ماوراءالطبیعه یا متافیزیک چیست؟ ماوراءالطبیعه از دوران باستان تا امروز

متافیزیک یا علم مابعدالطبیعه شاید یکی از کهنترین علوم فکری و عقلی بشری بوده و بیش از هر علم دیگری هم مورد مخالفت و تاختوتاز متفکرین قرنهای مختلف قرار گرفته است. متافیزیک برای اولین بار به نوشتهها سقرات اطلاق میشد. خود سقرات موضوع نوشته هایش را ابتدا فلسفه، بعد الهیات و گاهی اوقات خرد مینامید. بعدها مقصود نویسندهگان کلاسیک قرنهای میانه از این عنوان، موضوعهایی بود که بعد از چیزهای طبیعی مورد بحث قرار میگرفت. زیرا اینها از حس باصره دور میشدند و در نتیجه درکشان مشکل میشد.
از نگاه فیلسوفان و نظریهپردازان قرنهای میانه و جدید، متافیزیک یعنی مطالعهٔ چیزهایی که از طبیعت جدا هستند و حقیقت و ارزش دورنی بیشتری از اشیای طبیعی دارند، به (Meta) ماوراء یک مفهوم فلسفی تازهای میبخشد که در یونان قدیم وجود نداشته است. به ویژه از زمان کانت، متافیزیک به بررسی مسایلی اطلاق میشود که به وسیلهٔ مشاهدات علمی و تجربه نمیتوان به آنها پاسخ داد. هیوم انگلیسی متافیزیک را بسیار مجرد و ذهنی توصیف کرده و حتا با تصوف و عرفان آمیخته است.
در فلسفهٔ جدید، متافیزیک دربارهٔ انواع پدیدهها و راههای وجودی آنها بحث مینماید. موضوعات آنها شامل وجود پدیده، مالکیت، حدوث و قدم، و فرق بین فردی و کلی، مجزا و طبقاتی، ماهیت روابط، تغییر، علیت، ماهیت فکر، ماده، زمان و مکان بحث میکند.
در سدههای هیجده و نوزدهم میلادی متافیزیک دربارهٔ دنیای خارجی، امکان وجود یک معرفت اولیه و ماهیت حس، حافظه، مجهولات و غیره به بحث میپردازد که در معرفتشناسی انسان نیز مورد مطالعه و توجه قرار میگیرد.
با این مقدمه بد نیست نگاهی کوتاه به تاریخ متافیزیک بیاندازیم:
اندیشه
گفتار اول-دورهٔ کلاسیک
متافیزیک در تاریخ فلسفهٔ غرب با تحقیق یونانیان باستان در خصوص جهانشناسی، در قرن ششم قبل از مسیح آغاز شد. تحقیقات آنان دربارهٔ جهان فیزیکی ماده و جنسی که از آن ساخته شده و قوانین و یا اشکال واحدی که در همهٔ طبیعت وجود دارد خلاصه میشد. اطلاعات ما از این کیهانشناسان به ارستو میرسد. دیگر بازرگانان این رشته عبارتند از تالس ملتی، انکسمیندروس، آنکسیماروس، فیثاغورث و هرقلیتوس.
الف-متافیزیک و فیلسوفان قبل از سقرات
1-برمانیداس: اگر متافیزیک را به عنوان یک رشتهٔ مستقل از فلسفه به حساب آوریم، شروع آن با نوشتههای برمانیدس در 574 قبل از میلاد مسیح بوده است. در فلسفهٔ مابعدالطبیعهٔ برمانیداس سه ویژهگی به چشم میخورد:
اول اینکه: فلسفه به عنوان یک دستگاه و سیستم فکری با تحقیقات منطقی بینیاز از تجربه، کائنات را تصویر و درک میکند. یعنی شناخت عالم هستی به صورت علم ماقبل تجربی وجود داشته است و این نخستین برداشت متافیزیکی از جهان میباشد. برمانیداس شیوهٔ احتجاج لفظی و جدل را به ادراکات حسی ترجیح داده است و این روش برخلاف متد علوم طبیعی است که بر ادراکات حسی قرار دارد.
