زندگی خصوصی استنلی کوبریک
«شما سومین خبرنگاری هستید که به خانهٔ استنلی کوبریک راه مییابید.» یان هارلان، برادر زن کوبریک و مدیر تولید فیلمهایش از باری لیندون به بعد و نیز کارگردان مستند جالبی تحت عنوان «استنلی کوبریک: یک زندگی به روایت تصاویر» با این جمله به من فهماند که تا چه حد ممتاز هستم و چه موهبتی نصیبم شده است. هارلان در ایستگاه قطار سنآلبان واقع در حومه سرسبز شمال لندن به استقبال من و عکاس مجله آمده بود تا ما را به محل اقامت این کارگردان آمریکایی هدایت کند، محلی که او بیش از سی سال در آنجا کار کرد، فیلمهایش را ساخت، جان سپرد و به خواسته همسرش، کریستین کوبریک در آنجا مدفون شد. کریستین قبول کرده که ما را نزد خود بپذیرد.
فردریک رافائل فیلمنامهنویس در کتابی که دربارهٔ همکاریش با کوبریک در پروژه «چشمان کاملا بسته» منتشذ کرده نوشته است که این خانه هیچ شباهتی به یک خانهٔ عادی ندارد بلکه «صدفی است برای حلزونی که در آنجا پناه گرفته بود.» آیا این مسأله حقیقت دارد؟ در هرصورت هنگام ورود به خانه کوبریک من هم این احساس را داشتم.
احساس میکردم انسان برگزیدهای هستم که پای بر زمینی مقدس گذاردهام، مقدس از نظر سینمایی. از همه چیز گذشته، در اینجا، در بین همین دیوارها بود که کوبریک طرح فیلمهای پرتقال کوکی، باری لیندون، درخشش، غلاف تمام فلزی و چشمان کاملا بسته را در ذهنش متصور شده بود. فرصت ملاقات آخرین منزلگاه کوبریک این امکان را برایم فراهم آورد تا گوشهای از حجابی را که چهرهٔ واقعی این فیلمساز، این انسان شگفتانگیز را پوشانده بود کنار زنم و برخی از حقایق را برملا سازم. دو نفر از آشنایانم که قبلا با خود کوبریک ملاقات کرده بودند میگفتند که او انسانی خونگرم، صمیمی و مهربان بود، و با تصویر یک مستبد پارانوئید که طی چندین دهه مطبوعات از او ترسیم کرده بودند فاصله فاحشی داشت. هارلان به ما گفت که او در خانهٔ خود از 5 سگ،4 گربه و 4 الاغ مراقبت میکرد.
بعد از عبور از یک آشپزخانه بزرگ که پنجرهای رو به باغ داشت، باغی به وسعت چند زمین فوتبال، تنها محافظان خانه به استقبالمان آمدند: یک سگ گلهٔ آلمانی و چند سگ دورگه. کریستین کوبریک در حالی که لبخندی بر لب داشت گفت: «نترسید! آنها خیلی مهربانند.» این زن با موهای بافته، کیمونوی خاکستری و انگشتانی مملو از لکههای رنگ ما را به نشستن در سایهٔ کارگاه تابستانیاش که در واقع چادر عظیمی بود گسترده بر سطح چمنزار، در فاصله چند متری از مجسمه فیلمساز دعوت کرد…
کریستین کوبریک یک هنرمند نقاش است. حتما تعداد زیادی از تابلوهای او را آویخته بر دیوارهای آپارتمان تام کروز و نیکول کیدمن در فیلم چشمان کاملا بسته دیدهاید. کریستین میگوید: «استنلی رنگهای تابلوهای مرا خیلی دوست داشت.» پیش از رها کردن کارش و پیوستن به جمع ما قلمموهایش را به دقت خشک میکند. او میآید تا از مردی صحبت کند که او را به عنوان بازیگر در فیلم راههای افتخار به خدمت گرفته بود و در سال 1958 با او ازدواج کرد، پیوندی که حاصل آن دو دختر است.
به عنوان مقدمه، شماره 144 مجله استودیو را که به این فیلمساز اختصاص داشت به کریستین دادم. در حالی که آن را ورق میزد به عکسی از شوهرش و سولاین سر صحنه فیلم لولیتا برخورد: «این عکس را من گرفتم». سر صحبت را با یان باز کردم و دوست عکاسم مشغول گرفتن عکس شد. خانم کوبریک از او خواست که فقط از نمای بیرونی خانه عکس نگیرد چون احتمال دارد دزدان خانه را شناسایی کنند. در غیر این صورت آزاد است از هرجایی که میخواهد عکاسی کند.
