بررسی آثار شکسپیر و مقایسهٔ آن با شاهنامهٔ فردوسی
دکتر سیّد جعفر حمیدی گروه زبان ادبیات فارسی
چکیده:
در این مقاله که به صورت سخنرانی در تابستان 1380 در دانشگاه منچستر ارائه شده است؛ میخوانیم: تراژدی معمولا نمایش یا داستان غمانگیزی است که در آن کینه و انتقام و حسد و شکنجههای روحی و جسمی و خیانت نشان داده میشود. تراژدی مجموعه وقایعی است شفقت و هراس را بر میانگیزد تا روح را تزکیه و عواطف را پالایش کند. در آثار ویلیام شکسپیر و ابو القاسم فردوسی نمونههای بسیار از تراژدیهای غمانگیز را میبینیم که روح خواننده داستان یا بیننده نمایش را متأثر میسازد. در این گفتار، پنج کتاب شکسپیر یعنی مکبث، اتللو، تراژدی قیصر، هملت و ریچارد سوم مورد مطالعه دقیق و مقایسه آنها با آثار داستانی تراژیک شاهنامه قرار گرفته است. ما در آثار عظیم شکسپیر به شاهکارهایی بر میخوریم که در دنیای حماسه و تراژدی هریک از دیگری برجستهتر و بزرگتر است. دنیای فردوسی نیز چنین است، عظیم و برازنده و پر از رمز و راز.
*** شهرت و عظمت نام و آثار ویلیام شکسپیر بالاتر و برتر از آن است که در کلام بگنجد. این عظمت و شهرت شامل یگانهٔ روزگار ابو القاسم فردوسی نیز میشود. فاصلهٔ زمانی بین فردوسی، خالق شاهنامه و شکسپیر، آفرینندهٔ تراژدیهای بسیار، حدود 600 سال است.
شکسپیر در سال 1564 م.در استراتفورد انگلستان تولد یافت و در 1616 م.در همان شهر درگذشت.
فردوسی در 940 م.در طوس-از نواحی خراسان-به دنیا آمد و در سال 1021م.در همان شهر درگذشت.
زندگی آن دو بزرگوار نیز کموبیش شباهتهایی باهم دارد؛ با توجه این که فردوسی در زندگی زناشویی از شکسپیر خوشبختتر بوده است.
شکسپیر در جوانی به واسطه شکست در ازدواج از شهر خود آواره شد و به لندن سفر کرد در این شهر مدتی به شغل نگهبانی اسب در مقابل تئاتر مشغول شد که شغل چندان مناسبی نبود. به سبب نزدیکی به تئاتر و علاقه او به بازیگری و نمایش از سال 1585 تا 1586 در گروه هنرپیشگان «لردلستر» وارد شد. این گروه بعدها به عنوان گروه بازیگر مخصوص ملکه مفتخر شد. بعد از چندی در تئاتر تازه تأسیس دیگری به بازیگری مشغول گردید در این تئاتر با اقتباس از نمایشنامههای باستانی و اجرای نمایشنامههای مضحک و طنز، افکار عمومی را به سوی خود جلب نمود و موفقیتهایی به دست آورد. در همین سالها به نوشتن کتاب خود نیز میپرداخت.
در 1611م به شهر خود، استراتفورد، بازگشت و در سال 1616 در انزوا درگذشت. جسدش در کلیسای شهر استراتفورد دفن شد و بعدا بر سر گورش آرامگاهی ساختند. از همان زمان حیات وی نمایشنامههایش در لندن و شهر خود به اجرا درمیآمد و تا امروز که 358 سال از مرگ او میگذرد این روند همچنان ادامه دارد ضمن آنکه در تمام این سالها هر شب آثار او روی صحنه آمده است. شکسپیر، شاعر، نویسنده، درامنویس و طنزنویس انگلیسی، بیش از همهٔ شاعران کلاسیک انگلستان از شهرت و اعتبار جهانی برخوردار است.
