زندگینامه و فعالیتهای سینمایی نیکول کیدمن

برخلاف آنچه همگان میپندارند، «نیکول کیدمن» یک استرالیایی خالص نیست، چراکه او در جزاییر هونولولوی هاوایی در 20 ژوئن 1967 به دنیا آمده و تابعیتی آمریکایی- استرالیایی دارد. پدر او، یک متخصص شیمی آلی و روانشناسی بالینی، همراه با همسرش (جانل) برای یک پروژهٔ تحقیقاتی به استرالیا نقل مکان کرده بود.
نیکول کودک فعال و هنرمندی بود. او کلاسهای باله را از 3 سالگی شروع کرد، در 8 سالگی به آموختن پانتومیم پرداخت و در 10 سالگی نواختن درام را آموخت. اولین نقش او در انظار عمومی هنگامی بود که در 6 سالگی، در جشن کریسمس مدرسهشان به شکل یک گوسفند پرسروصدا درآمده بود.
نیکول کیدمن در کودکی رشد زیادی داشت. او خیلی زود از مرز 180 سانتیمتر گذشت و به همین خاطر دوستانش او را لکلک صدا میزدند.
هنگامی که به سن نوجوانی رسید، فاصلهاش از همسن و سالانش بیشتر شد. در حالیکه سایر دختران در کنار دریا مشغول بازی و تفریح بودند، نیکول اوقات فراغت خود را در تئاتر «فیلیپ استریت» به آموختن و دیدن میگذراند. او با الگو قرار دادن و تأثیر پذیرفتن از ستارگانی چون «جین فوندا»، «ونسارد گریو» و از همه بیشتر «کاترین هپبورن»، دید بسیار وسیعی پیدا کرد.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
در 14 سالگی اتفاقات تازهیی در زندگی نیکول رخ داد. بهعنوان نشانهیی از اتفاقات جدید، یک شب نیکول نامهیی حاکی از تبریک و تشویق را از یکی از تماشاگران تئاتری که در آن بازی میکرد، دریافت کرد. نویسندهٔ نامه از او برای بازی در یک فیلم کوتاه تجربی دعوت کرده بود. نیکول این درخواست را به دلیل تداخل پیدا کردن با اختحانات مدرسهاش نپذیرفت. این اتفاق بسیار مایهٔ تأسف شد، چراکه آن دانشجو «جین کمپیون» بود، کسی که بعدها فیلم مشهوری چون «پیانو» و سپس فیلم «سیمای یک زن» که نیکول هم در آن نقشآفرینی کرد را ساخت. نقشهای اصلی کمکم پیدا شدند؛ ابتدا چند نقش تلویزیونی و سپس یک موفقیت غیرمنتظره. اولین نقش سینمایی کیدمن در «کریسمس بوتهزار» بود؛ فیلمی راجع به یک خانوادهٔ فقیر که به اسب مسابقهٔ خود تکیه کردهاند تا با پیروزی در مسابقهٔ روز اول سال، برای خود پولی فراهم سازند. متأسفانه اسب دزدیده میشود و بچهها ا کمک یک نفر بومی به دنبال سارق میروند. این فیلم برای کیدمن یک موفقیت بسیار بزرگ بود. همچنانکه نیکول تحصیلاتش را در تئاتر «استرالیا برای جوانان» و نیز «جوانان سن مارتین» در ملبورن ادامه میداد، نقشها یکی پس از دیگری به سراغش میآمدند. او در نقش یک ستارهٔ مسابقات دبیرستانی که درمییابد در زندگی چیزهای با ارزشتری از ورزش نیز وجود دارند در مجموعهٔ تلویزیونی «برندگان»، در فیلمی سرگرمکننده و پرسروصدا به نام «راهزنان بی.ام.ایکس.» و در فیلمی ویدیویی از «پت ویلسون» به نام «دختر تصادم» به ایفای نقش پرداخت. سپس در 17 سالگی در مجموعهیی تلویزیونی از تولیدات «دیزنی» به نام «رودخانهٔ پنج مایلی» ظاهر شد. این مجموعه راجع به یک ماجرای عاشقانهٔ خانوادگی در استرالیای غربی بود. پنج روز فیلمبرداری در هفته طی هفت ماه، به کیدمن اعتمادی حیاتی برای کار در مقابل دوربین داد.
