چهار نامه از باریس پاسترناک

این نامهها از مجموعهای به نام”نامههائی به دوستان گرجی”انتخاب شده است. پاسترناک این نامهها را در فاصله سالهای 1931 تا یک سال پیش از مرگش یعنی 1959 نوشته است. خطاب بیشتر نامهها به نینا تابیدزه همسر شاعر معروف گرجی”تیتیان تابیدزه”است که اعدام شد. در این نامهها پاسترناک دربارهٔ ادبیات و روزهای سختی که میگذرانید سخن میگوید.
نامهٔ اول
به نینا تابیدزه-6 اپریل 1950
…این روزها حتما”اشعار آخماتوا را در”اگینلوک”دیدهای و یا دربارهٔ انتشارشان چیزی شنیدهای.اگر یادت باشد من قبلا”بعضی از آنها را، البته نه بهترینشان را، به تو نشان داده بودم. آنهائی را که اکنون اضافه کرده است و ما از آنها خبر نداشتیم جزو بهترینها هستند. من هم مانند همه از این موفقیت ادبی و این حادثه در زندگی او بسیار خوشحال هستم. تنها چیزی که برایم ناخوشایند است، این است که پس از این اشعار چشم همه به طرف من برگشته است.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
اما من تمامی چیزهائی را که او اکنون میگوید، بیست سال پیش گفتهام 1. آنهم زمانی که چنین صداهائی خیلی بهندرت و اغلب در خلوت به گوش میرسید. چنین چیزهائی را نباید زیاد تکرار کرد. آنها یا معنایی دارند و یا نه. اگرنه، پس تکرارشان چه فایدهای میتواند داشته باشد.
من از زندگیام، از اینکه شرافتمندانه پول در میآورم و از آرامشی که ذهنم را فرا گرفته راضی هستم. هرگز نه از کسی ناراحت شده و نه رنجیدهام.اگر آن عده که از دور، دستی پر آتش دارند فکر میکنند که من یک”شهید”هستم باید بگویم که اولا”من مسئول افکار احمقانه و خیالپردازیهای مزخرف اینگونه آدمها نیستم و در ثانی کافی است آنهائی که به این تئوریها علاقه دارند از آثار من رفع ممنوعیت کنند تا ببینند این “شهید نمائی”-که تا جائی که میدانم اصلا”وجود ندارد-چگونه خود به خود از بین خواهد رفت. اینکه بیایم و جار بزنم که من شهید نیستم کاری است غیر قابل تصور و احمقانه. من آدم بسیار مغروری هستم. اما بیتعارف بگویم وقتی گاهی حتی برای خودم هم دشوار است که بفهم چگونه توانستهام علاقهٔ توویازینا 2 را به خود جلب کنم، باید خیلی حقیر و کوتهبین، خیلی پوچ و گزافهگو باشم تا مثل روزنامهنگاران دنبال شایعات و آنچه دربارهٔ من بر زبانهاست باشم. از طرفی وقتی کسی که مظنون به شهادت است خودش اعلام میکند که نظر خوشی نسبت به این واژه ندارد میگویند اینها را در نتیجه رنج و عذابی که کشیده است میگوید و این یعنی یک دور باطل احمقانه. آدم چقدر باید بدبخت باشد که کلهاش را با این چیزها پر کند.
من عقیده دارم که تمامی تلاش انسان باید روی کارش متمرکز شود. کاری موفق، صادقانه و زاینده. (نه فقط عشق به یک زن بلکه در کشور و یا به همنوع)، کار خلاق و غیره چیزی است که یا در وجود کسی به ودیعه گذاشته شده است و یا نه. در هردو صورت نمیشود کاریش کرد. اگر هم کسی در پی عوض کردن آن باشد نتیجه جز فریب چیزی نخواهد بود. در نظر من شکست صادقانه بهتر از موفقیت با تظاهر است. نینا جان مرا ببخش که این همه خزعبلات برایت نوشتم. این کار را کردم تا خاطر تو را که ممکن بود از پشت سرگوییهای ادبی آزرده باشد، آسوده کنم.
با محبت میبوسمت،
پاسترناک
نامهٔ دوم
به گ.و.ببوتوف 3-24 می 1958
گارگین ولادیمیرویچ عزیز،
اقامت طولانیام در بیمارستان باعث شد که تشکر از کتابی را که برایم بسیار لذتبخش بود به تاخیر اندازم. من از یادآوریها خوشم نمیآید. گذشته را دوست ندارم. مخصوصا” گذشتهٔ خودم را. آیندهٔ من بینهایت بزرگتر است و نمیتوانم بدون آن زندگی کنم. در نگریستن به گذشته فایدهای نمیبینم.
