پنج شعر از پابلو نرودا

ترجمهٔ: کسری حاج سید جوادی
نازنین
نازنین
بدانسان که روی سنگ خنک چشمهسار
آب باز میگشاید برق فراگیری از کف
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
چنین است لبخند چهرهٔ تو
نازنین
نازنین
با دستهائی ظریف و پاهائی باریک
چونان تاتوئی نقرهای
گامزنان، گلبن جهان
ترا از ایندست مینگرم
نازنین
نازنین
با آشیانهای از مس ژولیده روی سرت
آشیانهای به رنگ عسل تیره
جائی که قلب من میسوزد و میآرمد
نازنین
نازنین
چشمهای تو بس بزرگند برای چهرهٔ تو
چشمهای تو بس بزرگند برای زمین
در چشمهای تو سرزمینهائی هست
رودخانههائی هست
سرزمین من در چشمهای تست
من در آنها گام میزنم
آنها جهانی را در آن گام میزنم روشنائی
میبخشند
نازنین
نازنین
سینههای تو چون دو گردهٔ نان است
ساخته از زمین غلهای و ماه طلایی
نازنین
نازنین
میان ترا
بازوی من چونان رودی آنگاه شکل داد
که هزار سال در تن نوشین تو جاری بود
نازنین
نازنین
هیچ چیز چون کنار تو نیست
شاید زمین در چند جای نهان
انحنا و رایحهٔ ترا دارد
شاید در چند جای
نازنین
نازنین، نازنین من
صدای تو، پوست تو، ناخنهای تو
نازنین من، نازنین من
هستی تو، نور تو، سایهٔ تو
نازنین
تمام از آن منند، نازنین من
تمام از آن منند عزیز من
گاهی که گام میزنی یا میآرمی
گاهی که آواز میخوانی یا که میخوابی
گاهی که رنج میکشی یا به رویائی
گاهی که دوری یا نزدیک
همیشه
تو از آن منی، نازنین من
همیشه.
پلنگ
من
پلنگم
کمین ترا میکشم میان برگها
کشیده چون رگههائی
از معدن خیس
رودخانه سپید
زیر مه رشد میکند، تو میآئی
برهنه به آب میزنی
من صبرمیکنم
آنگاه در جهشی
از آتش، خون، دندان
با پنجضربهای میدرم از هم
سینه تو، تهیگاه ترا
خونت را میخورم و اعضایت را
یکایک دهم میشکنم
و سالها در جنگل
بر فراز استخوانهای تو، خاکسترهای تو میمانم
بیجنبش، بیکینه
وامانده در مرگ تو
اسیر عشقهها
بیجنبش در باران
پاسدار بیرحم عشق خونی خویش.
هشتم سپتامبر
امروز جامی سرشار بود امروز
امروز موجی عظیم بود امروز
امروز این تمام زمین بود
امروز دریای طوفانی
ما را در بوسهای چنان رفیع اوج داد
که ما در نور آذرخش لرزیدیم
و همپوست فرو شدیم
تا جدائیناپذیر غرقه شویم
امروز پیکرهای ما بالیدند
و تا کنارهٔ جهان رشد کردند
و غلطان، قطرهای تنها
از موم یا شهاب شدند
بین تو و من دری تازه گشوده شد
و کسی آنجا، هنوز بیچهره
ما را انتظار میکشید.
ملکه
من ترا ملکه نام نهادهام
بلند بالاتر از تو هم هستند بلند بالاتر
نابتر از تو هم هستند نابتر
جذابتر از تو هم هستند جذابتر
اما ملکه تو هستی
وقتی از خیابانها میگذری
هیچکست باز نمیشناسد
هیچکس تاج بلورینت را نمیبیند
و به فرش طلای سرخی
-فرش نابوده-
که درگذر بر آن گام مینهی
نظر نمیافکند
و آنگاه که جلوهئی کنی
تمام رودها در تنم صدا میکنند
ناقوسها آسمان را میلرزانند
و سرودی جهان را لبریز میکند
تنها تو و من
تنها تو و من، عشق من
گوش کن
شاخهٔ دزدیده شده
میرویم در شب
به دزدیدن شاخهٔ پرشکوه
از دیوار میگذریم
در تاریکی باغ بیگانه
دو سایه در سایه
زمستان هنوز رخت برنبسته است
و درخت سیب ناگهان
به هیأت آبشاری
از ستارگان عطرآگین
جلوه میکند
میرویم در شب
تا عرش لرزانش
و دستهای کوچک تو و دستهای من
ستارگان را خواهند ربود
و پاورچین
در شب و سایه
با گامهای تو
میرسد به خانهٔ ما
گام خاموش عطر
و با پاهای ستارهگون
پیکر زلال بهار