اما ناگهان یک اتفاق ناگوار افتاد. مادر او دچار سرطان شد و نیکول برای کمک به مادرش مدتی از بازیگری کنارهگیری کرد. خوشبختانه با تلاشهای خانواده، جانل توانست به زندگی خود ادامه دهد. نیکول دوباره به کار بازگشت و (تصویرتصویر) با بازی در پنج فیلم دیگر از جمله «ویلیس و بروک»، فیلم آیندهگرای «ارباب شب» و «سوار بر باد» موقعیت خود را مستحکمتر نمود. کیدمن پس از فیلم سوار بر باد، به بازیگر آن، «تامسون برنیسون» علاقهمند شد و مدت 3 سال با او در ارتباط بود.
یک پیشرفت بزرگ دیگر؛ نیکول در مجموعهیی به نام «ویتنام»، نقش یک دختر مدرسهیی سربههوا و معترض که وارد فعالیتهای سیاسی دههٔ 1970 میشود را بازی کرد. این مجموعه راجع به فعالیتهای سربازان استرالیایی در ویتنام و همینطور اضطراب سیاسی و عمومی در استرالیا بود. ویتنام جایزهٔ انستیتوی فیلم استرالیا را برای کیدمن به ارمغان آورد. در همین حال، او برای خود آپارتمانی پیدا کرده و برای اولین بار خود کار تمیز کردن خانه و پختوپز را بهعهده گرفت. کیدمن در این دوران برای ادامهٔ فعالیتهای هنری و بازیگری تصمیم جدی خود را گرفت، بنابراین با «هایز» که میخواست درگیر یک پروژهی جدید شود همراه شد. این پروژه از زمان نوشته شدن رمان توسط «چارلز ویلیامز» شروع شده بود. «اورسن ولز» در سال 1963 به همراه «لارنس هاروی» و «ژان مورو» قصد ساختن آن را داشت، اما هاروی در هنگام فیلمبرداری درگذشت و پروژه به وقتی دیگر موکول گردید. بیوهٔ ولز نیز پس از فوت او از فروش آن به هر استودیوی هالیوودی سرباز زد، چراکه اعتقاد داشت آنها با همسر از دسترفتهاش بسیار تحقیرآمیر برخورد کرده بودند. درنهایت او امتیاز فیلم را به «کندی و میلر» فروخت و آنها از هایز دعوت به عمل آوردند.
ابتدا نظر بر این بود تا از «سیگورنی ویور» یا «دبرا وینگر» برای نقش همسر «سام نیل» که در یک قایق تفریحی توسط بیماری روانی -که نقش آن را «بیلی زین» بازی میکرد- به گروگان گرفته میشود، استفاده گردد، اما هایز بدونتوجه به اینکه این شخصیت بیش از 30 سال سن داشته و کیدمن تنها 19 سال دارد در قبولاندن او برای این نقش کوشش کرد و در نهایت کارگردان، «فیلیپ نویس» که بعدها «جنگهای میهنپرستانه» و «کلکسیونر استخوان» را ساخت، متقاعد شد. کیدمن یک ماه پیش از شروع فیلمبرداری در سر صحنه حاضر شد تا بتواند قایقرانی با یک قایق تفریحی 25 متری را بیاموزد. او شروع به آموختن طرز ایستادن و تکنیکهای مکالمه کرد که بتواند مسنتر به نظر آید و همچنین با مادرهایی که همانند شخصیت فیلم فرزندانشان را از دست داده بودند نیز ملاقات و گفتوگو کرد.
تولید فیلم شروع و گروه سه ماه و البته بیشتر مواقع در صخرههای مرجانی دریا، مشغول به کار شد. «مرگ آرام» برای نیکول بسیار ثمربخش بود، اما موفقیت بزرگتری در انتظار او بود.
