معرفی کتاب چگونه کتاب بخوانیم، نوشته چارلز لینکلن ون دورن ، مارتیمر جی. آدلر

کتاب چگونه کتاب بخوانیم برای اولین دفعه در ماههای اول سال ۱۹۴۰ انتشار یافت. با تعجب و در ضمن با خوشحالی متوجه شدم که فورا بالاترین فروش را به دست آورد و بیش از یک سال در رأس فهرست پرفروشترین کتابهای سراسر کشور باقی ماند. از سال ۱۹۴۰ به بعد، چاپهای متعدد آن، چه با جلد نفیس و چه معمولی به طور وسیعی ادامه داشته است.
این کتاب به زبانهای دیگری مانند سوئدی، آلمانی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. حال باید دید چه نیازی سبب شده این کتاب برای خوانندگان نسل حاضر دوباره نوشته و طراحی شود؟
دلایل این امر را باید در تغییراتی پیدا کرد که در سی ساله اخیر، هم در جامعه و هم در خود موضوع کتاب پدید آمده است. امروزه بسیاری از مردان و زنان جوانی که دوره دبیرستان را تکمیل کردهاند، وارد دانشکدهها میشوند و دوره
چهارساله آن را به پایان میبرند. گروه بیشتری از مردم بدون در نظر گرفتن و یا حتی علی رغم همه گیر شدن رادیو و تلویزیون، باسواد شدهاند. تغییر علاقهای نیز از خواندن قصه به خواندن مطالب واقعی وجود داشته است. متخصصان تعلیم و تربیت کشور اعتراف کردهاند که آموزش خواندن به جوانان به شکل بسیار ابتدایی بزرگترین مسئله آموزشی است. وزیر بهداشت و آموزش و رفاه، دهه ۱۹۷۰ را به عنوان دهه خواندن اعلام کرده است و قسمتی از سرمایه دولت را به پشتیبانی از فعالیتهای مختلفی اختصاص داده است که در پیشبرد این مهارت اساسی مؤثر است. بسیاری از این کوششها در مرحلهای که کودکان در هنر خواندن مبتدی هستند، موفقیتهایی برجای گذاشته است. به علاوه بزرگ سالان با تضمینهای خوبی که کلاسهای سریع خوانی میدادند به این کلاسها جذب میشدند؛ تضمینهایی مبنی بر اینکه درک و فهم آنها را از آنچه میخوانند افزایش دهد و با همان سرعتی که متنی را میخوانند، آن را دریابند.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
به هرحال در سی سال اخیر بعضی از موضوعها تغییر نیافته است. یکی از این موضوعها که ثابت مانده این است که: برای رسیدن به تمام هدفهای خواندن غایت مطلوب باید توانایی خواندن مطالب مختلف با سرعتهای گوناگون متناسب با مطلب باشد، نه خواندن هرگونه مطلبی با حداکثر سرعت. همان طور که پاسکال سیصد سال پیش اظهارکرد:
«وقتی خیلی سریع یا خیلی گند میخوانیم چیزی نمیفهمیم». از آنجایی که سریع خوانی یک سرگرمی عمومی شده است، چاپ جدید کتاب «چگونه کتاب بخوانیم» مشکلات خواندن را بررسی و به عنوان راه حل، انواع مختلف سرعت در خواندن را ارائه میکند و هدف را بهتر خواندن و همیشه بهتر خواندن میداند، اما گاهی اوقات با سرعت کمتر و زمانی با سرعت بیشتر.
متأسفانه موضوع دیگری که تغییر نکرد، قصور در ادامه آموزش خواندن از دوره مقدماتی به دورههای بالاتر است.
بیشترین امکانات آموزشی، سرمایه و فعالیت، صرف آموزش خواندن در دوره ابتدایی میشود. بعد از این دوره آموزش کلاسیک کمی به دانشآموزان داده میشود تا آنها به مراحل بالاتر و کاملا ممتاز خواندن برسند. بیسبب نبود که پروفسور جیمز مورسل از دانشسرای دانشگاه کلمبیا، در سال ۱۹۳۹ مقالهای تحت عنوان «قصور مدارس»(۱) برای مجله آتلانتیک مانتلی (۲) نوشت. آنچه او در آن زمان در دو پاراگراف گفت و من میخواهم آنها را اینجا ذکر کنم هنوز حقیقت دارد.
