پاکسازی ادبی در شوروی در زمان حکمرانی استالین

وادیم بارانوف ترجمهٔ شهلا طهماسبی: در بیستم اکتبر 1988 کمیتهٔ مرکزی سی پی اس یو حکم صادره در چهاردهم اوت سال 1946 دربارهٔ دو مجلهٔ زوزدا 1 و لنینگراد به عنوان روشنفکران و صاحبان قدرت خلاقهٔ خطاکار و مرتد نسبت به معیارهای لنینیستی در روابط حزبی را لغو نمود. ما از واذیم بارانوف منتقد و پژوهشگر ادبی خواستیم نظر خود را دربارهٔ این حادثهٔ مهم حیات فرهنگی کشورمان اظهار نماید.
یکی از مهمترین تجلیات پیروزی دموکراسی و گشادگی در دورهٔ پروسترویکا، گشایش و فراهم آمدن زمینه برای ادامه حیات فرهنگی کارهای ادبی بوده است که از سالها قبل مغضوب واقع شده بود.
از آن جمله آثار میخاییل بولگاکف همچون داستان دل سگ 2 و نمایشنامههای جزیرهٔ ارغوانی و آدم و حوا و موج جوانانه سر و شالودهٔ دوزخ و شونگور 3 اثر آندره پلاتونوف و داستان کوتاه”ما”نوشتهٔ اوژنی زامیاتین که حالا برای همه آشناست.
برخی از کتابهایی که بعدها نوشته شدند و هرگز منشتر نشدند از نویسندگانی هستند که با زمان ما فاصلهٔ چندانی ندارند مانند الکساندر تواردوسکی و ولادیمیر تندریاکوف و واسیلی گراسمن-که اثر تغزلی او به نام زندگی و تقدیر درخور توجهی خاص است-و از معاصرین ما یعنی ولادیمیر رودنیتسف نویسندهٔ رداهای سپید و آناتولی ریباکوف نویسندهٔ بچههای آربات و آناتولی پریستاوکین نویسندهٔ ابر کوچک طلایی که کتابهای آنها بالاخره به زیر چاپ رفتند.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
همچنین به خوانندگان شوروی این فرصت داده شد تا با آثار آن دسته از نویسندگان؟؟؟ مانند ولادیمیر نابوکوف و ولادیسلاو فراسویچ و گئورگی ایوانوف و ایرنا اودیوتسوا که به دلایل گوناگون در خارج به سر میبردند و در سال 1987 به زادگاه خویش بازگشتند نیز دسترسی پیدا کنند.
تعدادی از آثار نویسندگان شوروی در خارج چاپ شدند مانند دکتر ژیواگوی بوریس پاسترناک که حالا آن کتاب هم در دسترس خوانندگان شوروی قرار دارد.
محدودیتهای کهنهٔ بوروکراتیک و تضییقاتی که در عرصههای گوناگون کار هنری وجود داشتهاند از بین رفتهاند و این حقیقت دلهای عشاق ادبیات را روشن میکند.
تنها کم و کسری مصیبتآمیز دورهٔ آزادی، جذب و تحلیل تمام ثروتمندانی است که مجلات ادبی ما را قبضه کردهاند و این انسان را غمزده میکند.
تصمیم پولیت بوروی کمیتهٔ مرکزی سی پی اس یو برای لغو حکم توقیف مجلات زوزدا و لنینگراد هم موجب مسرت همگانی است و این حرکت بایستی در مقابل پیدایش زمینه و جریانی که از آن بهرهمند میشود و رابطهای بسیار نزدیک با آن دارد نیز به کار گرفته شود.
حکمی که در سال 1946 داده شد تاثیر یک افسردگی پاش را داشت. مردم شوروی و روشنفکران خلاق آنها پس از پیروزی در جنگ علیه فاشیسم چشم به راه آغاز یک مرحلهٔ جدید در زندگی فرهنگی کشور بودند. مردم امید داشتند که سدبندیها-که در گذشته دایرهٔ عمل بسیار وسیعی داشت-و آزار و تعقیب اعضای جامعه هنرمندان و روشنفکران (بیایید بحث راجع به تصویرگرایی و تقدیرها را که در سال 1936 بین دمیتری شوستاکوویچ و وسولد مییرهولد جریان داشت دوباره راه بیندازیم) به پایان برسد.
