من متهم میکنم! یکی از هیجانانگیزترین داستانهای جاسوسی و محاکمههای قضایی جهان! آلفرد دریفوس از زندان انفرادی در جزایر شیطان تا دریافت نشان شوالیه!
در سال ۱۸۹۸، در فرانسه اتفاقی رخ داد که تا مدتها باعث یک مجادله سیاسی و حقوقی و امنیتی شد، جامعه را چند پاره کرد و فراتر از آن مردم را به چالش درونی افکند تا در تعریف شخصی خود از عدالت و حقیقت تجدید نظر کنند! این جدال، پای بسیاری از بزرگان را به میان کشید، صفحات روزنامهها را به تسخیر خود درآورد وباعث سقوط وزرا شد!
این چالش چه بود؟ مسلما در این زمان خبری از یک جنگ جهانی نبود و فرانسه به اصطلاحی که بعدها مد شد، در دوره جنگ سرد بود. اما آتشی به خرمنش افکنده شد که تبعاتی کمتر از یک جنگ نداشت!
علت تمامی این جنگ و جدلها، تنها به خاطر یک «فرد» است، فردی که معروفترین و غم انگیزترین پروندهٔ قضایی را درتاریخ دادگستری فرانسه برای او ایجاد شد: «دریفوس».
سالهای دههٔ ۱۸۹۰ را باید برای فرانسه یکی از بدترین دوران شکستهای خفتبار در تاریخ این کشور بهحساب آورد. جنگ سالهای ۱۸۷۰ هنوز در خاطرهها باقی است، از دست دادن ایالت حاصلخیز «آلزاس و لرن» برای فرانسه و فرانسوی قابل قبول نیست و لذا در آستانهٔ سال ۱۸۹۰ فرانسهٔ رؤیایی بهجز انتقام در سر ندارد و امید است که ارتش این کشور این کار را انجام بدهد و مسلم است که یکی از ارکان موفقیت هر ارتشی حفظ اطلاعات و انجام عملیات جاسوسی موفق است. در آن زمان هنوز خیلی چیزها سنتی بود و خبری از هواپیماها جاسوسی و ماهوارههای نظامی و تبادل الکترونیک اطلاعات و هک نبود.
در آن سالها سازمانی به نام «بخش آماری» تأسیس شده بود که یکی از زیرمجموعههای غیررسمی وزارت جنگ فرانسه بود. اتفاقا این سازمان آماری، روش خیلی جالبی داشت. این سازمان هر نوع گزارشی اعم از اخبار بیارزش و حتی مسخره و گفتوشنودها و گزارشهایی که معمولاً جدی بهنظر نمیرسد را بررسی میکرد. اما وظیفهٔ اصلی آن زیر نظر داشتن سفارت آلمان در فرانسه بود و برای این منظور «بخش آماری» مربوطه از سادهترین وسیله استفاده میکرد:
زنی خدمتکاری به نام «ماری باستیان» هر روز صبح زود و قبل از اینکه کارمندان سفارت آلمان سر کار خود حضور یابند، برای نظافت بهسفارت میرفت و در پایان کار و بعد متیز کردن میزها و اتاقها، محتویات سطل آشغال حاوی کاغذهای باطله را جمعآوری میکرد و در اختیار «بخش آماری» قرار میداد.
در آنجا خردهکاغذها و نامههایی که پاره شده و بهعنوان باطله در سطل آشغال ریخته شده جمعآوری و با دقت سرهمبندی میشود تا احتمالاً از این طریق به «اسراری» در سفارت آلمان دست یابند. اما مسلم است که انتظار هم نمیرفت که به اسناد خیلی مهم راهبردی از این طریق دست یابند.
اما اواخر سال ۱۹۸۳ «بخش آماری» با بررسی خردهکاغذهای باطله سفارت آلمان متوجه شد یک افسر فرانسوی در ارتباط با وابسته نظامی سفارت آلمان به نام «شوارتسکُپن» است و اطلاعاتی در اختیار وی قرار میدهد. یکی از این نامههای خیلی مهم بود.
در این نامه به تاریخ ۱۶ آوریل ۱۸۹۴ از طرف «شوارتسکُپن» – وابستهٔ نظامی آلمان – خطاب به وابستهٔ نظامی ایتالیا نوشته شده بود:
دوست عزیزم
بسیار متأسفم که قبل از عزیمت موفق به دیدار شما نشدم، به ضمیمهٔ این نامه دوازده طرح و نقشه اصلی که از طرف این رذل بیسر و پا به نام «د» در اختیار اینجانب قرار گرفته است برای شما ارسال میگردد. افسران ارتش فرانسه از اینکه یک «خیانتکار» در میان آنهاست سخت نگران و عصبانی هستند، همه از خود میپرسند کهاین «د» رذل و خیانتکار کیست؟»
در آخر ماه سپتامبر ۱۸۹۴ سرهنگ «هانری» -معاون قسمت اطلاعات در بخش آماری- باز از همان طریق نامهای خطاب به وابستهٔ نظامی آلمان پیدا کرد که حاوی اطلاعات راهبردی در زمینههای مختلف از جمله ترمزهای هیدرولیک، توپهای ۱۲۰ و رستههای نظامی مستقر در مرزهای آلمان بود که بهکلی سری و محرمانه بود. این نامه فاقد امضاء بود ولی دستنویس بود.
سرهنگ «هانری»در آن زمان چهل و هشت ساله بود. او که ابتدا به عنوان یک سرباز ساده وارد خدمت ارتش شده بود مدارج ترقی را در سایهٔ شجاعت و انضباط پیموده بود. تحصیلات مرتبی نداشت و از این نظر ضعف داشت ولی وظیفهشناس، جدی و با انضباط بود و مهمتر از همهاینکه نسبت به رؤسا و مافوق خود، صادق، صمیمی و وفادار است.