آیا دانشآموزان در مدارس، خواندن زبان مادریشان را به طور مؤثر یاد میگیرند؟ آری و خیر. تا کلاسهای پنجم و ششم خواندن عموما به شکل مؤثری تدریس و به خوبی نیز یاد گرفته میشود. در دوره ابتدایی پیشرفت عمومی و مداومی دیده میشود، اما بعدازاین دوره منحنیهای نمودار به حالت یکنواختی درآمده و متوقف میشوند. این توقف به این دلیل نیست که زمانی که نوجوان به کلاس ششم میرسد، وارد دوران محدودیت کارایی خویش می شود، چون به دفعات مشخص شده است که با آموزشهای مخصوص نوجوانان و بزرگ سالان میتوانند به پیشرفتهای زیادی نائل شوند. مفهوم آن نیز این نیست که تمام دانشآموزان کلاسهای ششم به اندازه کافی برای رسیدن به اهداف عملی، خواندن را به خوبی فراگرفتهاند. تعداد زیادی از دانشآموزان دبیرستانی چون توانایی دریافت مفاهیم کتابها را ندارند، پیشرفتشان بسیار اندک است. آنها میتوانند پیشرفت کنند و نیاز هم دارند، ولی پیشرفت نمیکنند.
دور از انتظار نیست که دیپلم معمولی بسیار خواننده باشد و چنانچه به دانشگاه راه پیدا کند، آنجا نیز بیشتر خواهد خواند، اما احتمالا او خوانندهای ضعیف و ناپخته است باید در نظر داشت که صحبت ما درباره فردی معمولی است، نه شخصی که خواندنش به شکلی تحت مراقبت قرار گرفته باشد. او میتواند داستانی ساده را دنبال کند و از آن لذت ببرد؛ اما اگر او را به خواندن مطلب دقیق تشریحی یا یک بحث دقیق و اقتصادی یا مطلبی که به بررسی تحلیلی، احتیاج دارد وادار کنید، گیج و حیران میشود. به عنوان مثال، معلوم شده است که دانشآموز متوسط دبیرستان در درک ایده اصلی یک عبارت یا قسمتهای مهم و غیر مهم یک بحث با تفسیر، به شکل عجیبی عاجز میماند. درواقع او در تمام طول تحصیل در دانشکده خود همان دانشآموز دوره ابتدایی باقی میماند.
اگر سی سال پیش به کتاب «چگونه کتاب بخوانیم» نیاز بود – آن چنان که استقبال از اولین چاپ کتاب محقق نشان دهنده چنین نظری بود – امروزه این احتیاج بسیار بیشتر احساس میشود؛ اما پاسخ به این نیاز شدید، تنها دلیل نوشتن این کتاب نیست. انگیزه اصلی در بازنویسی کتاب، بینشی نو در مسائل و مشکلات یادگیری چگونه خواندن، تحلیل جامعتر و منظمتری از هنرپیچیده خواندن، به کارگیری قواعد بینایی به شکلی انعطافپذیر برای انواع مختلف خواندن، در حقیقت برای هر نوع مطلب خواندنی، کشف وتنظیم قواعد جدید خواندن و شناخت هرم کتابهایی است که باید خوانده شود؛ هرمی که در قاعده وسیع و در بالا باریک میگردد. چون در کتابی که سی سال قبل نوشتم به علت اینکه پیرامون تمام این مطالب به اندازه کافی بحث شده بود و یا اصلا در مورد آنها صحبتی به میان نیامده بود، لازم دیدم در بازنویسی کتاب توضیح مناسبی درباره آنها بیاورم. اکنون این کار انجام شده و کتاب آماده انتشار است.
سال بعد از چاپ این کتاب «چگونه کتاب بخوانیم» (۳) کاریکاتوری با نام چگونه دو کتاب را بخوانیم (۴) چاپ شد و پروفسور آی. ای. ریچارد(۵) یک سری مقاله با نام «چگونه یک صفحه را بخوانیم» نوشت. این دو مورد را به این دلیل ذکر کردم که نشان دهم به مسائل خواندن در هر دو عنوان اشاره شده است؛ هم در آن کاریکاتور و هم در آن مطلب جدی پرفسور ریچارد. این مطالب در این بازنویسی کاملا مورد بحث قرار گرفته است. به خصوص مسئله چگونه خواندن تعدادی کتاب که با یکدیگر ارتباط دارند به طریقی که مطالب مکمل و متضادی که این کتابها در مورد یک موضوع واحد میگویند، به سادگی درک شود.
