زندگینامهٔ یانیس ریتسوس، شاعر یونانی و از اعضای فعال گروه مقاومت یونانی در طول جنگ جهانی دوم

یانیس ریتسوس، اوّل ماه مه ۱۹۰۹ در مونمواسیا (جنوب شرقی پلوپونز-یونان) به دنیا آمد؛ آخرین فرزند خانوادهای ثروتمند و زمیندار. نخستین سالهای کودکیاش تنها دوران سعادتبار زندگی خانوادگیاش بود. به زودی خانواده از نظر اقتصادی با فاجعه روبرو میشد. به همراه نداری، مصائب بزرگتر دیگری از راه رسیدند: مرگ برادرش میمیس (دیمیتریس)، دانشجوی افسری نیروی دریایی بر اثر سل در سال ۱۹۲۱؛ و چند ماه بعد، مرگ مادرش به همین بیماری. پدر دیوانه میشود. زندگیاش در سال ۱۹۳۸، در تیمارستان دافنی (در حومهٔ آتن) به پایان میرسد. باید یادآور شد که خواهر شاعر «لولا؟» یار وفادار سالهای کودکیاش، در سال ۱۹۳۶، نیز به همین تیمارستان منتقل خواهد شد.
شاعر به همراه «لولا»، سالهای دبیرستان را در شهر کوچک «گیتیو» میگذراند. در سال ۱۹۲۵ برای ادامهٔ تحصیلاتشان به آتن میآیند. امّا به زودی خود ریتسوس نیز مبتلا به سل خواهد شد (بیماریای که تا آن زمان هنوز علاجناپذیر بود و بیماران را مرگی قریب الوقوع همواره تهدید میکرد.)؛ در آینده، حدودا تا سال ۱۹۴۰، زندگیاش در میان آسایشگاههای مسلولین خواهد گذشت-آسایشگاههای سوتیریا، کاپسالونا، آیوس یوانیس (خانیا-کرت)، پارنیتا؛ و در این فواصل در آتن، که برای زنده ماندن و بقا ناچار است به کارهای طاقتفرسا و گاه در شرایطی ذلّتبار بپردازد.
بر لج این سرنوشت شوم و بر علیه خود مرگ که مدام او را تهدید میکند، ریتسوس که از دوران کودکی خود را شاعر احساس میکند، بیوقفه مینویسد. در شعر تنها پناهگاه خود را میجوید. در شعر، و از سال ۱۹۲۹ در آرمان سوسیالیزم که در آسایشگاه «سوتیریا» آن را با آغوش باز میپذیرد. ایمان به این رؤیای آینده، به شعر او نیز الهام میبخشد.
ازسال ۱۹۳۰ تا سال ۱۹۳۴ مجموعهٔ «تراکتور»(منتشر شده به سال ۱۹۳۴) و «اهرام» (منتشر شده به سال ۱۹۳۵) را مینویسد. در سال ۱۹۳۶ به بهانهٔ به خون کشیده شدن تظاهرات کارگران توتونسازی در تسالونیکی، شعر بلند «اپتیافیوس» را مینویسد. دیکتاتوری «متاکساس»، این کتاب را نیز به همراه دیگر کتابهای «ضاله» و «براندازنه» در پای ستونهای معبد زئوس المپ در آتن به آتش میکشد.
در این فاصله تا زمان جنگ دوم جهانی، ریتسوس به عنوان هنرپیشه و رقصنده در تئاترهای مختلف به کار میپردازد، بعدها وارد «تئاتر ملی» و «اپرای آتن» میشود. از جمله همکارانش «ماریا کالاس»، خوانندهٔ گمنام آن زمان و اسطورهٔ آواز اپرایی آینده است.
در دوران اشغال یونان توسط نازیها، به عضویت جبههٔ آزادیبخش ملی (E.A.M) در میآید و در بخش ادبی آن به فعّالیّت میپردازد. عود دوبارهٔ بیماری مزمنش سل، او را در بستر میخکوب میکند؛ در این وضعیّت نیز دست از نوشتن برنمیدارد و بیوقفه مینویسد.