سرهنگ «هانری» بلافاصله از این نامه مهم به تعداد کافی کپی تهیه کرد و هیأتی را مأمور ساخت تا به کلیهٔ ادارات و سرویسهای تابعه ارتش مراجعه نموده و متن کپیها را با دستخط افسران ارتش تطبیق نمایند. تا از این طریق افسر مظنون و نویسنده واقعی خط شناسایی شود. درست بر حسب تصادف، در مرکز فرماندهی ستاد ارتش به افسری «مظنون» میشوند:
او که نامش «آلفرد دریفوس» است با درجهٔ سرهنگی، سی و پنج ساله، یهودی و فرزند کارخانهدار ثروتمند و مرفهی است. او که پرورشیافتهٔ مکتب وطنپرستی پدر بود، به سوی حرفهٔ نظامیگری و در نتیجه ارتش کشیده شد؛ در مدرسه پلیتکنیک ثبتنام کرد و دورهٔ آن را با موفقیتی چشمگیر به پایان میرساند، آنگاه با درجهٔ ستوانی افسر توپخانه وارد ارتش شده، در سال ۱۸۱۰ به درجهٔ سروانی و فرماندهی رسته منصوب شد و همچنان در جادهٔ ترقی به پیش میرود.
طبیعی است که با چنین سابقهای در سال ۱۸۹۳ سروان «دریفوس» مأمور خدمت در مرکز فرماندهی ستاد میگردد. از لحاظ زندگی داخلی نیز مرد خوشبخت و موفقی است؛ ازدواجش با دختر یک جواهرفروش ثروتمند با عشق و علاقه توأم بوده است، همسرش «لوسی آدامار» علاوه بر ثروت قابل ملاحظهای که به عنوان جهاز همراه خود آورده و او را صاحب دو فرزند پسر به اسامی «پیر» و «ژان» کرده.
با این همه دریفوس دارای شخصیتی پیچیده و شگفتانگیز است، زیرا آدمی است عبوس سردمزاج و گوشهگیر و منزوی! رغبت چندانی به معاشرت ندارد و بیشتر در خود فرو رفته است بهطوری که بین خود و اطرافیانش بهنحوی محسوس فاصلهانداخته. در دانشکده دوستی برای خود دست و پا نکرده و در ستاد ارتش نیز همکارانش علاقهای به وی نشان نمیدهند.
او را چنین توصیف کرده بودند: «او به یک تاجر مداد میماند، دارای قیافهای نامطبوع نچسب، صدایی ضعیف و شکسته و ظاهری لاغر و زشت است، هیچ چیز جالبی در او بهچشم نمیخورد، فاقد اقتدار و اختیار است».
در این میان چیزی که زندگی او و فرانسویان را تغییر داد، تشابه زیاد دستخط او با نامه جاسوسی بود.
سرهنگ «هانری» موضوع را به اطلاع مقامات مافوق خود- ژنرال «گونز» و «دو بوآردفر رساند و پروندهای برای «دریفوس» تشکیل داد سپس در سه نوبت و توسط سه کارشناس متخصص خط شناس، دست خط او با نامه مطابقت داده شد. اولی مشابهت را تایید و دومی رد کرد و شخص سوم که آدم معتبری به حاسب میآمد با قاطعیت اظهار نظر کرد که این دست خط متعلق به یک شخص است.
وزیر جنگ تصمیم به بازداشت «دریفوس» گرفت. روز سیزدهم ماه اکتبر ۱۸۹۴ کاپیتان «دریفوس» به وزارت جنگ احضار میشود و در آنجا در یک جلسه محاکمه از پیش تدارک شده و فرمایشیرای به زندانی شدن او تا زمان تشکیل دادگاه نهایی داده شد.
پس آنگاه کلیهٔ حاضرین از جلسه خارج میشوند و او را در سالن تنها میگذارند. «دریفوس» مات و متحیر از این وقایع وقتی چشمش به هفتتیری که عمداً روی پرونده گذارده شده میافتد، تازه متوجه خروج دستهجمعی افسران و تنها ماندن خود میشود. پس از دقایقی، افسران که پشت در اتاق ایستاده بودند، به سالن باز میگردند، «دریفوس» در یک جمله بهسادگی و با صدایی خشک خطاب به آنها میگوید:
- من نمیخواهم خودکشی کنم، میخواهم بیگناهی خود را ثابت نمایم!
زندانی شدن وی بهکلی سری تلقی میشود،باز در این ایام از او بازجویی میشود و از خواسته میشود متنهایی را بنویسد و باز بررسی خط شناسی صورت میگیرد که دو نفر به مشابهت دست خط خود رای میدهند و یکی آن را رد میکند.
همه چیز در هالهای از ابهام بود و مشخص نبود که آیا باید «دریفوس» را گناهکار دانست یا بیگناه؟
ولی اول نوامبر ۱۸۹۴ مقالهای در روزنامهٔ «سخن آزاد» به سردبیری شخصی به نام «ادوارد دورمون» منتشر شد که راه بیبازگشت فشار برای محکوم کردن دریفوس را باز کرد. مقاله که یک نوع افشاگری احساسات برانگیز و منقلب کننده است با تیتری درشت تحت این عنوان «خیانت بزرگ» که پهنای روزنامه را در بر میگیرد منتشر شده بود. نویسنده ضمن اشاره به بازداشت یک افسر یهودی به نام «دریفوس» به تفصیل و با لحنی تند و انتقادی توضیح میدهد کهاین افسر فرانسوی که یهودی هم هست اسرار سری و محرمانه نظامی را به آلمانیها فروخته و در جریان بازپرسی نیز به اتهام خود اعتراف نموده و بهزودی محاکمه خواهد شد.
پس از انتشار مقاله، ابتدا یک حالت شگفتی و غافلگیری در افکار عمومی بهوجود آمد و سپس بهتدریج مردم نتیجه گرفتند که اگر فرانسه در جنگ ۱۸۷۰ شکست خورد علت را باید در وجود کسانی یافت که مسئولیتهایی بهعهده داشتهاند و «یهودیان» فرانسه بودهاند که به کشور خیانت کردند و موجب این شکست خفتبار شدند! مردم بر این پنداز بودند که یهودیان وطنی ندارند تا بر آن دل بسوزانند و لذا برای پول از هیچ کاری ولو خیانت به کشور رویگردان نیستند و چنین بود که افکار عمومی علیه «دریفوس» به هیجان آمد! به احتمال زیاد این سرهنگ «هانری» که اطلاعات لازم را به روزنامه درز داده بود.
بهاین ترتیب دولت در بنبست قرار گرفت و مجبور شد تا اطلاعات و ادلهٔ کافی قضائی علیه «دریفوس» بهسرعت جمعآوری کند و پروندهٔ دادگاه پسندی تشکیل شود و به جریان افتد!