دوم: متافیزیک ماوراءالطبیعه عبارت است از اصول بسیار کلی که برای درک میزان واقعی حقیقت لازم و کافی میباشد.
سوم: تناقض بین واقعیت ظاهر و واقعیت حقیقی و ترکیب واقعیت حقیقی با هستی واحد و غیر قابل تغییر. این سه اصل خصوصیات متافیزیکی برمانیداس است. فیلسوف مابعدالطبیعه همانند دانشمند علوم طبیعی محاسبهای از جهان ارایه میدهد، اما برخلاف دانشمند علوم طبیعی این محاسبه و شناخت را برمبنای مشاهده و تجربه نمیگذارد. محاسبهاش برمبنای تجزیه و تحلیل مفاهیم تجریدی است. اگر او از ادراکات حسی سود برد از معرفت موجود استفاده میکند نه از ادراکات جدیدی که به دانش وی (به تصویر صفحه مراجعه شود) بعد تازهای ببخشد. برمانیداس میگوید در مورد کائنات، فلسفه هر کاری را میتوانسته کرده است. اما ادعا ندارد که توصیف او را از کائنات با تجارب علمی مطابقت مینماید. توصیف برمانیداس مبتنی بر توصیف منطقی است. ترسیم منطقی کائنات و مونیسم برمانیداس بعدها در متافیزیک نوافلاتونیان، اسپیونوزا و هگل پدیدار شد. برادلی فیلسوف ماوراءالطبیعهٔ انگلیسی بین وجود برمانیداس و وحدت نوافلاتونیان و خدا یا طبیعت اسپیونوزا و مطلق هگل تفاوتی قایل نمیشود، که البته این یک برداشت سطحی است. متافیزیک این فیلسوفان فقط ارایهدهندهٔ تصویری از کائنات است، اما برای مشاهدات علمی کافی نیست. این فلاسفه تصور نمودند که از طریق منطق تنها میتوان جهان را درک کرد، مهمترین تصویر آنان از جهان این است که کائنات غیر قابل تغییر است.
2-زنون و اتمیستها
زنون از برمانیداس انتقاد میکند و از نوشتههای وی درمییابیم که مقصود از تناقضات زنون در حرکت نشان دادن تناقضات در درک عادی تغییر است. زنون میپرسد تیرکمان چه موقع حرکت میکند؟ حالا اصلا حرکت نمیکند، زیرا موقع پرتاب در هر لحظه در جایی ساکن است. پس حرکت نمیکند. در وقت دیگر نیز حرکت نمیکند زیرا اگر در حال حرکت باشد حالا باید در حرکت باشد نه در وقت دیگری.
آناکساغورس معتقد بود که معمولا آنچه که ما واقعیت مینامیم تشکیل شده از قسمتهای کوچک که شبیه اشیای بزرگتر کلی هستند. یعنی سه چیز با یکدیگرند و اگرچه نظم و انتظام در اشیا وجود دارد، مع ذالک هیچ چیز واقعا وجود نمیآید و خلق نمیشود و از بین نمیرود. آناکساغورس مثل انباذقلس و کسنیوفانوس و ذیمقراتیس به مشاهده و تجربه برای توصیف طبیعت اعتقاد داشت.
چیزی شبیه وحدتگرایی منطقی برمانیداس در فلسفهٔ نوافلاتونیان و اسپینوزا در قرن نوزدهم در افکار هگل تکرار شد و همینطور موضوعی مانند جمعگرایی یا کثرت منطقی آناکساغورس در تئوری موناد لایپ نیتس و اتمیسم منطقی برتراند راسل مجددا به کار رفته است. از لحاظ منطقی واقعیت به عنوان ترکیبی از عناصر توصیف شده است که میتوان تا حد نامحدودی آن را تقسیم نمود. اشیا را میتوان تا بینهایت کوچک کرد، اما این فرآیند باید حدودی داشته باشد که به آن واقعیت گویند. زیرا در تخیل میتوان از حدود فراتر رفت و اما واقعیت نیست. این حد نهایی کوچک کردن در هندسه نقطه است و در فیزیک، در جسم ساده اتم و در جسم بسیط و مولکول است.