تأکید بر مطالبی که راجع به هنر خواندن باید گفته شود و نکاتی که لازمه کسب مهارت سطوح بالاتر این هنر است، از دلایل دیگر بازنویسی این کتاب است که در نسخه اصلی کتاب ذکر و بحثی از آنها نشده بود. هر شخصی که میخواهد بداند چه مطالبی به کتاب افزوده شده است، این کار را میتواند با سرعت با مقایسه فهرست مندرجات کتاب فعلی با فهرست مندرجات نسخه اولیه انجام دهد. از چهار بخش کتاب، تنها بخش دوم، قواعد خواندن تحلیلی را شرح میدهد که کاملا با مطالب نسخه اصلی قابل تطبیق است که البته در آن هم به نسبت زیادی، تغییر بنیادی داده شده است. مقدمه بخش اول کتاب که در مورد اختلاف موجود در چهار سطح خواندن مقدماتی، اجمالی، تحلیلی و تلفیقی بحث میکند، تنها تغییر اساسی و هدایتکنندهای است که در سازماندهی و کل محتویات کتاب به کار گرفته شده است. ارائه راههای مختلف برای دستیابی به انواع مطالب خواندنی از جمله: کتابهای کاربردی و نظری، ادبیات (اشعار غنائی و حماسی، داستان، نمایشنامه)، تاریخ، علوم، ریاضیات، علوم اجتماعی و فلسفه و همچنین کتابهای مرجع، روزنامهنگاری متداول و حتی آگهی در بخش سوم اضافه شده است. بحث خواندن تلفیقی در بخش چهارم نیز کاملا جدید است.
چگونه کتاب بخوانیم
نویسنده : چارلز لینکلن ون دورن ، مارتیمر جی. آدلر
مترجم : محمّد صرّاف تهرانی
به نشر (آستان قدس رضوی)
فعالیت و هنر خواندن
این کتاب برای کسانی به رشته تحریر درآمده است که علاقه دارند اهل مطالعه باشند یا دقیقتر بگوییم این کتاب مخصوص خوانندگانی است که هدف اصلی آنها کسب دانش بیشتری است.
منظور ما از خواننده» کسی است که قسمت زیادی از اطلاعات و دانش خود را راجع به جهان از طریق خواندن کسب میکند. البته مقدار معینی از این اطلاعات و شناخت را حتی قبل از اختراع رادیو و تلویزیون به وسیله صحبت و مشاهده کسب میکرده است، اما این اندازه برای روشنفکران و افراد کنجکاو کافی نبود و آنها میدانستند که باید بیشتر بخوانند و این کار را هم میکردهاند.
امروزه برخی معتقدند خواندن ضرورت پیشین را ندارد. رادیو، به خصوص تلویزیون، بسیاری از وظایف چاپ را بر دوش گرفته است؛ دقیقا مانند حرفه عکاسی که وظایف دیگر هنرهای ترسیمی را نیز به عهده گرفته است. تلویزیون بعضی از این وظایف را مسلما به خوبی انجام میدهد. مثلا ارتباطی که انسان از طریق چشم با حوادث خبری برقرار میکند، روی او تأثیر عمیقتری میگذارد. قدرت رادیو در پخش خبر و صرفه جویی در وقت به هنگام انجام کارهای دیگر مانند رانندگی، قابل ملاحظه است. اما شاید بتوان به طور جدی سؤال کرد که با پیدایش وسایل ارتباط جمعی مدرن، دانش ما از دنیایی که در آن زندگی میکنیم بیشتر شده است؟
شاید دانش کنونی ما از دنیا نسبت به سابق بیشتر باشد. تا جایی که دانش لازمه فهمیدن است، بسیار هم پسندیده است، ولی آن قدر هم که عموما تصور میکنند دانش لازمه فهمیدن نیست. برای فهمیدن موضوعی، دانستن جزئیات آن ضرورتی ندارد. دانستن حقایق بسیار در مورد یک مطلب، اغلب مانند ناآگاهی از آن، باعث خوب درک نشدن مطلب میشود. ما امروزیها آن قدر درحقایق غرق شدهایم که به شناختمان صدمه میزند.
