بار راه ترقی را طی کرد. حقوق پرستاری بسیار اندک و غذا نامطبوع و ناچیز بود. بیشتر پرستاران از خانواده‌های‌شان کمک می‌گرفتند. مادرم کارش را با وجود دشواری بسیار، انجام داد و جنگ جهانی اول که شروع شد، او به درجهٔ سرپرستاری رسیده بود. مدت چهار سال از آن جنگ، مادرم سربازان مجروحی را که از بخش‌های اورژانس و بیمارستان‌های صحرایی فرانسه و بلژیک به بیمارستان‌های بریتانیا می‌آوردند مداوا و پرستاری می‌کرد. رویال فری پر از سرباز بود. یکی از آن‌ها هم پدرم بود که همیشه خود را خوش‌شانس می‌دانست، زیرا پیش از نبرد پاسنداله 1 که همه گروهانش در آن کشته شدند، به خاطر جراحت پایش در اثر اصابت ترکش به خانه فرستاده شد. هنگامی که جنگ به پایان رسید، به مادرم شغل مدیریت بیمارستان قدیمی سنت جرج در هاید پارک پیشنهاد شد که دیگر مانند هتلی معتبر شده بود، هیچ نشانه‌ای از بخش‌های راهرومانند طولانی و پنجره‌های ساده و بی‌پیرایهٔ بلند آن نمانده بود. مادرم 23 ساله و برای این سمت رشک‌برانگیز جوان بود. باید برای او بسیار دشوار بوده باشد که به کاری تا این اندازه متناسب با استعدادها و خلق و خوی‌اش پاسخ رد بدهد، اما او این کار را کرد و به فاصله‌ای کوتاه خود را در مزرعه‌ای واقع در ردزیا یافت، در خانه‌ای که الونکی گلی و دراز و کشیده بود، اتاق‌ها، یک، دو، سه، چهار، همگی ردیف زیر بامی گالی‌پوش. در چمدانی، یونیفرم، سرپرستار مک‌ویگ 2 او و کتاب‌های درسی روزهای کارآموزی‌اش بود که من در هشت، نه، ده سالگی با شک و تردید آن‌ها را، در واقع، می‌بلعیدم.

آن‌جا، روی آن تپه، در فصل‌های کم‌باران و خشک، اطراف و داخل خانه، گرد و خاک به هوا بلند می‌شد، یا تکه‌های علف سوخته از آتش‌سوزی‌های جنگلی؛ کاه‌ها که به وسیلهٔ حشره‌های چوب‌خوار شل و جدا می‌شدند، از بام گالی‌پوش خانه، جایی که موش‌ها و بیشتر اوقات میمون‌های کوچک در ان بدوبدو و بازی می‌کردند، به زمین می‌ریخت. موریانه‌ها روی دیوارهای سفیدکاری شده از خاک رس، تونل‌هایی ماهرانه می‌ساختند که وقتی خشک می‌شد باید آن‌ها را می‌تراشیدیم و لکه‌های صورتی کم‌رنگی باقی می‌ماند. دوست داشتم در را باز بگذارم، اما قورباغه‌ها وارد خانه می‌شدند و با جست‌وخیزکنان خارج می‌شدند، پشه‌ها پی شکار می‌گشتند و پشه‌بندها که روی تختخواب‌ها جمع می‌شد، پشه‌ها یا برگی بادآورده را به دام می‌انداخت.

همان هنگام که میان این چیزها محاصره شده بودم، دربارهٔ بیداری و هشیاری شبانه‌روزی برای حفظ بهداشت و نظافت در بیمارستان فری رویال مطلب می‌خواندم.

باید چارچوب همهٔ تختخواب‌ها، قفسه‌ها، میزهای کنار تختخواب‌ها، پایه‌های چراغ‌ها و صندلی‌ها، هر روز با ماده ضدعفونی تمیز می‌شد. دیوارها و سقف‌ها هفته‌ای یک بار با مادهٔ ضدعفونی تمیز می‌شد. کف همه جای بیمارستان هر روز شسته و برق انداخته می‌شد. رختخواب‌ها هر روز عوض می‌شد. دوبار دست و صورت و یک بار تمام بدن بیماران هر روز باید شسته می‌شد، این کار را خودشان یا افرادی که مراقب آن‌ها بودند، انجام می‌دادند. هربار که بیماری از اتاقی به اتاق دیگر منتقل می‌شد یا از بیمارستان مرخص می‌شد و بیمار جدیدی به اتاق می‌آمد، همه سطوح باید ضدعفونی می‌شد، کف زمین، دیوار، سقف، تختخواب، قفسه، میز، چراغ، صندلی.