از این حد در فیزیک پایینتر رفته و اتم را به ذرات بنیادی مانند الکترون و نوترون و مزن و هاردون و لپتون و فوتون تقسیم کردهاند. معلوم نیست که این فرآیند در هندسه راه نداشته باشد. باز معلوم نیست که فیزیک از این حد تجاوز نکند. پس اتمیسم کسنیوفانوس، دیمقراتیس و دیگر فلاسفهٔ الهی در ابتدا یک تئوری فیزیکی بوده است. این متفکرین معتقدند که با تجربه میتوان وجود اتمها را ثابت کرد. اتمهای آنان اندازههای معین و شکل و حرکت قابل درک فیزیکی دارند و شاید وزن هم داشته باشند. گالیله و نیوتن قبل از لایپ نیتس و راسل این تئوری را پذیرفتهاند.
اندیشه
تجربهٔ فیزیکدانان بزرگ قرن بیستم و تجزیهٔ اتم در این قرم مؤید تئوری فلاسفهٔ اتمی قدیم است.
-ب-افلاتون و ارستو
1-افلاتون: از نظر افلاتون مثال اشیایی که ما میبینیم و لمس میکنیم وجود دارد. آنها سرچشمهٔ وجود اشیای قابل لمس ما هستند. مانند مردی که علت سایهٔ خود است و یا علت انعکاس او در آینه یا آب یک برکه است.
متافیزیک افلاتون در این خصوص عبارت است از تئوری مثل که تأثیری عمیق در تاریخ اندیشهٔ آن داشته است. تئوری مثل در کتاب (به تصویر صفحه مراجعه شود) فایدون عنوان شده است، اما واقعیت آن دور از ذهن بوده و تصور آن مشکل میباشد. افلاطون در کتاب خویش موسوم به تایموس، تئوری مثل را به عنوان جهانشناسی خود معرفی نموده است.
این فیلسوف به تکرار از ذهن یا روح به عنوان یک موجود مستقل از اشیای فیزیکی صحبت میکند. او در فایدون از این تز دفاع کرده و در کتاب دهم قوانین تئوری «مثل» را به عنوان یک گام در اثبات جاودانه روح به شمار آورده است.
افلاتون در این متون اظهار داشته که بدن انسان خودش نمیتواند حرکت کند اما روح میتواند. پس منبع غایی حرکات انسان روح یا نفس است. در قوانین وجود خدایان را اثبات میکند که به عنوان منبع حرکات و تغییرات در جهان مرئی به شمار میآیند. با توجه به تئوری افلاتون و برمانیداس ببینیم چهگونه وحدت وجود درک میشود. مثلا اگر وحدت با کثیر متناقض باشد، علت آن این است که واحد نمیتواند چیزی غیر از وحدت داشته باشد و برای آن نمیتوان طول و عرض و ارتفاع و قاعده در نظر گرفت زیرا ابعاد هندسی متعلق به غیرواحد است.
در تایموس تصوری از کائنات ارایه شده (به تصویر صفحه مراجعه شود) است، به این صورت که معمار و سازندهای چون خداوند یک طرح ایدهآل برای آفرینش به رشتهٔ تصویر کشیده است. ما برای جلوگیری از اطناب کلام از بحث مفصل راجع به متافیزیک افلاتون خودداری مینماییم.
2-ارستو: (483-223 قبل از میلاد)
ارستو بهطور غیرمستقیم واضع متافیزیک و منشا یک سلسله نوشتهها در مورد ماوراءالطبیعه است. زبان فنی که این مسایل با آن بیان میشود موجد یک سیستم فلسفی است که تاکنون پیروان فراوان داشته و بسیار هم مفید بوده است. نقش مؤثر ارستو و افلاتون در نقد تاریخ متافیزیک و بحث از آن انکارناپذیر است، مسایل فلسفه اولی «یا فلسفهٔ اول» یا مابعدالطبیعه در کتابهای بتا و کاپای متافیزیک ارستو مطرح شده است.