فردوسی نیز در سال 923 ق 049/ م در طابران طوس در روستایی به نام «باژ» متولد شد. پدرش از دهقانان (نجبای) ایران بود و از مکنت و ثروت کافی برخوردار بود. اما با نشستن سی تا سیوپنج سال در خانه و سرودن شاهنامه، میراث پدری به پایان رسید و فقر و تنگدستی گریبان او را گرفت. فردوسی پس از مسافرتهای بسیار و جمعآوری اطلاعات فراوان در سال 073 ه 089/ م سرودن شاهنامه را آغاز کرد و در این راه حدود سی تا سیوپنج سال وقت صرف نمود. سلطان محمود غزنوی در سال 783 ق.799/. تاجگذاری کرد بنابراین آغاز به سرودن شاهنامه برای دریافت صله و جایز از سلطان محمود غزنوی نبود. اما به تقاضای دوستان، کتاب را بر سلطان محمود عرضه کرد و سلطان محمود قدر این کار سترگ را ندانست و فردوسی دلشکسته از غزنین به طوس برگشت و عاقبت در سال 114 یا 614 ق.1201/ م.در طوس درگذشت و جنازه او اجازه دفن در گورستان شهر نیافت و به ناچار جسدش را در باغی که بازماندهٔ املاک پدری او بود دفن کرد. شهرت فردوسی از همان زمان حیات در اوج بود؛ چنانکه شکسپیر نیز از چنان شهرتی برخوردار شد که نمایشنامههایش در زمان خود او به اجرا درمیآمد. شکسپیر را پدر نمایشنامهنویسی در انگلستان دانستهاند. بیشتر نمایشنامههای او تاریخی، کمدی و تراژدی است که با تخیل قوی آفریده است. سبک شکسپیر کلاسیسیسم و بازمانده سبک یونان قدیم است. این سبک تا دوره رنسانس تداوم داشت. بیستوچهار نمایشنامه و سه دیوان شعر از شکسپیر بر جای مانده است.
در نمایشنامههای او طبق فرهنگ رایج روزگار، خرافات و عقاید موهوم و تخیلات شاعرانه حرف اول را میزنند. ارواح، تقدیر و سرنوشت جادوگران در نوشتههای او تأثیر بسیار دارند. معمولا بیشتر قهرمانان اصلی کتابهای شکسپیر، کارشان به شکست و ناکامی میکشد: ریچارد سوم، هاملت، مکبث، اللّلو و….
در و نمایه بیشتر نمایشنامههای شکسپیر، جاهطلبی، مقام دوستی، حسد، کینه، حیله و حقکشی است. انسانهای پاک سیرت و درستکار پیوسته مورد بیمهری، حقکشی و حتی قتل قرار میگیرند.
در مقایسهٔ آثار شکسپیر با شاهنامه فردوسی متوجه میشویم که قهرمانان اصلی همیشه پیروز است، پیوسته نیکی بر بدی مسلط است، همیشه راستی است که فرمان میدهد، غلبه نور بر ظلمت و حقیقت بر کذب در همه جای شاهنامه آشکار است. خیانت به خاندان و فامیل، قتل عام نزدیکان و کشتار زنان و کودکان اصلا در شاهنامه دیده نمیشود. در این کتاب احترام به زن کاملا ملموس است. زن در شاهنمامه یک بازیچهٔ امیال شهوانی یا قدرتطلبی نیست. در حالیکه دسدمونا در اتللو، مارگریت و آن در ریچارد سوم و همسر مکداف در تراژدی مکبث به قتل میرسند. درست است که سرنوشت و تقدیر، بازیگر اصلی وقایع و رویدادهای شاهنامه و کموبیش آثار شکسپیر است، اما در آثار شکسپیر بیشتر فضای قصهها را جاهطلبی، قدرتجویی، رسیدن به حکومت، نفرت و کینه و بسیاری صفات منفی نفسانی پر میکند؛ که اکثرا شکست و مرگ به دنبال دارند.
در شاهنامه، مرگ ایرج به دست برادرانش، سلم و تور، قتل سیاوش به امر پدرزنش افراسیاب، کشته شدن فرود به دست طوس و بسیاری وقایع دیگر دیده میشود امّا هیچکدام از این وقایع، جاه طلبی و به قدرت رسیدن قاتل را توجیه نمیکنند. در شاهنامه اشخاص کینه یکدیگر را به دل ندارند بلکه پس از مدتی استدلالهای لفظی، جنگ و گریز و یا صلح و آشتی برقرار میشود. حتی دوقهرمان مخالف میدان جنگ از هم نفرت یا کینهای ندارند. میجنگند تا کدام پیروز شود. سرنوشت در میدان جنگ معلوم میشود. اما در آثار شکسپیر تنها میدان جنگ نیست که سرنوشت را مشخص میسازد بلکه جرگه جادوگران، حیلههای پنهانی مزدوران و ریاکاریهای چپلوسان و ظاهرسازی تملقگویان، تزویرهای خائنان و حتی بستر خواب است که فضای نمایشنامه را رنگ میزند.
دورنمانیه بیشتر آثار شکسپیر، همچنین زیر بنای بیشتر اسطورههای شاهنامه، ریشه در تراژدی دارد.