در جشنوارهٔ فیلم ژاپن، نیکول پیغامی از طرف نمایندگان «تام کروز» دریافت کرد که از او خواسته بود تا برای پروژهٔ بعد او یعنی فیلم «روزهای تندر» به کارگردانی «تونی اسکات»، با وی همبازی شود. او پیش از این نیز برای ایفای نقش به آمریکا سفر کرده بود و فکر میکرد که امید چندانی برای پذیرفته شدن وجود ندارد، اما اکنون سفری مجانی به لس آنجلس برای ملاقات با تام کروز و نمایندگانش در اتاق کنفرانس یک هتل مجلل فراهم شده بود. او از اینکه خیلی بلندقدتر از این ابرستاره بود احساس شرمساری میکرد و مطمئن بود که رد خواهد شد، ولی روز پس از ملاقات باخبر شد که پذیرفته شده است و مشکل بلندی قد برای تام اهمیتی ندارد.
نیکول به مدت 5 هفته در ساحل دیتونا، نقش پرستار تام کروز که رانندهٔ ماشینهای مسابقهیی بود را بازی کرد؛ هرچند علاوه بر نگهداری از او، در راهش برای رسیدن به اوج افتخار نیز به وی کمک میکند. البته این فیلم دارای خواشی زیادی بود که موردعلاقهٔ رسانهها شد، زمزمههایی همهجا را پر کرده بود که کروز و کیدمن با یکدیگر رابطه دارند، چراکه کروز درست چند هفته قبل از پایان فیلمبرداری، از همسرش (میمی راجرز) جدا شد. کیدمن اصرار داشت که این رابطه تا چندی پس از آن بهوجود نیامده بود، اما او در مراسم اسکار سال 1990 بازو به بازوی کروز دیده شد و آن دو در کریسمس همان سال در یک خانهٔ اجارهیی در تلورید کلورادو با یکدیگر ازدواج کردند.
ناگهان کیدمن تبدیل به یک ستاره شد، البته نه فقط به خاطر موضوع ازدواجش؛ در مجموعهٔ تلویزیونی «بانکوک هیلتون» که در آن نقش زنی را داشت که نادانسته مقداری مواد مخدر را جابه جا کرده و به یک زندن بسیار نامطبوع فرستاده میشود، در نقش یک زن خیابانی در «بیلی بت گیت» و در نقش الهه و معشوقهٔ کروز-شانون کریستی-در حماسهٔ تبعید و رستگاری «دورتر و دورتر» ساختهٔ «ران هاوارد».
پس از ازدواج نیکول کیدمن و تام کروز، عدهیی بر این عقیده بودند که شهرت روزافزون کیدمن حاصل ازدواجش با تام است و او از موقعیت و شهرت کروز برای رسیدن به موفقیت استفاده میکند، اما دو نقش بعدی کیدمن، این فرضیه که او از محبوبیت تام کروز استفاده میکند را از بین برد. او در «نفرت» به نقش «تریسی کسینجر»، بهطرز خارقالعادهییبا «بیل پل من» رفتار حیوانصفتانه داشت تا جایی که برای تحقق نیرنگ شیطانی خود، اعضای بدنش را جدا کرد. سپس در فیلم «برای مردن»، رفتاری بس شرورانه با «مت دیلون» از خود نشان داد. کیدمن که در رقابتی تنگاتنگ با «مگ رایان» توانسته بود این نقش را بهدست آورد، برای بازی بهتر به مدت سه روز در مهمانخانهٔ باربارا، کاری جز تماشای برنامههای بنجل تلویزیونی نکرد.1 س از آغاز تمرینات، تا پایان فیلمبرداری با لهجهٔ غلیظ آمریکایی صحبت کرد و او که پیش از این برای فیلم بیلی بت گیت کاندیدای جایزهٔ گلدن گلاب شده بود، اینبار توانست این جایزه را از آن خود کند. این موفقیتها اعتبار خاصی را برای کیدمن به ارمغان آوردند و او شخصیت هنری مستقلل از تام کروز پیدا کرد. پس از این موفقیتها، نقشها یکی پس از دیگری میآمدند؛ نقش همسر باردار «مایکل کیتون» در «زندگی من»، زنی که به همسرش کمک میکند تا مرگ زودهنگامش بر اثر سرطان را بپذیرد، همچنین نقش دکتر «جیس مریدیان» در فیلم «بتمن برای همیشه» و در «سیمای یک زن» ساختهٔ «جین کمپیون» نقش «الیزابت آرچر»، یک زن ثروتمند که توسط «باربارا هارشی» بدجنس فریب میخورد تا با «جان مالکوویچ» شرور ازدواج کند.
