جایگاه عشق در قلمرو شعر فارسی
«ناهید جعفری»(عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی)
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
«حافظ»
آنچه که در این مقاله میخوانیم: «جایگاه عشق در قلمرو شعر فارسی «قبل و بعد از ورود عرفان» به آن میباشد.
واژه «عشق» از جمله واژگانی است که در طی ادوار مختلف شعر فارسی، در آثار بزرگان بسیار دیده و شنیده شده است و بدین علت نیز از جمله کلماتی است که توجه خاص و عام را به خود معطوف کرده است.
بنابراین سعی و تلاش در این نوشته بسیار مختصر بر آن بوده است که نخست کلمه «عشق» را از دیدگاههای مختلف که عبارتند از:
1-عشق از دیدگاه عرفان
2-عشق از دیدگاه دین
3-عشق از دیدگاه فلاسفه
مورد بررسی قرار گیرد.
و سپس شمهای از تأثیر عرفان در اذهان شاعران که سبب گشت تا عشقی که پیش از پیدایش عرفان تنها وسیله کامیابی و رسیدن به معشوق زمینی بود با پیدایش تصوف این نوع از عشقها زیر پا گذارده شده و عارف به وسیله عشق حقیقی پا به قله حقیقت بر نهد؛ بنابراین در این مقاله اقسام عشق که عبارتند از:
الف) عشق مجازی (که پایه و اساس آن همان غریزه جنسی است)
ب: عشق حقیقی (که نردبان آن جهانی و یا بهتر است که بگوییم عشقی که مبرا از ناپاکی و هوسها میباشد) مطرح شده است.
باری، اینجانب نیز این مقاله را با تمام کاستیهایش به ساحت اربابان ذوق و ادب فارسی تقدیم میدارم.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند
(حافظ)
در گنجینه گرانبهای شعر و ادب فارسی حریم خلوت عشق و محبت دارای جایگاه و مقام خاصی است که هرگز از دیده ژرف بینان پوشیده و پنهان نبوده است چنانکه کمتر دفتر شعری را میتوان ملاحظه نمود که در آن واژه همیشه ماندگار «عشق» دیده نشود خواه منظور والای آن، اما شاید بهتر باشد که پیش از وارد شدن به این مقوله، سخن را کمی گسترده نموده و به معانی مختلف «عشق» از دیدگاههای متفاوت پرداخت و آنگاه سخن را با این مضمون که واژه «عشق» در سرودههای شعرای نامی ما قبل و بعد از ورود عرفان دارای چه مفهوم و معنی بوده است به پایان برد.
عشق از دیدگاه عرفان:
سخن گفتن در مورد واژه «عشق» امر بس دشوار است و عرفا در تعریف آن اظهار ناتوانی میکنند، این عربی که عشق را دین و ایمان خود میداند، درباره آن میگوید: «هرکس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته، و کسی که از جام آن جرعهای نچشیده باشد، آن را نشناخته، و کسی که گوید، من از آن جام سیراب شدم، آن را نشناخته، که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند».1
در سوانح غزالی میخوانیم: «روح از عدم به وجود آمد و بر سر حد عشق منتظر، عشق مرکب روح بود، در بدو وجود ندانم که تا چه مزاج افتاد. اگر ذات روح آمد صفت ذات عشق آمد. خانه خالی یافت جای بگرفت.»
و هم او میگوید:
گاه روح عشق را چون زمین بود تا شجره العشق ازو بروید.
گاه عشق تخم بود و روح زمین، تا خود چه روید.
گاه عشق آسمان بود و روح زمین تا (وقت چه اقتضا کند که چه بارد).