پرسشهایی که مطرح میشود این است که آیا متافیزیک یا فوق علم است که فرضیات علوم مخصوص دیگر را ثابت میکند؟ و آیا مابعدالطبیعه یک پیکر مستقل با محتوای منطقی دارد که در برابر علوم مخصوص که به طور منطقی کامل نیستند قرار میگیرد؟ دکارت فیلسوف فرانسوی پاسخ آن را مثبت دانسته است، اما ارسطو پاسخ این پرسشها را منفی میداند. مثلا فیزیک از حرکت بحث میکند، (به تصویر صفحه مراجعه شود) اما بحث از حرکت کار متافیزیک نیست ولی باید از آن صحبت نموده و از دیدگاه فلسفی آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. بعضی از مسایل متافیزیک که ارستو عنوان کرده، مسایلی دربارهٔ انواع اشیا است.
در کنار اشیای مادی و فیزیکی قابل لمس، آیا مجرداتی چون مثل یا ایدههای افلاتونی یا اعداد، نقطه و خطوط ریاضیدانان وجود ندارد؟ آیا امور کلی مثل انسان و سفیدی وجود دارد؟ و آیا این امور کلی چیزی مشترک دارند؟ اگر دارند چه چیزهایی هستند؟ آیا اشیای فیزیکی چیزی
اندیشه
(به تصویر صفحه مراجعه شود) بالاتر از اجزایی هستند که آنها را تشکیل میدهند اینها مسایلی است که در مابعدالطبیعه مطرح میشود و جواب دقیق هم بستهگی به ظرافت و روشنی فکر فیلسوف دارد.
برای ارستو مسایل متافیزیک درک مفاهیم وجود و یگانهگی است. آیا وجود و یگانهگی صفات و دارایی اشیا است یا وجود و جوهر از همان نوع هستند؟ اگر هستی و یگانهگی در جای خود میباشند پس چهچیزهایی هستند؟ این سئوالات به وسیلهٔ افلاتون برمانیداس و سوفستاییان طرح شده است. جوابهای ارستو بزرگترین مساعدت را به متافیزیک نموده است. ارستو وجود یا هستی را به عنوان نیرو مورد بحث قرار میدهد. این فکر پایهٔ دینامیسم فلسفی است که بعدها در قرن نوزدهم رایج شد.
متافیزیک ارستو اینطور خلاصه میشود. راه های مختلفی وجود دارد که در آن اشیا هم وجود دارند و هم یکی هستند. گرچه این راهها باهم فرق دارند ولی به یک نوع وجود اساسی بستهگی دارند وجود، نه یک صفت و نه یک شی است، و به صورت یک جسم مادی قابل توصیف نیست. اما مفهوم اساسی وجود یا هستی را میتوان درک کرد. با این تعریف میتوان گفت: این یک اسب است، این یک انسان است و نشان بدهیم چهگونه سایر مفاهیم وجود به این تعریف بار میشود. انسان بودن یعنی انسان و وجود او موضوع فکر و سخن است بدون اینکه صفت دیگری باشد. بشر بودن، خوب بودن، بد بودن، زیبا بودن، تمام این بودنها ماهیت وجود را میرساند بدون اینکه محتاج صفت دیگری باشد، صفات و حرکات و روابطی به اشیا اسناد داده میشود که خود وجود مستقلی ندارند اما شناخت فرعی وجود هستند، بحث از هستی و وجود در قلب متافیزیک ارستو قرار دارد اما تمام آن نیست. متافیزیک ارستو بیشتر توصیف از جهان و کائنات است. اگرچه میگوید تعداد اشیا محدود است، اما بیشتر تعلق دارد به انواع مشخص و معین؛ مثلا متعلق است به انواع حیوانات و گیاهان، همهٔ این انواع متولد شده و میمیرند اما طبقهٔ آنها ثابت میماند. برای مثال ستارهگان برای همیشه وجود دارند. صرف نظر از متحدالشکل بودن، حرکاتشان اصلا تغییر نمییابند. یک حرکتدهندهٔ غیایی وجود دارد که منبع تمام حرکات و تغییرات قابل دیدن است و خودش در نتیجه کاملا غیرمادی و بیحرکت و لایتغیر است. این سری عقاید در متافیزیک ارستو وجود دارد. تئوریهای کثرتگرایی و انواع طبیعی ناشی از متافیزیک وجود ارستو است. تئوری محرکهای غایی و محرک نهایی در علم فیزیک نیز وجود دارد، یعنی قابل تظاهر بوده و توصیف جهان فیزیکی است. اما تئوری متافیزیک ارستو بیشتر دیالکتیکی و منطق جدلی است تا عملی. و اما راجع به سئوال کلی که هستی چیست ارستو میپرسد فرد چیست؟ یک اسب، یک انسان، یک خانه به عنوان مثال فرد به حساب میآید، وی معتقد است که گروهها و طبقات اشیا با مشاهده قابل درک هستند و فقط ساختهٔ ذهن نیستند. پس ما هستی را با تجربه میتوانیم درک کنیم. اما متافیزیک مطالعهٔ تجربی وجود نیست. با تمام این احوال مابعدالطبیعه پاسخگوی یک سلسله سئوالاتی است که هنوز در نیمهٔ دوم قرن بیستم فلاسفهٔ متافیزیک از خود میپرسند.