پس از این فیلم کیدمن از فرصت استفاده نمود و در کلاسهای «نیویورک اکتورز استودیو» ثبتنام کرد تا بازیگری به شیوهٔ آکادمیک را فراگیرد. او شش ماه تمام در این کالسها حاضر شد و توانست تجربیات و یافتههای جدید را در عرصهٔ سینما بهدست آورد.
نقش بعدی کیدمن، بازی در فیلم «استنلی کوبریک»، فیلمساز بزرگ هالیوود و در مقابل همسرش، تام کروز، در فیلم «جشمهای کاملا بسته» بود. به اذعان خود کیدمن، بازی در فیلم کوبریک چیزهای تازهیی را به او آموخت و دریچهیی نو را در زمینهٔ بازیگری به روی او گشود. سپس او در فیلم پرحادثهٔ «صلحساز»، نقش «جولیا کلی»، یک متخصص سلاحهای هستهیی که به «جورج کلونی» کمک میکند تا بمبهای هستهیی قاچاق شده را پیدا کند، را ایفا کرد. او همچنین در یک فیلم کمدی-جادویی به نام «جادوی عملی»، در کنار «ساندرابولاک» ظاهر شد و بلافاصله پس از اینکه فیلمبرداری طولانیمدت و پرکشوقوس چشمان کاملا بسته به پایان رسید، تئاترهای لندن و برادوی را با بازی در «اتاق آبی» به کارگردانی «سام مندس» منفجر کرد.
باوجود اینکه تماشاگران، چشمان کاملا بسته را سرد و خستهکننده یافتند، ولی این فیلم اتفاق بسیار مهمی بود و منتقدان از آن بهعنوان یکی از بهترین فیلمهای استنلی کوبریک فقید یاد میکنند. در این فیلم او و کروز، یک زوج پزشک به ظاهر موفق هستند که فکر خیانت، هردوی آنها را آزار میدهد. کوبریک در تمام مدت فیلمبرداری طولانیمدت فیلم، فشار عصبی زیادی را بر بازیگران و عوامل فیلم، بهخصوص کیدمن و کروز، وارد کرده بود. او همچنین اجازهٔ هیچگونه مصاحبه یا انتشار خبری از داستان فیلم را نداده بود. باوجود این فشارها به نظر میرسید آندو که حالا صاحب دو فرزند (ایزابلا جین و کنور آنتونی) شده بودند، زندگی خوبی را میگذرانند. کیدمن خود اظهار داشته بود: «من خیلی احساس خوشبختی میکنم، چرا که کسی را پیدا کردهام که به من آرامش داده و در کنارم میماند».
اما اتحاد و استحکام رابطهٔ زناشویی آنها بالاخره از بین رفت و تام و نیکول در فوریهٔ سال 2001 از یکدیگر جدا شدند.
قبل از جدایی، کیدمن در تریلر ترسناک «دیگران» ساختهٔ «الخاندرو آمنابار» که کروز نیز یکی از تهیهکنندگان آن بود، ظاهر شد؛ فیلم آرام سورئالی که به طرز مرگآوری ساکت بود. بازی خارقالعادهٔ کیدمن در نقش یک مادر جوان کحه در عمارتی ییلاقی زندگی میکند، عملا نشان میدهد که او توانسته به یک بازی بکر و عالی در این فضای وهمآلود و مرگآور دست پیدا کند. این فیلم کاملا وحشتآور، یکی از بهترین فیلمهای ترسناک سالیان اخیر شناخته شده است، ولی این راز پنهان ماند که چرا کیدمن به خاطر بازی درخشانش، کاندیدای جایزهٔ اسکار نشد.