دگر بار در مورد «عشق» گوید: سر این کی عشق هرگز روی تمام به کس ننماید آنست که او مرغ ازل است. اینجا که آمده است مسافر ابد آمده است. اینجا روی به دیده حدثان ننماید. که نه هر خانه او را بشاید که آشیان از جلالت ازل داشته است …»2
شیخ بهائی در جلد اول کشکول، تعریفی از عشق ذکر نموده و میگوید: «عشق عبارت است از جذب شدن قلب، با مغناطیس زیبایی و از حقیقت این جذب و کشش، انتظار کامل نباید داشت. و تنها با عباراتی از آن تعبیر میشود که همین تعبیرها بر خفا و غموض موضوع میافزایند عینا مانند زیبایی که به آسانی درگ میشود اما به تعبیر درنمیآید.3
در جای دیگری میخوانیم: «عشق را مقدماتست، بدایت عشق ارادتست از آنجا به خدمت آیند بعد از آن موافقت است، بعد از آن رضایت است، حقیقتش محبت است و از آن دو طرف درآید از انعام معشوقی و از رویت معشوق: اول عموم است و دیگر خصوص است چون به کمال رسد شوق است و چون به حقیقت استغراق رسید یسمی عشق، از آنکه آن را نتیجههاست.4
«مایه اصلی و جوهر حقیقی عرفان عشق است و آن ودیعه یا امانتی است الهی که بر دل سالک نهاده شده و او را سیر و سلوک برای رسیدن به سر منزل اصلی وامیدارد. پس عرفان و تصوف بدون عشق مفهومی ندارد. عشق به خدا و موجودات عالم، که این همه از اوست. و لذا به گفته سعدی: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست».
«به همین جهت است که عارف به همه عشق میورزد و همه چیز را زیبا میبیند. همین عشق و محبت است که انسان را از دیگر موجودات عالم، حتی فرشتگان، متمایز میسازد.
به قول حافظ:
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
اصولا ازدید عرفا، هدف از آفرینش عشق بوده است و آنچه که سالک هم به سر منزل کمال میرساند باز عشق است.»5 انسان عارف در عشق حقیقی به مرحلهای میرسد که حتی دشنام معشوق را ازرشمندتر از الطاف اغیار میداند و خود را (به تصویر صفحه مراجعه شود)
مست از شراب وصل به حضرت معشوق، و با وجود تمام سختیها که در پیش روی خود میبیند این عشق را به جان خریده و خود را فدای بلا و قهر معشوق میکند چرا که شرط عشق تحمل جفا و لازمه آن وفا میباشد تا عاشق از مرحله خامی به مرحله پختهگی برسد و از نظر عارف عشق الهی والاترین عشقها است که آدمی هرچند از آن سرچشمه ضلال گون (زلال گون) بنوشد تشنگی بر تشنگی او افزوده خواهد شد. عشق در این مرحله خود عینا بینائی است و به همین علت است که انسان تا عاشق نشود به معرفت حقیقی نمیرسید و از نظر سالک تا رونده عاشق نباشد طی هفت شهر عشق برای او امکانپذیر نیست و هرگز بدون رسیدن به سر منزل عشق نمیتوانند راههای پر پیچ و خم دیگر را طی کند و در نهایت به گزار بقا الهی نائل شود.
اما «عشق» از دیدگاه دین:
در قرآن به جای واژه عشق واژه «حب» به کار رفته است چنانچه در کتاب آسمانی ما پروردگار متعالی میفرماید: قتل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه و یغفرلکم ذنوبکم و اللّه غفور رحیم (30-3)
«بگو اگر شما خدا را دوست دارید پس از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد و خدا آمرزنده مهربان است».6
«گرچه در قرآن واژه عشق نیامده است اما حکمای اسلامی غایت محبت را عشق گفتهاند. شیخ اشراق در ساله «فی حقیقه العشق» مینویسد که وقتی محبت به غایت رسید آن را عشق گویند. به نقل از«مقدمهای بر مبانی عرفانی و تصوف ص 286).7
عشق از دیدگاه فلاسفه:
«بطور کلی اکثر فلاسفه میل شدید به جمال جویی و خیر پرستی و لذت و کمال یابی را عشق دانستهاند از جمله سقراط که کمال زیبایی را خیر و خوبی میداند».