یکی از دلیلهای این حالت این است که تمام وسایلی را که ذکر کردیم به شکلی درست شدهاند که فکر کردن را غیرضروری جلوه میدهند(گرچه این فقط ظاهر قضیه است). بستهبندی و قالبریزی افکار و نظریات و عرضه آنها به مردم یکی از رایجترین اموری است که امروزه توسط بهترین مغزها انجام میگیرد. مطالب کاملا پیچیده – از معانی ساده گرفته تا اطلاعات منتخب دقیق و علم آمار برای بینندگان تلویزیون، شنوندگان رادیو و خوانندگان مجلهها به شکلی ارائه میشود که آنها بتوانند با کمترین کوشش، «ساخت فکری خود را به وجود آورند». اما اغلب این بستهبندی افکار چنان مؤثر است که بیننده، شنونده و خواننده در ساخت ذهن خود اصلا نقشی ندارد. در عوض، نظری که از قبل بستهبندی شده در ذهن او جای داده میشود؛ مانند قرار دادن نوار کاست در ضبط صوت. هرگاه نظر وی را جویا شویم با فشار دادن دکمهای و عقب و جلو کردن نوار، جواب از پیش تعیین شده را تحویل میدهد. او بدون هیچ گونه فکری، کاری را انجام میدهد.
خواندن فعال
همان طور که در آغاز کتاب گفتیم، به طور کلی در این صفحات راجع به پیشبرد مهارت خواندن کتابها بحث میکنیم. اما اگر این دستورها و قواعد، تمرین و به کار گرفته شوند، سبب پیدا کردن مهارت در خواندن روزنامه، مجله، رساله، مقاله و حتی آگهی نیز میشوند.
چون خواندن هر نوع مطلبی، فعالیت است، هرنوع خواندنی نیز تا اندازهای باید فعالانه باشد. مسلما خواندن غیر فعال غیرممکن است؛ با چشمان بدون حرکت و مغز به خواب رفته نمیتوان خواند. بنابراین وقتی خواندن فعال را با خواندن غیرفعال مقایسه میکنیم، منظور ما این است که در آغاز به این موضوع توجه کنیم که خواندن کم وبیش با فعالیت همراه است. در ثانی هرچه خواندن با فعالیت بیشتری همراه باشد نتایج بهتری به همراه دارد. از دو شخصی که در شرایط مساوی میخوانند، خواندن آن یک مفیدتر است که با فعالیت و کوشش بیشتری همراه باشد. خوانندهای بیشترین سود را میبرد که از خود بیشتر مایه گذاشته و نیز بخواهد که حداکثر استفاده را از مطلب موردنظر ببرد.
حقیقتش این است که خواندن غیرفعال به طورکلی وجود ندارد. بسیاری معتقدند که در مقایسه با نوشتن و صحبت کردن که آشکارا فعال هستند، خواندن و گوش کردن انفعالی است. نویسنده و گوینده باید مقداری زحمت بکشند درحالی که خواننده و شنونده احتیاجی به فعالیت ندارند. خواندن و گوش دادن وسیلهای است برای دریافت پیام فردی که فعالانه مشغول ارسال آن است. اگر تصور شود دریافت پیام مانند دریافت یک ضربه با رأی دادگاه حتمی است، برعکس کار خواننده یا شنونده بیشتر مانند دریافتکننده توپ در بازی بیس بال است.
گرفتن توپ به همان اندازه پرتاب کردن یا ضربه زدن به آن، محتاج فعالیت است. فعالیت پرتابکننده توپ عامل حرکت توپ است و فعالیت دروازهبان عامل بازدارنده آن است. هر دو فعال هستند هرچند که فعالیتهایشان با هم فرق میکند. در این میان فقط توپ منفعل است. توپ است که پرتاب میشود و متوقف میشود، درحالی که
بازیکنان مدام فعال هستند، و پرتاب یا دریافت میکنند. وظایف پرتابکننده و دریافتکننده توپ را تقریبا به طور کامل با وظایف نویسنده و خواننده میتوان مقایسه کرد. در این میان مطالبی که نوشته میشود مانند توپ است؛ یعنی در میان فعالیت شروعکننده و خاتمه دهنده قرارگرفته است
میتوانیم پا را فراتر از این مثال بگذاریم. هنر گرفتن توپ، یعنی داشتن مهارت در گرفتن انواع پرتابهای تند، أریب و سریع است. به همین شکل هنر خواندن، مهارت داشتن در برقراری دو بازیکن بستگی به همکاری آن دو دارد. رابطه نویسنده و خواننده مثل همین مطالب است. نویسنده میکوشد که مطالبش قابل درک باشد، هرچند گاهی اوقات چنین به نظر نمیرسد. در هر موردی ارتباط موفق زمانی به وقوع میپیوندد که آنچه را که نویسنده میخواهد بیان کند، راهش را به فکر خواننده پیدا کند. مهارت نویسنده و خواننده در نقطهای مشترک با هم تلاقی میکنند.