تراژدی چیست؟
ارسطو (843-223 ق.م) نخستین کسی است که درباره تراژدی سخن گفته است. تراژدی تقلید از کار و کرداری شگرف و دارای اندازه و طول معینی است که باید به وسیله کلام آراسته به انواع زینتها، شفقت و هراس را برانگیزد تا سبب تطهیر و تزکیه شود، یعنی وقایع باید حس رحم و ترس را برانگیزد تا موجب تزکیه عواطف گردد. (ارسطو، ص 63).
تراژدی معمولا نمایش غمانگیزی است که در آن کینه و انتقام و حسد و شکنجههای جسمی و روحی و خیانت را نشان میدهند (معین، ذیل تراژدی) اما ارسطو در ادامه سخنان خود گفته است اگر وقایع هولانگیزی همچون قتل، بین دو دشمن روی دهد، نمیتواند ترحمانگیز باشد-گرچه مشاهده رنج دیگران به خودی خود حس ترحم را در ما برمیانگیزد- و اگر در میان کسانی روی دهد که با یکدیگرنه دوستند و نه دشمن، باز نتیجه همان خواهد بود. ولی اگر فاجعه میان کسان یک خاندان روی دهد چنانکه برادر، قاتل برادر شود؛ فرزند خون پدر را بریزد؛ مادر، فرزند یا فرزند، مادر را بکشد، یا هریک از اینان نسبت به دیگری مرتکب عمل شنیعی شود یا قصد ارتکاب چنان کاری کند، وقایعی تراژیک خواهند بود. (ارسطو، ص 26) تراژدی معروف سوفوکل یعنی «ادیپوس» با ادیپ شهریار، «آنتیگون» و داستان «رستم و سهراب» در شاهنامه فردوسی از بزرگترین تراژدیهای روزگار هستند.
در تراژدی «ادیپ» اثر سوفوکل، نویسنده باستانی یونان، ادیپ پدر خود را میکشد و ناآگاهانه با مادر خود «ژوکاست»-که ملکه پدرش بود-ازدواج میکند و صاحب سه فرزند میشود ولی وقتی حقیقت آشکار میشود، جوکاست-یعنی زن و مادر خود را-میکشد و خودش را نیز کور کرده، راه آوارگی در پیش میگیرد. تراژدی دیگر «سوفوکل»، «آنتیگون» دختر ادیپ است که به مناسبت دفن جسد برادر مقتول خود محکوم به زنده به گور شدن توسط عموی خود میشود.
در تراژدیهای بزرگ مثل «ادیپوس» یا ادیپ شهریار و رستم و سهراب، آنچه که بیش از همه مؤثر است تقدیر و سرنوشت است و هیچکس نمیتواند آن را تغییر دهد، یا از وقوع آن جلوگیری کند. انسان در برابر سرنوشت مجبور است. چنانکه در تراژدی رستم و سهراب، همهٔ عوامل برای انصراف رستم از جنگیدن با سهراب موجود بود امّا سرنوشت و تقدیر اجازه نمیداد تا رستم غرور خود را بشکند و خود را از روبرو شدن با سهراب سیزده ساله باز دارد.
در حقیقت به قول فروید، تراژدی نوعی تعارض روانی است و مهمترین گرههای روانی آدمی چیزی است که فروید آن را عقده ادیپوس (Odipus complex) خوانده است یعنی تعارض میان مهر و کین نسبت به پدر و مادر یا فرزند نسبت به پدر، عمو یا نزدیکان. تردید هملت (Hamlet) قهرمان داستان شکسپیر در کشتن عمویش که قاتل پدرش بوده است به این علت بود که ناهشیارانه خود نسبت به پدر کینه داشت در حقیقت عموی او کاری کرده بود که قسمتی از وجود او ناهشیارانه میخواست خود مرتکب شود.. (jomes,p)
تعارض بین فامیل و تنازع بین دو نسل نزدیک، خود نمونه کامل تراژدی است. پس در تراژدی علاوه بر قدرت تقدیر و سرنوشت، تردید و شک نیز حاکم است. تردید هملت برای کشتن عموی خود در داستان شکسپیر و تردید کیخسرو و نسبت به فرستادن طوس از طریق سرزمین برادرش فرود و سرانجام کشته شدن فرود در داستان شاهنامه از نمونههای مهم تردید در تراژدی میباشند.