سرهنگ «دورمشوی» مأمور این کار شد. در یک بازه زمانی حتی در جریان تحقیق او به این اشتباه افتاد که اطلاعاتی مبنی بر فساد اخلاقی و هرزگی دریفوس یافته، اما بعدا مشخص شد که موضوع فقط یک تشابه اسمی بوده. پس بر جنبه اصلی متمرکز شد.
«دریفوس» در هشتم دسامبر ۱۸۹۴ برای انجام محاکمه در برابر شورایعالی جنگ حضور مییابد، طبیعتاً جلسه دادرسی غیر علنی و در پشت درهای بسته انجام شد، رئیس اداره پلیس که در جلسه حضور دارد نظر خود را بیان میدارد، «دریفوس» خود را معرفی میکند، خیلی خشک و مغرور بهنظر میرسد. با صدایی ضعیف و خالی از هیجان و تقریباً به دفاع از خود و بیگناهی خویش سخن میگوید، ولی در سخنانش هیچ نشانهای از خشم و عصبانیت دیده نمیشود با فریادی دال بر بیگناهی خود از ته دل بر نمیکشد! در جریان محاکمه نیز هیچ مدرک و دلیل قاطعی ابراز نمیگردد، بهنظر میرسد که قضات دلایل اتهام را کافی و مثبت تلقی نمیکنند، پرونده بسیار پیچیده و پر از ابهام است، ولی قضات نظامی میباید بر بزهکاری متهم قانع شوند؛ زیرا روز قبل «پاتی – دوکلام» حسب دستور مقام وزارت پروندهای بهکلی سری را در اختیار آنها قرار داده بود که مطالعه کنند بیآنکه حق داشته باشند از محتویات آن یادداشت برداشته و یا موضوع آن را به مباحثه و مناظره علنی بگذارند!
در پرونده نیز مطلب مهمی بهچشم نمیخورد، بجز کاغذ کذایی بهدست آمده از سفارت آلمان صادره از وابسته نظامی آلمان خطاب به وابسته نظامی ایتالیا که در آن صحبت از آدم رذل و بیسر و پا نیست که نامش باحرف «د» شروع میشود.
رأی از قبل دیکته شده و آماده شده بود:
روز ۲۲ دسامبر ۱۸۹۴ کاپیتان «آلفرد «دریفوس» به خلع درجات نظامی، محرومیت از حقوق اجتماعی و تبعید دائمی که در واقع حبس ابد در تبعید است محکوم شد.
طبق قانون ۱۸۴۸ مجازات اعدام برای جرایم سیاسی حذف شده و به همین سبب «دریفوس» محکوم به زندان ابد در تبعید که حدأکثر مجازات پیشبینی شده است میگردد.
افکار عمومی و مردم از این رأی حسن استقبال مینمایند زیرا آنان از آنچه که در اینجا شرح داده شد هنوز اطلاعی ندارند، هیچکس نمیداند که رأی قضات براساس پروندهای کاملاً محرمانه صادر شده است؛ لذا از نظر مردم، «دریفوس» یک خائن است، خائنی منفور. غیر از اینهم نمیتوانند فکر کنند چونکه هیچ نمیدانند و از واقعیت امر بیاطلاعند.
در مجلس نمایندگان «ژان ژوره» پا را از اینهم فراتر نهاده و از اینکه مجازات کافی برای «دریفوس» در نظر گرفته نشده انتقاد میکند و میگوید «در حالیکه سربازان بیچاره هر روز کشته میشوند، چگونه یک افسر خیانتکار از مرگ رهایی مییابد؟»
دولت فرانسه میداند که نمیتواند از متن قانون تجاوز نماید. تنها کاری که میتواند انجام دهد این است که مجازات تعیین شده از طرف دادگاه را به شدیدترین نحو و در کمال سختی و خشونت به مرحله اجرا در آورند تا به عنوان «سرمشقی» برای همه خائنین باشد!
روز پنجم ژانویه ۱۸۹۵ برای انجام مراسم «خلع درجه و لباس» «دریفوس» تعیین شده است، یک مراسم شوم و نفرتآور، که خاطره آن هرگز از ذهن کسانی که آن را به چشم دیدهاند محو نخواهد شد، چیزی شبیه آنچه که در قرون وسطی انجام میشد و مثل نبش قبر در دوران تفتیش عقاید!
تمامی اهالی پاریس در آن روز پنجم ژانویه که هوا بهشدت سرد اما آفتابی است در محوطه مدرسه نظام گرد آمدهاند، چهار هزار نفر نظامی مسلح با اونیفورمهای مخصوص به عنوان «گارد خلع درجه» در میدان مدرسه آمادهایستادهاند. رأس ساعت ۹، «دریفوس» در حالیکه چهار افسر او را در میان گرفتهاند وارد محوطهای که انبوه کثیری از نظامیان به صورت یک چهارگوش صف کشیدهاند ظاهر میشود. در حالیکه محکم و با قدمهای شمرده راه میرود در وسط میدان و مقابل ژنرالی که فرماندهی مراسم را به عهده دارد متوقف میشود.
سپس یک افسر جزء به او نزدیک میشود و مدت چند دقیقه پایانناپذیر که بهنظر میرسد ساعتها به طول انجامیده مراسم خلع درجه را با خشونت و غضب انجام میدهد. ابتدا کلاه وی را از سرش برمیدارد و نوارهای طلایی آن را جدا میسازد. سپس پاگونهایش را میکند. آنگاه تکمههای نظامی را که دارای آرم و علامت ارتش فرانسه است جدا میکند، و همچنین علایم نظامی روی شلوار و کمربند را نیز به همین ترتیب در میآورد و سرانجام با حالتی خشک و خشمآلود شمشیر او را از نیام بر میکشد و با یک حرکت تند و با غیظ به زیر زانوان خود میبرد و خرد میکند.
او باید پس از این خلع درجه و در این حالت رقتانگیز به دنبال ژنرال و در برابر هزاران نظامی که در میدان جمع شدهاند رژه هم برود . در این حین، «دریفوس» درمانده هرازگاهی فریاد میکشید: من بیگناهم.