لگن‌های بیمارستان اتاق مخصوصی داشتند و مدام با آب‌جوش ومادهٔ ضدعفونی شسته می‌شدند. در هیچ مکانی، به اندازهٔ این بیمارستان، خاطرهٔ حصبه و وبای جنگ‌های گذشته زنده نمانده بود، در بیمارستانی که این بیماری‌ها، بیشتر از گلوله، حان سربازان بسیاری را گرفته بود.

هر بخش، آشپزخانه کوچکی داشت که در آن چای، آبگوشت، نوشیدنی‌های گرم، ژله و مربا و غذاهای کمیاب و گران‌قیمت مخصوص، برای تحریک اشتهای بیماران فراهم می‌شد.

روی دیوار ایستگاه پرستاری، تابلویی از همه درخواست می‌کرد: «هرگز فراموش نکنید! اهمیت پاکیزگی پرستاران و بیماران برابر است!»

کف دست و انگشت‌ها، ساعد، ناخن و موهای پرستاران به وسیله سرپرستاران و همه آن‌ها به وسیله مدیر بیمارستان کنترل می‌شد.

پزشکان بر خر مراد سوار بودند و با این نظام وحشتناک پاکیزگی و انضباط کاری نداشتند. فکر کنم مدیر بیمارستان جرأت نمی‌کرد که آن‌ها را به خاطر آلودگی دست و ناخن و مو کنترل کند، هرچند تصور مقاومت یک دکتر، فرقی نمی‌کند در چه رده‌ای باشد، در برابر نگاه جدی و سرد مدیر به ناخن‌ها یا دستش، دشوار است.

همهٔ این‌ها را در حالی می‌خواندم که در جنوب قارهٔ آفریقا روی تختخوابم دراز کشیده بودم و باد هرچه را که می‌خواست در داخل و اطراف خانه پراکنده می‌کرد. در فصل خشک و بی‌باران هم گاه آب دستشویی و حمام خانه به خاطر گرد و غبار، قرمز می‌شد. مادرم، سرپرستار مک ویگ، شک و تردید مرا از بین می‌برد: «می‌دانی، اگر یک نفر از مردم پرستاری کند، همه این میکرب‌ها دوروبر او هستند، پس مسلما رعایت کامل بهداشت مهم است».

سال گذشته در بخش مراقبت‌های ویژه در بیمارستان جدید رویال فری کنار تختی نشستم. چه تخصص، مهارت، از خودگذشتگی و محبت و عشقی؛ دیدن این‌ها چه‌قدر تکان‌دهنده بود. از فامیل بیمار من چه‌قدر عالی مراقبت می‌شد. اما پس از گذشت چند ساعت و سپس یک روز و روزی دیگر، خودم را با تصور آن سرپرستار مک ویگ سرگرم کردم که با قدی بلند و چهره‌ای مقتدر، سرپوش (به تصویر صفحه مراجعه شود) سفید و کاملا اتو کشیده و شنل کوچکی که حتی یک تار مو هم از زیر آن بیرون نزده، وارد می‌شد. در بین این مطالب عکسی از او با همین لباس وجود دارد.

مادرم گیج می‌شود.

با حالتی ملتمسانه از یکی از پرستارها می‌پرسد: «این آدم‌ها کی هستند؟!»

-دکتر و پرستارند.

-چرا پیژامه پوشیده‌اند؟

-نمی‌بینید؟ این لباس‌های نخی، این‌ها خیلی قابل استفاده و مفیدند. این لباس‌ها موقع کار جلوی دست و پی دکترها و پرستارها را نمی‌گیرد، پس از آن هم به ماشین لباسشویی انداخته می‌شوند…».

مادر آه می‌کشد. «ماشین‌های لباسشویی…حالا، اگر آن موقع این ماشین‌ها را داشتیم…که آن کوه‌های ملافه و روبالشی را تمیز می‌کرد…. این کار مثل کابوس بود. رختشوی خانه مهم‌ترین قسمت بیمارستان بود. اما وقتی کسی وارد آن می‌شد-گاهی که مجبور می‌شد-فکر می‌کرد واد جهنم شده، بسیار گرم بود، با ابرهایی از بخار…رختشورها همیشه سرفه می‌کردند، آن‌جا جایی نبود که هرکسی بتواند در آن کار کند، مگر این‌که مجبور باشد».