بسیاری از آثار این دوره بلافاصله پس از وقایع شوم دسامبر ۱۹۴۴ که طی آن قوای انگلیسی، خاک یونان را به اشغال خود درآوردند، از بین میروند، از جمله یک رمان بزرگ و دوازده مجموعهٔ شعر). در دسامبر ۱۹۴۴، نیروهای چپ را در ترک آتن و راهپیمایی بزرگشان رو به سوی کوههای مقدونیه دنبال میکند. به «کوزانی» میرسند؛ در آنجا نمایشنامهٔ تکپردهای «آتن در اسلحه» را مینویسد که بلافاصله به اجرا درمیآید.
در نخستین سالهای پس از جنگ، در انتشارات «گووستی» به عنوان مصحح و ویراستار متون ادبی به کار میپردازد. بسیاری از آثار داستایوسکی و تولستوی را ویرایش میکند. همزمان با گاهنامهٔ ادبی «نئاگراماتا»(«ادبیات آزاد») به همکاری میپردازد.
در سال ۱۹۴۸ دستگیر و ابتدا به «کونتوپولی-لیمنوس» و سپس به «ماکرونیسوس» و دست آخر به «آی استراتی» تبعید میشود. اوت ۱۹۵۲ آزاد میگردد. لازم به یادآوری است که در دوران تبعید، نشر آثارش ممنوع بوده است.
سال ۱۹۵۴ با فالیچایئور گیادی (پزشک) ازدواج میکند و در سال ۱۹۵۵ دخترش «اری» به دنیا میآید. سال ۱۹۵۶ جایزهٔ ملی (دولتی) شعر به خاطر «سونات مهتاب» به او اهدا میشود.
این سالها تا مقطع دیکتاتوری جدید در یونان (یونان سرهنگها)، از سالهای آرام عمرش است. شاعر-بدون عوامل مخّل کاری و معیشتی-خود را انحصارا وقف شعر و ترجمهٔ شعر میکند؛ با اینهمه باید در اینجا یادآور شد و تأکید کرد که او هیچگاه در سرتاسر عمرش، حتی تحت سختترین شرایط هم یک لحظه از نوشتن باز نماند. در سیاههٔ آثارش که در اختیارمان است، بیشک، وقفههای درازمدت زمانی مشاهده میشود، در این وقفهها هیچ کتابی از او منتشر نشده است، که تماما مربوط به تعقیبها و تبعیدها و ممنوعیّتهای اعمالی بر اوست.
در ۲۱ آوریل ۱۹۶۷، همراه با وقوع کودتای سرهنگها، دستگیر و چون هزاران تن به میدان بزرگ اسبدوانی (ایپودروموس-محل تجمّع و بازداشت موقت دستگیرشدگان) برده میشود؛ در پی آن به جزیرهٔ یاروس، و بعد به پارتنیلروس. از اکتبر سال ۱۹۶۸ تا پایان ۱۹۷۰ در کارلوواسی (جزیرهٔ ساموس)، در خانه تحت نظر قرار میگیرد. انتشار آثارش هنوز ممنوع است.
سال ۱۹۷۱ در پی اعتراضات جهانی، آزادنه به آتن بازمیگردد. اکنون زمان بازشناسی و تقدر او در یونان و جهان فرا رسیده است. بلافاصله پس از تغییر سیاست (و سقوط خونتا)، دکترای افتخاری دانشگاه تسالونیکی به او اعطاء میشود (۱۹۷۵)؛ نیز در سال ۱۹۷۸ دکترای افتخاری دانشگاه بیرمنگهام انگلستان، و در ۱۹۸۴ دکترای افتخاری دانشگاه کارل مارکس لایپزیک به او تعلق میگیرد.
در سال ۱۹۷۷ مفتخر به دریافت جایزهٔ لنین برای صلح میگردد.
او همچنین مورد ستایش و تکریم بسیاری از شاعران بزرگ همزمان خود همچون پابلو نرودا، ناظم حکمت، ایلیا ارنبورگ، پل الوار و لوئی آراگون واقع شده است. آراگون او را «بزرگترین شاعر دنیا؛ دستکم در این دنیایی که ما میشناسیم و به ابعادش آگاهی داریم» میداند.