تا آن زمان رسم بر این بوده که زندانیان سیاسی را که به اتهام خیانتهای بزرگ محکوم میشدند به «کلدونی» جدید اعزام و در آنجا زندانی میکردند. اما به نظر مقامات فرانسه این مجازات برای دریفوس کافی نیست و نوعی تخفیف مجازات تلقی خواهد شد، پس فقط و فقط برای «دریفوس» زندان مخصوص در جزیره «گویان» معروف به «جزیره شیطان» تاسیس شد.
«جزیرهٔ شیطان» جزیرهٔ متروکهای بودبه طولش یکهزار و دویستمتر و عرض آن چهارصد متر بود و در واقع فقط یک صخره خشک و بیآب و علف بود که فقط تعداد کمی درخت نارگیل داشت و بس! تا آن زمان زندانیان جذامی را در آنجا نگهداری میکردند و مقامات زندان به خاطر «دریفوس» آنها را به جای دیگری انتقال دادند.
طبق دستور برای «دریفوس» سلول یا به تعبیری قفسی خاصی ساختند که فقط از طریق دو دریچه در ارتفاع بالا داشت که بهزحمت از طریق آنها میشد نور خورشید را دید. همچنین مقررات خاص و بسیار سختی برای «دریفوس» درنظر گرفته شد:
نگهبانهای او اجازه نداشتند یک کلام با او صحبت کنند و هرگونه تماس با دنیای خارج برای او ممنوع بود. تنها فامیل نزدیک او حق دارند برایش نامه بنویسند آنهم صرفاً در زمینه مسائل شخصی و خانوادگی و تازه او فقط نسخه رونویسی شده نامهها را میتوانست دریافت کند تا حتی با دیدن دست خط نزدیکان خود هم تسلی پیدا نکند.
دریفوس تصور میکرد که همه او را ترک کردهاند و هیچکس در این دنیا به او فکر نمیکند و زندگی او برای همیشه همین روال را خواهد داشت!
اما خارج از جزیره شیطان داستانهاست! در ابتدا، تنها خویشاوندان نزدیک او به حمایت از وی برخاستند، سه برادر او، «لئون»، «ژاک» و «ماتیو»، کمیتهای تشکیل میدهند تا برای تجدیدنظر در پروندهٔ او اقدامی بهعمل آورند که به شکست منتهی میشود. آنها درخواست تجدید نظر در پرونده «دریفوس» را تقدیم «فلیکس فور»، رئیسجمهور میکنند ولی چون دلایلی که ارائه کردهاند مبهم و نارساست لذا تقاضایشان رد میشود.
اما اول ماه ژوئیه ۱۸۸۵ یکباره همهچیز دگرگون میشود،و آن انتصاب سرهنگ «پیکار» به عنوان رئیس قسمت آمار وزارت جنگ است که افسری با جرأت و شخصیت و آدمی بینهایت پای بند وجدان بود.
وقتی پست جدید را تحویل میگیرد و به انجام وظیفه مشغول میشود طبیعی است که پروندهٔ معروف کذایی «دریفوس» را در اختیار میگیرد. پروندهای کهاینهمه از آن صحبت به میان آمده، وی پس از آگاهی از محتویات پرونده، ابتدا دچار حیرت و شگفتی و سپس بهشدت ناراحت میشود. بارها و بارها از خود میپرسد:
- همهاش همین؟ و غیر از این مدرک دیگر هیچ؟
نه، قضیه به همینجا خاتمه نمییابد، بلکه بهزودی خبرهای دیگری بهدست میآید به همان شیوه و روال سابق یعنی کاغذپارههای رسیده از سفارت آلمان توسط «زن خدمتکار»، کاغذی که با دقت کافی به سی و دو تکه پاره شده، دست او میرسد:
متن این نامه تازه این بود:
«آقا، قبل از هر چیز منتظر توضیحات بیشتر در مورد جزئیات «آن موضوع هستم، بیشتر از آنکه قبلاً در اختیارم گذاردید. در نتیجه، خواهشمندم کتباً بنویسید که باید همچنان در رابطه با خانه «ر» باشم یا خیر؟»
نامه توسط معشوقهٔ وابستهٔ نظامی سفارت آلمان «شوراتسکپن» خطاب به یک افسر فرانسوی نوشته شده است و این افسر «استرازی» است.
سابقه و خصوصیات «شارل – والسن استرازی» فرمانده هنگ ۷۴ پیادهنظام ارتش فرانسه با آنچه که در مورد افسر مظنون به جاسوسی و خیانت گفته یا حدس زده شده کاملاً مطابقت دارد. وی دارای نقاط ضعف و معایب بسیاری است، آدمی است که تقریباً همیشه به دنبال پول است، جهیزیه همسرش را در راه بوالهوسی به پای معشوقهاش ریخته است! اهل قمار است و مشروبخوار و در رفت و آمد دائم به محافل فسق و فجور و تفریح و عیاشی است. اما گذشته از این معایب، روی هم رفته آدم خوبی است، و به اصطلاح مردم آن زمان، در وهلهٔ اول جلب نظر میکند، و هیچ چیز بدی را در برخورد با انسان القاء نمیکند. در قیافهاش چیزی وجود دارد که در هر شرایطی ایجاد اطمینان مینماید، از لحاظ احساسات وطنپرستی آدمی است معتدل و میانهرو.
دست خط او را بررسی میکنند و متوجه میشوند که دست خط استرازی با دست خط جاسوس مطابقت کامل دارد.
«پیکار» بهاین نتیجه میرسد که تصادف روزگار بهطور ناگهانی مسئولیت سنگین و دهشتناکی بر دوش او نهاده است و بهاین ترتیب تنها کسی است که مدارکی دال بر بیگناهی «دریفوس» در اختیار دارد. سرهنگ «پیکار» بلافاصلهاین خبر بسیار جالب را طی نامهای به اطلاع ژنرال «گونز» در ستاد ارتش رساند، اما او در چند مرحله به دشت او را از پیگیری پرونده بر حذر میدارد.
اما روز ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۶ در روزنامه «اکلیر» – ارگان سرسخت ضد یهود فرانسه- مقاله تحریکآمیزی تحت عنوان «خیانت در پرونده مجرمیت «دریفوس» منتشر میگردد.
در کمال تعجب با اینکه هدف نویسنده ضربه زدن به دریفوس بود، اما در این مقاله برای نخستین بار پرده از راز پرونده بهکلی سری که منجر به صدور حکم محکومیت «دریفوس» شده و جز قضات هیچکس حتی وکلای مدافع متهم و خود او از آن با اطلاع نبودند برداشته شد!