کیدمن با کاندیدا شدن برای موزیکال «مولن روژ» ساختهٔ «باز لورمن» اندکی تسلی یافت. او در این فیلم نقش یک خواننده و ستارهٔ تئاتر به نام «ساتین» را بازی کرد، خوانندهیی که قرار است با یک اشرافزادهٔ ثروتمند ازدواج کند، اما دل به شاعر و نمایشنامهنویسی جوان و فقیر میبندد. در این فیلم او در کنار «ایوان مک گرگور» آواز خواند و با یکدیگر رقصیدند. رقصهای فیلم آنچنان پرتنش و پرانرژی بودند که در هنگام فیلمبرداری، زانوی وی آسیب دید و موجب شد ادامهٔ تولید فیلم برای مدتی به تأخیر بیفتد. او که بلافاصله پس از این فیلم در دیگران ظاهر شد، وقتی برای استراحت پیدا نکرد و آسیبدیدگی زانویش این امر را بهوجود آورد که پس از دو هفته کار، از سر صحنهٔ «اتاق من» ساختهٔ «دیوید فینچر» کنارهگیری کند و این نقش به «جودی فاستر» سپرده شود.
سپس نوبت به بزرگترین موفقیت کیدمن رسسید. او در فیلم «ساعتها» که اقتباسی از رمان تحسینبرانگیز «استیون دالدری» بود، با نقش نویسندهٔ صاحبنام انگلیسی، «ویرجینیا وولف»، در کنار بازیگران بزرگی چون «مریل استریپ» و «جولین مور» ظاهر شد کیدمن برای بازی در این نقش با گریمی متفاوت، شروع به تحقیقات گسترده در رابطه با زندگی وولف کرد و برای آنکه هرچه بیشتر در قالب او فرو رود، نوشتن با دست راست را آموخت (نیکول کیدمن چپدست است)، صحبت کردن با لهجهٔ انگلیسی و حتی سیگار کشیدن و حرکات خاص وولف را تمرین کرد و درنهایت توانست نقش بسیار تأثیرگذار، عمیق و درنگرایی را از این نویسندهٔ بزرگ ارایه دهد و جایزهٔ بهترین بازیگر زن اسکار را بهدست آورد.
کسب جایزهٔ اسکار که بزرگترین جایزهٔ عالم سینماست، باعث گردید که نیکول کیدمن از زیر سایهٔ سنگین شوهر سابقش تام کروز بهطور کامل خارج شده، بهعنوان یک بازیگر توانمند در هالیوود و جهان شناخته شود و با وسواس بیشتری نقشها را بپذیرد. او قصد دارد که با حضور در فیلمهای موفق و کار با کارگردانان مطرح، جایگاهی که با زحمت به آن دست پیدا کرده است را حفظ نماید. در حالحاضر کیدمن در زمرهٔ موفقترین بازیگران زن هالیوود به (تصویرتصویر) شمار میرود و آثار او همیشه موردتوجه منتقدان و تماشاگران سینماست.
آخرین فیلم موفق نیکول کیدمن، «مترجم» است که در آن در کنار «شون پن» به ایفای نقش پرداخت. کیدمن در کنار ویژگیهای خاص بازیگری خود، این روزها از یک جهت دیگر نیز در هالیوود یک استثنا به شمار میرود؛ او برخلاف دیگر ستارگان هالیوود خود را از جنجال و هیاهوی مطبوعات و خبرنگاران دور کرده است و با فرزندان خود زندگی آرامی را سپری میکند. برای کیدمن خانواده از اهمیت بسیاری برخوردار است و او به همین دلیل با هوشمندی، خود را از سوژهٔ مطبوعات سینمایی شدن نجات داده و با آرامی و دقت به فعالیت خود در عرصهٔ سینما ادامه میدهد و هرروز به موفقیتهای تازهیی دست پیدا میکند.
فیلمشناسی:
ویلیس و بروک (1985)، کماندار (1985، حرکت در اتاق (1987)، ویتنام (1987)،: مرگ آرام (1989)، روزهای تندر (1990)، بیلی بت گیت (1991)، سوءقصد (1993)، زندگی من (1993)، بتمن برای همیشه (1995)، مرد راهنما (1996)، چشمان کاملا بسته (1999)، مولن روژ (2001)، دیگران (2001)، روز تولد دختر (2001)، اتاق وحشت (2002)، ساعتها 92002، داگویل (2003)، ننگ بشری (2003)، کوهستان سرد (2003)، تولد (92004، مترجم (2005) افسونگر (2005)، تهاجم (2007)، نقشهٔ طلایی (2007)، استرالیا (2008، در مرحلهٔ تولید)، نیاز (2008)، در مرحلهٔ تولید) و بانویی از شانگهای (2008، در مرحلهٔ تولید).