برای پرسیدن اولین سؤال بیتاب بودم: چرا ما را پذیرفتید؟ «میخواستم از استنلی صحبت کنم چون باعث التیامم میشود. وقتی در اثر از دست دادن عزیزی غمگین هستید دوست دارید همیشه از او صحبت کنید. وانگهی مطبوعات انگلیسی داستانهای وحشتانگیز زیادی تاکنون درباره استنلی سر هم کردهاند به این منظور که او را به خاطر سکوتش تنبیه کنند؛ داستانهایی که واقعا نمیتوان آنها را بر زبان آورد. پس از مرگ استنلی تصمیم گرفتم در جهت تکذیب این اتهامات تلاش کنم. استنلی واقعا معنی این حملات را درک نمیکرد. به من گفت: «نمیدانم چه کار کردهام که مرا شایستهٔ چنین تهمتهایی میدانند؟» پرسیدم: چرا پاسخشان را نمیداد؟ «تصور میکرد که اگر خونسردی و خودداری را پیشه کند، آنها بالاخره خسته میشوند و دست از این کار میکشند. اما متأسفانه این روش کارساز نشد. الان میترسم که مردم حرفهای مرا دربارهٔ کوبریک باور نکنند چرا که غالبا افسانه شیرینتر از واقعیت است. نمیدانم چرا مردم ترجیح میدهند هنرمندان را در قالب آدمهای بیمار، مجنون و عجیب که از مشکلات شخصیتی رنج میبرند ببینند.» این دقیقا همان تصویری است که از کوبریک میساختند…«برعکس، استنلی آدمی شوخ بود، دوست داشت جوک تعریف کند، عاشق آشپزی کردن برای دوستانش بود، و آنها را به تماشای فیلم دعوت میکرد… بعضی از تعطیلات بیشتر از ده نسخه فیلم در منزل ما بود. پخشکنندهها حتی به ما فیلمهایی را امانت میدادند که هنوز اکران نشده بود!» یان هارلان اضافه میکند: «استنلی دوست داشت در حالی که در اتاقش کتاب میخواند و بازی تنیس را از تلویزیون تماشا میکند، همه افراد خانواده را زیر نظر داشته باشد: نقاشی کردن کریستین، بازی کردن بچهها، دویدن سگها…این نهایت خوشبختی او بود.»
هارلان پس از ترسیم چهرهٔ بانشاطی از این مرد، دربارهٔ این فیلمساز میگوید: «چون استنلی زود از خواب بیدار شدن را دوست نداشت روز کاری او قبل از ساعت 10 صبح شروع نمیشد. او نسبت به صرفهجویی در هزینهٔ فیلم بسیار حساس بود. صحنهها را به ترتیبی که قبلا مشخص شده بود میگرفت تا بتواند آزادانه با پرسوناژها و متن بازی کند. همیشه با گروه کوچکی کار میکرد و هزینه یک هفتهٔ کاریش معمولا معادل هزینه یک روز کاری فیلمسازان دیگر بود. استنلی میگفت:
«سر فیلمبرداری، اگر بعد از نهار بیش از 50 بشقاب برای شستن باشد نشانهٔ آن است که مشکلی وجود دارد!»
بار دیگر همسر کوبریک رشته سخن را در دست میگیرد: «قبل از نمایش عمومی هریک از فیلمهایش به شدت عصبی میشد. خودش از نزدیک بر تبلیغات فیلم نظارت میکرد و ساعتها پای تلفن دربارهٔ کوچکترین جزئیات بحث میکرد. استنلی میگفت: وقتم را صرف مبارزه با یک دنیا بیتفاوتی میکنم.» یان در ادامهٔ صحبتهایش میافزاید: «قبل از اکران چشمان کاملا بسته خیلی اضطراب داشت و فقط وقتی که رؤسای کمپانی برادران وارنر، تام کروز و نیکول کیدمن به او گفتند که از فیلم خیلی خوششان آمده مطمئن شد و نفس راحتی کشید. او در آخرین هفتهٔ زندگیاش بسیار خوشحال و خوشبخت بود، انگار که باری را از روی دوشش برداشته بودند. حتی تصمیم داشت باز هم در فیلم دست ببرد اما من نمیتوانستم این اجازه را به او بدهم.» چه کسی میتواند جانشین این نابغه شود؟
«استنلی دوست نداشت که او را به عنوان یک نابغه بشناسند. عقیده داشت که از این کلمه استفاده درستی نمیشود. میدانست که کارگردان برجستهای است. نسبت به آثارش احساس غرور میکرد. اما ایدههایش به سادگی شکل نمیگرفتند. برای نوشتن فیلمنامههایش، و تدارک روزهای فیلمبرداریش جدا مبارزه میکرد. در ذهنش ایدهٔ روشن و دقیقی از فیلمش نداشت. وقتی با او مثل یک نابغه رفتار میکردند خندهاش میگرفت و میگفت:
«دوست داشتم یک نابغه بودم!»