آن‌وقت به تختخواب‌ها و بیماران روی آن‌ها نگاه می‌کند، هرکدام با دو یا سه یا گاهی تا پنج لوله که بهشان وصل بود و دیگر تجهیزات: به ‌ سر و صداها و تلق و تلوق دستگاه‌ها گوش می‌دهد.

رشد و دگرگونی تجهیزات بیمارستانی هشتاد ساله-یا بیشتر-یعنی این‌که سرپرستار مک ویگ که در زمان خودش به اندازهٔ هر فرد دیگری در آن حرفه مهارت داشت، نمی‌داند به چه چیزی نگاه می‌کند و اصلا جرأت نمی‌کرد خواندن شماره‌ای یا تنظیم لوله‌ای را امتحان کند.

پرستار-دختری کم سن‌وسال-این‌طور که به نظر می‌رسید-با درجهٔ تب به سراغ بیماری می‌رود و دستش را بلند می‌کند تا نبض او را بگیرد. دست‌کم این کار یکسان است.

مادرم آهسته می‌گوید: «او خیلی کوچک است»، اما دختر صدای مادرم را می‌شنود-اهل تایوان است-محکم می‌گوید: «اما قوی هستم» به دقت به سرپرستار مک ویگ نگاه می‌کند، از خود می‌پرسد او در کدام بخش بیمارستان می‌تواند باشد؟ هیچ کدام چیزی شبیه به این شنل و سرپوش کامل، مچ‌بندهای آهارزده و دکمه سردست‌ها و یقه‌های تمیز و براق آهارزده ندیده است.

«این دستگاه‌ها را برای من توضیح می‌دهید؟» مادرم متوجه شد که لحنش آمرانه است و این اصلا درست نبود، از طرف دیگر سرپرستار، با پرستاری ساده، به همین دلیل اضافه می‌کند: «لطفا».

پرستار گرفتار، مشغول، خسته و در یازدهمین ساعت از شیفت دوازده ساعته‌اش است: دست‌کم این را باید با سرپرستار مک ویگ در میان بگذارد-خستگی مفرط از کار زیاد-امامؤدبانه می‌گوید: «این یکی که این‌جاست، ضربان قلب را کنترل می‌کند: اگر ضربان قلب به هم بریزد، با آژیر به ما خبر می‌دهد. این خون است. این صفحه، فشار خون را کنترل می‌کند. این اکسیژن است. این برای آنتی‌بیوتیک است…».

مادرم می‌گوید: «بسیار خب، ما اکسیژن داشتیم» و من می‌توانم بگویم که آماده گریهٔ است. «اگر این وسیله‌ها را داشتیم، ار آن‌ها را داشتیم آن‌وقت، آن پسرهای بیچاره نمی‌مردند، پسرهای بیچارهٔ من نمی‌مردند، بعضی از آن‌ها خیلی جوان بودند، هولناک بود، گاهی اوقت اصلا مهم نبود چه کاری انجام می‌دادیم، اما نمی‌توانستیم نجات‌شان بدهیم. طفلکی‌ها، اگر آن‌وقت‌ها این دستگاه‌ها را داشتیم…».

از تخت کناری، پرستار را صدا می‌زنند، از جایی که همکارانش آمده‌اند تا به وضعی بحرانی رسیدگی کنند. پرستار می‌خواهد برود، اما سرپرستار مک ویگ ادامه می‌دهد، پرستار باید برود، سرپرستار مک ویگ بدجوری به درک این خانم جوان نیاز دارد که او را تصدیق کند.

-بعد از جنگ‌های بزرگ، کسانی که برانکاردها را حمل می‌کردند، ساعت‌های متمادی زخمی‌ها را با کامیون و گاری می‌آوردند. سرتاسر راهروهای بیمارستان، مردها روی برانکاردهای‌شان افتاده بودند و ناله می‌کردند و برای کمک فریاد می‌زدند. مردهایی که زخم‌های هولناکی برداشته بودند. گاهی اوقات پیش از آن‌که (به تصویر صفحه مراجعه شود) بتوانیم به سراغ‌شان برویم می‌مردند. همهٔ بیمارستان‌های لندن مثل هم بودند. بعد آن‌ها را به تخت‌شان می‌بردیم، طفلکی‌ها…اگر آن موقع ما وسایلی را که شما حالا دارید داشتیم…آنتی‌بیوتیک، بگویید ببینم…این ماده ضدعفونی است؟

پرستار مجبور است برود. نگاه سردرگم آخر را به این آدم فوق العاده می‌اندازد و به فکر فرو می‌رود. او می‌گوید پسرهایش…کدام جنگ بوده؟-اما این واقعا خیلی دشوار است و پرستار حالا همراه با پرستارهای دیگر و دکترها کنار تخت بحران‌زده ایستاده است.