همچنین افلاطون در مورد عشق به سقراط اینچنین میگوید:
«او گفت دو نوع عشق است و این دو را باید از هم باز شناخت یکی عشق آسمانی است و دیگری عشق زمینی یا بازاری، این است که عاشقان نیز دو دستهاند. ارزشها آنها این است که به که و چه دل میبندند. سپس افلاطون از قول سقراط به بیان عقیده خود میپردازد و میگوید:
عشق آنچه طلب میکند باید غیر از آن باشد که دارد و هست عشق طالب زیبایی است و چون زیبایی و خوبی یکی است، پس او طالب خوبی است و رهرو راه عشق نخست از عشق صورت شروع میکند آنگاه از عشق صورتهای فردی میگذرد و به زیبائیهای جان، دل میدهد و از آنجا به عشق اجتماعات و سیاست عادلانه میرسد و سپس از آنها به عشق معرفتها و چون در این راه قدم میگذارد به معرفتها نایل میشود که زیبایی مطلق است».8
اما عشق «اشتقاق آن از عشقه است به معنی لبلاب و آن گیاهی است که بر تنه هر درختی که پیچید آن را خشک سازد و خود به طراوت خویش باقی ماند، پس عشق بر هر تنی که برآید جز محبوب را خشک کند و محو گرداند و آن تن را ضعیف سازد و دل و روح را منور گرداند».9.
عشق دارای اقسامی است که شیخ روز بهان در اقسام آن میگوید: «که آن به پنج قسم است:
نوع الهی: و آن منتهای مقاماتست جز اهل مشاهده و توحید و حقیقت را نباشد.
نوع روحانی: و خواص آدمیان را باشد چون به غایت لطافت باشد.
نوع بهیمی: و آن رذّال الناس را باشد».10
بنابراین عشق را به دو شکل میتوان متصور شد، عشق حقیقی و مجازی، عشق مجازی همان عشقی است که پایه و اساس آن غریزه جنسی است و به مانند زنجیری پای آدمی را گرفتار کرده و چشم بصیرت انسان را میبندد و شعور آدمی را کور میکند بزرگانی چون بو علی سینا و صدر المتالهین اعتقاد دارند که عشق مجازی وسیلهای است برای رسیدن به عشق حقیقی ولی به سخت علامه استاد محمد تقی جعفری که در این زمینه اعتقاد ایشان بر آن است که نفس حیوانی قادر به شرکت در فعالیتهای نفس عقلانی را ندارد و بنابراین آنچه که میتواند مقدمهای برای عشق حقیقی باشد درک زیبایی و کمال است نه عشق به زیباییهای عالم طبیعت اما در مورد عشق حقیقی باید دانست که هرگاه عشق در ذوره علیا و درجه قصوی برسد بطوریکه جز جمال حق را نبیند عشق حقیقی است.
بنابراین تفاوت عشق مجازی و حقیقی در این جاست که «عشق مجازی سلب آگاهی و شعور میکند و اولین کار عشق الهی گسترش آگاهی و آخرین کارش ورود به حوزه ربوبی و به ثمر رسیدن هستی است»،11
و بههرحال «عشق» در شعر فارسی به مانند دریای ناپیدا کرانی است که دست یافتن به ساحل آن امری بس دشوار است چنانچه مولانا میگوید:
چون به عشق آیم خجل باشم از آن هرچه گویم عشق را شرح و بیان
نکتهای که باید بدان اشاره نمود آن است که واژه «عشق» در شعر فارسی تا پیش از ورود عرفان به آن تنها جنبه مجازی داشت و بدون شک چنین عشقی از تنگنای عالم ماده فراتر نمیرود بنابراین تا قرون چهارم و پنجم منظور از واژه «عشق» همان عشق صوری بوده است و چنانچه میدانیم چنین عشقهایی تا زمانی پایدار است که ظواهر زیبایی باقی ماند و در اشعار این دوره کمتر «رویی» است که به «ماه»، «قدی» به «سرو» و…. تشبیه نشده باشد. و از آن جایی که شعراء در این دوران بیشتر شاعران درباری بودند در مدح ممدوح خود از این تشبیهات تکراری بسیار استفاده میکردند و بدین وسیله شعر خود را زیبایی میبخشیدند.