پس الان همه متوجه مشکلدار بودن دادگاه دریفوش شدهاند. اما این مطلب هم برای بررسی مجدد پرونده کافی نیست. از آن سو «پیکار» هم به شدت پرونده را پیگیری کرد و مقامات سرانجام به این نتیجه رسیدند که باید از شر او خلاص شد. لذا در ۱۶ نوامبر ۱۸۹۶ از خدمت در بخش آمار ارتش معاف و طی حکمی مأمور خدمت در منطقه مرزی در جنوب کشور تونس شد و بار دیگر سرهنگ «هانری» رئیس سازمان آمار میشود.
بعد از انتصاب مجدد هانری، او به این صرافت میافتد که مدارکی برای محکم کردن گناهکاری دریفوس دست و پا کند. ما دقایقا نمیدانیم که این همه تلاش هانری در این سمت و سو برای چه بوده. شاید «هانری» با انگیزهٔ میهنپرستی میخواسته این کارها را بکند.
تا اینجای کار افکار عمومی فرانسه هنوز در جریان داستان متهم محتمل دیگر یعنی استرازی قرار نگرفته بودند.
به صورت تصادفی برادران «دریفوس» بهاین فکر افتادند که متن یادداشت جاسوسی مورد بحث را که در واقع تنها سند محکومیت «دریفوس» بوده فتوکپی نموده و خود در خیابانها به صورت اعلامیه و تراکت بین مردم توزیع نمایند، بهاین امید واهی که شاید کسی پیدا شود که نویسنده حقیقی یادداشت و صاحب خط را شناسایی نماید و از تصادف فوقالعاده جالب روزگار اینکهاین شیوه اقدام به نتیجه رسید: شخصی به نام «دوکاسترو»ی بانکدار صاحب خط را که مشتری قدیمی بانک او بود شناسایی کرد: استراز!
ماتیو «دریفوس» نامه سرگشادهای به وزیر جنگ نوشته که در آن ذکر شده بود با شرایطتازه، دیگر برای مقامات دولتی به هیچوجه امکان پنهانکاری با متوقف ساختن تحقیقات وجود ندارد، لذا دستور تشکیل پرونده و تحقیق در این باب صادر بشود.
از آن سو «استرازی» نیز در مقام دفاع از خود برآمده، دست به یک رشته اقدامات تبلیغاتی جنجال برانگیز میزند و به بهانه اینکه «شرف و حیثیت» او در کمال بیعدالتی از طرف باند «یهودیان» لکهدار و مورد بیحرمتی قرار گرفته با هیاهوی بسیار توسط مطبوعات اعلامیه میدهد و به آنها که وی را متهم کردهاند بهشدت حمله میکند.
موضوع به مطبوعات کشیده میشود و بعد نخستوزیر طی یک سخنرانی در مجلس فرانسه اطمینان میدهد که: «بدون کمترین تأملی به شما میگویم که نتیجه بحث و تحقیقات ما این است که قضیه «دریفوس» برای همیشه مختومه تلقی میشود» و سخنان نخستوزیر با کف زدنهای ممتد پایان میپذیرد، و نمایندگان مجلس به اتفاق آراء به کابینه رأی اعتماد میدهند!
علی رغم تمامی این مسائل پرونده «استرازی» هم تشکیل شده و باید مورد رسیدگی واقع شود. روز دهم ماه ژانویه ۱۸۹۸ «استرازی» در برابر هیأت قضات نظامی در شورایعالی جنگ حضور مییابد، سه کارشناس خط در همین جلسه عدم انتساب خط یادداشت کذایی را به «استرازی» تأیید و اعلام میدارند. البته بعدها معلوم میشود که کارشناسان مزبور طبق دستور مقامات عالیه چنین اظهارنظر کرده بودند و روز بعد «استرازی» تبرئه میشود!
بر طبق قوانین فرانسه با این چنین برائتی برای همیشه مصون از هرگونه تعقیبی در این زمینه خواهد بود حتی اگر مدارک جدیدی بهدست آمد که دلالت بر مجرمیت وی داشته باشد و حتی بالاتر از آن اینکه اگر او شخصاً خود را متهم و به جرم خویش اقرار کند باز هم دادگستری نمیتواند وی را مورد تعقیب قرار دهد.
اکنون آقای «ملین» نخستوزیر میتواند با خیال راحت بخوابد زیرا ماجرای «دریفوس» یکبار و برای همیشه خاتمه یافته و با تبرئه «استرازی» در حقیقت هرگونه بازگشایی پرونده «دریفوس» در نطفه خفه شده است.
صبح روز سیزدهم ژانویه ۱۸۹۸ اهالی پاریس برای خرید روزنامه «لورور» هجوم میبرند. زیرا در این روزنامه صبح پاریس مقالهای منتشر شده که بعدها به عنوان مهمترین و معروفترین مقاله در تاریخ روزنامهنگاری فرانسه شناخته میشود. عنوان مقاله که امضای «امیل زولا» نویسندهٔ معروف فرانسه ذیل آن آمده چنین است:
«من متهم میکنم.»
در این زمان «زولا» در اوج شهرت و موفقیت بهسر میبرد و خانواده «دریفوس» از او خواستهاند که به پشتوانه پرستیژ و شهرت خاص خود در دفاع از حقیقت قد علم کند.
در این مقاله چه نوشته شده است که از یک سو به صورت اعلامیه بر در و دیوار پاریس چسبانیده شده و از سوی دیگر دستهایی در کار است که به عنوان اعتراض آن را از در و دیوار میکند و پاره میکند؟
در این مقاله از همان حقایقی که میدانیم و در اینجا بیان داشتهایم صحبت به میان آمده است. در بطلان مدارک ارائه شده علیه «دریفوس»، از پرونده بهکلی محرمانهای که متهم و وکلای وی از آن بیاطلاع بودند و قضات براساس آن رأی دادند و سرانجام از دست نوشته «استرازی» و اسناد جعلی ساخته و پرداخته سرهنگ «هانری».