سرپرستار مک ویگ به تماشا می‌ایستد. همان دقت و توجه، همان ازخودگذشتگی و تعهد، آشناست، بله، زمانی خود او هم…اما حالا از هیچ یک از کارهایی که آن‌ها با این بیمار انجام می‌دهند سر درنمی‌آورد.

صدای آه کشیدن او را می‌شنوم. صدای آهسته و زمزمه‌وارش را می‌شنوم: «اگر ما این وسایل را داشتیم، نمی‌بینی؟-آن‌ها نباید می‌مردند، دست‌کم نه آن‌همه آدم، پسرهای بیچاره…».

او را که از بخش مراقبت‌های ویژه بیرون می‌رفت و به گذشته بازمی‌گشت تماشا می‌کنم.


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

اگر این شخصیت‌های سینمایی و تلویزیونی به صورت گربه تصور می‌شدند

این کاری است با هوش مصنوعی انجام آن نستا ساده شده است. اما به یاد دارم که در سالیان دور برای همانند نشان دادن برخی سگ‌ها با شخصیت‌ها انسانی خاص، عکاس و روتوش کار چه زحمتی کشیده بود و این سری عکس‌ها را در شماره ظاهرا نوروزی یک شماره مجله…

قسمت دیگری از عکس‌های تاریخی کمتر دیده شده: یک عکس ارزش هزار کلمه را دارد!

شاید این گفتار مشهور فرنگی‌ها که می‌گویند که یک عکس به اندازه هزار کلمه سخن می‌گوید، غلو باشد. گاهی در یک عکس فقط زیبایی می‌بینیم. گاهی هم داخل آن چیزی نیست. بدتر از همه، گاهی چون یک عکس برش محدودی از زمان و مکان است، به نوعی حاوی دروغ است…

آخرین «نمونه» مقاوم – هر یک از اینها، آخرین چیزهای سالم به جا مانده در طول تاریخ هستند

از برخی جنبه‌های تاریخی چیزهای قالب توجهی به جا مانده، مثلا هزاران سکه از یک دوره تاریخ یا ده‌ها زره یا شمشیر یا کتاب‌های پوستی فراوان. اما برخی چیزها هم آنقدر نادر از بلایایی طبیعی و فساد و آتش‌سوزی‌های در امان مانده‌اند که تبدیل به آخرین…

هوش مصنوعی میدجرنی Midjourney تصور می‌کند که اساتید رشته‌های مختلف باید چه ظاهری داشته باشند؟ گالری…

کودک و نوجوان که بودم برای خودم یک پا Midjourney  بودم. کتاب‌ها را که می‌خواندم از روی توصیف چهره‌ها و مکان‌ها و اشیا تصور می‌کردم که مثلا کاپیتان نمو یا ربات آر دانیل الیواو باید چطوری باشد، فضاها را تصور می‌کردم و آب و رنگ به آنها در ذهن…

عکس‌های ساده‌ای که به خاطر پرسپکتیو و زاویه دید، گیج‌کننده و تفکربرانگیز شده‌اند!

زاویه دید خیلی مهم است. این موضوع در زندگی هم صادق است. ما گاهی عادت نگاه کردن از یک زاویه دید خاص و گسترده نکردن نگاه خود را پیدا می‌کنیم و در نتیجه برداشت خیلی عجیبی از چیزهای ساده می‌کنیم. این طوری می‌شود که کارهایمان اشتباه از آب…

بال‌های پرنده نورثروپ: کاوشی در هواپیمای XB-۳۵ افسانه‌ای با عکس‌های کمتر دیده شده

نورتروپ XB-۳۵ گواهی‌ای بر روح پرشهامت نوآوری در صنعت هوانوردی در اوایل دهه ۱۹۴۰ بود.XB-۳۵ که توسط شرکت نورتروپ Northrop با همکاری نیروی هوایی ارتش ایالات متحده توسعه یافت، یک هواپیمای آزمایشی بود که مرز‌های مهندسی هوانوردی را جابجا کرد.…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.