همان طور که بازیکنها با هم تفاوت دارند، نویسندگان نیز با هم اختلافاتی دارند. برخی نویسندگان به آنچه مینویسند تسلط کافی دارند و دقیقا میدانند که چه چیزی میخواهند بگویند و عقایدشان را به درستی تفهیم میکنند. در مسائل دیگر با هم تفاوت ندارند، درک این گونه نویسندگان نسبت به نویسندگانی که روی مطالب خود تسلط کافی ندارند خیلی سادهتر است.
در مقایسه بین توپ و نوشته استثنایی وجود دارد؛ توپ وسیله یا شیئی است که میتوان آن را کاملا در اختیار گرفت و یا خیر. اما نوشته موضوعی مرکب و پیچیده است که هرکسی آن را به اندازهای میفهمد. تمام یا قسمتی از مطالبی را که نویسنده میخواهد بگوید، میتوان درک کرد. مقدار مطلبی را که خواننده درک میکند معمولا به اندازه مقدار فعالیتی است که در این زمینه به کار میگیرد و این مقدار فعالیت به اندازه سایر استعدادهای مغزی در فهم و درک موضوع مهم است.
خواندن فعال مستلزم چه چیزهایی است؟ در این کتاب بارها به این مطلب میپردازیم. فعلا به طور اجمال این سؤال را مطرح میکنیم که چرا اگر موضوع واحدی را به دو نفر بدهیم یکی آن را بهتر میفهمد. اول اینکه او فعالانهتر آن را میخواند و در ثانی هر یک از کارهای مربوط را ماهرانهتر انجام میدهد. این دو مطلب از یکدیگر جدا نیستند. خواندن مانند نوشتن فعالیتی پیچیده است. خواندن شامل اعمال جداگانه زیادی است که تمام این اعمال در خواندن خوب باید انجام شود. هرکسی که بتواند قسمت بیشتری از این اعمال را انجام دهد، بهتر میتواند بخواند.
اهداف خواندن
خواندن برای کسب اطلاعات و فهمیدن شما عقیدهای دارید. فرض کنیم اکنون میخواهید کتابی را بخوانید. نویسنده از طریق نوشتار میخواهد مطلبی را به شما انتقال دهد. توفیق شما در خواندن کتاب به اندازه درک آن مطلبی است که نویسنده میکوشیده است آن را به شما انتقال دهد.
البته درک این موضوع بسیار ساده است. به این دلیل که بین عقیده شما و کتاب دو رابطه وجود دارد نه یکی. با دو تجربه مختلفی که از خواندن کتاب میتوانید به دستآورید، این دو ارتباط مشخص میشود.
در یک سو کتاب و در سوی دیگر عقیده شما قرار دارد. هنگام خواندن کتاب تمام مطالبی را که نویسنده باید بگوید میفهمید یا خیر؛ درصورتی که فهمیده باشید ممکن است اطلاعاتی کسب کرده باشید وگرنه به مقدار درک و فهم شما افزوده نشده است. اگر از اول تا آخر کتاب برای شما کاملا روشن باشد، نظریات و عقاید شما و نویسنده یکی است ولی در دو قالب متفاوت قرار دارد. کتاب مطالبی را بیان میکند که از قبل آنها را میدانستهاید.
اکنون جانب دیگر را در نظر بگیریم، ممکن است کتاب را اصلا نفهمیده باشید. فرض بگیریم که متوجه شدهاید که کتاب را اصلا نمیفهمید، هرچند که متأسفانه کمتر این احساس در ما به وجود میآید. متوجه میشوید که کتاب دارای مطالبی بیش از آنچه که شما میفهمید هست، این کتاب، کتابی است که فهم شما را افزایش میدهد.
آن وقت چه میکنید؟ میتوانید کتاب را نزد شخصی ببرید تا قسمتهایی را که نمیفهمید برای شما توضیح بدهد(این مرجع ممکن است انسان، کتاب دیگری، توضیح المسائل و یا کتاب راهنما باشد یا ممکن است به این نتیجه برسید که موضوع کتاب به دردسرش نمیارزد و از آن بگذرید و به دانستههای خود بسنده کنید. در هر دو مورد، شما آن خواندنی را که لازمه خواندن کتاب است انجام ندادهاید.