مقایسه قهرمانان تراژدی در آثار شکسپیر و شاهنامه فردوسی:
اگر بین آثار شکسپیر و فردوسی مقایسه صورت گیرد تفاوتهایی در آنها مشاهده میشود. در آثار فردوسی معمولا قهرمان اصلی همهجا پیروز است، قتل عام نزدیکان مقتول و کشتار زنان و کودکان اصلا در شاهنامه دیده نمیشود. تلاش برای کسب مقام و رسیدن به پادشاهی بجز در واقعهٔ اسفندیار-که ظاهرا برای تصرف تاج و تخت پدرش و به تحریک پدر به جنگ رستم رفت و در باطن، علت دیگر سبب وقوع این جنگ بود-در تراژدیهای دیگر فردوسی مطرح نیست؛ در حالیکه در بیشتر آثار شکسپیر تراژدیها برای کسب قدرت و به دست آوردن شهرت و مقام صورت میگیرد و دست آخر هم به شکست و مرگ قهرمان اصلی میانجامد؛ مثل ریچارد شاه، مکبث، اتلّلو و….
در شاهنامه مرگ ایرج به دست برادران، کشته شدن سیاوش به امر افراسیاب، مرگ رستم به دست برادرش شغاد، کشته شدن فرود توسط طوس و همانندهای آن وجود دارد اما هیچ کدام از این وقایع، جاهطلبی و تلاش برای رسیدن به شاهی و حکومت قاتل را توجیه نمیکنند. اشخاص نسبت به یکدیگر کینه به دل ندارند بلکه پس از مدتی استدلالهای لفظی و جنگ و گریزی ساده، ستیز آغاز میشود. قهرمانان از هم نفرت ندارند و گاهی نبرد آنها تبدیل به صلح و آشتی میشود در حالیکه در آثار شکسپیر کینهتوزی و نفرت به شدت قابل لمس است؛ برای مثال چند نمایشنامه را مورد بررسی قرار میدهیم:
ریچارد سوم:
در نمایشنامه ریچارد سوم کینه، نفرت، حقکشی و زورگویی بشدت رایج است. ریچارد برای خود کلرنس را ناجوانمردانه میکشد و برای تصاحب همسر جوان او «آن» به هر فریبی متوسل میشود. افسر خدمتگزار خود «بوکینگهام» را علی رغم اینکه در رسیدن به شاهی به او کمک فراوان کرده است، بیرحمانه میکشد. ملکه الیزابت، همسر هنری شاه و ملکه مارگریت، همسر ادوار، خشم و نفرت بیدریغ خود را در نمایشنامه اعلام میکنند.
ممکن است که در شاهنامه بدگمانی را ببینیم اما گاهی همین بدگمانی، به خوش گمانی تبدیل میشود اما در نمایشنامه ریچارد سوم، بدگمانی در برابر سوء نیت و سوء رفتار بسیار کوچک و ناچیز است.
ما در شاهنامه کلمات زشت، تهمتهای ناروا، سخنان دشنامآمیز، توهینآمیز و خارج از حوزه ادب را اصلا مشاهده نمیکنیم در حالیکه در ریچارد سوم دشنامهای زشت، تهمتهای نادرست و سخنان ملالانگیز از زبان ملکه، شاهزادهها و رجال دربار به فراوانی شنیده میشود؛ در شاهنامه به هیچوجه چنین کلمات رکیک و اتهامات زشت راه ندارند. ریچارد سوم علاوه بر اعمال نفرتبار، زبانی چرب تو دروغین دارد که با همه گناهان، خود را قدّیس، بیگناه و معصوم میپندارد؛ به ویژه بر سر بالین ادوارد بیمار. اوج تراژدی زمانی است که ادوارد شاه خبر مرگ برادرش «کلرنس» را توسط برادر دیگرش-یعنی ریچارد-میشنود در اینجا است که تمام فداکاریهای برادرش را در میدانهای نبرد به خاطر میآورد و رجال اطرافش را سرزنش میکند که چرا در موقع فرمان مرگ، ماجراهای گذشته را به او یادآور نشدهاند. در حالیکه همین رجال برای گاریرانان و غلامان مست خود که مرتکب قتل شدهاند، تقاضای عفو مینمایند. ریچارد بیشرمی را به نهایت رسانده، به برادر خود، ادوارد تهمت حرامزادگی میزند.
ریچارد: عمو با کینگهام، آنجا در بهترین فرصت، حرامزادگی برادرم ادوارد و کودکان او را پیش بکش. به آنها (مردم) بگو موقعی که مادرم آبستن ادوارد بود، «یورک» نجیب، یعنی پدر من، در فرانسه به جنگ اشتغال داشت و با حسابهای دقیق دریافت که بچه از آن او نیست و این موضوع در خطوط سیمای برادرم ادوار-که هرگز شباهتی به امیر نجیب، پدرم، نداشت- آشکار و عیان بود (شکسپیر، ریچارد سوم، ص 621).
