کتاب هری پاتر و سنگ جادو – معرفی و خلاصه داستان

کتاب اول سری داستانهای هری پاتر، یعنی هری پاتر و سنگ جادوگر، در سال 1997 منتشر شد. با این که این کتاب آغاز ماجرا بود و رولینگ میتوانست با توصیفات بیشتر خود از این دنیای عجیب و جادوییاش لذت عمیقتری به خوانندگان بدهد، اما متاسفانه این کتاب در مقایسه با تماشاگر کتاب دیگر، از همه کم حجم تر است؛ و البته دلیل آن هم واضح است: رولینگ، زنی جوان، بی پول و گمنام که تنها برای رضایت خودش این داستان را مینوشته و امید چندانی هم به انتشار آن نداشته و در شرایطی که نمیدانسته مخاطب، اثر او را دوست خواهد داشت یا با تمسخر به آن خواهد خندید، هری پاتر و سنگ جادوگر را آمادهٔ انتشار کرده و در محدودهٔ شرایط آن زمان سعی کرده تا جایی وارد جزئیات این دنیای جادویی شود که احیاناً حوصلهٔ مخاطبش سر نرود.
با این همه، اگرچه کتاب اول به خوبی کتابهای بعدی – البته به استثنای کتاب پنجم که میتوان گفت از همه ضعیفتر است – نیست، اما باز هم واقعاً جذاب است. داستان، شروع بی نظیری دارد و فصل اول آن را میتوان بارها و بارها خواند و به این فکر کرد که برای چنین داستانی، چه افتتاحیهای بهتر از این میتوان نوشت. در این فصل از یک طرف خانوادهٔ دورسلی معرفی میشود و با تک جملههایی کوتاه و هوشمندانه کاملاً شخصیت پردازی میشود و از طرف دیگر، گوشهای از دنیای جادویی و برخی شخصیتهای آن – مثل مک گانگال، هاکرید و دامبلدور – معرفی میشوند و ضمناً ماجرای زنده ماندن هری و ناپدید شدن لرد ولدمورت مطرح میشود تا در چند فصل بعد که خبری از این شخصیتها و این دنیای جادویی نمیشود، خواننده با کنجکاوی داستان را دنبال کند.
در ادامه، رولینگ خیلی کم به زندگی روزمرهٔ هری در هاگوارتز میپردازد و در حقیقت هر جا که لازم است اطلاعاتی به مخاطب داده شود، شخصیتی معرفی شود یا واقعهٔ عجیبی روی دهد وارد جزئیات میشود. اتفاقاتی مانند نوع آشنایی و رابطه هری با رون، قهر و آشتیهایشان با هرمیون، رفتنشان به دنبال سنگ جادو، مواجهشان با یک ترول در دستشویی، ماجراهای نوربرت اژدها، همه در عین این که کمی کودکانه است، برای بزرگسالان هم خیلی دوست داشتنی است؛ و شاید مهمترین دلیل آن را بتوان نثر بسیار شیرین رولینگ، طنز نهفته در کلامش و سبکی دانست که برای توصیف این اتفاقات به کار میگیرد.
در این کتاب دو فصل رویارویی هری با ولدمورت وجود دارد: اولی فصل رفتن شبانهٔ هری به جنگل ممنوعه و دیدن لرد ولدمورت در حال نوشیدن خون یک تک شاخ است که خیلی ترسناک درآمده و دیگری ماجراهای پایان کتاب است که در آن هری، رون و هرمیون با کمک هم از هفت مانع رسیدن به سنگ جادوگر عبور میکنند و در انتهای راه، هری با ولدمورت رو به رو میشود؛ رویارویی، درگیری و افشای رازهایی که در عین این که ترسناک و جذاب است، باز هم نوجوانانه است. اگرچه در ظاهر این طور به نظر نمیرسد، اما زمینهٔ اتفاقاتی که در هری پاتر و سنگ جادوگر میافتد، کاملاً با زمینهٔ داستانی سالار حلقهها مطابقت دارد: برای مثال، در داستان تالکین، سائورون کبیر، فرمانروای تاریکی، حلقهای میسازد و بخش اعظم نیروی شرورانهاش را به آن منتقل میکند؛ وقتی سائورون آن حلقه را از دست میدهد، روح او میگریزد و سالهایی طولانی مخفی میشود تا دوباره سایهٔ او شکل میگیرد. تا زمانی که حلقه وجود دارد، سائورون هم از بین نمیرود و اگر حلقه را دوباره به دست بیاورد، قدرت او کامل خواهد شد.
اما در داستان رولینگ، در کتاب اول، بخش خیلی کمی از اطلاعات دربارهٔ لرد سیاه – یا همان فرمانروای تاریکی – به مخاطب داده میشود، اما در همین قسمت هم روشن میشود که لرد ولدمورت در پی ناکام ماندن در کشتن هری، نیروهای خود را از دست میدهد و میگریزد، اما نابود نمیشود. در سالهای بعد، در جنگلی که او در آن مخفی شده است، شایعاتی دربارهٔ سایهای سیاه شنیده میشود. از طرف دیگر موقعیت هری هم مانند موقعیت فرودو در سالار حلقههاست: فرودو، بی آن که هیچ نقش آگاهانهای در حوادثی که قبلاً روی داده داشته باشد، صاحب حلقهٔ قدرت میشود و آن طور که گندالف برایش توضیح میدهد، این موضوع به آن معنی است که خود او باید این حلقه را نابود کند، نه کسی دیگر. هری پاتر هم در شرایطی که یک ساله بوده با نفرین مرگ مورد حمله قرار میگیرد، اما به شکل شگفت آوری نمیمیرد و تنها زخمی روی پیشانیاش بر جا میماند؛ زخمی که او را تبدیل به انسانی نشان دار میکند که سرنوشتاش با سرنوشت ولدمورت گره خورده است.
نوع رابطهای هم که هری با رون و هرمیون دارد، مشابه رابطهٔ فرودو با سام، مری و پی پین است. همان طور که دوستان باوفای فرودو در مسیری که او باید برای نابود کردن حلقه طی کند، همراهیاش میکنند، رون و هرمیون هم هیچ گاه هری را تنها نمیگذارند. الگوی شخصیت دامبلدور در داستان هری پاتر، در واقع شخصیت گندالف در سالار حلقههاست که متناسب با حضور در کتابی نوجوانانه و فانتزی شخصیت پردازی شده است. داملبدور هم مانند گندالف، در مواجهه با نیروی شر قدرتمندترین فرد است و او هم شخصیتی دوگانه دارد: یکی آن سویهٔ عاقل، دانا و هوشمند اوست که از بسیاری از رازهای پنهان و چیزهای اسرارآمیز سر در میآورد و یکی آن سویهٔ دیگر است که در مواجهه با هری و دیگر استادان هاگوارتز، شوخ طبع و کمی عجیب به نظر میرسد.
این نوشتهها را هم بخوانید