این کار را فقط به یک شکل میتوان انجام داد. بدون هیچ نوع کمک بیرونی و با کار کردن روی کتاب، بدون هر نوع کمکی، مگر تکیه به نیروی ذهن خود و با کار روی نوشتههایی که در پیش روی شما قرار دارد. به تدریج از فهمی محدود به ادراکی وسیع دست خواهید یافت. با کمک تفکر و اندیشه بر روی کتاب میتوان به چنین مقام رفیعی از خواندن رسید و کتابی که درک و فهم را توسعه میدهد به چنین خواندنی نیاز دارد.
بنابراین هنر خواندن را این چنین میتوان تعریف کرد: جریانی است که فکر بدون کمک از منبع خارجی (۷) و با تمرکز روی مطالب نوشته شده با استفاده از نیروی خویش سبب ارتقای خود شود. فکر از درک کمتر به ادراک بیشتر میرسد. اعمال مختلف و ماهرانهای که باعث این ارتقا میشوند، هنر خواندن را تشکیل میدهند.
خواننده اگر در خواندن کمر همت بندد و با فعالیتهای ذهنی خویش به درک بیشتری نائل شود کار بزرگی انجام داده است. این نوع خواندن به وضوح از آنچه که قبلا گفته شد، پویاتر است و نه تنها مستلزم فعالیتهای مختلف بیشتری است بلکه محتاج مهارتهای زیادتری در تدوین اعمال مختلف خواهد بود. واضح است مطالبی که خواندن آنها مشکلتر است و تنها خوانندگان خوب میتوانند آنها را بخوانند شایسته این نوع خواندن خواهد بود.
فرق میان خواندن برای کسب اطلاعات و خواندن برای فهمیدن از اینها عمیقتر است. اجازه بدهید در این مورد بیشتر صحبت کنیم. باید به هر دو هدف خواندن توجه کرد، چون اغلب بین آنچه که خواندنی است و آنچه را که باید خواند ابهام وجود دارد. واژه «خواندن» را میتوان به صورت دو تعبیر مشخص بیان کرد: به شرطی که بتوان دو هدف خواندن را از یکدیگر متمایز کرد.
اولین تعبیر از خواندن، خواندن چیزهایی مانند روزنامه، مجله یا هر چیز دیگری است که راجع به مسائل جاری صحبت میکند، که بر طبق ذوق و استعدادی که داریم برای ما کاملا قابل فهم است. این گونه مطالب ممکن است به معلومات بیفزایند، ولی درک انسان را بهبود نمیبخشند؛ چون درک آدمی قبل از شروع به خواندن با آنها مساوی بوده است. در غیر این صورت، چنانچه موضوع را صادقانه و هوشمندانه بررسی کنیم، متوجه میشویم که اگر قرار باشد با خواندن موضوعهای روزمره مرتب درک ما بالا برود گیج و سردرگم خواهیم شد.
دومین تعبیر خواندن آن است که شخص بکوشد آنچه را که در آغاز اصلا نمیفهمد، بخواند. در اینجا، مطلبی که خوانده میشود در آغاز از سطح فکر خواننده بالاتر است. نویسنده چیزی را مینویسد که فهم خواننده را بالا میبرد. چنین رابطهای بین دو چیز نابرابر باید امکانپذیر باشد؛ والا چه در گفتار و چه در نوشتار افراد، از یکدیگر نمیتوانند چیزی یاد بگیرند. منظور ما اینجا از «یادگیری» فهمیدن بیشتر است نه یادآوری اطلاعاتی که قبلا شبیه آنها را به وضوح میدانستهاید.
هنگام خواندن، اگر مطالب جدیدی را که میخوانیم از نوع همان مطالبی باشد که از قبل میدانستیم، مسلما در کسب این اطلاعات تازه مشکلی نخواهیم داشت. شخصی که بعضی از واقعیتهای تاریخ آمریکا را میداند و آنها را تا حدی میفهمد، میتواند به سادگی از طریق خواندن به تعبیر اول، واقعیتهای بیشتری را در همان حد بفهمد. اما فرض کنید که وی تاریخی را میخواند که نه تنها واقعیتهای دیگری را برای او روشن میسازد بلکه فروغی تازه واحتمالا روشنتری را بر تمام چیزهایی که او میدانسته میافشاند. فرض کنید که درک او نسبت به زمانی که این تاریخ را نخوانده بود زیادتر شده است. اگر چنین شود و او درک خود را توسعه داده باشد، خواندن او به شکل خواندن به تعبیر دوم است. او واقعا درک خود را با فعالیتش ارتقا داده است، گرچه این کار به شکل غیرمستقیم انجام گرفته است؛ یعنی این نویسنده بوده که با آموزش به وی اسباب این ارتقا را فراهم کرده است.