در صحنهآرایی میدان جنگ، روش شکسپیر با روش فردوسی تفاوت دارد. در نمایشنامهٔ ریچارد سوم، بعد از آن همه ماجرا، صفآرایی ریچارد و رقیب او «ریچموند» فقط در یک شب انجام میگیرد و در صبح همان شب، ریچارد، با تمام ادعا و سروصدا در لحظهای کوتاه شکست میخورد و کشته میشود و صحنه پایان مییابد. در حالیکه در مبارزات میدانی پهلوانان یا شهریاران شاهنامه، صفآرایی، میدان داری، سلاحپوشی و سلاح برداری و رزم و نبرد از تشریفات بسیار مفصل و کامل برخوردارد است و نظم و ترتیب دلاوران و کوس و طبل میدان و جنگاوری گردان و پایداری مردان و نعرهٔ دلیران از اهمیت خاصی برخوردار است. در واقعهٔ ریچارد و ریچموند، در میان مجموعهای از دشنامها و بدحرفیهای ریچارد به اطرافیان و شفقت و مهربانی ریچموند به هوادران خود، فضای دلپذیری چشم نمیخورد. اصلا نمیتوان انتظار داشت کسی مانند ریچارد سوم-که حتی عنوان کتاب هم به نام او است -بعد از آن همه خونریزی و قدرتنمایی و ادعا و حیله و زیرکی و سیاستبازی، پایانی بدین گونه آسان و زودگذر و بینتیجه داشته باشد.
مکبث:
در نمایشنامه مکبث نیز جادوگران به او میگویند: نترس، بکش، هیچکس نمیتواند تو را بکشد زیرا قاتل تو کسی است که از شکم زنی زاییده نشده است.
به دستور مکبث پس از رسیدن به حکومت تمام اطرافیانش کشته میشوند. «دانکن» پادشاه اسکاتلند توسط سه قاتل به قتل میرسد و دو فرزند او «ملکم» و «دونالبین» مجبور به فرار میشوند. خانوادهٔ نزدیکترین و وفادارترین سپهسالاران وی-یعنی مکداف-به فرمان مکبث قتل عام میشوند. «راس» که از نجبای اسکاتلند است به مکداف خبرمیدهد که «بر کاخ شما تاختهاند و زن و فرزندانتان را وحشیانه از دم تیغ گذراندهاند، چگونگیرا با شما گفتن، مرگتان را بر مرگ آن آهوان بیگناه افزودن است. زن و فرزندان و خدمتکاران و هرکه را یافتهاند کشتهاند.»(شکسپیر. مکبث، ص).
علاوه بر مکداف، سردار دیگری نیز که در خدمتگزاری کوتاهی نکرده-یعنی «بانکو»- پنهانی و به دستور مکبث به قتل میرسد و در بزم با شکوهی که ترتیب داده شده، مکبث به حاضران میگوید. صورتت خونی است. و قاتل در جواب میگوید: بله! این خون بانکو است و مکبث جواب میدهد: همان به که در چهره تو باشد تا در تن او، کارش را ساختید. قاتل میگوید بله، سرش را از تن جدا کردم اما پسرش گریخت.
مکبث اگرچه با کشتن «دانکن» پادشاه اسکاتلند به شهریاری میرسد اما این شهریاری آن چنان پایدار نمیماند. همسرش لیدی مکبث خودکشی میکند و خودش به دست «مکداف»- که از شکمزنی زائیده نشده بلکه قبل از زایمان از شکم مادر بیرون کشیده شده-کشته میشود. ماجرای مکبث عینا شبیه ماجرای ریچارد سوم است که دوره کوتاه ناپایدار شهریاری او دوام و قوامی نداشت.
مکبث به مکداف: رنج بیهوده میبری به جای آنکه خون مرا بریزی هوای زخمناپذیر را خواهی شکافت، بگذار تیغت بر پرکهای زودشکن کلاه خود فرود آید. زندگی من در پناه افسونی است و نباید به زادهٔ زنی تسلیم شوم.
مکداف: امید از افسونت برگیر و بگذار از اهریمنی که طوق بندگیش به گردن داشتی به تو خبر دهد که مکداف را پیش از وقت از شکم مادرش بیرون کشیدهاند. (شکسپیر، مکبث، ص 881).
اتلّلو:
در تراژدی اتلّلو آنچه که بیش از همه به چشم میخورد خیانت، بدزبانی و کینهتوزی «یاگو» پرچمدار مورد اعتماد سردار اتلّلو، همچنین حسادت خود اتلّلو است.