«امیل زولا»، در پایان نامه سرگشاده یا به تعبیری عرضحال تکاندهنده و افشاگرانه خود چنین مینویسد:
«با علم بهاینکه اعلام این اتهامات، اینجانب را در معرض خطر و تهدید قانون مربوط به هتک حرمت قرار میدهد، ولی در کمال میل و اختیار بهاین کار مبادرت مینمایم، بهاین امید که کسی شهامت آن را پیدا کند تا مرا به دادگاه جنایی جلب نماید و پرونده امر به جریان افتد! در انتظارم!»
و این اخطار سبب شد که داستان «دریفوس» از نو شروع شود و بلافاصله افکار عمومی دچار تفرقه و دوگانگی میشود و فرانسه ناگهان و برای چند سالی به دو بخش با مرزهای نامرئی تقسیم میگردد، یک سوی این مرز را نفرت فرا میگیرد و تا مرکز کانونهای خانوادگی رسوخ پیدا میکند، آداب و رسوم و سنتهای احترام برانگیز درهم فرو می ریزد، دوستیهای قدیمی به اختلال کشیده میشود و حتی سبب بروز اختلافات زناشویی میگردد.
هیچکس نمیداند کهاین جنگ و جدال و اینهمه قال و قیل برای چیست؟ به خاطر یک انسان؟ یا دو موضوع با دو فرضیه کاملاً متضاد و آشتیناپذیر رو در روی هم قرار گرفتهاند که علت و سمبل آن نیز شخص «دریفوس» است.
یک گروه معتقد بودند که چرا نباید یک نفر به جای یک سازمان مهم و مقدس کشوری و به جای گروهی از افراد جامعه فدا شود؟ گروه طرفداران بیگناهی «دریفوس» نظری کاملاً متفاوت ابراز میدارند، از دید آنان، در این میان مسأله «عدالت» مطرح است و این بالاتر از همه تشکیلات و سازمآنهای کشوری و لشگری قرار دارد. «عدالت اجتماعی» مهمتر از همه است و بر مصالح دولت ارجحیت دارد، لذا باید این بیعدالتی که در حق «دریفوس» بکار رفته جبران و برطرف شود.
«امیل زولا» که به دفاع از «دریفوس» برخاسته سخت مورد حمله و تهدید و ناسزاگویی قرار میگیرد. ارتش، «امیل زولا» را به افترا و هتک حرمت متهم و دادگاهی میشود. جمعیت حاضر در جلسه دادگاه که دستخوش احساسات شدهاند به تظاهراات میپردازند و محاکمه در محیطی متشنج و در میان فریادهای اعتراض آمیز و شعارهای مرگ بر «زولا»، مرگ بر جهودها ادامه پیدا میکند، و سرانجام دادگاه به پایان اجلاس خود میرسد.
در تاریخ سیزدهم فوریه ۱۸۹۸ حکم دادگاه در مورد «امیل زولا» صادر میشود که به موجب آن «زولا» محکوم به یکسال زندان و پرداخت سه هزار فرانک جریمه میگردد و نشان لژیون دونور از او پس گرفته میشود و خود وی به انگلستان عزیمت میکند. بهاین ترتیب و در آستانهٔ سال ۱۸۹۸ مخالفین «دریفوس» ظاهراً پیروز میشوند و تمام کوششهایی که در جهت متوقف ساختن حرکت ماشین سیاست و دادگستری فرانسه بهعمل آمده بود به شکست منتهی شده است.
در هفتم ژوئیه ۱۸۹۸ «کاویناک – وزیر جنگ تازه- در مقام پاسخگویی به سؤال و استیضاح یکی از نمایندگان پارلمان مطالبی بیان میدارد که بار دیگر احساسات برانگیز است و جنجال تازهای برپا میکند. بدین معنی که در برابر نمایندگان مجلس در مقام تأیید مجرمیت و گناهکاری «دریفوس» از مدارکی صحبت میکند که تاکنون عنوان نشده است.
در واقع دو سند از مدارک ابرازی اهمیت چندانی ندارد ولی سومین سند ارائه شده در حقیقت توسط سرهنگ «هانری» جعل شده است که در تمام فرانسه تنها یک نفر هست که میداند این سند جعلی است و او هم کسی جز «پیکار» نیست کهاینبار بیشتر از همیشه مصمم است به هر ترتیب شده حقیقت را فاش سازد و خطر آن را نیز به جان میخرد؛ لذا طی نامه سرگشادهای خطاب به وزیر جنگ که بهطور علنی منتشر میسازد جعلی بودن این سند را اعلام میدارد.
این اقدام «پیکار» بلافاصله به نتیجه میرسد و آن به محاکمه کشیدن خود اوست! وزیر جنگ یکی از همکاران او را به نام «کونیه» مأمور تنظیم پرونده و جمعآوری مدارک لازم علیه «پیکار» مینماید طبیعی است که او سند را مورد آزمایش قرار میدهد و نتیجه چنان است که رنگ از روی وی میپرد زیرا در این آزمایش معلوم میشود کهاین سند ساختگی است و از دو تکه کاغذ مجزا که در کمال دقت به هم متصل کردهاند تشکیل یافته، بهاین ترتیب حق با سرهنگ «پیکار» است و سند جعلی است!
میتوان حالت و وضع روحی «کونیه» را هنگام تسلیم گزارش به مافوق خود یعنی وزیر جنگ تصور نمود و همچنین عکسالعمل وزیر را به هنگامی که به واقعیت پی میبرد؛ «کاویناک». که آدم باحسن نیتی است تا به حال تصور میکرد که اتهامات وارده بر ارتش نوعی بهتان و افترا و ساخته و پرداخته و توطئه «باند» جهودهاست و اکنون متوجه میشود که آنچه میگفتهاند حقیقت داشته و دسیسهای در کار نبوده است و آنچنان دستخوش ناراحتی میشود که به نظرش دنیا در حال فروریختن است.
وزیر جنگ بلافاصله سرهنگ «هانری» رئیس بخش آمار را احضار میکند و توضیح میخواهد، و او ابتدا انکار ولی سرانجام در حالیکه بهسختی ناراحت و از پای در آمده است به واقعیت اقرار میکند!