من آن جعد موی غالیه بوی من آن ماه روی حور (رودکی)12 هر زمان جوری کند بر من، به نو، معشوق من راضیم راضی به هرچ آن لاله رخ با ما کند
(منوچهری)13
و با ورود عرفان به شعر فارسی، شعر رنگی دیگر به خود میگیرد و ماورای زیباییهای ظاهری میرسد و نخستین رگههای عشق عرفانی را در شعر سنائی و سپس جلوههای آن در شعر عطارد و بعد از آن مولانا آن شاعر عاشق پیشه و دل سوخته میتوان مشاهده نمود آنها از قیود عشقهای زمینی رسته و به عشق حقیقی پیوستهاند یا بهتر بگوییم از عشقهای «رنگی» که سبب «تنگی است» رهایی یافتهاند.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهای کرد رخش دید ملک تاب نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
(حافظ)14
عشق دریایی است قعرش ناپدید درنگنجد عشق در گفت و شنید
(مولوی)15
بنابراین در این دوره زبان شعر، زبانی رمزی میباشد. «بههرحال این طرز تعبیر که در کلام بعضی صوفیه، از جمله در گلشن راز شبستری و شرح آن و همچنین در گفته مولانا محمد شیرین نیز بدان اشارت هست سبب میشود که فی المثل از «وحدت ذات مطلق» به «خال»، «از ظهور و تعلق ارواح به اجسام» به «خط». از «عالم کثرت» به «زلف» از آنچه «مظهر انوار وجود» است به «عارض» و از «فیوضات و جذبات قلبی» به «غمزه و بوس و کنار» تعبیر نمایند. معهذا این صبغه رمزی شعر عرفانی تنها به اوصاف جسمانی معشوق یا احوال عشق و عاشقی محدود نیست پارهیی تعبیرات دیگر نیز هست که لا اقل در نوعی «تاویل» به مفهوم دیگری ورای آنچه ظاهر آن است مربوط میشود. از این جمله است آنکه دل عارف را گهگاه به جام جهان نما و آیینه اسکندر تعبیر کنند، انسان کامل را به نام سیمرغ و عنقا بخوانند، از آنچه برای سالک مایه رهایی از «خودی» است به «شراب» تعبیر نمایند و پیران کامل و مرشدان واصل را پیر مغان و خمار و بادهفروش نام دهند و از مرتبهیی که سالک طریق به مقام «از خود رهایی» نایل میآید به خرابات نمایند و بههرحال در طرز تلقی اهل عرفان از تمام اینگونه الفاظ که می و ساقی و شاعر زنار را شامل است اسراری را اراده میکنند که به زبده آن توحید خداوند و نفی ما سوای اوست:
هاتف ارباب معرفت که گهی مست خوانندشان و گه هوشیار از می و بزم و ساقی و مطرب وز مغ و دیر و شاهد و زنار قصد ایشان نهفته اسراری است که به اما کنند گاه اظهار پی بری گر به رازشان دانی که همین است سرّ آن اسرار که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الاّ هو
و بدینگونه در تمام شعر فارسی هرجا سخن از می و معشوق و ساقی و خرابات در میان آید از توجه به این معنی رمزی غافل نباید بود.16
اما در هر حال «عشق بهار فصول هستی است اما بهاری، که خزان را به آستانه آن راهی نیست، نهال عشق در کنار جویبار زندگی میروید و از آب حیات سیراب میگردد و بالنده و بارور میشود. و هرگز از سبزی و نشاط و شادابی او اندکی کاسته نمیگردد.»