مارگارت تاچر، زندگینامه و عملکرد و تفکر سیاسی او
مارگارت تاچر که همیشه کلمه «ما» را شبیه اعضای خانواده سلطنتی ادا می کرد، موقعی که در ماه مه سال ۱۹۸۹ در خیابان داونینگ ایستاده بود اعلام کرد: «مسلماً ما بعد از به پایان بردن این ده سال احساس موفقیت می کنیم، اما همه چیز فقط در پشت سر گذاشتن این ده سال خلاصه نمی شود، بلکه طی این مدت بریتانیا دگرگون شد.» اگر چه ممکن است برخی به عبارت «دگرگون شدن بریتانیا» خرده بگیرند، ولی به طور قطع در دهه ای که او بر مسند قدرت نشست ، بریتانیا تغییرات بزرگی را به خود دید. چیزی که می تواند صرف نظر از خوب یا بد بودن این تغییرات جالب توجه باشد این است که تغییرات مزبور چقدر هزینه در برداشت و تا چه حد به نتیجه رسید.
جان کمپل در کتاب معتبر و تحسین برانگیز خود، حجم زیادی از مطالبی را تهیه دیده است که به اندازه قضاوت های او ارزش مند هستند. برخی از این مطالب گشاده دستانه اند و برخی دیگر گزنده و تلخ، اما تقریباً بدون استثنا منصفانه هستند.
مهم ترین تغییری که مارگارت تاچر ایجاد کرد این بود که دولت بریتانیا را از طریق اصلاح اتحادیه های کارگری قوام بخشید. اتحادیه های کارگری باعث خرابی اوضاع دولت در دوره قبل از تاچر شده بودند. اصلاحی که در اتحادیه های کارگری صورت گرفت، مهم ترین دستاورد دولت تاچر بود. در واقع هر رهبر محافظه کاری که بعد از نارضایتی های سال ۱۹۷۸ ظاهر می شد می بایست چنین اصلاحی را در پیش می گرفت. و از این رو تاچر مستحق تمجید فراوانی است.
همان طور که کمپل می گوید: «در دوره تاچر، یک تغییر واقعی فرهنگی در تمام سطوح اقتصاد ایجاد شد.» تغییری که بخشی از ثمره آن در حذف نظارت دولت بود و بخشی دیگر در رشد تکنولوژی جدید. با این حال باید گفت این تغییر فرهنگی ناشی از مدیریت اقتصادی موفقی نبود. سال های حکومت تاچر اگر چه مهم ترین رونق دوره پس از جنگ را به خود دید، ولی دو رکود وحشتناک را هم به دنبال داشت.
تاچر در اوایل کار خود اسیر آن چیزی بود که نیگل لاوسون بعدها «پول محوری کوته فکرانه واپس گرا» نامید. او مدتی بعد فهمید که این دکترین غلط است و تنها هوادار این نوع نگرش کسی نیست جز خود او. آن سال ها هزینه های اجتماعی بالا رفت. بیکاری افزایش پیدا کرد و مخارج عمومی هم به شدت کاهش یافت. غنی، غنی تر شد و فقیر، فقیرتر. طولی نکشید که اقتصاد بریتانیا در بحرانی مداوم به دست و پا افتاد.تنها تعداد کمی از موسسات بریتانیایی از این خط مشی تاچر جان سالم به در بردند. دستگاه اداری به خاطر مداخله گری و سیاست زدگی افراطی، ناامیدانه نفس می کشید. دانشگاه ها آسیب وحشتناکی دیدند و حکومت هم به طرز جبران ناپذیری ضربه دید. فروش انبوه خانه های سازمانی اگر چه موفقیتی برای تاچر به حساب می آمد، اما جزم اندیشی بازار آزاد آن را هم خراب کرد. قدرت های محلی اجازه نداشتند برای ساختن خانه های جدید از وصولات فروشندگان بهره ای ببرند، و به همین خاطر خانه سازی برای فقرا در حد کفایت نبود و شمار زیادی از مردم بی خانمان شده بودند.