- بله، سند جعلی است، اما از آنجا که «دریفوس» به هر حال گناهکار است، مسأله چندان اهمیتی ندارد. وی در دنباله اعترافات خود میافزاید که:
- پرونده نازک بود! اوراق زیادی نداشت، لازم بود که آن را قطور کنم، لذا مدارک دیگری بر آن اضافه نمودم! و همین سند را کم داشت، چیز مهمی نبود فقط لازم بود که مختصری در آن «دستکاری» شود، خوب ملاحظه میفرمایید جناب وزیر؛ با توجه بهاینکه «دریفوس» مجرم است فکر میکردم که کار درستی انجام میدهم و به نظرم زیاد مهم نمیآمد؛
کاپیتان «هانری» همچنین به تمامی اقدامات که در جهت تشدید مجازات «دریفوس» و پروندهسازی علیه «پیکار» انجام داده بود، اعتراف میکند، که نه تنها در مورد «دریفوس» جعل سند نموده بلکه برای محکوم ساختن «پیکار» نیز تقلب و سندسازی کرده است و اسناد اتهامی علیه «استرازی» را از پرونده ربوده و یا آنها را دستکاری نموده است و برای انجام مقاصد خود از یک جاعل حرفهای که دهها بار به اتهام تقلب و جعل و تزویر محکومیت بافته کمک گرفته است که بازپرسی از وی امکانپذیر نیست زیرا متأسفانه چند روز پس از افشاگری سرهنگ «هانری» و اعترافات وی، همدست و شریک تقلبهای وی را در حالیکه خود را حلق آویز نموده مییابند و نتیجه بازرسیها حکایت از آن دارد که شخص مورد بحث اقدام به خودکشی نموده.
خبر بازداشت هانری مثل بمب ترکید و انعکاس آن بهت و حیرت زیادی ب ه وجود آورد. بعد از ظهر همان روز خبر هیجان انگیز دیگری منتشر شد، دایر بر اینکه کلنل «هانری» با تیغ گلوی خود را برید و به حیات خویش پایان داد!
مدت چندین روز دهشت فزایندهای توأم با شکست و سرخوردگی بر جبهه مخالفین «دریفوس» حکومت میکند، در ارتش وضع از این هم بدتر است، امرا و ژنرالهای عالیرتبه ارتش یکی پس از دیگری از کار برکنار میشوند، ژنرالها استعفا میدهند و سرانجام وزیر جنگ نیز به نوبهٔ خود ناچار از کنارهگیری میشود. فقط ظرف هفت هفته از ماه سپتامبر تا اکتبر چهار وزیر یکی به جای دیگری تغییر مییابند.
با این همه باز مخالفین دریفوس،عقیده داشتند که هانری یک وطن پرست زحمتکش بود که به خاطر منافع و مصالح عمومی جامعه فرانسه حتی به تقلب و جعل سند مبادرت ورزیده و یک خدمتگزار دولت و یک قهرمان مجسم است.
در نوزدهم اکتبر ۱۸۹۸ دادگاه عالی جنایی درخواست تجدید نظر فامیل «دریفوس» را به شرط انجام تحقیقات مقدماتی قابل قبول اعلام مینماید. در این میان فردی وجود دارد که به هیچوجه حاضر به شرکت در انجام تحقیقات نمیباشد و این فرد کسی بجز «استرازی» نیست که درست در روز مرگ کلنل «هانری» بدون مقدمه و بیهیچ بار و بنهای خاک فرانسه را به قصد اقامت در هلند ترک میگوید و بعدها طی نامهای که برای روزنامه «لوماتن» ارسال میدارد صریحاً اقرار میکند که نویسنده «یادداشت کذایی» خود وی بوده است.
در سوم ژوئن ۱۸۹۹ دادگاه عالی تجدیدنظر فرانسه رأی به نقص حکم شورایعالی جنگ پاریس صادر میکند. روز بعد دریفوس از تبعید باز میگردد بهاین ترتیب که در آن سوی دنیا در جزیره شیطان، یکی از نگهبانان که مدت چهار سال تمام شب و روز کلیه حرکات «دریفوس» را زیر نظر داشت بیآنکه حتی یکبار او را مخاطب قرار دهد و یک کلمه با وی گفتگو کند برای نخستین بار بعد از سالها مهر سکوت را از لب بر میدارد و خطاب به وی میگوید:
- «دریفوس»، دنبال من بیا، شما را بهفرانسه باز میگردانند؛
و در این لحظه است که «دریفوس» متوجه میشود که در این مدت در این جهان تنها نبوده است و در ورای این سکوت چند ساله، چه بسیار اشخاص دیگری وجود داشتهاند که هیچگاه او را از یاد نبردند و «پیکار» نیز که قریب یکسال در زندان بهسر میبرد آزاد میشود.
روز اول ژوئیه ۱۸۹۹ «دریفوس» به منظور حضور در دادگاه به شهر «رن» میرسد. دریفوس اینک «مردهای متحرک است که به شبحی از انسان میماند.»
روی هم رفته محاکمه خسته کننده است. مقامات عالیرتبه نظامی با اونیفورمهای تمام رسمی مرتب در جایگاه مخصوص شهود قرار میگیرند و با احتیاط کامل سخن میگویند تا قضیه را بیش از پیش مشکل و پیچیده نکنند.
سرانجام در نهم سپتامبر ۱۸۹۹ حکم دادگاه صادر میگردد، حکمی که همه را دستخوش شگفتی میسازد زیرا متن حکم متضمن استدلالی ضد و نقیض است که در آن واحد له و علیه متهم است و براساس آن با در نظر گرفتن شرایط مخففه «دریفوس» به هر حال محکوم شناخته میشود. به نظر میرسد که هیئت منصفه بر بیگناهی «دریفوس» اتفاق نظر دارند ولی در محظور مقامات عالیه ارتش قرار گرفته و سعی کردهاند بین دو نظریه مغایر و به مصداق آنکه نه سیخ بسوزد و نه کباب، رأیی صادر کردهاند که در آن هم رعایت بیگناهی «دریفوس» شده و هم جانب افسران عالیرتبه ارتش را گرفتهاند.
روز نوزدهم ژوئیه، ده روز پس از صدور حکم، رئیس جمهور فرانسه با عنایت به وضع جسمانی «دریفوس» و بیماری ناشی از سالها تبعید و زندان وی، با تعویق حکم زندانی بودن وی موافقت مینماید، و ظاهراً اتخاذ این تصمیم کافی بهنظر میرسد زیرا بهاین ترتیب از یکسو، «دریفوس» بار دیگر به زندان نخواهد رفت و از سوی دیگر از بی حرمتی نسبت به ارتش نیز جلوگیری شده است.