متاسفانه این امیدها چهرهٔ عمل به خود نگرفت. رای استالین بر این قرار گرفت که فرمانهای قدیمی و روشهای اجرایی همچنان لازم الاجراء باقی بمانند و اینکه آن معیارهای پیشین در سنجش ارزشهای هنری از حوزهٔ هرنوع تغییری در امان باشد.
میدانید نافذترین جنبهٔ حکم و به دنبال آن اعلامیهٔ ژدانف چه بود؟ به احتمال قوی لحن و حالت آن، بر بیشتر معیارها و ضوابط اولیه سایه و آهنگ تجاوز کارانهای سنگینی میکرد. و بی حق شمردگی مستبدانهای در روابط مردم حس میشد. یک فرد حق انتقاد از کار معینی را دارد اما تا به حال شنیدهاید که به کسی حق بیاحترامی به شان نویسندهای را داده باشند؟ ژدانف از آداب و رسومی که در طول نشستوبرخاستهای سیاسی دههٔ سی شکل گرفته بود پیروی میکرد. او به مولفانی که از آنها خوشش نمیآمد حمله میبرد و وقیحانه به آنها هتاکی میکرد.
در حکم به میخاییل زوشچنکو و آنا اخماتووا مهر نویسندگان ضد انقلابی زده شد. بدیهی است یک چنین برچسبی امکان چاپ آثارشان را از آنان سلب میکرد.
صدور این حکم و سخنرانی ژدانف یک نوع دید و سنجش بیاندازه به وی نسبت به آثار ادبی ایجاد نمود و بدون هیچ تعارفی پیامهای آنان را وارونه جلوه داد. مثلا” کسی که امروز داستان کوتاه و بیادعای ماجراهای یک مقلد میخاییل زوشچنکو را بخواند میبیند که هیچ اثری از دست انداختن و یا اغراق در مورد زندگی شوروی در این داستان وجود ندارد.
من به عنوان یک مورخ ادبی معتقدم که ما تا تحلیل کامل اثرات مخرب اعمال استالین و ژادنف در سال 1946 راه درازی در پیش داریم. من مطمئنم در آن زمان در سال 1946 آتیهٔ کاخ بر جای ماندنی نظریهٔ”هنر همخوان”در حال پایهگذاری بوده است.
این نظریه تنها تعریف مخصوصی از امکان یک نوع ناهمخوانی را تحمل میکرد. ناهمخوانی و مغایرت بین خوب و عالی. دقیقا”در همان زمان بود که به نویسندگان فرصتطلبی که زندگی را با آواهایی قصیدهنما ترسیم میکردند چراغ سبز نشان داده شد. اثرات زیانآوری که این”نظریهٔ فضاحتبار برای هنر به ویژه تئاتر در پی داشت به قدری مشهود بودند که حتی در زمان استالین و با مشارکت شخص او مقامات مسئول مجبور بودند که غلطگیریهای انگشت شماری به”رهبران”خشک مغز خود ارائه دهند. (مقالهٔ سردبیر روزنامهٔ پراودا مورخ آوریل 1952 زیر عنوان غلبه بر واماندگی درام).
اما چرا آتش درون نویسندگان آنچنان متفاوت بود، تا جایی که به نظر میرسید در مجموع هنرشان هیچ وجه مشترکی باهم ندارند؟ مسلما”این مسئله منطق خاص خود را داشت. آنا اخماتووا غزلسرای بزرگی که با چشم خرد روح آدمی را میکاوید فرهنگ موشکافی در دریافتها و هیجانهای حسی را اشاعه داد. میخاییل زوشچنکو به عنوان نویسندهٔ داستانهای کمدی و هجوآمیز که به ظاهر ساده مینمودند اما در حقیقت عمیقا” و به تمامی نمایشگر روح ابتذال و فقدان معنویت بودند محبوبیت گستردهای به دست آورد. اغلب اتفاق میافتاد که عمل رخ داده در داستان به طرزی آشکار از دید یک آدم بیذوق و بیفرهنگ و مادی بیان میشد. و آنوقت این طرز فکر را برخی از منتقدان به نویسنده نسبت میدادند.