-ج-نوافلاتونیان
این دسته در بین فلاسفهٔ کلاسیک متافیزیک از قدرت و اصالت برخوردارند. و چون پلی بین فلسفهٔ قدیم و قرون وسطا قرار داشتند. آنان در توسعهٔ فلسفهٔ اولی نقش مهمی ایفا مینمودند. چهرهٔ بزرگ این دوره فولتین است که متافیزیک را با تصوف و زهد شخصی در آمیخت. نوافلاتونیان دیگر مانند پروکلوس به آن رنگ مذهبی و سحرآمیز و تاحدی هم خرافاتی زدند. اما در زمان بوتیوس فلسفهٔ نوافلاتونیان روی فلسفهٔ قرنهای میانه و بالطبع روی فلسفهٔ جدید اثر قاطع گذاشت.
فلوتین: فلسفهٔ فلوتین مثال یک نظام فلسفی است. در فلسفهٔ متافیزیک او میگوید هر چیزی را که در روز تجربه میکنیم یا غیرواقعی است یا نیمهواقعی. خصوصیت تغییر، حرکت، و حتا زمان و مکان اشتباه درک میشود و راجع به برتری عالی روح یا ذهن بر ماده به خطا میرویم. فلسفهٔ او خوبی و هوش را چیزهای اساسی میداند و روی تصوف و طریق زاهدانهٔ زندگی تأکید مینماید. در فلسفهٔ فلوتین وقتی از هستی پرسیده میشود به توصیف آن پرداخته و یگانهگی و وحدت از آن استنابط میگردد. اما وحدت و تجرد نمیتواند توصیف شود، گرچه یک تجربهٔ مستقیم و اشراقی از آن امکان دارد. تا زمانی که وجود برابر یگانهگی است و تا زمانی که اشیا میتوانند تا درجهای وحدت داشته باشند از یگانهگی میتوان حرف زد. گرچه وحدت خودش غیرقابل توصیف است، معذالک در یک سری از اشیای پستتر خود را به دوگانهگی تبدیل میکند، مثل خوبی و هوش و بعد به ترتیب از درجات یگانهگی در اشیایی که به درجات پایینتر میرسد کم میشود. در ارواح انسانها یگانهگی تقسیم میشود و در اشیای فیزیکی و مالکیت و رابط آنها این وحدت به کمترین درجهٔ خود میرسد. البته این توصیف بیشتر از لحاظ منطقی قابل فهم است تا از لحاظ فیزیکی اما وحدت یا تجرد علت اشیا به حساب نمیآید. اما بهطور استعاره میتوان گفت که یگانهگی و وحدت یک سرچشمهٔ تمام نشدنی وجود است که هستی را به تمام اشیا عطا کرده و هر هستی از وجود او جاری است. نوشتههای فولتین مملو از این استعارات است.
نوافلاتونیان در فلسفهٔ متافیزیک خود به تفسیر مذهبی میپردازند و بیشتر افکارشان یک مکتب الهی میباشد. که با طریقهٔ زندگی عارفانه و زاهدانه با مذهب به رقابت پرداخته است.
منبع: شماره 87 نشریه فردوسی