از میان انبوه جوایز و عناوین افتخاری که به خاطر زندگی و آثارش به او اهدا شده، میتوان به مهمترینشان، به این شرح اشاره کرد:
جایزهٔ بزرگ بین المللی شعر بینال کنوک-له-زوت (بلژیک-۱۹۷۲)؛ جایزهٔ جهانی دیمیتروف (بلغارستان-۱۹۷۴)؛ جایزهٔ بزرگ شعر فرانسه «آلفره دووینیی (۱۹۷۵)؛ جایزهٔ جهانی شعر «اتنا-تائورمینا»(ایتالیا-۱۹۷۶)؛ جایزهٔ بین المللی شعر (سرنیو-بریانزا -ایتالیا،۱۹۷۶)؛ جایزهٔ جهانی شعر «مونولو»(ایتالیا-۱۹۷۸)؛ جایزهٔ جهانی صلح برای تمدن و فرهنگ (از سوی شورای جهانی صلح-۱۹۷۹)؛ جایزهٔ «فلیچه ماسترویانی»(ایتالیا- ۱۹۸۵)؛ جایزهٔ «لاچیتا دلاسترتو»(از سوی آکادمی بییلا-ایتالیا ۱۹۸۵)؛ جایزهٔ بزرگ «گلتاج زرّین شعر»(یوگوسلاوی-۱۹۸۵)؛ جایزهٔ مخصوص «شاعر صلح جهانی» از سوی سازمان ملل متحد (۱۹۸۶)؛ جایزهٔ لوتس و سکهٔ طلا به نام ریتسوس (فرانسه-۱۹۸۶)؛ دکترای افتخاری دانشگاه آتن و مدال طلای شهرداری آتن (۱۹۸۷)، مدال «لامبراکیس» (آتن-۱۹۸۹)؛ ستارهٔ بزرگ دوستی خلقها (آلمان دموکراتیک-۱۹۸۹)؛ صلیب بزرگ گردان اسقف ماکاریوس (قبرس-۱۹۸۹)؛ نشان افتخار شورای عالی اتحاد شوروی (۱۹۸۹) و جایزهٔ صلح «ژولیو کوری»(از سوی سازمان جهانی صلح (۱۹۹۰).
او همچنین عضو آکادمی علوم و ادبیات ماینز (آلمان)، آکادمی مالارمه (فرانسه)، عضور هیئت ژوری جایزهٔ جهانی لنین و رئیس افتخاری شورای جهانی صلح؛ و نیز عضور افتخاری اتحادیهٔ ادیبان قبرس و انجمن فرهنگی یونان و استرالیا (ملبورن) و دهها مؤسسهٔ فرهنگی دیگر است. اکثر شهرهای یونان، او را به عنوان شهروند افتخاری خود اعلام کردهاند.
یانیس ریتسوس از ورای شصت سال کار پیگیر شاعرانه، تودهای آثار خلاّق به ادبیات دنیا عرضه کرده است. بیش از یکصد مجموعه شعر چاپ شده، و بسیاری مجموعه شعر چاپ نشدهٔ دیگر، به همراه مقالات، نمایشنامهها، ترجمهها، و رمانهای ۹ گانهٔ او، (به اضافهٔ ده جلد کلیّات اشعار-در بیش از پنجهزار صفحه) کارنامهٔ درخشان و افتخارآمیز او را تشکیل میدهند.
آثارش به بیش از ۴۵ زبان دنیا (و از جمله فارسی) ترجمه شده و شامل ۲۵۰ عنوان مستقل است.