منتقدان با حمله به این دو جنبهٔ وسیعا”متناقض از تعلیل حیات انسانی سعی داشتند تا عرصهٔ تلاشهای هنری را به یگانگی و اتحاد ادبیات محدود سازند. در آن سالها همهٔ مساعی معطوف به کاستن از همهچیز و رسانیدن آن به یک استاندارد یکسان بود. (تا آنجا که اعلام شده بود، سبک هنری تئاتر هنر مسکو با اینکه یکنواخت نیست از نظر اصولی قابل قبول است.)
هدف اصلی از صدور این حکم، حمله به کار زوشچنکو و آخماتووا بود. اگرچه تفسیر ژدانف از حکم در جلسات اعضای فعال حزب و در جمع نویسندگان حاکی از گشادگی میدان عمل نمودهای نقد بود و اصلاحات وارده از طرف خود او در نظریات جریانهای تاریخ ادبی را بیان میکرد. گروه برادران سراپیون که در سال 1921 در پتروگراد تشکیل شده بود اولین قربانیان این واقعه بودند. از طرفی ژدانف از سادگی در تفسیرهای جدلی که نویسندگان بسیار جوان نسل بعدی مانند زوشچنکو و لونتز 4 اتخاذ کردند متوجه شد که میخواهند بهانه به دست او ندهند.
در ضمن سراپیونها یعنی گروهی که به این نام خوانده میشدند یک رشتهٔ کامل از آثار برجستهای را خلق کردند که حوادث و رخدادهای روسیهٔ پیش از انقلاب را تحت الشعاع قرار داد و در روشی که خودشان بدعت گذارده بودند اثری بسزا داشت.
از جمله آثار قابل ذکر میتوان به گونههایی از قصیده ساختهٔ نیکولای تیخونوف از مجموعههای جماعت و آبجوی وطنی و داستانهای وسوالدا یوانف به نامهای قطار زرهپوش 69-14 و پارتیزانها و داستان کوتاه گواهان و سالها نوشتهٔ کنستانتین فدین و آثار میخاییل اسلونیمسکی و ونیامین کاورین که سالهای بسیار با شجاعت واقعیت سرگذشت میخاییل اسلونیمسکی و ونیامین کاورین که سالهای بسیار با شجاعت واقعیت سرگذشت ادبیات سالهای آغازین شوروی را بیان میکردند، اشاره کرد. ضمنا”باید بگویم که تیخونوف در دههٔ چهل سرپرستی اتحادیهٔ نویسندگان را به عهده داشت.
میخواهم رویدادی را که در ضمن نشانهای از زندگی ادبی معاصر ماست برایتان تعریف کنم. این موضوع در سال 1987 در لنیگراد رخ داد. به مناسبت هفتادمین سال انقلاب اکتبر کنفرانسی سراسری و ملی از نویسندگان در آنجا تشکیل شده بود و ادارهٔ جلسه را ونیامین کاورین به عهده داشت. ما پیرمرد خمیده پشت و کوتاه قدی را دیدیم که یکی از بستگانش همراهیاش میکرد. حالا بعضیها از اینکه او تقاضای ادارهٔ جلسهٔ را کرده و دارد به سوی کرسی سخنرانی میرود تعجب کردهاند. از همهچیز گذشته او پیر بود و همه به هنگام پیری عاجز و درمانده میشوند…
اما سخنرانی نویسندهٔ 85 ساله یکی از مهمترین سخنرانیها از آب درآمد. به هیچوجه رنگ و بوی بیان خاطرات را نداشت و دقیقا”جدلی بود و مخاطبش کسانی بودند که در مقابل درک و حس نقاط دردناک گذشتهمان مقاومت میکنند و فکر میکنند بههرحال ما آلودهٔ تاریخ خود هستیم.
شکی نیست که زنندگی بیعدالتی ناشی از حکم سال 1946 به وضوح و به تمامی متعلق به سالیان بسیار دور است. فکر میکنید چه وقت اولین ویراستاران شروع به چاپ آثار زوشچنکوی ضد انقلابی و مرتد در مجلات خود نمودند؟ ممکن است به نظر عجیب بیاید، در سال 1947!. اولین کسی که مبادرت به این کار کرد کنستانتین سیمونوف بود که سرویراستار ماهنامه نووی میر (صلح) بود. مجله، داستان زوشچنکو دربارهٔ پارتیزانها را چاپ کرد.