«یاگو» همهٔ طلا و جواهر «رودریگو»، نجیبزاده و نیزی، را از چنگ او میبارید تا او را به عشق «دسدمونا» همسر اتلّلو برساند. «کاسیو»، سردار اتلّلو، را متهم به رابطه با «دسدمونا» میکند و دسدمونای پاک و بیآلایش و معصوم را متهم به بدکاری مینماید و با چرب زبانی و حیلهگری رگ خواب و حس غیرت و حسادت اتلّلو را تحریک میکند تا این زن بیگناه به دست شوهر خود، اتلّلوی مغربی-که عاشقانه او را دوست میداشت-کشته شود و سپس این سردار دلاوری که سنای ایتالیا به وجود ا افتخار میکند، پس از قتل زنش، خود را نیز با خنجر میکشد و بر جنازه «سدمونا» میافتد. در واقع تام فتنهها و آشفتگیهای نمایش اتلّلو حول محور وجود پست و فرومایهٔ «یاگو» میچرخد در حالیکه خود را شریف و پاک و جوانمرد میداند. در این بازی ناروای سرنوشت، دسد دمونا بیگناه کشته میشود و «رودریگو» توسط یاگو به قتل میرسد. امیلیا، همسر یاگو و ندیمهٔ دسد مونا، خود را میکشد و اتلّلو، سردار قهرمان، نیز خود را میکشد و فاجعه پایان مییابد. (شکسپیر، اتلّلو).
تراژدی قیصر:
در تراژدی قیصر، نقش اصلی در دست بروتوس، و یاران طغیانگر او است. در این تراژدی غمانگیز واقعه بین دو دوست بسیار صمیمی، یعنی قیصر و بروتوس روی میدهد. بروتوس دوست نزدیک و مهربان قیصر، مردی متین و موقر بود و قیصر نیز چنانکه گفتهاند، مدبّر، دلسوز برای روم و پاکطینت بود، امّا بروتوس به تحریک حاسدان به این کار دست زد.
قبلا جادوگری به قیصر گفته بود که از روز پانزدهم مارس بر حذر باش اما قیصر او را خیالباف خوانده بود.
پس در اینجا نیز جادوگری و پیشگویی نقشی داشته است.
و هنگامی که در پانزدهم مارس در اجتماع عظیمی که در عمارت کاپیتول برگزار است قیصر به همان غیبگو خطاب میکند که پانزدهم مارس هم آمد و غیبگو در جواب میگوید آری ولی هنوز نرفته است. قیصر سپس به بالای عمارت سنا میرود و سناتوران همه به احترام او برمیخیزد و در اینجا بعد از مباحثهای که بین قیصر و بروتوس و کاسیوس درمیگیرد و «کسکا» ضربهای به گردن قیصر میزند، توطئهگران نیز ضربتهای دیگر میزنند و آخرین ضربت کاری توسط مارکوس بروتوس زده میشود و اینجا است که آخرین کلام قیصر شنیده میشود که: «بروتوس تو هم!» پس از پای در آی ای قیصر و سپس میمیرد.
میتوان گفت که غمانگیزترین قسمت این تراژدی همین لحظه بوده است. ضربه از نزدیکترین دوستگوار نیست اما چرا قیصر به این آسانی از پای درمیآید؟ قیصر فاتح مصر، فاتح قدس، مردی که زمین زیر پای سربازان او میلرزید. گفتهاند اقیانوس مرز جهان بود و رومیان میخواستند اقیانوس را مرز امپراتوری روم کنند، چنین بود آخرین فرمان فرمانده رومیان، گیوس ژولیوس سزار. (ای.سگال، ص 942).
سزار فاتح بود و بردهکنندهٔ ملّتها. تنها در سرزمین گل یک ملیون انسان را کشت و یک ملیون دیگر را به عنوان برده با خود آورد. در طول ده سال هشتصد شهر گل را برقآسا گرفت و سیصد قبیله را سرکوب کرد. با این همه سزار یکی از بزرگترین سپهسالارانی بود که تاریخ به خود دیده بود. قرنها بعد سپهسالارانی که از وطن خود دفاع میکردند، فن جنگ را از او میآموختند (ای.سگال، ص 952) پس چه چیزی این قیصر بلند پایه را از پای درآورد؟ حسادت حاسدان، خیانت توطئهگران و نادانی عوام الناس.