تاچر، سلحشور ثابت قدم جنگ سرد، روابط نزدیک با ریگان رئیس جمهور آمریکا برقرار کرد و این باعث شد وقتی دیکتاتور آرژانتینی ژنرال گالتیری به جزایرفالکلند حمله کرد بریتانیا در وضعیت خوبی باشد. او در آن جنگ نبرد خوبی را در پیش گرفت و بحق تا مدت ها به شخصیتی مردمی بدل شد. این در حالی بود که پیش از این او به توافق و سازش با حکومت نظامیان آرژانتین گرایش نشان داده بود و این باعث شده بود حضور بریتانیا در اقیانوس آتلانتیک جنوبی تضعیف شود.تاچر اگر چه در همین زمان قانون اروپایی واحد را امضا کرد (قانونی که بریتانیا در لوای آن به اقتدار بیشتری در کنار شرکای خود می رسید) با این حال در تمام ملاقات های خود با وزرا و مقامات سایر کشورها غرور ریشه داری را علیه جامعه اروپایی از خود نشان می داد. نیگل لاوسون، «میهن پرستی افراطی» او را در اروپا یادآور می شود و کمپل هم متذکر می شود که این خصلت، شکست های بزرگی را برای او در دوران تصدی پست نخست وزیری به همراه آورد.بی تردید هیچ کس مثل او از سوی حکومت در مظان اتهام نبود. او انرژی حیرت آوری داشت و توانایی تقریباً بی پایانی برای سخت کوشی، و اعتماد به نفس و عزم و اراده بی حد و حصر در وجودش بود. اما همان طور که تجربه تونی بلر ثابت کرد، تمرکز قدرت در خیابان داونینگ، کفایت دولت را به دنبال نداشت.
به علاوه، یکی از دستورات او این بود: «من بایستی پیروز شوم.» کمپل معتقد است که اولین دولتی که تاچر تشکیل داد بهترین بود؛ چون سلطه گری در این دولت از سلطه گری در دولت های بعدی کمتر بود.
تاچر نیازی ناخواسته به دشمنان خود داشت. اشکال در این جا بود که او هر قدر که به سال های پایانی دهه ۸۰ نزدیک تر می شد، کم و بیش از دشمنان خود رو گرداند. در این سال ها جنگ سرد تقریباً تمام شده بود و او با میخائیل گورباچف مناسبات خوبی برقرار کرده بود و مخالفانش در کابینه دولت کنار گذاشته شده بودند. تنها دشمنان موجود، اعضای رسمی درون دولت خود او بودند، و او به رغم نتایج ناموفقی که عایدش شد نگاهش را معطوف به دو معاون توانا و لایق خود، جفری هاو نیگل لاوسون کرده بود.
کمپل جمله ای را از تاچر نقل قول می کند که در مارس ۱۹۹۰ در اشاره به رای دهندگان و نمایندگان مجلس _ و نه همکاران کابینه اش _ گفته بود: «من، همان کسی هستم که آنها دوست اش ندارند. همه چیز تمام شده است.» این البته حکایتی غریب است برای نخست وزیری که به گونه ای استثنایی سه مرتبه در انتخابات پیروز شده بود؛ حکایتی که رگه های بزرگی از حقیقت در آن بود: کسی که در سال ۱۹۸۳ بالاترین شانس پیروزی در انتخابات را به دست آورد، در سال های بعد تقریباً به غیرمردمی ترین نخست وزیر انگلیس تبدیل شد. و این شد که بعد از سخنرانی غم انگیز استعفای هاو، نمایندگان محافظه کار مجلس که نگران از دست دادن کرسی های خود بودند، او را از خیابان داونینگ دور کردند.
تاچر بعد از سقوط، جانشین خود جان میجر را آزرده خاطر کرد؛ به نحوی که این قضیه باعث فروپاشی حزب محافظه کار شد. ای.اچ گرین فیلسوف و تاریخ نگار آکسفورد، این اواخر نتیجه گیری کرده بود که: «قرن محافظه کاری دارد به پایان می رسد؛ اما به نظر می رسد حتی اگر حزب محافظه کار جان سالم به در ببرد، محافظه کاری دیگر نخواهد توانست جان سالم به در ببرد.»
البته بخشی از مشکل در این بود که تاچر فکر می کرد پیروزی های انتخاباتی او به معنای آن است که رأی دهندگان به جناح راست و حزب محافظه کار گرایش دارند. اما حقیقت این بود که رأی دهندگان به حزب محافظه کار رأی داده بودند چون حزب کارگر در انتخابات شرکت نکرده بود. این به خاطر آن نبود که آنها طرفدار تاچر باشند. طی سال های زمامداری تاچر، افکار عمومی میانه رو باقی ماند و یا حداکثر به جناح چپ گرایش پیدا کرد.
با تمام این احوالات، اگر خانم تاچر یک حزب را فرو پاشاند اما حزب دیگری را به جای آن نشاند. او حزب نوظهور کارگر به رهبری تونی بلر را به سمت تاچریسم کشاند و مطمئناً او و بلر، جفت بی همتایی هستند.
*سردبیر سابق اسپکتیتور و از وزرای حزب محافظه کار انگلیس.
منبع:وب سایت گاردین