از میان انبوههٔ آثارش به مهمترینشان به شرح زیر میتوان اشاره کرد:
اپتیافیوس (۱۹۳۶)؛ آواز خواهرم (۱۹۳۷)؛ سمفونی بهار (۱۹۳۸)؛ مارش اقیانوس (۱۹۴۰)؛ آزمون (۱۹۴۳)؛ بیداری (۱۹۵۴)؛ سونات مهتاب (۱۹۵۶)؛ تاریخچه (۱۹۵۷)؛ بدرود (۱۹۵۷)؛ زلالی زمستانی (۱۹۵۷)؛ زمان سنگی (۱۹۵۷)؛ محلّههای دنیا (۱۹۵۷)؛ وقتی بیگانه میآید (۱۹۵۸)؛ شهر منقادناپذیر (۱۹۵۸)؛ معماری درختان (۱۹۵۸)؛ دور از سایهٔ سروها (۱۹۵۸)؛ زنان کهنسال و دریا (۱۹۵۹)؛ پنجره (۱۹۶۰)؛ پل (۱۹۶۰)؛ خانهٔ مرده (۱۹۶۲)؛ در زیر سایهٔ کوه (۱۹۶۲)؛ درخت زندان و زنان (۱۹۶۳)؛۱۲ شعر برای کاوافی (۱۹۶۳)؛ شهادتها (۱۹۶۳)؛ فیلوکتت (۱۹۶۵)؛ رومیوسینی (۱۹۶۶)؛ ارست (۱۹۶۶)؛ سنگها؛ تکرارها؛ میلهها (۱۹۷۲)؛ هلن (۱۹۷۲)؛ حرکات دست (اشارهها-۱۹۷۲)؛ بعد چهارم (۱۹۷۲)؛ بازگشت ایفی گنیا (۱۹۷۲)؛ خریسوتمیس (۱۹۷۲)؛ ایسمینی (۱۹۷۲)؛ هیجده ترانهٔ لاغر میهن تلخ (۱۹۷۳)؛ دالان و پلّکان (۱۹۷۳)؛ گراگاندا (۱۹۷۳)؛ انهدام میلوس (۱۹۷۴)؛ دیگ دودزده (۱۹۷۴)؛ برج ناقوس (۱۹۷۴)؛ کاغذیها (۱۹۷۴)؛ دیوار در آینه (۱۹۷۴)؛ بانوی تاکستانها (۱۹۷۵)؛ آخرین سدهٔ پیش از انسان (۱۹۷۵)؛ تقویم تبعید (۱۹۷۵)؛ زنان پیغامگزار (۱۹۷۵)؛ شدن (۱۹۷۷)؛ دروازه (۱۹۷۸)؛ گوشت و خون (۱۹۷۸) زنان مونمواسیا (۱۹۷۸)؛ شاهکار هیولایی (۱۹۷۸)؛ فدار (۱۹۷۸)؛ دستنوشتهٔ کور (۱۹۷۹)؛ شفافیّت (۱۹۸۰)؛ تکتارها (۱۹۸۰)؛ اروتیکا (۱۹۸۱)؛ آوازهای رفیقانه (۱۹۸۱)؛ شمایلگاه قدیسان گمنام (رمان ۹ جلدی با جلدها و عنوانهای مستقل ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۶)؛ تمثال سه گانهٔ ایتالیایی (۱۹۸۲)؛ مونوواسیا (۱۹۸۲)؛ همسرایی صیّادان اسفنج (۱۹۸۳)؛ تیرزیاس (۱۹۸۳)؛ منظومههای پیروزی (۱۹۸۴)؛ بازتابها (۱۹۸۷)؛۱۱۱*۳ ثلاثی (۱۹۸۷)؛ کلیّات اشعار (جلد نهم و دهم،۱۹۸۹)؛ و…
مرگ یانیس ریتسوس که جهان را در اندوه و ماتم بزرگی فرو برد در ساعت نه و سی دقیقهٔ یکشنبه شب یازدهم نوامبر ۱۹۹۰ در پی یک روز دردناک و پراضطراب، و پس از حدود یازده ماه که بیماری او را میخکوب بستر کرده بود، روی داد. او که در زمان حیاتش، پیشاپیش به اسطورهای بدل شده بود، راه خود را آزادنهتر به سوی کمال جاودانگی پی گرفت.
او را طبق وصیتش در زادگاهش مونمواسیا در آغوش صخرهٔ عظیم و شکوهمند این شهر کوچک باستانی به خاک سپردند.
پنج شعر از ریتسوس
ترجمهٔ فریدون فریاد
توضیح ضروری
مصراعهایی وجود دارند-گاه اشعاری تمام-
که حتی خود من هم معنایشان را نمیدانم. اینکه نمیدانم
هنوز مرا نگاه میدارد. و تو هم حق داری که بپرسی. از من نپرس
به تو میگویم نمیدانم.
دو نور موازی
از مرکزی یکسان. صدای آب
که زمستان، از ناودان لبالب شده میافتد،
یا صدای قطرهای آب همچنان که از گل سرخی
در باغ آبیاری شده میافتد
آرامآرام در یک شب بهاری
چون هقهق یک پرنده. نمیدانم
این صدا چه معنایی دارد؛ با اینهمه به آن گردن مینهم.