اهمیت موضوع در آن است که در آن موقعیت خاص سیمونوف بدون موافقت مقامات صلاحیتدار قادر به اخذ یک چنین تصمیمی نبود. امروز ما باید دین خود را به شجاعت او ادا نماییم. او مبادرت به تقاضا از استالین نمود. (جالب توجه این است که ژدانف جرات نمیکرد عقیدهٔ خود را به این شکل مطرح سازد). استالین او را از چاپ داستانها منع نکرد اما با لحنی رمزآلود گفت:”بسیار خوب اگر تو به عنوان سرویراستار فکر میکنی که بایستی چاپ شوند خب چاپشون کن. همینطورم برای ما وقتی تو چاپشون کنی مام اونا رو میخونیم”.
پس از چاپ داستانهای کوتاه او، ترجمههایش هم چاپ شدند. تا موقعی که او زنده بود کمکم داستانهایش منتشر شدند (در سالهای 58 و 1956). پس از مرگ او در سال 1958 تعداد زیادی از کتابهای او و چندین گزارش در مورد کارش منتشر شد (همینطور هم در مورد کار آنا اخماتووا). گرچه در این رشته از تحقیقات از حوادث غمانگیز سال 1946 بهطور مبهم و سربسته سخن رفته است. در این میان پس از بیستمین کنگرهٔ سی پی اس یو در 1956 انجمنهای دستاندکاران خلق و آفرینش برای برقراری دوبارهٔ عدالت و دادگستری به فعالیت بیشتری دست زدند. در ماه مه 1958 کمیته مرکزی سی پی اس یو حکمی صادر کرد تحت عنوان”تصحیح برخی از اشتباهات رخ داده در ارزیابی اپراهای دوستی بزرگ و بوگدان خلمینتسکی و از فراز دل”. اشتباهات ارتکابی در سال 1948. باید یادآوری کنم که صدرو حکم در سال 1946 برای سه مورد در نظر گرفته شده بود، تئاتر و سینما و یک بار هم در سال 1948 در مورد موسیقی. به این ترتیب این حکم آخری درست یک دهه پس از صدور لغو شده بود.
در همان زمان یعنی در دورهٔ حکومت خروشچف، مدارکی برای تصحیح احکام دیگر نیز تهیه شد. و از این موضوع ایگور چرنوتسان که منتقد ادبی بود و در آن زمان در کمیتهٔ مرکزی کار میکرد در یکی از جلسات نویسندگان مسکو صحبت کرد.
در شرایط پیروزی و حیات جامعهٔ ما پس از آوریل 1985، اینجا و آنجا نظریات انتقادآمیزی در مورد اسناد رسواییبرانگیز سال 1946 به گوش میرسد. الم کلیموف سرپرست اتحادیهٔ تهیهکنندگان فیلم در مصاحبهای در سال 1987 گفت:”مشاهدهٔ ابزارهای تازه برای بیان و توضیح مشکلات پیشرفت هنر خشنودکننده است. امید است که به ما کوشندگان برای آفرینش برای حل و رفع فوریترین و مبرمترین نیازهای جامعه یاری بدهد. باید تصدیق کنم که در گذشته هرگز شاهد یک چنین تقرب و نزدیکی نبودهام.ما هنوز احکام سالهای دههٔ چهل را به خاطر داریم و اینکه به هر تقدیر هنوز هم خود را از دانشکدهها و موسسات آموزشی کنار نکشیدهایم”. اگر بخواهم اظهارات مشابه را نقل کنم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
و حالا سرانجام تصحیح زندگی به دست خود زندگی رسما”برقرار شده است. به این امر بایستی به عنوان یک حرکت مبهم در پالایش انتقاد از خود و با الهام از پروسترویکا در پهنهٔ فرهنگ نگریسته شود. مایلم سخنان خود را با یادآوری اینکه یونسکو سال 1989 را سال آنا اخماتووا اعلام کرده است پایان بدهم. تمام دنیا صدمین سال تولد یک شاعر شوروی را گرامی خواهند داشت!5 این همه به همراه یگانگی کامل با روش تفکر نوین که در برگیرندهٔ ارزشهای عالمگیر و جهانی است موجب اعتلاء ما خواهد بود.