کریستین کوبریک از ما دعوت میکند تا از بخشهای مختلف منزل دیدن کنیم. بر دیوار آشپزخانه عکسی رنگی از چهره فیلمساز به چشم میخورد و درست در کنار آن تابلویی از آثار همسرش نصب شده که خود کوبریک نیز در آن حضور دارد. در سالن دو کاناپه دیده میشود، بانوی خانه برایمان توضیح میدهد که از همینها برای تزئین آپارتمان تام و نیکول در چشمان کاملا بسته استفاده شده بود.
دختر بزرگ کوبریک به همراه خانوادهاش در اینجا منزل دارد. او نیز نقاش است. در این اثنا با سه پسر بچه که نوههای این فیلمساز هستند برخورد میکنیم. نوهٔ بزرگتر نسبت به آثار پدربزرگش احساس غرور میکند و دو پسر دیگر کوچکتر از مجموعه شخصی کوبریک از چند دوربین سوپرهشت قدیمی و کلاکتهای مربوط به چند فیلم این کارگردان مجموعهای از جوایز اهداشده به کوبریک: ماسک و چند شیء که در فیلم چشمان کاملا بسته از آنها استفاده شده، نمایی از پوسترهایی که همسر کوبریک برای فیلم چشمان کاملا بسته طراحی کرده بود، اما با عدم استقبال تهیهکننده فیلم مواجه شد.
آنند که بتوانند دربارهٔ این مسائل نظر دهند.
سپس از کنار دیواری میگذریم که سه پوستر چشمان کاملا بسته روی آن نصب شده، پوسترهایی که کریستین طراحی کرده بود ولی ظاهرا کمپانی تهیهکننده آنها را نپذیرفته بود. او با تأسف میگوید: «قدرت متقاعد کردن استنلی را نداشتم.»
بعد وارد اتاق کار کوبریک میشویم که بسیار باسلیقه آراسته شده و در جای جای آن مجموعهای از اشیاء متعلق به کوبریک به چشم میخورد: چند دوربین سوپرهشت و کلاکتهایی که روی آنها نوشته شده: «چشمان کاملا بسته»، «2001، ادیسه فضایی»، «غلاف تمام فلزی»! در سالن بازی میز بزرگ بیلیاردی وجود دارد. اما چیزی که انتظار دیدنش را نداشتیم کنار پنجره مییابیم: یک ست جاز. همسرش با دیدن چهره متعجب من میگوید: «این وسایل متعلق به استنلی بود. وقتی 16 ساله بود دوست داشت وارد یک گروه جاز بشود و هنرمند مورد علاقهاش جین کروپا بود.»
یان هارلان از کارگردانان و فیلمهای مورد علاقه کوبریک به مواردی چون «کودکان بهشت» اثر کیشلوفسکی و «پایتخت برزیل» ساختهٔ والتر سالز اشاره میکند. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که سالز قصد دارد یکی از پروژههای رهاشدهٔ کوبریک را تحت عنوان Aryan Paners کارگردانی کند. از یان میخواهیم تا در صورت امکان ما را به سالن سینمای اختصاصی کوبریک هدایت کند اما او میگوید که این کار ممکن نیست چون آن قسمت در دست تعمیر است. افسوس!
همینطور که در خانه پرسه میزدم به ماسکی که تام کروز در چشمان کاملا بسته روی صورتش گذاشته بود برخوردم. بعد چشمم به سری جوایز اهداشده به این کارگردان افتاد از جمله جایزهٔ بافتا (اسکار انگلستان) که برای فیلم باری لیندون دریافت کرده بود. فیلمی که شکست تجاریاش کوبریک را جریحهدار کرده بود. هارلان در اینباره میگوید: «استنلی خیلی حساس بود. امیدوار بود که مردم قدر انرژی و وقتی را که صرف ساخت این فیلم کرده بود بدانند.»
کریستین کوبریک به سوی قلمموهایش بازمیگردد. از او به خاطر پذیرایی گرمش تشکر کردم، کتم را از زیر یکی از گربهها بیرون کشیدم، تنم کردم و از خانه خارج شدم. احساس میکردم چقدر دوست دارم مثل کوبریک در این خانه با آرامش زندگی کنم. او نمرده است، این خداوندگار عالم سینما نخواهد مرد و جاودانه زنده است.