در کار فردوسی پادشاهانی نظیر کیکاووس، کیخسرو، گشتاسب، فریدونو…حضور دارند. حسادت کیکاووس به فرزندش سیاوش، جاهطلبی و مقام دوستی گشتاسب در برابر فرزندش اسفندیار، تردید کیخسرو در اعزام طوس به شرق ایران از طریق شهر برادرش فرود؛ و تقسیم جهان توسط فریدون بین سه فرزندش سلم و تور و ایرج و طغیان دو فرزند اوّلش به گمان وجود تبعیض در مسأله تقسیم جهان توسط پدر، همه و همه با بعضی از آثار شکسپیر قابل مقایسهاند اما اوج و فرود آنها کاملا باهم مغایر است. در شاهنامه پادشاهان با تمام قدرت نهایی و حتی زورمداری، کمتر مورد تهدید نزدیکان-به ویژه فرزندان-قرار میگیرند و چنانکه مشهود است، فرزندان حتی تهدیدها و دستورهای پدر را به جان میخرند و دم نمیزنند و تا زمانی که ظلموستم و زورگویی به حد اعلای خود نمیرسد، قدمی در راه طغیان برنمیدارند چنانکه سیاوش بعد از آن همه دلتنگی از طرف پدرش کیکاوس و آن همه تهمت از سوی سودابه، تنها به جلای وطن و روی آوردن به سوی افراسیاب اکتفا کرد.
در داستان تراژیک-حماسی رستم و سهراب، این سهراب نیست که از حرف پدر سرپیچی میکند، بلکه رستم به سخنان دلنواز و آرزوهای دراز سهراب توجهی ندارد. اسفندیار نیز برای اجرای ارادهٔ پدر و خواستهٔ او-اگرچه ناروا-قدم در راه جنگ با رستم میگذارد. حتی نزدیکان و فرمانروایان و زیر دستان پادشاه، فرمانها و دستورهای او را در هر شرایطی به جان خریدارند و درصدد حیلهگری و طغیان علیه او برنمیآید. طبیعی است که سبب این همه وفاداری و فرمانپذیری، همانا روح حماسی و اندیشههای وطندوستی و توجه به ملیّت است که به همین خاطر هم شخصیتهای شاهنامه به وحدت و پذیرش مرکزیت بیشتر توجه دارند تا به عدم اطاعت و فرمانر داری.
تراژدیهای فردوسی تنها نشاندهندهٔ دردهای کوچک و تمنیات زودگذر آدمیان نیست بلکه همگی بیانکنندهٔ کشمکشهای دائمی روح و روان آدمیان و نزاع بین عناصر متضاد است. این مسأله را ما در تراژدیهای شکسپیر نیز به وضوح میبینیم؛ با این تفاوت که در داستانهای فردوسی حتی قهرمانان منفی هم واجد خصلتهای آنچنان ناپسند و اندیشههای سوء نیستند که برخی از شخصیتهای آثار شکسپیر، مثل: مکبث، ریچارد سوم و بروتوس و یاگو-که ذاتا اشخاصی بدنهاد، فریبکار و طماع هستند. مسلم است که موقعیتهای مکانی و زمانی عامل پیدایی این تفاوت بین آثار این دو بزرگوار میباشد. در آثار هر دوشاعر، سرنوشت، تقدیر، خدایان، جادوگران و دیوان عوامل مؤثر در پدید آوردن تراژدی هستند.
تردید، حسادت، غیرت و جوانمردی نیز عوامل دیگری در پیدایی داستانهای تراژدی میباشند.
نتیجه:
شک نیست که ما در آثار عظیم شکسپیر به شاهکارهایی برمیخوریم که در دنیای حماسه و تراژدی هریک از دیگری برجستهتر و بزرگترند؛ هملت، اسرارآمیز و پررمز و راز و مبکث، در اوج خیال و خیالپردازی؛ افسانهای و داماتیک است و خواننده و بیننده را قدم به قدم با خود در دنیایی تخیلی و افسانهای سیر میدهد. خصلت شاعرانه شکسپیر در همهٔ داستانهایش و به ویژه در مکبث کاملا آشکار است. در این اثر شاعرانه و دراماتیک، تنها نمایش یا داستان نیست که خواننده را سرگرم میکند، بلکه روح جنجالی و در عین حال کم مایه و کم خرد مکبث و مکداف-یعنی دو قاتل صحنه داستان-را مینمایاند.