اما «دریفوس» پا پس نکشید و تقاضای خود را اینچنین مطرح کرد:
«تقاضای من این است که تمام مردم فرانسه از طریق یک محاکمه عادلانه و واقعی بدانند که من بیگناهم و مادام که حتی یک نفر فرانسوی جرمی را که شخص دیگری مرتکب شده به من نسبت دهد و متهم بشناسند، آرام و قرار نخواهم گرفت.»
روز اول ژانویه ۱۹۰۴، دادگاه عالی جنایی، درخواست تجدیدنظر در پرونده «دریفوس» را قبول میکند و سرانجام در تاریخ ۱۲ ژوئیه ۱۹۰۶ دوازده سال پس از آغاز ماجرا، در یک اجلاس مشترک در دیوانعالی کشور حکم برائت و بیگناهی «دریفوس» صادر و رسماً اعلام میگردد. در این جلسه رئیس دادگاه پس از مدتها انتظار در میان سکوت سنگین حضار، متن حکم را بهاین شرح قرائت مینماید:
«دادگاه عالی جنایی، حکم صادره از طرف شورایعالی جنگ شهر «رن» را که در تاریخ نهم سپتامبر ۱۸۹۹ صادر و ضمن آن دریفوس را به ده سال زندان محکوم نموده بود ناشی از اشتباه دانسته و آن را ابطال مینماید، روز بعد نیز پارلمان فرانسه لایحه قانونیای را منحصراً در مورد شخص «دریفوس» به تصویب میرساند که به موجب آن مقررات خاصی که چندین سال قبل همین پارلمان در خصوص زندان جزیره شیطان باز هم صرفاً به خاطر «دریفوس» تصویب نموده بود لغو مینماید. ضمن اعاده حیثیت «دریفوس» کلیه امتیازات و درجات نظامی را به وی باز گردانده و به درجه سرهنگی ترفیع میدهد و همچنین «پیکار» نیز به درجه ژنرالی ارتقاء مییابد. در بیستم ژوئیه ۱۹۰۶ سرهنگ «دریفوس» با عنوان «شوالیه» به دریافت نشان لژیون دونور مفتخر شده و ارتقاء درجه مییابد. اعاده حیثیت و بازگرداندن درجات نظامی طی مراسم رسمی و در مجلس جشنی در همان مدرسه نظامی که قبلاً خلع لباس شده بود بهعمل میآید.
با گذشت سالها این حدس مطرح شده که شاید کل این داستان امر صحنهسازی بسیار ماهرانه از طرف «شوارتسکین» بوده باش و بعد از مدتی رابطه اطلاعاتی با «استرازی» در ارتش فرانسه دیگر از او رضایت نداشته.شاید استرازی درخواست مزد و پاداش بیشتری داشته و یا احتمالاً مقامات امنیتی آلمان نسبت به وی ظنین شدهاند که نقش «جاسوس دو جانبهای» را بازی میکرده. پس وابسته نظامی آلمان تصمیم میگیرد که او را از سر «باز» کند و برای این منظور با تقلید از خط «استرازی» یادداشت کذایی را تنظیم و سپس آن را بهطوری که جلب نظر نماید پاره نموده و در سبد کاغذهای باطله انداخته. اما داستان طور دیگری پیش رفته، بهاین معنی که «استرازی» مظنون واقع نشد، بلکه شخص دیگری متهم و محکوم گردید و ماجرای «دریفوس» پیش آمد و «شوارتسکین» بیآنکه بخواهد، آتش به انبار باروت انداخت و با این کار ناخواسته آنچنان ضربهای بر جامعه فرانسه وارد ساخت که اثر آن از یک پیروزی نظامی در جنگهای زمینی بر فرانسه بیشتر بود.
در سال 2019 بر اساس این واقعیت تاریخی فیلم سینمایی افسر و جاسوس با عنوان فرانسوی J’accuse، (همان «من متهم میکنم») و عنوان انگلیسی اصلی An Officer and a Spy ساخته شد. کارگردان این فیلم رومن پولانسکی است. فیلمنامه این فیلم توسط پولانسکی و رابرت هریس بر اساس رمانی به همین نام محصول سال ۲۰۱۳ به رشته تحریر درآمده است. فیلم در هفتاد و ششمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز برنده جایزه ویژه هیئت داوران شد.
فیلم را که دوبله هم شده میتوانید از VODهای ایرانی ببینید یا دانلود کنید.
منبع: تلخیص یکی از مقالات کتاب ماجراهای شگفتانگیز تاریخ – مؤسسه اطلاعات نوشته پییر بلمار – ویکیپدیا (+ و +)
فیلم خیلی جالبه. تقریبا همه سیاهی لشکر ها یک بار به دوربین زل میزنن.
و یه نکته . ماجرا محاکمه دریفوس مقدمه تشکیل کشور یهودیان میشه.
البته این مسائل همیشه چند فاکتوری هستن و در تاریخ یک رویداد منفرد اصلا تعیینکننده نیست.
با تشکر بخاطر اطلاعات جامع و کامل حالا درک بهتری از موضوع دارم و فیلم ماجرا را بهتر میفهمم. چندین مورد اعداد تاریخ در متن غلط تایپ شده
بسیار جالب و بسیار غمانگیز. سپاس
آدم لذت میبره یک پزشک رو میخونه
متشکرم
وقتی مقاله را کامل و با دقت میخونی متوجه میشی که در مقابل ظلم و غفلت کسانی که میخواستند دریفوس را با اشد مجازات تنبیه کنند ، بیداری عمومی و تلاش حتی ۱ نفر چطور باعث برملا شدن این ننگ و جنایت میشود. مقایسه کنید با وضعیت کنونی ایران. چه بیگناهانی که به دلیل بیتفاوتی عمومی یا فردی اکنون فقط استخونشون باقی مانده. ):
اینکه برای کشف حقیقت اینهمه فداکاری میکنند و موقعیت خودشان را به خطر می اندازند و روزنامه ها نیز چنین ازادی دارند که موضوع را کاملا موشکافی کنند و در نتیجه عواقب کار امرا هم استعفا میدهند ان هم در بیش از 100 سال پیش بسیار قابل تعمل هست