چیزهای دیگری را که میدانم برایت توضیح میدهم. اهمال نمیکنم.
امّا اینها هم به زندگیمان میافزایند. داشتم مینگریستم،
همچنان که خفته بود، زانویش ملافه را زاویهدار میکرد-
فقط عشق نبود. این زاویه
خط الرأس مهربانی بود، و عطر برخاسته
از ملافه، از پاکیزگی و بهار
آن توضیحناپذیر را که جویا شدم، بیهوده باز، تا برایت توضیح دهم، تکمیل میکردند.
۵۷-۱۹۵۶
(از مجموعهٔ «تمرینها»)
تقریبا
چیزهای ناسازی به دستهایش میگیرد-سنگی را،
سفال شکستهای را، دو چوب کبریت سوخته را،
میخ زنگزدهٔ دیوار روبرو را،
برگ درخت را که از پنجره به درون آمد، قطرات آب را
که از گلدانهای آبیاری شده میچکند، پر کاهی را
که دیروز باد بر موهایت نشاند، به دستها میگیردشان
و آنجا در حیاط خانهاش تقریبا یک درخت میسازد.
در این «تقریبا» شعر مسکن دارد. می بینیش؟
(از مجموعهٔ «شهادتها»-دورهٔ دوّم)
علامتدهنده
نمیخواهد محبوس مانده درون سیمهای خاردار خود یا دیگران
به پایان رسد. درها را باز میکند. به خیابان میرود.
آفتاب. روز خوش خداوندی. و یک ابر کوچک سفید در گوشهای
به رنگ آبی میافزاید. رو به سوی دکّهٔ روزنامهفروش میشتابد،
یک کومه روزنامهٔ صبح میخرد تا که اخبار جهان را بخواند. امّا نور بسیار بزرگ است،
بسیار شدید؛ و حروف را میزداید. هیچ چیز نمیبیند.
تنها نور میبیند، نور میخراند، فریاد برمیدارد:
«نور، نور و نور»، انگار که خودش نور باشد، و صدای خود را
میشنود و میگرید،
و چشمانش قطره قطره نور میبارانند و دستهایش را طلایی رنگ میکنند.
چند رهگذر صدایش را شنیدند، برگشتند، او را دیدند
که در وسط خیابان ایستاده است، علامتدهندهٔ نورانی،
همچنان که کامیونها، اتوبوسها، اتوموبیهای شخصی، آمبولانسها
از کنارش میگذشتند بیآنکه لمسش کنند.
آتن،۳۰/۱۱/۱۹۸۵
(از مجموعهٔ منتشر ناشدهٔ «علامتدهندهها»)
هیچ چیز دیگر
هنوز این پنجرهها و این درختان تو را میشناسند.
پس اینطور، برای همیشه نرفتهای.پسران دوازده ساله
به باغها وارد میشوند، گلهای آفتابگردان میچینند. کشتیها
آدمها و کالاها را حمل میکنند. سوت میکشند.
پرستوها و غازهای وحشی میگذرند. فصلها تغییر میکنند.
تکرارهای خستهکننده. زندانها، فوتبال، اعتصابها.
چتری سیاه در راهرو. و تو گم شوی
در فرادورها در ناشناخته مشترکمان،-تو
که در زندگی چیزی به جز ماندن در این حوالی،
محجوبانه در حال بوئیدن کوچکترین گل، نخواستی.
کارلوواسی،۹/۷ و ۲۲/۸/۱۹۸۷
(از مجموعهٔ منتشر ناشدهٔ «درخت عریان»)
پیرمرد در آستانهٔ در نشسته است. شب. تنها.
سیبی به دست دارد. دیگران
زندگیشان را به صلاحیّت ستارگان سپردند.
چه به آنها بگویی؟ شب، شب است.
و نه حتی میدانیم که چه در پی دارد. ماه
پایانناپذیرانه سوسوزنان بر دریا
وانمود میکند که دارد به نوعی خود را سرگرم میدارد. با اینهمه
درون این رخشندگی، به وضوح تمام
زورق سیاه دوپارویه را با زورقبان سیاه میتوانی دید که دور میشود.
آتن،۴/۵/۱۹۸۸
(از مجموعهٔ منتشر نشدهٔ «دیر، بسیار دیر، درون شب»)