در نمایشنامه اتلّلو-که خود شاهکار دیگری از شکسپیر است-ابهام و ایهام را به تمامی لمس میکنیم، اتلّلو مظهر و نماد بیپیرایگی، غیرتمندی و ناموس دوستی است در عین حال سادهدل و ابله و زودباور است. در مقابل او «یاگو» است که روح زهرآلود و پلیدش همهچیز و همه کس را مسموم میسازد؛ آیا «یاگو» نمادی از شیطان نیست؟
عشق و شهرت چنان چشم اتللو را کور کرده است که قادر نیست خشم شیطانی خود را از روح خود درو سازد. قطعا همانگونه که در ابتدای کتاب، «یاگو» به «برابانسیو» پدر دسدمونا، میگوید: «آخآخ شما را دزد زده، آقا اگر از نام و ننگ خبر دارید، ردای خود را به تن کنید. قلب شما را شکافتهاند. نیمی از روحتان را بردهاند. هم اینک قوچ پیر سیاهی (اتلّلو) در میش سفیدتان (دسدمونا) درافتاده است. برخیزید! برخیزید! مردم شهر را که در خواب ناز خروپف سردادهاند به بانگ ناقوس بیدار کنید وگرنه دست ابلیس در کار است تا شما را به مقام پدربزرگی برساند.»(شکسپیر، اتلّلو، ص) و درجای دیگر میگوید: «آقا شما از آن کسان هستید که اگر شیطان دستور دهد از بندگی خدا روی میتابید. میگذارید دخترتان زیر دست و پای آن اسب بربری (اتلّلو) بیفتد؟ لا بد میخواهید که نوههایتان برای شما شیهه بکشند یا از میان اسبان تازی و اسپانیایی، خویشان تازهای پیدا کنید. آقا من آنم که آمدهام به شما بگویم هم اکنون دخترتان (دسدمونا) با آن مغربی (اتلّلو) شکل جانوری دو پشته به خود میگیرند.» (شکسپیر، اتلّلو، ص) در حالیکه همین یاگو در مقابل اتلّلوتعظیم میکند و او را سرور من و دوست درست کردار من خطاب میکند و اعتماد اتلّلو را آنچنان به خود جلب میکند که تهمتهای ناروای او را در مورد دسدمونا باور مینماید.
در تراژدی قیصر نیز اعتماد و دوستی بیش از حد قیصر به بروتوس، آن صحنه دلخراش و غمانگیز را به وجود میآورد.
در سایر آثار شکسپیر-مثل آنتونی و کلئوپاترا، طوفان، شاهلیر و تاجر و نیزی-علاوه بر داستانپردازی، عظمت شاهکارهای شکسپیر را در تاریخنگاری و ضبط وقایع و رویدادها نیز احساس میکنیم. بنابراین میتوانیم در شاهکارهای او تلفیقی از افسانه و تاریخ را همراه با موسیقی دلنشین شعر و کلام زیبا و پرابهام و رازگونه دریابیم.
در شاهنامه نیز روح پهلوانی و جاودانگی اسطوره و عظمت تاریخ را درک میکنیم زیرا که شاهنامه نیز در سه واقعیت شکل میگیرد: افسانهای و اسطورههای، پهلوانی و تاریخی.
دوران افسانه شاهنامه عصر نفوذ دیوان و جاودان است. چنانکه در اولین داستان شاهنامه یعنی در داستان کیومرث، دیو فرزند کیومرث-یعنی سیامک-را از پای در میآورد و از همینجا مبارزه انسان با دیوان آغاز میشود تا آنجا که طهمورث بعدها بر دیوان بند میزند و از آنان کار میکشد و سینوع خط را از دیوان میآموزد اما باز هم دیوان به بدلکاریهای خود ادامه میدهند. عصر افسانهای شاهنامه، عصر مبارزهٔ انسان است با دیوان- که تا مرگ فریدون ادامه دارد. از مرگ فریدون به بعد عصر پهلوانی آشکار میگردد. در این جا، اگرچه هنوز دیوان صاحب نفوذ و قدرتند، اما بیشتر، مبارزهٔ انسان با انسان شکل میگیرد.
با کشته شدن ایرج به دست برادر خود، دوباره فتنهٔ برادرکشی در جهان بعد از ماجرای هابیل و قابیل تکرار میشود. در عصر کیکاوس جنگ با دیوان دوباره آغاز میگردد. تنازع بین خیر و شر از عصر جمشید پیریزی میشود؛ که در آغاز با پیروزی ضحّاک (شرّ) بر جمشید شروع و با قدرتنمایی کاوه و پیروزی فریدون (خیر) به پایان میرسد. در حقیقت، عصر اسطوره پنداری شاهنامه را نمیتوان از رمزوراز و سخنان رمزآمیز جدا کرد، چنانکه در شاهکارهای شکسپیر نیز بیشتر نمایشنامهها دارای زبان رمزی هستند؛ گروهی عامل شر و گروهی دیگر عامل خیر میباشند. دوره سوم شاهنمامه نیز عصر تاریخی و تلفیق تاریخ با افسانه است. در کل زبان هر دو شاعر-هم فردوسی و هم شکسپیر-رمزآمیز است و مبارزهٔ علیه بدی یا چیرگی بدی بر خوبی-البته بهطور موقت-در آنها کاملا آشکار است.