خواهی پرسید پس چرا اجازه چاپش را دادم. متاسفم، چارهای نبود. چاپهای جدید و ترجمهها منابع مالی حیات من هستند. آنها پلی هستند به آینده، جادههائی که منتهی به آیندهای میشوند که من برای آن زندگی میکنم.
اما عقیدهٔ من دربارهٔ کتاب یک چیز است و مقدمهٔ تو، ویراستاریات، دقت و انتخاب و جستجویت چیزی دیگر. تو در جمعآوری و نگهداری نسخههای مختلف که من کاملا”فراموششان کردهام، معجزه به خرج دادهای.
لطفا”مرا ببخش. چون این اولین بار نیست که سپاس خودم را چنین با خست و بیروح ابراز میکنم. این به معنی ناسپاسی و بیاعتنایی من نیست. سرنوشت مرا روز به روز به جاهائی میکشاند که کسی از آن خبر ندارد. حتی من خودم هم چندان خبری از آن ندارم. شاید سالیان دراز پس از مرگ من روشن شود که ریشههای عظیم و فراگیر درخت فعالیتهای سالهای آخر عموم در چه نهفته بود و از ک جا تغذیه میشد و چه ثمری بار آورد. اما برای شما سپاس بسیار و بسیار.
اراتمند
ب.پاسترناک
نامهٔ سوم
به ک.آ.لورد کیپانیدزه-22 ژوئن 1958
کنستانتین الکساندرویچ عزیز،
مدتهاست که میخواستم از شما به خاطر توجه و حمایت سخاوتمندانهای که در سالهای اخیر از من کردهاید تشکر کنم. تلگراف شما را دریافت کردم و در جوابش میتوانم بگویم که فقط”جولای”آن هم یک بار در”زنامیا”چاپ شده است. بقیه چاپ نشدهاند. چند شعر دیگر را که اخیرا”پس از اقامت طولانیام در بیمارستان گفتهام، برایتان میفرستم. این کار صرفا”از سر علاقه است و قصد ندارم شما را برای چاپشان زیر فشار بگذارم. خودم هم میبینم که چقدر بیرنگ و کسالتآور هستند. اینها را بدور از هرگونه تواضع ساختگی و یا هرگونه تلخی میگویم. این روزها به نظرم میرسد دیگر نمیتوانم شعری غیر از اینها بگویم. این شعرها را در لحظاتی نامناسب بدون انگیزهای واقعی و شور و حالی کافی گفتهام.دلایل بسیار است: اولا”به خاطر فواصل چند ماهه میان بستری شدنهایم در بیمارستان، زمان به نظرم بسیار گذرا و ناپایدار میآید. ثانیا”حتی در مهلت میان برخاستن از بستر بیماری و افتادن دوباره به بستر (که نمیدانم چقدر خواهد بود)، شعر گفتن به نظرم خیلی کوچک میآید و نمیتواند جائی بزرگ در زندگیم اشغال کند. علاوه بر این، مکاتباتم با غرب، که اخیرا”شروع شده، بار سنگینی بر دوشم گذاشته و به دلایل گوناگون کار زیادی برایم ایجاد کرده است. امروز باید چیزی درباره رابیندرانات تاگور برای زندگینامه نویساش در لندن بنویسم، فردا به درخواست موزهای در زادگاه فاوست مطلبی دربارهٔ فاوست بنویسم و از این دست.
دستانتان را به گرمی میفشارم.
ارادتمند
ب.پاسترناک
نامهٔ چهارم
به: م.ای.زلاتکین 4-2 سپتامبر 1958
بسیار متاسفم که چاپ کتاب من به جای اینکه برای انتشاراتی شما سودی داشته باشد چنین زیان وحشتناکی به بار آورده است. با توجه به صورتحسابی که در ماه”جون”به دستم رسید، دریافتی که از 2000 نسخه داشتهاید به زور میتواند نصف حق التالیفی که به من بدهکارید، تامین کند. درست است که تا حد زیادی فراموش شدهام اما فکر نمیکردم آنقدر از خاطرهها رفته باشم که کتابم نتواند حد اقل به چاپ دهم برسد و در نتیجه مخارج شما و نشر را کفایت کند. البته قبول میکنم که اینها تقصیر شما نیست. چون آنهائی که در مقامات بالای ادارات هستند دربارهٔ آیندهٔ ادبیات دخالت میکنند و بقیه هم دلشان میخواهد دنبالهرو آنان باشند. در هر حال این مشکل شماست و جای تاسف فراوان دارد.
ب.پاسترناک